بارها در زندگی به خودمان گفته ایم: چه زود گذشت!
یادش بخیر انگار همین دیروز بود که همه جمع بودیم خونه مادرم و کلی خوش گذشت، سه سال گذشت. چقدر زود سالها می گذره.
یادش بخیر انگار همین دیروز بود که برای بار اول رفتم مدرسه و کلی گریه کردم و می خواستم با مادرم برگردم خونه. سی سال گذشته ولی انگار همین دیروز بود.
زندگی می گذرد و ما حواسمان به روزها و ماه ها و سال ها نیست که پشت سر هم در حال رفتنند و ما همچنان باقی مانده ایم.
وقتی فکر می کنم 35 سال چاق بودم برام قابل درک نیست، انگار فقط چند روز بوده.
الان که چند ساله متناسبم برام قابل درک نیست، انگار همین دیروز بود که به همسرم گفتم تصمیم گرفتم با روش ذهنی لاغر بشم و اون گفت: خدا به خیر کنه! این دیگه چه روشیه.
انگار همین دیروز بود که بعد از یک سال تلاش و تمرین برای لاغر شدن از طریق ذهن تازه کمر شلوارم یه کم گشاد شده بود و با ذوق و شوق چندتا از شلوارام دادم به مادرم که برام تنگ کنه و اون گفت: بذار دو سه هفته بگذره و اگه دوباره چاق نشدی برات تنگ کنم.
با اطمینان بهش گفتم: این بار دوباره چاق شدن در کار نیست. گفت خدا کنه، من که آرزومه تو لاغر بشی.
الان تو خونه مادرم دارم این نوشته رو می نویسم. چرخ خیاطی که باهاش شلوار و لباس هام رو تنگ کرد گوشه اطاقه، ولی مادرم دیگه نیست.
سال ها اونو مقصر چاقی ام می دونستم، بارها بهش گفتم همش تقصیر تو شد که انقدر بچه تپل دوست داشتی و از بچگی منو چاق کردی.
بارها بهش گفتم از بس کلوچه درست می کنی و من می خورم نمی تونم لاغر بشم.
ولی دیگه نیست که کلوچه برام درست کنه و اینبار با خیال راحت که کلوچه نمی تونه منو چاق کنه از خوردنش لذت ببرم.
زندگی چقدر زود می گذره و ما فکر می کنیم چقدر همه چی داره کند پیش میره.
چند روز قبل دخترم تصمیم گرفت یه بار دیگه از دوره ورود به سرزمین لاغرها برای رسیدن به رویای لاغر اش استفاده کنه.
وقتی وارد پروفایلش شد، نوشته شده بود: (مدت عضویت: 486 روز)
گفت: بابا 486 روز قبل دوره رو به من دادی که استفاده کنم. چند روز گوش دادم و با خودم گفتم که این روش طول می کشه و من می خوام زود لاغر بشم.
الان بعد از 486 روز دوباره اومدم دوره رو استفاده کنم.
با اینکه اتفاق ناراحت کننده ای بود ولی من خوشحال شدم.
گفتم دیدی چقدر زود 486 روز گذشت و تو هنوز همون آدم 486 روز قبل هستی.
گفت» اون روز که این فکر رو کردم من فکر می کردم با این دوره ممکنه 6 ماه (180) روز طول بکشه تا من لاغر بشم و من انجامش ندادم با این اطمینان که خودم خیلی زودتر می تونم لاغر بشم ولی الان اصلا باورم نمیشه که این تصمیم من 486 روز قبل بوده.
من فکر می کردم دو سه ماه قبل بوده.
گفت: بابا چقدر زود گذشت!
گفتم من بهت گفتم بهش فکر نکن، زود می گذره ولی تو بهش فکر کردی و خواستی زودتر بگذره ولی دیدی که نمیشه. حالا هم دیر نشده، هنوز زنده ای و فرصت زندگی کردن داری پس شروع کن.
مزیتش اینه که اینبار دیگه گول ذهنت رو نمی خوره که بخواد بگه این روش طول می کشه و بیا خودمون زودتر لاغر بشیم.
وقتی به زندگیم توجه می کنم، هر موضوعی در زمان خودش به نظر خیلی سخت و کند پیش میره ولی چند سال بعد می دیدم چقدر زود گذشته و من بی خود انقدر سختی کشیدم.
35 سال چاق بودم و چقدر سختی کشیدم ولی در طی دو سه سال به این تناسب اندام رسیدم که اون زمان در رویای من نبود بتونم یک سایز کم کنم و اونو نگه دارم.
ولی الان انگار اصلا من نبودم که 35 سال چاق بودم، خیلی داره در ذهنم اون روزها کم رنگ میشه و هیچ نشانه ای ازش نیست.
لاغر شدن خلی سریعه اگر از طریق درست باشه.
جسم ما هر لحظه داره خودش رو ترمیم می کنه ولی سرعت ترمیم اون کمتر از سرعت تخریب خودمونه به همین دلیله که زورش به عملکرد مخرب ما نمی رسه.
وقتی لاغری با ذهن رو کار می کنی به مرور سرعت تخریبت از طریق تغییر افکار و بعد اعمال کاهش پیدا میکنه.
سرعت ترمیم بدن همچنان داره پیش میره و هرگز متوقف نمیشه.
اونایی که تصور می کنند لاغریشون متوقف شده اینطور نیست. در واقع سرعت تخریب کردن بدنشون برابر با سرعت ترمیم بدنشون شده و اونها فکر می کنند که بدنشون استپ کرده.
بدن شما تا زنده است نمی تونه استپ کنه.
مرگ یعنی استپ کردن جسم.
تا زنده هستی بدن شما در حال ترمیم کردنه خودشه ولی بدن مثل ماشین نیست که طراحی شو تغییر بدی سرعتش بیشتر بشه.
درسته که بدن های انسانهای امروز قوی تر از انسان های هزاران سال قبله ولی به این شکل نیست که سرعت ترمیم این جسم صد برابر شده باشه.
ولی سرعت تخریب انسانها همواره در حال پیشرفت کردنه.
افزایش تمرکز انسان بر موضوعاتی که احساس بد ایجاد می کند، سرعت تخریب را افزایش می دهد.
احساس گناه و عذاب وجدان باعث افزایش سرعت تخریب جسم می شود.
افکار منفی، استرس، نگرانی و … سرعت تخریب جسم را افزایش می دهد.
در دوره های آموزشی لاغری با ذهن از طریق کاهش سرعت تخریب با تغییر افکار، عملکرد و نگرش انسانها، جسم به روند بازسازی خود ادامه می دهد و از آنجاکه سرعت تخریب کاهش یافته است، تحول جسمی در افراد ظاهر می شود.
شادی درونی، احساس آرامش، سلامتی، لاغری، بهبود روابط و … از نتایج کاهش سرعت تخریب است.
در این فایل آموزشی درباره موضوع سرعت گذر زمان در موضوع لاغری توضیح داده می شود. موضوعی که باعث لغزش افراد زیادی در مسیر لاغری با ذهن می شود.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن
Rating 4.64 from 44 votes
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
بنام او که هرچه دارم از اوست.
من هم به در گیر عجله وگذر زمان شدم امان از این گذر زمان وعمر که میگذره و بی خبر فقط می بینم بزرگترشدم . دقیقا این حس ضربه خوردن به خاطر عجله روالان بهتر درک میکنم و می فهمم .من در گیر گذر زمان شدم .من همیشه بااینکه چندسال گذشت .وسرمیزدم به سایت .وگاهی مینوشتم وگاهی فقط نگاه میکردم باور نداشتم .وایمانی به این سایت نداشتم به کارهای خودم چون همیشه به خاطر عجله کردن از این مسیر میومدم بیرون بار ها وبا هازمین خوردم .وبرگشتم نمیدونم شاید هم نه شایدتو دلم ایمان داشتم که باوجود تمام حس ناامیدی بازم از مسیر م براینکه میومدم بیرون اما به هیچ روش دیگه ای اعتمادنمیتونستم بکنم .ومیدونستم دیگه نمیشه بعداز اینکه از مسیر میرفتم بیرون وبازم برمیگشتم باز میرفتم روشهای دیگه ای روامتحان میکردم هربار بیشتراز قبل مطمئن بودم که نمیشه و فقط دارم زور بیخود میزنم . حرف مردم امان از تاثیر حرف مردم توزندگیم که من به خاطرش از همه ی لحظه های قشنگ زندگیم گذشتم ورها کردم خیلی چیزهایی که واقعا دوست داشتم بهشون برسم وکلی حسرت به دل موندم فقط به خاطر ترس از حرف مردم ومن بی خبراز اینکه لحظه های عمرم داره میگذره من الان چند روزی هست که وارد27سالگی شدم .اما .وقتی شروع میکنم به نوشتن وخیلی از قفل هابرام باز میشه چون این بار با اعتماد وایمانم به اینکه حتما میشه قدم دراین مسیر گذاشتم وقتی میشینم ودرمورد گذشتم مینویسم دلم برای خودم میسوزه زمانایی که باید لذت میبردم از زندگیم از لذتی که میخواستم دست کشیدم از بچگی عاشق نقاشی کردن بودم وبا نقاشی کردن از رودست مادرم .وبعد کتابهای مدرسه .وکپی کردن اونها وبعد به صورت کا ملا خودبخودی مینشستم ونقاشی میکردم .وگاهی که توتلویزیون نشون میداد کاریکاتوری یانقاشی قلم سیاه من میخ شدم به تلویزیون که ببینم که منم چطور میتونم یاد بگیرم به تک تک حرکات دست نگاه میکردم و نقاشی میکردم.بعداز تموم شدن اون برنامه یادمه . به خونوادم گفتم میخوام برم مدرسه هنر ونقاشی یاد بگیرم اما به خاطر این حرف که نه نمیشه ما نمیتوانیم توروبفرستیم خرمشهر هنرستان کی میبره ومیارتت .نمیشه اونوقت اگه نتونستیم بیاریمت چی بعداز مدرسه اونوقت بااتوبوس میخوای بری وبیای مردم چی میگن نمی خادتوهمینجا یه رشته یدیگه رومیتونی انتخاب کنی برو تجربی رفتم تجربی اما لذتی از ش نبردم تنها لذت مدرسه رفتن برای من کلاسای زبان انگلیسی بود ومن توخونه نقاشی میکردم یادمه ی بار نشسته بودم نقاشی میکردم وبابام بهم گفت .هرکسی به یه هدفی نقاشی میکششه توبه چه هدفی نقاشی میکشی می رفتم مدرسه بایکی از معلم ها توی مدرسه ارتباط داشتم دوست شده بودم وباهم حرف میزدیم امادرنهایت مادرم بهم گفت مردم چی میگن که با معلمان میشینی حرف میزنی معلم من خانمی بود مثل همه ی مادر مهربونم بود وبی آلایش ومن باز هم از هم صحبتی بامعلمم دست کشیدم .زمان گذشت ومن رفتم کنکور دادم وبهم میگفتن به خاطر این وزنت ولباست که پوشیدی واین هیکل هیچ کس باورش نمیشه که داری میری کنکوربدی من .رفتم .کنکورهم دادم و مهندسی منابع طبیعی استان قبول شدم اما خونوادم گفتن که این رشته پسرونه هست و ماهیچ وقت دختری نداشتیم که بره دانشگاه واون هم منابع طبیعی بخونه رشته ی ساده ای رو باید انتخاب میکردی .و نمیشه حالا برو دانشگاه شیلات ویادانشکاه علوم پزشکی میگفتم من این رشته روقبول شدم و نمیتونم دیگه عوضش کنم چون رتبم به اندازهی اون رشته هانیست .بهم میگفتن مردم چی میگن اگه بری.بهم گفتن .اشکال نداره .سال دیگه برو کنکور بده .وسال دیگه شدومشکلات خونواده یکی بعداز دیگری ومن اون زمان چاقترشده بودم روز کنکور بااینکه لباس پوشیده بودم و آماده .بودم که برم اما همون لحظه ای که آماده شده بودم منتظر رفتن همون لحظه هم لباسمو عوض کردم .وباسکوت تمام .نشستم و کارهای خونه روانجام دادم .اون زمان هم گذشت .اون همه زمان من ازدواج کردم یادمه خیلی دوست داشتم موقع عقد یاهمسرم بریم بیرون .وقدم بزنیم ولی بازم برگشتن گفتن مردم چی میگن .ومن گذر عمرروتجربه کردم .من بعد ازدواج ب به خاطر اون رژیم سنگین و سختی که گرفته بودم ده روز آی سی یو بستری شدم چند وقت بعدش هم بچمو از دست دادم اما بازهم این بار من میگفتم مردم چی میگن . زود گذشت .اما به سختی گذشت .حسرت روزهایکه میتونستم شادباشم به دلم موند .من .چندبار به خاطر حرف مردم رفتم باشگاه ورزش کردم .چله ی آب وهرکوفت .وزهر ماری روانتخاب کردم و بعداز اون بارآپارات از طریق کلیپ انگیزشی خدای لاغری به این سایت هدایت شدم اون زمان میرفتم باشگاه وهم اوضاع جسمی بدی داشتم وهم روحی در حالیکه داشتم دمنوش میخوردم نشستم وگوش دادم حرفاقشنگ واروم کننده بود موندم فایل هاروگشتم وگشتم تااینکه ازهمسرم خواستم برام ایمیل درست کنه وارد سایت بشم حدودهشت کیلو کم کردم باراول اماچون قبلش رژیم گرفته بودم همه ی اون اضافه هابرکشت و انگار اون هشت کیلو هم باهاشون محوشد .بعداز مدتی دوباره حرف مردم شروع شد فکر میکنی ولاغرمیشی این خزعبلات چیه .ومن بازهم موندم اما فشار حرف مردم وخستگی از روشهای مختلف .ونتیجه نگرفتن رها کردم . وچندبار هم رفتم .وبرگشتم .ورفتم .وبرگشتم آنقدر رفت وامد کردم تا اینکه این بار با فقط توجه کردن به چند نکته از طریق دیدن .خوندن .وتاثیرات اون برجسمم و تغییر نتیجه ی زندگیم در مسیر تجربه ی دوبارهی مادرشدن .ودوباره از دست دادن اون لذت وتجربه من به قدرت ذهن .قدرت نوشتن ایمان آوردم وبا ایمان کاملاتمام تمریناتو مینویسم وسعی میکنم عمل کنم چون میدونم هیچ راهی نیست الان من درسته 27سالمه اما نگارمثل یه آدم 80ساله ی باکلی افکار اشتباه که برنامه ریزی ذهنش در مسیر گذر زند کی بوده واز زندگی لذت نمیبرد قرار گرفتم اما از وقتی که ایمان آوردم به مسیر م وخواستم که به گذرزمان توجه نکنم و فقط به فایل ها ودرسهایی که از استاد میگیرم واز نوشته های دوستان به زند گیم ادامه بدم وسعی کنم بخش دیگه از زندگیمو به شکلی که خودم میخوام ادامه بدم تا گذرزندگی برام لذت بخش باشه نه رنج آور .نه عجله.زمان میگذره و یه زمانی دکمه ی خاموشی عمر ماهم زده میشه پس تادکمه روشنه .به زندگی ادامه بدیم .ولذتشوببریم ممنونم از استاد عزیز به خاطر این فایل فوق العاده..🌹🌹
باسلام و ممنونم از شما به خاطر توجه ودیدگاه شمانسبت به این دیدگاه ومن خوشحالم که شما و دوستان دیگر باهم در این مسیر قدم میگذاریم مسیری که نتیجهی اون کاملا واضحه با لذتهای متفاوت برای هر کدوم از ما به شکلهای مختلف وفشارها واقعا. ونگرشهای مختلف به اندازهی اونها وحتی بیشترازاونها رومیتونیم لذتهای رواج به تجربه کنیم که تاحالاتجربه نکردیم از بودن وهم مسیر بودن باشما ودوستان عزیزم افتخار میکنم وسپاسگزارم به خاطر دیدگاه هایکه برام نوشتین و همه دیدگاه های که در محتوای سایت مینویسید ازشما سپاسگزارم درسهای زیادی از استاد وشماودوستان یادگرفتم .ممنونم 🌹♥️♥️
باسلام خدمت استاد گرامی
ازشما به خاطر این پاسخ دیدگاه سپاسگزارم ممنونم .که راهنمای مادراین مسیرهستید.🌹🌹🌹
سلام دوست عزیز از نوشته های شما نهایت استفاده رو بردم و وقتی شروع کردم به خوندن و ادامه دادم تا انتهای نوشتتون فهمیدم که همه ی ماواقعا زندگیهامون شبیه همه شایدکنارهم نباشیم ولی افکارمون مثل همه و بنابراین زندگیمون مثل همه خوندن نوشته ی شماباتی شدتامن به این نتیجه برسم که بیشتربه خوندن نظرات دوستان توجه کنم .تا بتونم خیلی چیزا وازنودرک کنم دقیقا همون احساس وهمون اتفاق هاییکه نوشته بودین روباتمام وجوددرک کردم و لمسش کردم .ممنون ازشما.