0

چگونه خالق زندگی خود باشیم؟! (قسمت اول)

اندازه متن

به نام خدای مهربان

39 سال قبل در 1 آبان 1359 در دزفول و در خانواده ای مذهبی متولد شدم.

روز تولد من مصادف بود با شروع جنگ ایران و عراق، حس و حال مادرم از شرایط آن روز واضح ترین خاطره اولین روز تولد من است. 8 سال اول زندگی را در چند شهر و روستا سپری شد تا از حملات موشک های جنگی در امان باشیم و حدود 10 سال بعد را در شرایط پس از جنگ زندگی کردم، شرایطی که خیلی بهتر از دوران جنگ نبود، تنها تفاوتش شاید امنیت بیشتر بود.

پدرم کارمند اداره بهداشت بود و زندگی متوسطی داشتیم، نه رنج بی پولی می کشیدیم و نه حق انتخاب و اعمال سلیقه داشتیم.

همیشه باید بر اساس مقدار پولی که برای پدرم باقی مانده بود انتخاب می کردیم که خواسته خود را محقق کنیم یا به فکر گذران زندگی تا آخر ماه باشیم. علاقه و سلیقه معنا و مفهومی نداشت، انتخاب ها باید همیشه حساب شده و هوشمندانه صورت میگرفت.

انتخاب بر مبنای هزینه کمتر و ماندگاری بیشتر

در چنین شرایطی سالهای عمرم سپری شد و آنچه از زندگی آموختم قناعت کردن، نگران فردا بودن، اصراف نکردن، نگاه به پایین تر از خود داشتن و شکر خدا کردن، نخریدن، سفر نرفتن و هر آنچه ریشه و اساس آن بر مبنای کمبود بود.

هرچه بزرگتر می شدم نگرانی من از چگونه زندگی کردن بیشتر می شد، نگران کار بودن، خانه داشتن، ماشین داشتن، فرزند داشتن و هرآنچه مربوط به ملزومات یک زندگی مستقل بود.

و این نگرانی سبب شد که در تمام مراحل زندگی نتوانم انتخابی که مورد علاقه ام باشد را داشته باشم و همیشه بر اساس شرایط و دورنمایی از آن شرایطی که برایم پیش خواهد آمد انتخابهایم در زندگی رقم می خورد.

این خلاصه داستان زندگی من است که بی شک شباهت زیادی به داستان زندگی بسیاری از افرادی دارد که این نوشته را می خوانند. چرا که همه ما در شرایط فرهنگی، مذهبی، اقتصادی و …. بسیار مشابهی زندگی کرده ایم و خیلی منطقی است که شرایط زندگی تقریبا مشابهی را داشته باشیم.

هرچه سال های زندگی سپری میشد به وظایف و مسئولیت های من اضافه میشد، دانشجو شدن، ازدواج کردن، شاغل شدن، پدر شدن و … که هر کدام مستلزم انتخاب های متعدد در زندگی بود که آنها هم به صورت تقریبا اجباری صورت می گرفت و قرار گرفتن در این شرایط سبب شده بود که احساس نارضایتی از زندگی داشته باشم.

لذت از زندگی نمی بردم و قرار گرفتن در هر وضعیت شخصیتی به جای ایجاد تجربه های لذت بخش باعث میشد تجربه های ناراحت کننده ای از زندگی داشته باشم و همه این ها باعث شد که در سن 35 سالگی در شرایط ناامید کننده ای باشم.

2 سال مغازه خدمات کامپیوتری داشتم، 8 سال بعد از آن صورت رسمی در شرکتی دولتی مشغول به کار بودم، 2 سال بعدی را شاگرد نجار بودم و 5 سال بعد از آن فروشگاه ابزار و یراق داشتم

اما نتیجه این همه کار و تلاش این بود که در وضعیت مالی نامناسبی بودم با انبودهی از اقساط بانکی و بدهی های کوچک و بزرگ به دوستان و افرادی که از آنها جنس مغازه را تهیه می کردم، روابطم با همسرم رنگ و بوی خوبی نداشت و هیچ لذتی از پدر دو بچه بودن نمی بردم، اضافه وزن بالایی داشتم و در وضعیت سلامتی خوبی نبودم، فشار زندگی و فکر کردن برای حل مسائل و مشکلات زندگی تمام اوقات بیداری من را به خود اختصاص داده بود.

این نتیجه 35 سال زندگی من در این جهان به ظاهر زیبا بود، جهانی که برای من زیبایی نداشت و هرچه بود سختی، رنج و اجبار بود

خیلی ابراز نارضایتی میکردم و انقدر در زندگی مسائل و مشکلات متنوعی داشتم که برای هر فردی حرف تازه و نگفته ای داشتم و گله و شکایت عادت من شده بود

بارها به خداوند شکایت میکردم که این چه وضع زندگی است، تاکی باید سختی بکشم، تا کی امتحان، تا کی از چاله به چاه افتادن و البته علاوه بر خدا که مقصر اصلی زندگی من بود، وضعیت خانوادگی و نداشتن ثروت را عامل دیگری برای ناکامی ها و ناراحتی های خودم در زندگی میدانستم

مدت ها بود از خدا می خواستم یا زندگی مرا تغییر دهد یا مرا از این دنیا ببرد چون دیگر تحمل این شرایط زندگی را ندارم

این درخواست من از روی یاس و ناامیدی و باور به نانوانی من در خلق شرایط زندگیم بود، چون از خدا می خواستم او زندگی مرا تغییر دهد، در واقع دوست داشتم فردا که از خواب بیدار میشوم، معجزه هایی رخ دهد و همه مشکلات من برطرف شود و زندگی روی دیگر سکه را به من نشان دهد و من غرق ثروت و شادی و تفریح و هرآنچه در فیلم ها درباره زندگی های لاکچری دیده بودم شوم.

این اتفاق هرگز رخ نداد اما مشیت الهی مرا به سمت آشنایی با قدرت ذهن هدایت کرد. هدایتی که از سال 94 تا به امروز با اشتیاق و علاقه آن را دنبال میکنم.

هدایتی که تمام زندگی من را تحت تاثیر قرار داد، و امروز من در سن 39 سالگی در شرایطی کاملا متفاوت از چند سال قبل خود هستم.

شرایطی که فقط با تغییر افکار و همچنین شناخت بهتر خداوند ایجاد شد و نه هیچ تغییری در محل زندگی، مدرک تحصیلی، دریافت ارثیه خانوادگی، برنده شدن در قرعه کشی خاص و هیچ تغییر دیگری که در گذشته بارها به آنها فکر می کردم و تصور میکردم تنها در آن شرایط است که میتوانم روی خوش زندگی را ببینم.

و امروز بدون تغییر همه آن شرایطی که تصور میکردم برای خوشبخت بودن باید ایجاد شود، در شرایط بسیار عالی و در خوشبختی زندگی میکنم.

مهمترین عاملی که در شرایط زندگی من تغییر کردن حق انتخاب بود. و همین عامل به تنهایی برای تجربه خوشبختی کفایت میکند

اینکه شما در انتخاب کردن آزاد باشید، حق انتخاب هرآنچه مورد علاقه تان است را داشته باشید، توان مالی پرداخت هزینه هر تجربه ای که دوست دارید کسب کنید را داشته باشید، آزادی انتخاب در زمان برای چیدن شرایط مورد علاقه خود در زندگی را داشته باشید و …

حق انتخاب یا آزادی به عقیده من بالاترین سطح خوشبختی است البته اگر همراه با افکار و احساس خوب باشد.

تکته قابل توجه در روند تغییر زندگی من این است که این شرایط فقط مختص به من نیست، و برای همه انسانها میتواند به شکل های محتلفی رخ بدهد

درباره خودم نوشتم نه به این دلیل که من انسان خاصی هستم، یا پشتکار مثال زدنی دارم، یا عزیز کرده خدا هستم و یا هر موضوع دیگری

بلکه به این دلیل که شما هم میتوانی با درک قوانین حاکم بر جهان هستی و همچنین شناخت بهتر خدایی که خود را به شکل واضح در قرآن و بسیاری از کتب دینی معرفی کرده است به شرایطی که دوست داری در زندگی تجربه کنی دست پیدا کنی

قدم اول این است که بخواهید تغییر کنید

و قدم دوم باور کردن توانایی تغییر کردن است

اگر قدم اول را بردارید، در قدم دوم میتوانم با به اشتراک گذاشتن آنچه در این مسیر تجربه کرده ام به شما کمک کنم به شکل ساده تر از من حرکت خود را از شرایطی که هستید به شرایطی که میخواهید ادامه دهید.

همان فرایندی که در موضوع لاغری برای دوستانم رخ داد، البته برای آنهایی که قدم اول را برداشتند و تصمیم گرفتند از شرایط چاقی فاصله گرفته و در شرایط تناسب اندام قرار بگیرند، قدم دوم برای آنها همراهی ما با تعداد زیادی فایل های آموزشی رایگان و دوره های فوق العاده لاغری با ذهن بود که به لطف خدا به شکل عالی برای دوستانم طی شد و بسیاری از دوستانم به راحتی ” لاغر شدن آسان ترین کار دنیاست” را تجربه کردند.

برای تغییر زندگی در جنبه های مختلف نیز همان فرایند را طی میکنیم، قدم اولش با شما، قدم دوم را با هم بر میداریم و از به اشتراک گذاشتن نتایج خود لذت می بریم.

 

همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

امتیاز 3.87 از 15 رای

https://tanasobefekri.net/?p=20412
برچسب ها:
15 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار سپیده منیعی
      1398/11/30 13:46
      مدت عضویت: 1700 روز
      امتیاز کاربر: 11269 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      محتوای دیدگاه: 650 کلمه

      به به چقدر تغییرات حیرت انگیزه وقتی که در مدارش نباشی ولی وقتی در مدار هستی چقدر باورش راحت و لذت بخشه من اگر ۶ماه پیش قبل از طی کردن دوره ها این ویدیو رو میدیم‌ شاید ی ذره روم تاثیر میزاشت و نهایتا یکی دو ساعتی بهش فکر میکردم و تصمیم میگرفتم به خلق زندگیم بپردازم ولی بعدش یادم میرفت و اش همون آش اجباری و کاسه همون کاسه ی چه کنم وهمینی که هست بود ولی الان خیلی اتوماتیک وار از خواب که بلند شدم دیدم این فایل جدیده اول که خداروشکر کردم که قراره چیزای خوبی بشنوم و حالم خوب شه و دوم وقتی فایل پلی کردم و به طرز عجیبی دیدم یهو کاغذ و قلم آوردم و دارم جملاتی که خوشم میادو مینویسم ?یاد افتاد که شما همیشه میگفتی کاغذ و قلم دم دستتون باشه خیلی تاثیر گذارتر من دوست داشتم ولی مثل هزاران کار دیگه انجام نمیدادم فقط شما که میگفتی میگفتم اره استاد میدونم نوشتن تاثیر داره ولی ..حالا امروز من خلق ی دوست داشتن کوچیکو دیدم که فقط میدونستم خوبه و دوست داشتم انجام بدم و جالب اینجاست که من این دفتر و خودکارو واسه این آورده بودم که زنگ بزنم چندتا اژانس مسافرتی شرایط سفر به بالی که سالها ارزوم بودو بپرسم ?من از جمله ادمهای عشق سفر هستم که قبل از اینکه به سن پاسپورت برسم و بتونم بدون رضایتنامه پدرم پاسپورت بگیرم و به مسافرت برم شبا خواب به قولی خارجو میدیدم و که دوستام سپید امریکایی صدام میکردن به اقتباس از ممل آمریکایی یعنی من آرزوی دیدن فرودگاه امامو داشتم و روزی که تونستم پاسپورت بگیرم اصلا انگار چه فتح بزرگی کردم چون پدرم همش میگفت اجازه من لازمه من اجازه نمیدم و کلی مسایلی که دختر تنها که خارج نمیره و از این جور حرفا ولی من ۱۵سال پیش پاسپورتو گرفتم و با مشقت تمام چون پدرم پول سفرو نمیداد ولی من حتی تا ی گردنبند داشتم فروختم و رفتم و برای خواهرامون و دوستام خرید میکردم که کمک خرجم باشه به قول خودم بتونم دنیارو ببینمو دقیقا ارزونترین هتل و پروازو میگرفتم در اون زمان که همه چی خیلی هم ارزون‌تر بود ولی این روزها یعنی بعد از شروع دوره دومین باره که دارم برنامه ریزی سفر میکنم اونم جایی که آرزوم بوده و نه با بدبختی و بی پولی و قرض و قوله بلکه بهترین پرواز و هتل اونم در اوج گرونی عید واقعا اگه اینا معجزه نیست پس چیه؟؟!!و دقیقا تا این فایلو دیدم یاد این قضیه افتادم همونجایی که استاد گفتید من نفهمیدم چطوری ۲۰۶صفر خریدم منم دقیقا الان فهمیدم که چطوری از سفر زمینی با اتوبوس به ارمنستان و با پول کم ولی دل خوش به سفرهای لوکس ۵ستاره به اروپا و مناطق لوکس رسیدم عجب واقعا !!باورش سخته ولی اتفاق افتاده و جالب‌تر اینه که من الان فهمیدم که عشق من به این دوره ها حتی بیشتر از مسافرت رفتنه چون من عوض اینه سرچ کنم و تماس بگیرم نا خودآگاه فایل گوش دادم از دفتر جلوی دستم برای تمرین دوره ام استفاده کردم و در نهایت هم دارم اینجا تمرین میکنم و تازه لباسهایی تنمه که ی روزی لباس مهمونی بود چون تنگ بود و دو اینکه خودمو لایق این نمیدیدم که لباس خوبامو واسه خودم تو خونه بپوشم ..استاد زنده باشی که اینقدر ظریف و زیبا هرروز ی آگاهی جدید میگی که واقعا روز منو روشن تر میکنه یادمه چند ماه پیش در یکی از تمرینات نوشتم من نگران هیچ چیز نیستم ی خدایی سرکوچه ما نشسته که هر چی بخوام بهم میدم مثلا فلان مسافرتو یا فلان ماشینو یا…فلان مسافرتو داد??فلان ماشینم‌ در دست اقدامه??فلان ویلا هم در دست ساخته??خدایی چقدر زندگی میتونست ساده و لذت بخش و آزاد باشه وقتی مرزی برای ذهنت نباشه همیشه خیلی برای خودم ناراحت بودم برای سختی ها و کمبودهایی که داشتم ولی الان به خودم افتخار میکنم که بازهم تلاش کردم و با تنها و بهترین راه زندگیم آشنا شدم ??

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم