0

چه زود می گذرد!

راهنمای مسیر لاغری با ذهن
اندازه متن

بارها در زندگی به خودمان گفته ایم: چه زود گذشت!

یادش بخیر انگار همین دیروز بود که همه جمع بودیم خونه مادرم و کلی خوش گذشت، سه سال گذشت. چقدر زود سالها می گذره.

یادش بخیر انگار همین دیروز بود که برای بار اول رفتم مدرسه و کلی گریه کردم و می خواستم با مادرم برگردم خونه. سی سال گذشته ولی انگار همین دیروز بود.

زندگی می گذرد و ما حواسمان به روزها و ماه ها و سال ها نیست که پشت سر هم در حال رفتنند و ما همچنان باقی مانده ایم.

وقتی فکر می کنم 35 سال چاق بودم برام قابل درک نیست، انگار فقط چند روز بوده.

الان که چند ساله متناسبم برام قابل درک نیست، انگار همین دیروز بود که به همسرم گفتم تصمیم گرفتم با روش ذهنی لاغر بشم و اون گفت: خدا به خیر کنه! این دیگه چه روشیه.

انگار همین دیروز بود که بعد از یک سال تلاش و تمرین برای لاغر شدن از طریق ذهن تازه کمر شلوارم یه کم گشاد شده بود و با ذوق و شوق چندتا از شلوارام دادم به مادرم که برام تنگ کنه و اون گفت: بذار دو سه هفته بگذره و اگه دوباره چاق نشدی برات تنگ کنم.

با اطمینان بهش گفتم: این بار دوباره چاق شدن در کار نیست. گفت خدا کنه، من که آرزومه تو لاغر بشی.

الان تو خونه مادرم دارم این نوشته رو می نویسم. چرخ خیاطی که باهاش شلوار و لباس هام رو تنگ کرد گوشه اطاقه، ولی مادرم دیگه نیست.

سال ها اونو مقصر چاقی ام می دونستم، بارها بهش گفتم همش تقصیر تو شد که انقدر بچه تپل دوست داشتی و از بچگی منو چاق کردی.

بارها بهش گفتم از بس کلوچه درست می کنی و من می خورم نمی تونم لاغر بشم.

ولی دیگه نیست که کلوچه برام درست کنه و اینبار با خیال راحت که کلوچه نمی تونه منو چاق کنه از خوردنش لذت ببرم.

زندگی چقدر زود می گذره و ما فکر می کنیم چقدر همه چی داره کند پیش میره.

چند روز قبل دخترم تصمیم گرفت یه بار دیگه از دوره ورود به سرزمین لاغرها برای رسیدن به رویای لاغر اش استفاده کنه.

وقتی وارد پروفایلش شد، نوشته شده بود: (مدت عضویت: 486 روز)

گفت: بابا 486 روز قبل دوره رو به من دادی که استفاده کنم. چند روز گوش دادم و با خودم گفتم که این روش طول می کشه و من می خوام زود لاغر بشم.

الان بعد از 486 روز دوباره اومدم دوره رو استفاده کنم.

با اینکه اتفاق ناراحت کننده ای بود ولی من خوشحال شدم.

گفتم دیدی چقدر زود 486 روز گذشت و تو هنوز همون آدم 486 روز قبل هستی.

گفت» اون روز که این فکر رو کردم من فکر می کردم با این دوره ممکنه 6 ماه (180) روز طول بکشه تا من لاغر بشم و من انجامش ندادم با این اطمینان که خودم خیلی زودتر می تونم لاغر بشم ولی الان اصلا باورم نمیشه که این تصمیم من 486 روز قبل بوده.

من فکر می کردم دو سه ماه قبل بوده.

گفت: بابا چقدر زود گذشت!

گفتم من بهت گفتم بهش فکر نکن، زود می گذره ولی تو بهش فکر کردی و خواستی زودتر بگذره ولی دیدی که نمیشه. حالا هم دیر نشده، هنوز زنده ای و فرصت زندگی کردن داری پس شروع کن.

مزیتش اینه که اینبار دیگه گول ذهنت رو نمی خوره که بخواد بگه این روش طول می کشه و بیا خودمون زودتر لاغر بشیم.

وقتی به زندگیم توجه می کنم، هر موضوعی در زمان خودش به نظر خیلی سخت و کند پیش میره ولی چند سال بعد می دیدم چقدر زود گذشته و من بی خود انقدر سختی کشیدم.

35 سال چاق بودم و چقدر سختی کشیدم ولی در طی دو سه سال به این تناسب اندام رسیدم که اون زمان در رویای من نبود بتونم یک سایز کم کنم و اونو نگه دارم.

ولی الان انگار اصلا من نبودم که 35 سال چاق بودم، خیلی داره در ذهنم اون روزها کم رنگ میشه و هیچ نشانه ای ازش نیست.

لاغر شدن خلی سریعه اگر از طریق درست باشه.

جسم ما هر لحظه داره خودش رو ترمیم می کنه ولی سرعت ترمیم اون کمتر از سرعت تخریب خودمونه به همین دلیله که زورش به عملکرد مخرب ما نمی رسه.

وقتی لاغری با ذهن رو کار می کنی به مرور سرعت تخریبت از طریق تغییر افکار و بعد اعمال کاهش پیدا میکنه.

سرعت ترمیم بدن همچنان داره پیش میره و هرگز متوقف نمیشه.

اونایی که تصور می کنند لاغریشون متوقف شده اینطور نیست. در واقع سرعت تخریب کردن بدنشون برابر با سرعت ترمیم بدنشون شده و اونها فکر می کنند که بدنشون استپ کرده.

بدن شما تا زنده است نمی تونه استپ کنه.

مرگ یعنی استپ کردن جسم.

تا زنده هستی بدن شما در حال ترمیم کردنه خودشه ولی بدن مثل ماشین نیست که طراحی شو تغییر بدی سرعتش بیشتر بشه.

درسته که بدن های انسانهای امروز قوی تر از انسان های هزاران سال قبله ولی به این شکل نیست که سرعت ترمیم این جسم صد برابر شده باشه.

ولی سرعت تخریب انسانها همواره در حال پیشرفت کردنه.

افزایش تمرکز انسان بر موضوعاتی که احساس بد ایجاد می کند، سرعت تخریب را افزایش می دهد.

احساس گناه و عذاب وجدان باعث افزایش سرعت تخریب جسم می شود.

افکار منفی، استرس، نگرانی و … سرعت تخریب جسم را افزایش می دهد.

در دوره های آموزشی لاغری با ذهن از طریق کاهش سرعت تخریب با تغییر افکار، عملکرد و نگرش انسانها، جسم به روند بازسازی خود ادامه می دهد و از آنجاکه سرعت تخریب کاهش یافته است، تحول جسمی در افراد ظاهر می شود.

شادی درونی، احساس آرامش، سلامتی، لاغری، بهبود روابط و … از نتایج کاهش سرعت تخریب است.

در این فایل آموزشی درباره موضوع سرعت گذر زمان در موضوع لاغری توضیح داده می شود. موضوعی که باعث لغزش افراد زیادی در مسیر لاغری با ذهن می شود.

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 4.64 from 44 votes

https://tanasobefekri.net/?p=30509
برچسب ها:
28 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار maryam1398rahimi
      1402/11/08 01:00
      مدت عضویت: 1521 روز
      امتیاز کاربر: 10834 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 473 کلمه

      به نام خداوند حق تعالی 

      سلام ودرود به استاد عزیزم و همراهان سایت تناسب فکری ✋️

      زمان چه زود می‌گذرد👇

      بله همین دیروز بود انگار من تو دوره ثبت نام کرده بودم الان ۷ساله که همراه این دوره هستم انگار چند ماه قبل بود که وارد دوره شدم 

      چه روزهایی رو سپری کردم 

      بهترین خاطره ها از همراه بودن با این سایت دارم 

      روزهای خوبی بودن از موقعی که وارد این دوره شدم 

      حس و حالم تغییر کرده امید به زندگیم بیش‌از شده خدا رو شناختم خودم رو شناختم خودم رو دوست دارم .برای خودن بیشتر ارزش قائلم 

      خودم و دوست دارم

      خیلی تغییرات داشتم توی این مدتی که گذشت 

      قبل از دوره خیلی حال بدی داشتم دوست داشتم فقط زمان بگذره و بره

      حس و حال خوبی نداشتم از خودم خوشم نمی اومد 

      و میگفتم کی میشه مثلا این روزها بگذره 

      من الان ۱۶ساله ازداوج کردم

      الان که به خودم میام می بینم خیلی زود این روزها گذشته و بچه هام بزرگ شدن 

      همیشه میگم کی بزرگ میشن 

      وقتی بزرگ شدن هم حسرت این روزها رو میخورم که چه روزهای بود  

      که چه دورانی بود

      کلا لذت نمی‌بریم از زندگی 

      فقط دوست داریم بگذره و بره و وقتی گذشت هم میگیم یادش بخیر اون دوران چقدر خوش میگذشت اون موقع ها 

      یادمه خودم که کوچیک بودم بزرگترها بهمون میگفتن بچگی کنید زندگی کنید دوران نوجوانی خیلی دوران خوبیه لذت بخشه و لذت ببرین 

      و خیلی زود بزرگ شدیم و الان میگم یادش بخیر اون موقع ها 

      و من اگه این دوره رو رها کنم چی میشه 

      ؟

      میرم سر جای اولم 

      خب زمان هم که داره تند تند میگذره و چی برای من باقی میمونه حال بد و تنفر و ناامیدی و خود رو دوست نداشتن اگه به زمانی که داره میگذره به خوبی استفاده نکنم 

      .من هر روز به این فکر میکنم که من ۳۴سالمه تا کی باید بشینم دست رو دست هم بزارم و هیچ اقدامی برای خودم انجام ندم 

      چرا باید دست رو دست بزارم 

      و بشینم زمانی که به بطالت میگذره هدر میره رو ببینم 

      نه من به خودم قول دادم عمرم رو الکی تلف نکنم 

      همین که در طول روز به پیاده روی و باشگاه اختصاص میدم میشه ۲ساعت از طول روز من در حال خوب هستم .و صبح ها قبل از زفتن بچه هام یک ساعت و نیمی وقت میزارم برای خودم برای نوشتن و خوندن فایل ها

      چون خودم رو دوست دارم و متوجه گذر زمان شدم که تا چشم روی هم میزاری یه سال گدشته 

      منی که اینقدر دوست دارم متناسب بشم دوست دارم در سلامتی آزادی رهایی حس خوب باشم 

      چرا از زمانی که میگدره استفاده نکنم 

      من اگه روی خودم کار نکنم 

      و زمان هم که میگذره و به اون چیزی که میخام دست پیدا نمیکنم 

      و با کلی حسرت و ناراحتی و عذاب وجدان میگذره روزهام 

      پس من دقیقه به دقیقه از گذر عمرم استفاده میکنم

      و زمانم رو با فایل و تمرینات میگذرونم 

      من برای خودم وقت میزارم و از روزهای که زود میگذره به خوبی استفاده میکنم 

      🙏🙏🙏

      خداوند شما رو سر بلند و موفق بگرداند استاد عزیزم

      الهی امین 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار اسما غضبان
      1402/10/30 13:54
      مدت عضویت: 1304 روز
      امتیاز کاربر: 6149 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,015 کلمه

      بنام او که هرچه دارم از اوست.

      من هم به در گیر عجله وگذر زمان شدم امان از این گذر زمان وعمر که میگذره و بی خبر فقط می بینم بزرگترشدم . دقیقا این حس ضربه خوردن به خاطر عجله روالان بهتر درک میکنم و می فهمم .من در گیر گذر زمان شدم .من همیشه بااینکه چندسال گذشت .وسرمیزدم به سایت .وگاهی می‌نوشتم وگاهی فقط نگاه میکردم باور نداشتم .وایمانی به این سایت نداشتم به کارهای خودم چون همیشه به خاطر عجله کردن از این مسیر میومدم بیرون بار ها وبا هازمین خوردم .وبرگشتم نمی‌دونم شاید هم نه شایدتو دلم ایمان داشتم که باوجود تمام حس ناامیدی بازم از مسیر م براینکه میومدم بیرون اما به هیچ روش دیگه ای اعتمادنمیتونستم بکنم .ومیدونستم دیگه نمیشه بعداز اینکه از مسیر میرفتم بیرون وبازم برمیگشتم باز میرفتم روشهای دیگه ای روامتحان میکردم هربار بیشتراز قبل مطمئن بودم که نمیشه و فقط دارم زور بیخود میزنم .  حرف مردم امان از تاثیر حرف مردم توزندگیم که من به خاطرش از همه ی لحظه های قشنگ زندگیم گذشتم ورها کردم خیلی چیزهایی که واقعا دوست داشتم بهشون برسم وکلی حسرت به دل موندم فقط به خاطر ترس از حرف مردم ومن بی خبراز اینکه لحظه های عمرم داره میگذره من الان چند روزی هست که وارد27سالگی شدم .اما .وقتی شروع میکنم به نوشتن وخیلی از قفل هابرام باز میشه چون این بار با اعتماد وایمانم به اینکه حتما میشه قدم دراین مسیر گذاشتم وقتی می‌شینم ودرمورد گذشتم می‌نویسم دلم برای خودم میسوزه زمانایی که باید لذت می‌بردم از زندگیم از لذتی که میخواستم دست کشیدم از بچگی عاشق نقاشی کردن بودم وبا نقاشی کردن از رودست مادرم .وبعد کتابهای مدرسه .وکپی کردن اونها وبعد به صورت کا ملا خودبخودی می‌نشستم ونقاشی میکردم .وگاهی که توتلویزیون نشون میداد کاریکاتوری یانقاشی قلم سیاه من میخ شدم به تلویزیون که ببینم که منم چطور میتونم یاد بگیرم به تک تک حرکات دست نگاه میکردم و نقاشی میکردم.بعداز تموم شدن اون برنامه  یادمه . به خونوادم گفتم می‌خوام برم مدرسه هنر ونقاشی یاد بگیرم اما به خاطر این حرف که نه نمیشه ما نمی‌توانیم توروبفرستیم خرمشهر هنرستان کی میبره ومیارتت .نمیشه اونوقت اگه نتونستیم بیاریمت چی بعداز مدرسه اونوقت بااتوبوس میخوای بری  وبیای مردم چی میگن نمی خادتوهمینجا یه رشته یدیگه رومیتونی انتخاب کنی برو تجربی رفتم تجربی اما لذتی از ش نبردم تنها لذت مدرسه رفتن برای من کلاسای زبان انگلیسی بود ومن  توخونه نقاشی میکردم یادمه ی بار نشسته بودم نقاشی میکردم وبابام بهم گفت .هرکسی به یه هدفی نقاشی میکششه توبه چه هدفی نقاشی میکشی می رفتم مدرسه بایکی از معلم ها توی  مدرسه ارتباط داشتم دوست شده بودم وباهم حرف می‌زدیم امادرنهایت مادرم بهم گفت مردم چی میگن که با معلمان می‌شینی حرف میزنی معلم من خانمی بود مثل همه ی مادر مهربونم بود وبی آلایش ومن باز هم از هم صحبتی بامعلمم دست کشیدم .زمان گذشت ومن رفتم کنکور دادم وبهم میگفتن به خاطر این وزنت ولباست که پوشیدی واین هیکل هیچ کس باورش نمیشه که داری میری کنکوربدی من .رفتم .کنکورهم دادم و مهندسی منابع طبیعی استان قبول شدم اما خونوادم گفتن که این رشته پسرونه هست و ماهیچ وقت دختری نداشتیم که بره دانشگاه واون هم منابع طبیعی بخونه رشته ی ساده ای رو باید انتخاب میکردی .و نمیشه حالا برو دانشگاه شیلات ویادانشکاه علوم پزشکی میگفتم من این رشته روقبول شدم و نمیتونم دیگه عوضش کنم چون رتبم به اندازه‌ی اون رشته هانیست .بهم میگفتن مردم چی میگن اگه بری.بهم گفتن .اشکال نداره .سال دیگه برو کنکور بده .وسال دیگه شدومشکلات خونواده یکی بعداز دیگری ومن اون زمان چاقترشده بودم روز کنکور بااینکه لباس پوشیده بودم و آماده .بودم که برم اما همون لحظه ای که آماده شده بودم منتظر  رفتن همون لحظه هم لباسمو عوض کردم .وباسکوت تمام .نشستم و کارهای خونه روانجام دادم .اون زمان هم گذشت .اون همه زمان من ازدواج کردم یادمه خیلی دوست داشتم موقع عقد یاهمسرم بریم بیرون .وقدم بزنیم ولی بازم برگشتن گفتن مردم چی میگن .ومن گذر عمرروتجربه کردم .من بعد ازدواج   ب به خاطر اون رژیم سنگین و سختی که گرفته بودم ده روز آی سی یو بستری شدم چند وقت بعدش هم بچمو از دست دادم اما بازهم این بار من میگفتم مردم چی میگن . زود گذشت .اما به سختی گذشت .حسرت روزهایکه می‌تونستم شادباشم به دلم موند .من .چندبار به خاطر حرف مردم رفتم باشگاه ورزش کردم .چله ی آب وهرکوفت .وزهر ماری روانتخاب کردم و بعداز اون بارآپارات از طریق کلیپ انگیزشی خدای لاغری به این سایت هدایت شدم اون زمان میرفتم باشگاه وهم اوضاع جسمی بدی داشتم وهم روحی در حالیکه داشتم دمنوش میخوردم نشستم وگوش دادم حرفاقشنگ واروم کننده بود موندم ‌فایل هاروگشتم وگشتم تااینکه ازهمسرم خواستم برام ایمیل درست کنه وارد سایت بشم حدودهشت کیلو کم کردم باراول اماچون قبلش رژیم گرفته بودم همه ی اون اضافه هابرکشت و انگار اون هشت کیلو هم باهاشون محوشد .بعداز مدتی دوباره حرف مردم شروع شد فکر می‌کنی ولاغرمیشی این خزعبلات چیه .ومن بازهم موندم اما فشار حرف مردم وخستگی از روشهای مختلف .ونتیجه نگرفتن رها کردم . وچندبار هم رفتم .وبرگشتم .ورفتم .وبرگشتم آنقدر رفت وامد کردم تا اینکه این بار با فقط توجه کردن به چند نکته از طریق دیدن .خوندن .وتاثیرات اون برجسمم و تغییر نتیجه ی زندگیم در مسیر تجربه ی دوبارهی مادرشدن .ودوباره از دست دادن اون لذت وتجربه من به قدرت ذهن .قدرت نوشتن ایمان آوردم وبا ایمان کاملاتمام تمریناتو می‌نویسم وسعی میکنم عمل کنم چون میدونم هیچ راهی نیست الان من درسته 27سالمه اما نگارمثل یه آدم 80ساله ی باکلی افکار اشتباه که برنامه ریزی ذهنش در مسیر گذر زند کی بوده واز زندگی لذت نمی‌برد قرار گرفتم اما از وقتی که ایمان آوردم به مسیر م وخواستم که به گذرزمان توجه نکنم و فقط به فایل ها ودرسهایی که از استاد میگیرم واز نوشته های دوستان به زند گیم ادامه بدم وسعی کنم بخش دیگه از زندگیمو به شکلی که خودم می‌خوام ادامه بدم تا گذرزندگی برام لذت بخش باشه نه رنج آور .نه عجله.زمان میگذره و یه زمانی دکمه ی خاموشی عمر ماهم زده میشه پس تادکمه روشنه .به زندگی ادامه بدیم .ولذتشوببریم‌ ممنونم از استاد عزیز به خاطر این فایل فوق العاده..🌹🌹

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 20 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فهيمه
      1402/01/22 02:27
      مدت عضویت: 429 روز
      امتیاز کاربر: 6215 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 444 کلمه

      سلام استاد عزيزم

      من نظرات رو كه در كانال ميگذاريد رو ميام ميخونم و حيفم مياد فايل رو نبينم و بگذرم ازش

      چون ذهنم ميگه بزار يواش يواش برسي به اين فايل بعد گوشش كني

      ولي من ميگم خوب چه اشكالي داره الان بشنوم بعدا هم بشنومش سر تاريخي كه بهش ميرسم

      اين زمان چيز عجيبيه كه چقدر ما رو گول ميزنه 

      همين امروز داشتم يك دوره اي كه مربوط به كارم هست رو توي ذهنم مرور ميكردم و به خودم گفتم اگر توي سه ماه گذشته هر روز يك فايل هم از اون دوره گوش داده بودم الان كل فايل هاش رو گوش كرده بودم

       و اين اتفاقي نيست كه،  اين فايل از شما رو دارم ميبينم 

      آموزش هاي شما چند بعدي داره براي ما كار ميكنه 

      درباره لاغري هم من اول ثبت نام در سايت شما به ذهنم رسيد حالا با يك رژيمي لاغر بشم ولي هم چنان هم فايل گوش بدم و ذهنم رو تربيت كنم 

      اين تله سراغ منم اومد 

      ولي خدا كمك كرد كه دنبال هيچ رژيمي نرم

      الان از تغييراتم در اين 45 روز راضي ام تغييرات ذهني زيادي داشتم خدا روشكر

      بيشتر شادم 

      عجله ندارم

      و چقدر فايل عالي بود كه به بچه ها ياد آوري كرديد اين مساله رو كه ما متوجه نيستيم و زمان زود ميگذره 

      ما در تمام جنبه هاي زندگي متوجه نيستيم زمان زود ميگذره 

      مثل همين فايل هايي كه بايد درباره بيزنس خودم گوش بدم ولي سختمه هي ازش فرار ميكنم

      استاد عطار نميدونم درباره زمان بندي فايلي داريد يا نه 

      خود من مشكلم اينه كه هي فكر ميكنم كارهاي مهم تري دارم و به همين دليل مثلا گوش كردن به فايل هايي كه براي بيزنسم هست رو به تعويق ميندازم

      مثلا فكر ميكنم خوب اين فايل هايي كه ذهن من رو تغيير بده و من رو متناسب كنه براي من مهم تره چون شادي بيشتري برام به ارمغان مياره 

      شاد تر كه بشم خود به خود زندگيم ميوفته روي روال

      قبل از اين سايت در كل از چاقيم اعتماد به نفس نداشتم

      همين بي اعتماد به نفسي كل انرژي منو گرفته بود

      و اگر بخوام دلايل زيادي دارم كه چرا متوجه نيستم كه زمان داره زود ميگذره 

      يه چيزي بگم !!؟

      من آدمي هستم كه خيلي شعار ميدم كه زمان داره ميگذره و بايد يه كاري بكنم براي زندگيم 

      به همه هم هميشه ميگم زمان سريع ميگذره

      و الان متوجه شدم بايد جدي روي اين موضوع كار كنم 

      چون همونطور كه بالاتر گفتم همين امروز و قبل از اين فايل داشتم به خودم نهيب ميزدم براي گوش دادن به فايل هايي كه درباره بيزنس خودم هست

      و من اينها رو اتفاقي نميدونم از طرف جهان هستي 

      به نظرم خدا داره باهام حرف ميزنه و بهم ميگه كجاها رو بايد بيشتر روش كار كنم

      بايد روي هدف گذاري هام دقيق باشم 

      بايد هدف هامو كوچيك كوچيك كنم

      الان اينا داره از ذهنم ميگذره 

      مرسي از شما

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار طاهره فروغی
      1402/01/20 21:38
      مدت عضویت: 1009 روز
      امتیاز کاربر: 35597 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 332 کلمه

      سلام خدای مهربونم 

      خدایا برای بودنم و ماندنم و ادامه دادنم بینهایت شکر 

      سلام استاد عزیز  و دوستان خوبم

      واقعا ما نمیتونیم حریف زمان بشیم و اون همش در حال گذره و ما بگردشم نمیرسیم 

      بعضی اوقات میشینم و میگم یادش بخیر وقتی بچه بودم میگفتم کی بزرگ میشم و وقتی مدرسه میرفتم میگفتم کی تموم میشه و وقتی رفتم دانشگاه گفتم کی تموم میشه و وقتی رفتم سر کار گفتم کی باز نشسته میشم و همه اینها مثل برق و باد گذشت و من همه اینا رو پشت سر گذاشتم و اگار همین دیروز بود شیطنتهای بچه گانه من و درس خوندن و هر روز و بی وقفه رفتن مدرسه و سختیهای دانشگاهم الن که دارم مینویسم انگار یک فیلم گذاشتم رو دور تند و دارم نگاهشون میکنم چقد همه چی زود گذشت و همینطور میگذره 

      خیلی ها بودن که الان نیستن و سنی که دوباره برنمیگرده 

      من برج ۵سال۱۴۰۰ با این سایت اشنا شدم در اون دوران مادرم کرونای سختی گرفته بود و خونه خواهرم منو خواهر م ازش مراقبت میکردیم و هندز فری به گوشم شبها بیدار مبموندم و خواهرم میگفت چی گوش میکنی و اون رو با سایت اسنا کردم و در گوشیش فعال کردم و براش مهیا کردم ولی من الان در این مدت در سایتم و دوره خریدم به لطف خدا و استاد ولی انوز خواهرم وارد سایت نشد و هی میگه فردا 

      من اینجام و متناسب البته هنوز یک سایز دیگه مونده ولی اون چاقتر و افسرده تر و میگفت خیلی طول میکشه 

      درسته که طول میکشه ولی باور کنید خیلی مسیر زیبایی است و اصلا متوجه گذر زمان نمیشید به امید فردا و فردا نباشید چون اگر به امید فرداها باشید هرگز اون فردا نمیاد اگر قصد شروع دارید از همین الان شروع کنید 

      چون زمان برای ما از حرکت نمایسته تا ما تصمیم به تغییر بگیریم پس شرول کنید تا یک سال دیگه نگید کاشکی سال قبل شروع میکردم الان وضعم بهتر بود پس تا دیر نشده شروع کنید 

      دنیا معجزه هاشو از افرادی که میخوان تغییر کنن دریغ نمیکنه 

      در پناه خدا باشید 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 20 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فروغ ریاحی
      1402/01/20 17:59
      مدت عضویت: 1647 روز
      امتیاز کاربر: 27941 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,587 کلمه

      سلام به استاد عطار روشن گرامی 

      استاد من الان که می‌خوام این  کامنت رو بنویسم  باید بگم فقط نوشته ی بالای  فایل رو خوندم و  خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و یاد یه همچین موردی  از خودم  افتادم. یعنی اینکه  باید بگم  من همین چند هفته پیش  ( اواخر اسفند سال ۱۴۰۱ ) که داشتم یکم داخل کمدها رو مرتب میکردم و یا بهتر بگم خونه تکونی میکردم تا به استقبال سال ۱۴۰۲ برم همینطور که داشتم داخل کتاب خانه رو مرتب میکردم خیلی هدایتی  چشمم به قفسه ی از اون  کتاب خونه افتاد که فقط مخصوص سالنامه ها و دفترهای پر  شده از حرفهای شما در دوره های رایگان لاغری  و زندگی با طعم خدا و چند دوره ی دیگه بود که با دیدن اونها   حالم عجیب شد و گذر زمان رو حس کردم و حتی با دیدن همون جعبه ی جادویی که در دوره ی زندگی با طعم خدا که گفته بودین درست کنین و ارزوهاتون رو بندازین داخلش  من هم درست کرده بودم و نگهداریش کرده بودم که  یه هو با دیدن تمام این نوشته ها و دفترها و جزوه ها و … خشکم زد  و منقلب شدم با دیدن این حجم از پشتکار خودم که نمی‌دونم بگم چندین دفتر و برگه وجزوه  هستن به خودم و استمرارم و علاقم احسنت گفتم و اشک ریختم و پیش خودم گفتم یعنی من از سال ۹۸ تا الان که در آستانه ی  سال ۱۴۰۲ هست در این مسیرم چقدر زود گذشت چقدر ازچاقی و اون شرایط بدم که آرزوم بود یه سایز کم کنم و  دیگه در اون جسم بمونم فاصله گرفتم و همون لحظه متوجه شدم چقدر من راحت  به خیلی از خواسته هام رسیدم و  اتفاقا همونجا رفتم موبایلم رو آوردم که عکس بگیرم از دفتر هایی که پر کردم تا برای شما استاد  بفرستم و بگم نمی‌دونستم  در جایی از خونم سند به این واضحی از تلاشم دارم استاد ببین چقدر بها ی زمانی و بهای  عشق و علاقه و .. برای رسیدن به هدفم پرداختم .،، اما این کار رو نکردم  چون‌ نخواستم وقت ارزشمند  شما رو بگیرم اما همین امروز که به شنیدن این فایل هدایت شدم سریع یادم اون روز افتادم و گفتم همینجا باید به خودم و بقیه  بگم که همه چی. واقعا زود میگذره  ( اون موقع همه اطرافیانم  میگفتن یعنی چی لاغری با این راه نمیشه  اما من وارد شدم و قدم برداشتم اما  الان من کجا و بقیه ی چاق های اطرافم کجا اونها هنوز چاق هستن اما من واقعا جسم زیباتری نسبت به گذشته ی خودم دارم ) چقدر من از گذشته ی خودم فاصله گرفتم و اون شرایط بد قبلا برام کمرنگ شده ‌وبه سختی و باید بگم با فایل های شما اگر جایی اشاره داشته باشین دوباره یادم میاد که وای چی بودم و چه اوضاعی داشتم  انگار که مدتها هست در این راه هستم و متناسب هستم  زمانی که به اون جعبه ی جادویی نگاه کردم به یاد خلوتهای خودم در اوایل مسیر میفتادم که کنار لاغری  با ذهن به دنبال کسب آگاهی های درست برای بهتر شدن بقیه ی جنبه های زندگیم هم  بودم ( یعنی من برای لاغری وارد سایت شدم اما در تمام جنبه ها ی زندگیم متحول شدم ) برای همین در طول روز برای لاغری درجسمم  تلاش ذهنی میکردم و  شبها تا دیر وقت  بقیه ی فایلهای سایت ( برای تغییر در  بقیه ی  جنبه های زندگی ) رو هم گوش میدادم هم می‌نوشتم و هم تا حد امکان عمل میکردم  پ چیزی نگذشت که خودم و زندگیم و شخصیتم دگرگون شده بود و باید بگم  به طرز عجیبی به  این راه واقعا تعهد داشتم و هنوزم دارم حتی برای جعبه ی آرزوها من یک جامدادی سالم از  پسرم که نمی‌خواست آوردم و داخل اون کلی آرزوهای زیبا قرار دادم و اتفاقا در حین گردگیری که به این قفسه رسیدم و جامدادی رو دیدم درش رو باز کردم  و کل آرزوهام رو دیدم و اشک ریختم و  یه جایی خندیدم چون همه رو الان  تقریبا داشتم و  اما اون موقع نمی‌دونستم که کی به اونها  میرسم اما با امید این کار رو کردم و خیلی زود به بیشتر  خواسته هام از راه عجیب و غریبی رسیدم بازم باید بگم خیلی زود دیر میشه قبول دارم .چندین سال از اون روزهای اول آشنایی ام با این سایت  گذشت و میشد تمام اون روزها  به بطالت  بگذره و من  یه سبک سالهای قبلم زندگی کنم و  حتی برای لاغری خودم بازم رژیم بگیرم به بهانه ی  اینکه کسی نیست تضمین بده که من به خواسته هام برسم و و یا اینکه بگم  این راهم که نمیشه  چیز مسخره ای هست و نمیشه از راه فکردن به لاغری رسید  و مثل بقیه ی اطرافیانم  از راه منطقی و راهی که همه میرن من هم باید برم تا به موفقیت برسم .اما خدا رو شکر که اینطور  نشد و  من میبینم هر کس از اطرافیان من که با رژیم سریع لاغر شد اما ارامش نداره ،حال خوب نداره و آزادی نداره و  اصلا خیلی ها خسته میشن و  رها کردن و دوباره وزنشون برگشته اما من خیلی آرام حرکت کردم  و در مسیر ماندم و  نتیجه گرفتم  و هنوزم  که هنوز هست نتایج پایدار با من هست و من از این مسیر به خاطر همین قضایا لذت میبرم .و ادامه اش میدم .

      استاد من در گذشته  سالها به کلاسهای مختلفی رفتم و لی هیچ کدوم من رو جذب نکرد که این همه مدت ادامه اش بدم ولی این راه رو با جدیت و علاقه ادامه دادم و الان حدود چهار سال هست در مسیر هستم و متوجه گذر زمان نشدم .

      من خیلی از کارها رو به خاطر اینکه باید خیلی زمان بزارم و خیلی طولانی هست  تا نتیجه بگیرم ادامه ندادم  و ترسیدم اما چون لاغری با ذهن  رو ادامه دادم و نتیجه گرفتم باعث شد من  به خود باوری برسم و  دیگه با خودم عهد بستم از انجام هیچ کاری نترسم اگر علاقه دارم اگر دوست دارم با شوق و اشتیاق  شروع کنم و ادامه بدم و بگم که میتونم موفق بشم و کاری به زمان نداشته باشم اتفاقا یه مثال دیگه  در این زمینه  دارم که یادگیری زبان انگلیسی من  هست  که قشنگ یادم میاد من اسفند ماه ۱۴۰۱  دوره ی زبان رو از  استاد بسیار ارزشمندی  که بازم در همین مسیر هست تهیه کردم که می‌گفت شرط موفقیت  حداقل یک سال بودن در مسیر هست و هر روز یک ساعت تمرین کردن هست و ذهن من  از این زمانها میترسید  اما من چون موفقیت لاغری با ذهن رو داشتم جلوی بازی ذهنم رو گرفتم و ثبت نام کردم و از همون موقع روی زبان انگلیسی خودم کارکردم و چون ایشون راه رو اسان‌ و شیرین کرده بود اصلا متوجه گذر زمان نبودم تا همین استفند ماه که گفتم رفتم داخل قفسه ی کتاب خونه  که کلی دفتربود اونجا  که جزوه های  زبان از ترم های اول رو هم اونجا دیدم و گفتم وای کی شد یک سال و باورم نمیشد  ( اتفاقا  باید بگم یادگیری زبان انگلیسی هم جز خواسته های من در جعبه ی آرزوها بود )اما من یک سال شده بود که  حرکت کرده بودم و  گام برداشته بودم و خدا روشکر تا حدودی که تلاش کردم در این زمینه هم نتیجه گرفتم می‌خوام بگم واقعا زمان زود میگذره گول ذهن رو نباید  خورد  باید قدم برداشت و حرکت کرد 

      عشق  و علاقه ی  من به این مسبر باعث شد که من سالها و روزها رو نشمارم  وحواسم به گذر زمان نباشه و راهم رو ادامه بدم خدا شاهده  اگر چند هفته قبل من همون سالنامه ها رو که بسیار زیاد هستند ،،نمیدیدم به روزهایی که  پشت سر گذاشتم فکر نمی‌کردم 

      اما باید بگم واقعا انگار دیروز بود که من با این مسیر آشنا شدم  اگر کسی به من می‌گفت برای این دوره ها باید چندین سال بمونی تا نتیجه بگیری نمیموندم  اما چون علاقه داشتم موندم و با حال خوب روزها رو گذروندم .و لذت بردم .

      من در اوایل  این راه باد گرفتم همچنان که چاق  هستم  و کلی مشکلات دیگه دارم لذت ببرم و  من در حال خوب بودم و این رمز موفقیت من بود و همین راه آسان و لذت بخش و پر از حال خوب باعث شد من در این مسیر بمونم و ادامه بدم چون اگر راهی سخت و رنج آور باشه امکان نداره ما ادامه بدیم چون زمان انگار کش میاد اما اگر چیزی لذت بخش باشه زمان سریع میگذرد و این در حالی هست که گذر زمان تغییر نمیکنه این ما هستیم که حالمون خوبه وتمرکزمون روی شادی هست پس گذر زمان رو نمیفهمیم  پس گول نخورید بیایین داخل مسیر و فایل گوش بدین و  قطعا نتیجه اش رو هم می‌بینید .

      هر وقت شروع کنید خوب هست کاری به زمان نداشته باشید فقط شروع کنید و قدم بردارید .

      زندگی کنید و از زندگی لذت ببرید ولی هر روزفایل خوب گوش کنید و از آگاهی ها ی خوب لذت ببرید و به اونها عمل کنید  حقیقتا من به این سبک زندگی میکنم یعنی من بخشی از روزم رو برای لاغری تلاش ذهنی میکنم و بخش دیگه رو برای موفقیت و رشد  فردی تلاش ذهنی میکنم و از این مسیرم راضی هستم و با عشق ادامه میدم و تا زندم در مسیر میمانم 

      من  از جسم الآنم لذت میبرم و لباسهای خوب و رنگی میپوشم و عکس میگیرم تا چاقی اندکم رو ضعیفتر  کنم تا بازم  قدرت  بیشتری رو به لاغری بدم .

      من برای الینای عزیزم  شجاعت حرکت کردن و ایمان به این مسیر رو آرزو میکنم تا به جسم زیبا و تناسب اندام زیبایی که دوست داره به همراه سلامتی و موفقیت  برسه تا  از خودش و از زندگیش لذت  بیشتر ببره .

      بهترینا برای استاد عطا. روشن و خانواده ی عزیزشون آرزومندم .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 24 از 5 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 7213 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 755 کلمه

      نسترن 

      سلام به استاد خوبم و عزیزان در مسیر اگاهی 

      این جمله چه زود گذشت از اون جمله هایی که من تو زندگیم خیلی میگم زمانی که خاطراتمو مرور میکنم چه خوبش چه بدش میگم عههه چه زود گذشت 

      میخوام چند تا مثال از زندگی خودم بزنم 

      اولیش دوره ورود به سرزمین لاغرهاست حدودا خرداد 97 بود و الان فک میکنم 5 سال از اون شبی که 4 دبیرستان بودم و امتحان خرداد ماهو داشتم و اتفاقی با این سایت اشنا شدم میگذره اون موقع 18 سالم بود و چند ماه دیگه میشه 23 سالم واقعا باورم نمیشه که چقدر همه چی سریع گذشت مثل یه فیلمه من از وقتی تو دوره شرکت کردم از 5 سال پیش فقط یک بار اونم تو سال اول یک بار رها کردم و بعدش دیگه هیچ روشیو قبول نداشتم یعنی انقدر مغز من تغییر کرده و این روشو باور کرده واقعا نمیتونم روش دیگه ایو بپذیرم چون خودم نتیجه گرفتم من 5 سال پیش تو سن 18 سالگی 90 کیلو بودم و الان فک کنم حدودا 67 اینا باشم کاهش وزن عالی داشتم اما کاهش سایزم به خوبی وزنم نبود که به این خواستمم میرسم 

      تو روش لاغری با ذهن نمیدونم چرا اما واقعا هیچ وقت زمان انگار واسم خیلی مهم نبود چون فک میکردم به نتیجه ای که پایداره روشی که محدویت نداره اسن کمک کرد زیاد به این فک نکنم که طول میکشه و …

      و با اینکه 5 سال میگذره و من هنوز به ایده الم نرسیدم اما معمولا نمیگم طولانی بود . دیر جواب داد و …

      اعترافم کنم تو این 5 سال دوسال اول که فایل گوش میدادم الان میفهمم که اون موقع هیچی نفهمیده بودم و در واقع اصل درک من تو دو سه سال اخیر بود 

      من از طرق لاغری با ذهن به خیلی چیزا رسیدم و یه تیکه از پازل زندگی نسترن شد که اگه نباشه پازل اصلی تکمیل نمیشه واسه همین فک نمیکنم هیچوقت این مسیرو کنار بذارم شاید یه موقع ها دیر به دیر فایل گوش بدم و .. اما به درستیش ایمان دارم به راه استاد و خودم ایمان دارم واسه همین معمولا فک نمیکنم ول کنم خسته میشما اما جرئت ول کردن ندارم چون میدونم ته اینکه این راهو ول کنم سیاهیه مطلقه و تمام 

      من دوروی سکه رو دیدم و میخوام بیشتر این روی سکه سمت من باشه و تلاشمو واسه این روی سکه میکنم 

      ————————————————————————-

      یه مثال دیگه اینکه من دارم یه نرم افزار جدید یادمیگیرم به اسم 3D MAX  نرم افزار گسترده و خیلی خفنیه و واقعا نیاز به زمان داره نیاز به صبر داره تا اطلاعات به خوبی تو مغز دسته بندی شن اما بارها شروع کردم و ول کردم چون وقتی شروع میکردم به این فکر میکردم اوههه 1 سال طول میکشه تا من یکم راه بیافتم تو این با خودم میگفتم من چرا یه هفته گذشته خیلی یاد نگرفتم 

      من 2 سال پیش 3D MAX خریدم و اگه به زمان توجه نمیکردم و هرروز یه فایلشو میدیدم وتمرین میکردم الان فول بودم 

      الان خداروشکر دوره مقدماتیش رو دارم تموم میکنم و از قبلعید دوباره شروع کردم 

      و میخوام اینو بگم زخم اینو خوردم که توجه به زمان و تبدیل کردنش به رنج مسیر کار میکنه یه دفعه به خودت میای میبینی عه کاش همون موقع شروع کرده بودم 

      —————————————————————

      دلیلی که من زبانو ول کردم این بود همش به این فک میکردم که اوه کی باید هر یه روز در میون 6 سال بره کلاس ولش کن بابا این حرفو من حدود 9 سال پیش زدم و اگه رفته بودم الان تموم که کرده بودم هیچ چقدر به من تو کارام کمک میکرد که الان یه جاهایی واسه اینکه انگلیسی بلد نیستم به مشکل برمیخورم فکر به زمان گولم زد البته یه برنامه دارم واسش که دوباره شروع کنم اما میخوام اساس موضوع رو بگم که توجه به فرایند طولانی بود

      —————————————————————————–

      زمان معنایی نداره ما بهش معنا میدیم با تمام کارایی که انجام میدیم …

      یه جا تو کتاب ملت عشق که درمورد شمس و مولاناست یه چیزی با این مفهوم نوشته بود 

      ساعت خداوند بی نقصه هر چیزی تو زمان مشخص رخ میده 

      میخوام اینو به حرف شمس عزیز اضافه کنم 

      راست میگی ساعت خدا بی نقصه اگه اینطوری نبود که یه بار شب میشد دیگه صبح نمیشد چرا این اتفاق تا حالا نیافتاده پس؟

      به نظرم خدا همون لحظه هاییه که ما بهش معنا مدیم و مثل تیکه های پازل کنار هم میذاریمش بعد که پازل تکمیل شد یه اتفاقی میافته میگیم وااای خدا معجزه شد اره درسته خدا تبدیل به معجزه میشه تو زندگیامون به شرطی که  به لحظه ها{خدا} معنیه درست بدیم

       اون موقع زمانیه که شمس میگه هر چیزی تو زمان مشخص رخ میده

      چون تو پازلو درست چیدی 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار متناسب شاد
      1401/02/04 18:59
      مدت عضویت: 1437 روز
      امتیاز کاربر: 6727 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 930 کلمه

      سلام 

      منم وقتی دیروز یکی از لباسهامو داشتم میبخشیدم مادرم گفتش چرا خودت نمیپوشی گفتم برام خیلی گشاد شده وتو تنم زیبا نیست . برگشت بهم گفت البته با حالتی دلسوزانه دوباره باز چاق میشی . 

      گفتم من عاشق لاغریم و خودم لاغر شدن رو دوست دارم .

      تا اینکه خاهرم گفتش یه کم برای خودمان وقت بزاریم برای پیاده روی . تا اینو گفت تهشو خوندم آخه خاهرم مرتب درحال افزایش وزنه . بهش گفتم خوب برای چی میخای بری پیاده روی . اونم چون قبلا یه ذهنیتی از موضوعات ذهنی داره ومن کم وبیش باهاش صحبت میکنم فهمید میخام چی بگم  گفتش برای سلامتی و حال خوب میخام برم . 

      بعدش گفتم چرا پیاده روی . خوب پاشو برقص . آهنگ شاد گوش بده . بریم مهمونی و دورهمی .

      سکوت کرد و دوباره گفتش با پیاده روی کمرم دردش بیشتر میشه .

      دنبال هر راهی هست برای لاغرشدن جز روش لاغری با ذهن .

      وبااینکه منو میبینه و تو خونه میشنوه که همه بهم میگن چقدر لاغرشدی . ولی باز حاضر نیست بیاد تو این مسیر .

      الان که استاد درمورد دخترشون توضیح دادن که خودشون راههای متعددی رو امتحان کردن و نتیجه نگرفتن متوجه شدم فردی که توی مسیر نباشه من هرچی اصرار کنم فایده نداره .

      همین خاهرم منو میبینه اکثر اوقات شام نمیخورم و گاها ناهار نمیخورم نه اینکه نخام اصلا نمیتونم بخورم .

      تعجب میکنه میگه معدت درد میگیره یه چیز بخور . ولی من اصلا میلم به غذا از بین رفته .

      از بس روال خوردنم نسبت به گذشته عوض شده بعضی اوقات به خودم میگم نکنه مریضی خاصی داشته باشم و خبر نداشته باشم . الان که دارم این کامنت رو مینویسم این احساس درمن منو تحریک  میکنه ولی خوب توجه نمیکنم و باخودم صحبت میکنم که عزیزم روال قبلی زندگیت اشتباه بوده که مرتب تو آشپزخانه بودی و تمام فکرت خوردن بود . اما الان مسیر درست همینه .

      آخه پیروز دوتا کاسه ریز آش ساعت ۱۱ خوردم بعدش ساعت ۵غروب چند تا لقمه نان وپنیر  ودیگه هیچی نخوردم تا فرداصبح .

      اگه بچه های که درمسیر متناسب شدن هستن برام بنویسن که اونها هم میل غذاییشون خیلی کم شده تا برام اثبات بشه .

      البته خودم میخاستم میلم به غذا کاهش پیداکنه اما احساس میکنم روند سرعتش زیاده .

      گاها میترسم خیلی لاغربشم و در اون حالت بازم لاغرتر شم .

      چون استاد رو هرسری درلایو میبینم هر دفعه لاغرتر میشه  و سرعت لاغرشدنم خیلی سرعت گرفته . وانگار تو سراشیبی افتادم .

      تا اینکه چند روز پیش خیلی تحریک شدم که برم وزن کنم دیدم یه چیزی از درون که فکرکنم نجوای شیطانی باشه حسم رو بد میکرد هیچی مجبور شدم برم وزن کنم .

      وزنم ۷۴ بود روز شروع دوره و چند روز پیش رفتم داروخانه وزن کردم دیدم ترازو نشون میده ۶۳ونیم . بعد ۱۱ ماه.

      صم بکم رو ترازو خشکم زد . چند تاخانم که کارمند داروخانه بودن برام دست زدن و گفتن اضافه وزن نداری و…

      من هاج و واج نگاهشون کردم .

      آخه این وزنم حداقل مال ۱۵ سال پیش منه . 

      آنقدر خوشحال بودم که فقط خدا روشکر میکردم و سریع رفتم برای خودم هدیه خریدم .

      من خودم اوایل که وارد دوره شدم اطمینان داشتم این روش کاملا صحیحه . چون با مباحث قانون جذب و توجه وافکارو… آشنا بودم . اما نجواهای ذهنی مرتب بهم فشار میاورد چرا فشار میاورد چون من بودم که از وضعیت چاقی خودم نگران بودم واین نگرانی من باعث شد نجواهای ذهنیم شدت بگیره ولی وقتی تونستم این نجواها رو کنترل کنم کم کم احساسم بهتر شد و تو مسیر ادامه دادم .

      اوایل وقت زیادی رو اختصاص میدادم و مرتب در طول روز به حرفهای استاد فکر میکردم هرچی بیشتر توذهنم مرورش میکردم بیشتر برام باورپذیرتر بود که این مسیر درسته .

      فقط یه اشتباهی که داشتم هیجانی شدم و به خاهرام گفتم بعدش به خاطر اثبات حرفهام تحت فشار بودم که زود لاغر بشم تا پیش اونها سرم بلند باشه .

      عین درسهای مدرسه برای آموزشها ارزش قایل شدم . چند بار ویس ها رو گوش میدادم تمرینات رو باجدیت انجام میدادم حتی کرونا گرفتم وبستری بودم و نجوای شیطانی میگفت حالا که میخای بمیری لاغری به چه دردت میخوره .

      با خودم میگفتم میخام تا لحظه مرگم هدفم رو دنبال کنم .

      هرچی فکر میکنم عشق به لاغری بود . همش توذهنم بود لاغربشم چه حسهای شیرینی رو تجربه میکنم و باورتون نمیشه حتی پیش دکتر رفتم واسه بیماری کرونا . تو وارد اتاق دکتر شدم سلام کردم یهو تو دلم گفتم نگاه تو فکر میکردی آدم های پولدار و پشت میزنشین چاقن ولی الان دکتر هم کارش نشستن هست هم وضع مالیش خوبه پس چرا متناسبه . چرا بااینکه تحصیلکردست موهای سرش پرهست .

      اون داشت ویزیتم میکرد من جسمم پیش بود وتو ذهنم ناخودآگاه داشتم باورهای اشتباهم رو نقض میکردم .

      میرفتم داروخانه دارو بگیرم . دیدم مسول داروخانه کاملا متناسب هست باز باورسازی میکردم .

      میرفتم بانک تا به متصدی بانک سلام میکردم ذهنم میگفت نگاه کارش پشت میزنشینیه اما متناسبه .

      اصلا هرحا قدم میراشتم انگار نقض باورهام شده بود کارم البته الانم هست بدون اینکه زحمتی بکشم .

      اوایل خودم آگاهانه توجه میکردم ولی الانا خودبه خودی شده .

      عجله کردنم برای چند روز اول بود بعد که استاداز لیز خوردن در این مسیر به خاطر عجله کردن گفت تمام تلاشم رو کردم که عجله نکنم . و بااینکه اوایل خیلی سرزنش میشنیدم اما لیز نخوردم و دنبال روش دیگه نرفتم و الان خدا رو شکر دارم نتیجشو میبینم .

      الان که فکرشو میکنم چقدر زود گذشت وچقدر بیهوده من استرس وعجله داشتم در این مسیر .

      خدایا شکرت بابت هدایتم به این مسیر زیبا وآرامش بخش.

      و تشکر میکنم از استاد عالیقدر که جسارت به خرج دادن و این مسیر زیبای لاغری رو یادگرفتن و آگاهیهاشون تو این زمینه را انتشار دادن .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار هانیه
      1400/06/22 14:26
      مدت عضویت: 1111 روز
      امتیاز کاربر: 12738 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 724 کلمه

      به نام خدایی که راه رو نشونم میده

      سلام به استاد عزیز و دوستان همراه

      اول بگم که متنتون خیلی قشنگ بود…خدا رحمت کنه مادر عزیزتون رو استاد … 

      چقدر همه مون شبیه همیم واقعا..همه عجله برای لاغری و دنبال راه میان بر، افسوس از زمانی که از دست دادیم، موکول کردن همه اتفاقات و تصمیم های خوب و مهم به بعد از لاغری و …. جالبه واقعا! اما استاد من به این نتیجه رسیدم اتفاق اون وقتی که باید بیفته میفته..درسته آدم دلش میسوزه که کااااش زودتر شروع می کردم..کاش قبلا فلان چیز رو می دونستم و … اما واقعیت به نظر من اینه که حتما اون موقع آمادگی دریافتش رو نداشتیم و الان وقتشه…دختر گلتون و اون هنرجو و خیلی ها شاید اون موقع، هم سختی و رنج چاقی رو درک نکرده بودن و هم آمادگی بودن تو این مسیر رو نداشتن …. و در ادامه عالی گفتین که اگه رفتی و برگشتی حسرت نخور … همین حسرت خوردن باعث میشه نتونیم حرکت کنیم…غم گذشته رو خوردن ما رو از آینده عقب میندازه

      اما اینکه این مسیر زود می گذره (به گفته دوستان شرکت کننده که تموم کردن دوره رو) به این علته که خسته کننده نیست و لذت بخشه…دیدیدن توی مهمونی یا دور همی یا وسط یه فعالیتی که عاشقشیم نمی فهمیم زمان چطور گذشته، اما امان از بودن تو جاها و کنار اونهایی که دوست نداریم و انجام کاری که از سر اجبار باشه و علاقه ای نداریم، مگه می گذره؟؟!!! اما اینجا و این دوره به نظر من که الان هفته سوم هستم خسته کننده نیست و لذت بخشه، بارها این مثال رو توی کامنتهام نوشتم….برای من مثل یه بازی هیجان انگیزه که من هر صبح با ذوق و شوق منتظرم تا ببینم این مرحله رو چطور باید رد کنم و ازم چی خواسته شده…و رفتن به روز بعد، مثل باز شدن یه مرحله تازه از بازیه و گرفتن یه جون دیگه! 🙂

      اما استاد درباره موندن تو وضعیت راکد و موکول کردن همه چیز به بعد از لاغری، من همینطور بودم…شاید تا همین چند وقت پیش و شاید هنوزم ذهنم نجواهایی داره توش……لباس درست و شیک نمی خرم که لاغر بشم بعد! فلان فیلم رو از خودم ضبط نکنم و عکس نگیرم تا لاغر بشم بعد! عکس فعلا نگیرم تا بعد! اون کفش و اون مانتوی خاص باشه برای لاغری…یه عااالمه پارچه و لباس توی کمدم دارم که مونده واسه لاغریم … همیشه می گفتم آدم چاق هرقدر هم تلاش کنه نمی تونه شیک باشه..هرقدر هم لباس های شیک و خوب بخری و بپوشی تو تنت قشنگ نیست و … اما خبر خوب اینکه بالاخره بعد ا زمدتها که یه پارچه مانتو شلواری داشتم بردمش دادم به خیاطی که برام بدوزه و می خوام یه دست دیگه هم بخرم و شیک بپوشم. حالا لاغر هم که شدم میدم تنگشون کنن دیگه! تازه کلی هم لذت بخش تره تنگ کردن لباسی که گشاد شده! خودم رو عذاب بدم الان تو این لباس ها و عزت نفسم رو نشونه بگیرم که میخوام لاغر بشم بعدا؟! مگه زندگی جز همین الان؟! چه تضمینیه اصلا برای بودن فردا؟ چرا اینهمه حسرت روی دلم بمونه؟

      این قانونه که تا از شرایط موجود (توی هر موقعیتی از زندگی، روابط و …) راضی و خوشحال نباشی و لذت نبری، به موقعیت و شرایط بهتر هدایت نمیشی! چرا یادت میره دختر خوب؟….تو اگه از خونه فعلیت کیف نکنی و خوشگلش نکنی و توش خوشحال نباشی، نمی تونی به خونه قشنگ تر و بزرگ تر دست پیدا کنی…حتی اگه فقط دو سه ماه دیگه اینجایی خوشگلش کن، لذت ببر ازش…تو اگه از زندگی تو ایران حالت خوب نباشه و خوبی هاش رو نبینی ، نمی تونی به کشور دیگه و بهتر مهاجرت کنی، چون قانون جهان اینه که با سنسور احساس، تو رو به سمت چیزی که احساس می کنی هدایت کنه…وقتی تو توی شرایط فعلیت سیگنال و احساس نارضایتی ارسال کنی، جهان هم به جایی و شرایطی هدایتت می کنه که باز هم نارضایتی و بلکه بیشتر تجربه کنی ….اینجوری بخوای پیش بری، حتی اگه فردا لاغر هم بشی، بازم راضی نیستی و نمی تونی لباس شیک پیدا کنی و خوشحال باشی. اگه الان با کشورت حالت خوب نباشه، تو بهترین نقطه آمریکا هم باشی بازم ناراضی هستی و حالت خوب نیست

      پس احساست با خودت و وضعیت الانت خوب باشه هانیه! از زندگی و لحظه ت لذت ببر و بدون پاداش این حس خوب، احساس خوب تر و رسیدن به شرایط بهتره

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار saberizahra80
      1400/06/20 11:29
      مدت عضویت: 1598 روز
      امتیاز کاربر: 3426 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 596 کلمه

      سلام🙂

      تک تک جملات شما رو که میشنیدم هی با خودم مرور میکردم که واقعا چاقی یه زبان مشترکه…تمام افراد چاق محتویات ذهنی مشترکی دارن برای همین رفتارهای غذایی مشترکی دارن و حتی در رفتار با خودشون  با خودشون در صلح نیستن  از دیدن خودشون در آینه حالشون بد میشه عجله دارن برای لاغر شدن از چاقی در رنج هستن و لذتی از زندگی نمیبرن و تمام لذتها رو موکول میکنن به بعد از لاغر شدن. همیشه در حالت حسرت خوردن از اندام متناسب بقیه هستن و اعتماد به نفس حضور در جمعها رو ندارن و حتی موفقیت هم در هر زمینه کسب کنن بهشون نمیچسبه و به قول شما با خودشون میگن چه فایده وقتی من چاقم موفق هم بشم فایده ای نداره و به قول شما چاقی مثل یه غولی هست که پاش رو گذاشته سر راه جریان موفقیت و شادی و خوشبختی ما…

      من اول دی که بشه ۲ ساله که در این سایت هستم و انصافا نمیدونم چطور نزدیک دو سال شده وقتی مدت حضورم رو میبینم متوجه میشم اینقدر زمان گذشته واینقدر سریع گذشته که تعجب میکنم واقعا کی گذشت این ششصد و خورده ای روز …البته گاهی همین تعداد روزها فریبم میده و گاهی بهم با تمسخر میگه ببین چند روز شده و تو هنوز لاغر نشدی یا یه موقعی که میخواستم برای دومین بار دوره صد گام رو شروع کنم میگفت زشته بقیه اعضا سایت ببینن اینهمه وقته که توی سایت هستی و لاغر نشدی و دوباره داری فایل گوش میدی…ولی الان از همه این مراحل گذشتم و باز هم هر روز دیدگاهم رو مینویسم  و دیگه اهمیتی به نظر دیگران نمیدم(که همینم فریب ذهن خودمه) و این اعتماد به نفسه چیزی که من در این مدت رشدش دادم فقط هم با انجام تمرینات و تعهد به نوشتن دیدگاهم ..‌و این افزایش اعتماد به نفس از نتایج لاغری با ذهنه…و خیلی زیباست….

      چاقی غوله سر راه خوشبختی ما ولی غولی که فقط در ذهن ما وجود داره قسمتی از وجود ما …و در برابر خواست ما برای دریافت آگاهی و آموزش دیدن و لذت بردن از زندگی در هر شرایط جسمی عددی نیست…

      من هم بارها عجله کردم بارها نا امید شدم با شنیدن رژیم گرفتن بقیه وسوسه شدم بارها حالم از جسمم به هم خورده بارها از اینکه اینقدر سرعت تغییر جسمم کنده شاکی و ناراضی بودم ولی هرگز رها نکردم …چون از اعماق وجودم مطمئنم که تنها روش صحیح لاغر شدنه چون میدونم که همه چی ذهنه و فقط با تغییر محتویات ذهن میشه زندگیت رو تغییر داد جسمت رو لاغر کرد ثروتمند شد اصلا هم به موضوعات فیزیکی مربوط نیست 

      مگه استاد و تمام شگفتی سازان غیر از تغییر محتویات ذهنشون کار دیگه ای کردن؟؟؟؟؟ رژیم یا ورزش؟؟؟؟؟ نه اونا فقط لاغری با ذهن رو جزیی از برنامه روزانه شون قرار دادن و لاغر شدن …به همین سادگی…. پس من هم مثل اونا ادامه بدم لاغر میشم اونم چجوری ؟؟؟ با لذت با شادی با آرامش با حال خوب با درک بیشتر و عمیقتر آموزشها   بدون سختی بدون محدودیت بدون فعالیت بدون عرق ریختن

      اصلا استاد یه جوری میشه که اینقدر حالت خوبه و احساس لاغری میکنی که از دیدن خودت در آینه لذت میبری به تغییرات طریف بدنت توجه میکنی و لذت میبری که همین تغییرات هم بدون هیچ زحمتی بدست اومده…و متعجب میشم چرا بقیه بهم نمیگم لاغر شدی …ولی همینم موقته….و از حال خودم حالم خوبه وهمین کافیه….

      واقعا که این آموزشها در مداری هست که هر کس در مدار شنیدن این حرفها باشه اونا رو میشنوه …

      و اون فرد باید آمادگی شنیدنش رو داشته باشه که بمونه و ادامه بده و نیاز به هیچ زور واجباری هم نیست.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 40 از 8 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم