همه انسانها دوست دارند زندگی بهتری داشته باشند و این میل درونی به صورت پیش فرض در وجود همه انسان ها قرار داده شده است.
برای بهبود شرایط زندگی باید کیفیت افکار خود را تغییر دهیم اما به اشتباه به دنبال بهبود امکانات و داشته های زندگی خود هستیم. به همین دلیل است که همه عمر در تلاش هستیم تا شرایط بهتری برای خود مهیا کنیم.
پیشرفت صنعت ارتباطات و همه گیر شدن استفاده از رسانه ها سبب شد تا نگاه انسان از پیرامون خود فراتر رفته و شرایط زندگی دیگر انسان ها در کشورهای مختلف را مشاهده کند.
دیدن زندگی دیگران و همچنین اطلاع از تنوع شرایط و امکانات زندگی در کشورهای مختلف سبب شد تا انسانها تمایل بیشتری برای بهبود شرایط زندگی خود داشته باشند.
با رشد و گسترش شبکه های اجتماعی فرصت مشاهده زندگی درون خانوادگی و شخصی انسانها فراهم شد و امروزه افراد به شکل گسترده ای شرایط زندگی شخصی خود را با دیگران به اشتراک می گذارند.
گسترش ارتباطات باعث شدت پیدا کردن قدرت احساس در وجود انسان شده است. به این شکل که افراد در طی زندگی روزمره بسیار بیشتر از گذشته تحت تاثیر عواملی قرار می گیرند که منجر به بروز احساس در آنها می شود.
ممکن است با دیدن ویدیو یا شنیدن صدای فردی از طریق شبکه های مجازی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته و احساساتی شوند که این موضوع شامل احساس شادی و همچنین احساس ناراحتی می شود.
نمایان شدن شرایط زندگی انسانها از طریق شبکه های مجازی سبب شد که افراد تصور کنند برای بهبود شرایط زندگی خود باید تلاش کنند تا مانند دیگری شوند.
فرد با دیدن شرایط زندگی دیگران در شبکه های مجازی به این نتیجه می رسد که برای داشتن زندگی بهتر یا تجربه احساس رضایت و خوشبختی باید شرایطی مشابه فلان شخص را داشته باشد والا طعم واقعی زندگی را تجربه نخواهد کرد.
اگر از استفاده کنندگان شبکه های مجازی باشید حتما این تجربه را دارید که بارها با دیدن شرایط زندگی دیگران در جنبه های مختلف این فکر و نگرش در ذهن شما مرور شده است که خوش بحال این فرد چقدر زندگی خوبی دارد و با خود فکر کرده اید که اگر این افراد زندگی می کنند پس ما چه میکنیم؟!
دیدن شرایط زندگی دیگران به شکل ناخودآگاه باعث ایجاد مقایسه خود با دیگران می شود و از آنجا که تنوع زندگی در دنیای مادی بی نهایت است به سادگی تحت تاثیر شرایط زندگی دیگران قرار گرفته و احساس بدبختی می کنید.
توجه به این نکته ضروری است که بهبود شرایط زندگی تنها به واسطه تغییر وسایل، محل سکونت یا امکانات مختلف در زندگی ایجاد نمی شود بلکه نیاز است از طریق بهبود کیفیت افکار برای بهبود شرایط زندگی اقدام کنیم.
حتما این تجربه را دارید که هر زمان وسیله نو یا جدیدی وارد زندگی تان شده است خیلی خوشحال و هیجان زده شده اید اما دو سه روز بعد آن اشتیاق و احساس هیجان فروکش کرده و داشتن آن وسیله یا شرایط برای شما عادی می شود و دیگر احساس خوشحالی یا شادی برای شما به ارمغان نمی آورد.
تصور کنید ماشین نو و مدل بالاتر خریداری کرده باشید. چند روز اول ذوق و شوق شما برای استفاده از آن و حفظ و مراقبت از ماشین جدید با اشتیاق هفته بعد یا ماه بعد قابل مقایسه نیست.
ایجاد احساس رضایت و ذوق و شوق داشتن برای زندگی به واسطه اضافه کردن وسایل جدید به زندگی یا مسافرت رفتن و … نمی تواند به شکل پیوسته و دائمی باشد بلکه فقط از طریق بهبود افکار و نگرش خود به زندگی می توانید به شکل دائمی احساس رضایت و خوشبختی را در خود ایجاد کنید.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همشگی شما: رضا عطارروشن
Rating 4.39 from 70 votes
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
اولین کاری که برای بهبود زندگیم کردم این بود که این دوره رو تهیه کردم چون حرفهاش واقعا از جنسی متفاوت بود
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
بعد به صورتی ارام ارام همه چیز تغیبر کرد
نمیخوام در مورد لاغری بنویسم میخوام از تغییراتم بگم
اول از همه شخصیتم تغییر کرد از منی که سیر نمیشدم به منی که سیر میشد تغییر کرد
از من همه چیزخوار به من میل ندارم تغییر کرد
بعد کم کم برای گوش کردن فایلها سحر خیز شدم و ساعت ۴ صبح از خواب میپریدم و سحرخیزی توم موند البته نه به اون شدت روزهای اول خوب چون بهش نیازی هم نبود
بعد کم کم با رها کردن موجی از افکار منفی تغییرات مالی شروع شد
بزرگترین تغییر توی من این بود که من از اول صبح غر میزدم موقع نظافت خونه موقع بردن بچه هام به مدرسه وقتی مهمان میومد همیشه یه صدایی درونم داشت به تمام این جریانات عادی زندگی از اعماق وجودم نق میزد و حرص میخورد و خدا رو شکر اون صدا قطع شد و شکرگزاری و دیدن موهبتهای الهی جاش رو گرفت فکر میکنم بزرگترین تغییر همین باشه صبح ها از هوای خنک لذت میبرم از بارانی که دیشب باریده از گزاشتن دخترم تو مدرسه از انجام کارهای معمولی خونه از خوردن یک چای از خریدن چند شاخه گل و گزاشتنش روی میز نهار خوری به همون اندازه لذت میبرم که از رفتن به رستوران و فروشگاه و خرید و مسافرت
دیگه برای لذت بردن از زندگی لازم نیست برای من اتفاق خاصی بیفته چه بسا که تمام لحظه هام هم شده پر از خرید و مسافرت و اتفاقهای خوب
تغییرات من به حدی شده که وقتی میرم بیرون نگاهم به مواد غذایی نیست شاید به سبزیجات ها و میوه ها گاهی بر حسب نیاز بیوفته ولی کلا سبک خریدم عوض شده
وقتی توی خونم موقع خوردن چای یک گاز کوچک از یک شکلات کوچک رو میخورم این تغییر برای من گلدن تغییر الان که دارم در موردش مینویسم بهش توجه میکنم کلا خیلی برام عادی شده
تغییرات به قدری برای من زیادن که تا شب باید در موردش بنویسم
کلاس زبان ثبت نام کردم و مشتاقانه در حال زبان اموزیم
در رفتارم با دیگران کم توقع تر و ارام تر شدم
اتفاقات اطراف مثل گذشته برام اهمیت نداره
دیگه خودم رو غرق در مشکلات بقیه نمی کنم چیزی که من اسمش رو حس بشر دوستانه میزاشتم فقط نوعی فضولی بود بیستر سرم تو زندگی خودم البته بیشتر هم به دیگران کمک میکنم
روابط اجتماعیم در سطح بالاتری رفته من اجتماعیم تغییرات زیادی کرده در حین پیدا کردن انسانهای هم فرکانس دلیلی نمیبینم با هر کسی مراوده داشته باشم و خیلی سریع و شتابزده برای دوستیها اقدام نمیکنم
با کسی در مورد اعتقادات شخصیم صحبت نمیکنم چون دوست ندارم وقتم رو به گزراندن اختلاف نظرها بگزرانم
و تغییر جدید و مهمتر اینکه دیگه به جز کارهای ضروری گوشی موبایل رو دست نمیگیرم
سلام هلما جان اوایل از طرف خانوادم خودم هم خیلی متوقع میشدم یک حدیث از امام کاظم علیه السلام فکر کنم که فرمودند انسان پرتوقع ناکام است ولی خوب همیشه دانستن کافی نیست من با اینکه این حدیث رو میدونستم ولی تو عمل متاسفانه نمیتونستم به کار ببرم و یه روز تصمیم گرفتم که به این حدیث عمل کنم اونروز برادرم و خواهرم با هم رفته بودن مسافرت و به من هم هیچی نگفته بودن اولش از درون فرو ریختم ولی تو یه لحظه با خودم گفتم انسان پر توقع ناکامه من زندگی خودم رو داشتم نمیتونستم برای تمام روزها و لحظه هایی که اونها تو سفر خوشن من عذاب بکشم و بعد اون دیگه هیچ وقت توقع نکردم و همیشه به خوبیهاشون و محبتهاشون فکر میکردم بعد ها فهمیدم علت سفرشون چی بوده و اصلا نمیشد من رو ببرن از طرف خانواده همسرم هم الی ماشاالله مخصوصا وقتی اضافه وزن بالایی داشتم هم از درون خودم رو میخوردم هم خدا نکنه که حرفی میشنیدم یا عملی میدیدم دیگه نابود میشدم وقتی تو دوره شرکت کردم اول اینکه انقدر سرم گرم فال گوش کردن بود که فرصتی برای نجواهای منفی ذهن رو نداشتم بعد تناسب ایجاد شد به قدری شاد بودم که هیچ چیز نمیتونست من رو ناراحت کنه یادمه خواهرم بعد سالها بچه دار شده بود ک یه اتفاق بد تو خانوادمون افتاده بود همه خیلی ناراحت بودیم ولی اون به اون شدت ناراحت نبود تازه میگفت باید خدا رو شکر کنیم که بدتر از این نشد بعدها اعتراف کرد اونروزها انقدر خوشحال بوده که هیچ چیز نمیتونسته ناراحتش کنه
من هم یه همچین حالتی داشتم انقدر تناسب شادم کرده بود که محال بود ناشاد شم اون هم تناسبی که یک عمر ارزوش داشتم یک عمر ارزو داشتم مثل ادمهای لاغر بدون رژیم و ورزش لاغر شم که شدم
(البته اعتراف میکنم هنوز به ایده الم نرسیدم ولی لاغری تو دستامه فقط کافی دکمش رو بزنم همه چیز دست خودمه من هم چاق شدن رو بلدم و هم لاغر شدن رو یاد گرفتم خوب هم یاد گرفتم دیگه نمیتونی به عادتهای قبل به طور کامل برگردی ولی گاهی میان سراغت)
داشتم میگفتم شاد بودن از تناسب نمیزاشت زیاد از چیزی ناراحت شم کم کم از لحاظ مالی هم تغییرات واضحی برام اتفاق افتاد نمیخوام بگم ادمها رو از بالا میدیدم اصلا امروزه من در متواضع ترین حالت خودم نسبت به تمام زمانهایم هستم درخت هر چه پربارتر افتاده تر ولی در سطحی قرار گرفتم که مثلا اگر فلانی من رو تو مهمانیش دعوت نمیکرد توقم نمیشد اون در سطح من نبود که بخوام بهش فکر کنم
کار به جایی رسید که حتی اکر گاهی همسرم دلش از خانواده خودش میگرفت من سریع بهش میگفتم تو اشتباه میکنی و مثلا داداشت خیلی خوبه چه نیازی که همسرم لحظه ای دلش بگیره یا ذهنش درگیر شه و انرژی خودش رو به جای اینکه صرف پیشرفت زندگیمون کنه هدر بده
من اصلا وقت ندارم که از کسی دلم بگیره وقت ندارم بهش فکر کنم از صبح زود که بیدار میشم اگر فرصت کنم یک کوچولو میخوابم وگرنه که شب بیهوش میشم خرید و نظافت و پخت و پز کلاس زبان و گوش کردن فایلها نویسندگی که خیلی بهش علاقه دارم و دوره ابرنگ که به تازگی ثبت نام کردم و خیلی هم در روز قران میخوانم و مشغول حفظ سوره بقره هم به لطف خدا هستم و در هفته دو جلسه در کلاس تدبر در قران شرکت میکنم و مطالعه ازاد هم دارم به جز اینها باید هفته یک بار عموم رو که سکته کرده ببرم بیرون و هر ماه هم یک سفر دارم شما خودتون بگین من اصلا وقت دارم که از کسی دلخور شم یا توقم شه انسانهای اطراف من تغییر نکردن ولی من تغییر کردم یادم یه بار جاریم گفت به همسرم گفتم از خورشت قورمه سبزی بخور اونها مهمان ما بودن نیگا نکن به قیافش که سبزیش درشته خوشمزه شده اون به من تیکه انداخت میدونی بهش چی گفتم من بهش گفتم سبزیش رو مامانم خرد کرد گفتم مامان ریزتر کن مامانم هم گفت چی خورشت مثل حنا میشه حال ادم به هم میخوره
میدونی اگر الان اون زمان برگرده و اون حرفها رو بزنه فقط بهش میگم نوش جان عزیزم امیدوارم خوشت اومده باشه همین من تغییر کردم اوایل عروسیم لاغر بودم جهیزیه و زندگی خوبی داشتم و همسرم ارزوی خیلی از دخترهای فامیلشون بود من در سطحی بودم که هیچ کس نمیتونست ناراحتم کنه و حرفها تیکه ها برخوردها رو نمیشنیدم سالها بعد که چاق شده بودم و روابطم با همسرم مثل سابق نبود خونه ویلاییم رو از دست داده بودم و خانوادم با مشکلات خاصی دست و پنجه نرم میکردن تو خلوت خودم موقع ظرف شستن موقع پیاده روی میگفتم اهان حالا فهمیدم پس فلانی فلان موقع اون حرف رو زد منظورش این بود
باید سطح خودمون رو ببریم بالا تا توقمون نشه باید انقدر بریم بالا تا کسی دستش به ما نرسه وقتی من چاقم و یک نفر به من بگه چاقالو من رو مسخره کرده ولی وقتی من لاغرم و یه نفر به من بگه چاقالو خودش رو مسخره کرده و همه به اون میخندن نه من و من نمیفهمم که با من بوده چون من لاغرم فکر میکنم حتما با فرد چاقی بوده که پشت سر منه