0

زندگی با طعم خدا (جلسه سوم)

اندازه متن

بسیاری از انسانها رابطه خود با خداوند را بر اساس شنیده های خود بررسی و تحلیل می کنند و به این نتیجه می رسند که فاصله زیادی بین آنها و خداوند ایجاد شده است و به عبارتی از خدا دور شده اند.

این درحالی است که انسان بعنوان مخلوق نمی تواند آنچه خداوند مقرر کرده است را تغییر دهد.

خداوند به ما نزدیک است

در آیه ۱۸۶ سوره بقره خداوند به پیامبر می فرماید:

و هرگاه بندگان من، از تو در باره من بپرسند، [بگو] من نزديكم، و دعاى دعاكننده را اجابت مى‌كنم، پس [آنان‌] بايد فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند، باشد كه راه يابند. (۱۸۶ بقره)

در این آیه خاص و منحصربفرد خداوند درباره رابطه خودش با انسان از عبارت من نزدیکم استفاده کرده است که بیانگر تمام ویژگی ها و خصوصیات الهی است. و این مهم ترین باور و نگرشی است که باید درباره خداوند در خود ایجاد کنیم.

اگر خداوند خود را بخشنده معرفی می کرد تصور انسان این بود که: درست است که خداوند بخشنده است اما من از خدا دور شده ام و شامل بخشش او نمی شوم.

اگر خداوند خود را رزاق معرفی می کرد تصور انسان این بود که: درست است که خداوند رزاق است اما من از خدا دور شده ام و شامل رزق و رزی الهی نمی شوم.

بنابراین بهترین ویژگی که خداوند می توانست درباره خود بیان کند این بود که من نزدیکم. این عبارت شامل همه ویژگی های خداوند می شود و مهمترین باوری است که باید در انسان ایجاد شود.

درحالی که متاسفانه بیشتر انسانها عقیده دارند که از خداوند دور افتاده اند یا خداوند آنها را به واسطه اعمالشان رها کرده است.

خداوند تغییر نمی کند

باید همیشه به این نکته توجه داشته باشم که خداوند تغییر ناپذیر است به این عبارت که وقتی خود را نزدیک به ما معرفی کرده است هرگز از ما دور نخواهد شد چون خداوند خودش را نهی یا نفی نمی کند.

بنابراین وقتی خداوند وعده داده است که به ما نزدیک است بنابراین انسان بعنوان مخلوق قادر به غلبه بر اراده خداوند برای نزدیک بودن به ما و دور شدن از او نیست.

این تصور که ما از خدا دور شده ایم نگرشی اشتباه و شیطانی است. چون انسان نمی تواند از وعده خدای خود تخلف کرده و درحالی که خداوند به او وعده داده است به او نزدیک است او بخواهد از خدای خود دور شود.

هر تعریف یا نگرشی درباره رابطه خود با خداوند دارید این فقط نظریه شماست و هیچ تاثیری بر رابطه خداوند با شما ندارد.

اگر تصور می کنید به واسطه رفتار یا اعمال خود از خداوند دور شده اید یا خداوند شما را رها کرده است این عقیده شما یا افرادی است که به شما این نگرش را تلقین کرده اند درحالی که خداوند نگرش شما و اطرافیان شما را ندارد.

خداوند وعده داده است به شما نزدیک است و نزدیکی خداوند به شما به هیچ شکل و دلیلی تغییر نخواهد کرد.

بنابراین برای اصلاح رابطه خود با خداوند و تجربه رابطه ای متفاوت قدم اول این است که باید نسبت به فاصله خود با خداوند اصلاح نظر و عقیده در خود ایجاد کنیم. باید خود را بخشیده و فاصله ای که در ذهن مان با خداوند ایجاد کرده ایم را حذف کرده و آماده تجربه نزدیک شدن به خداوند شویم.

از توبه و بخشش خود برای رهایی استفاده کنید

در قرآن بارها از عبارت توبه استفاده شده است و انسان دعوت به توبه کردن شده است.

نکته جالب درباره توبه کردن این است که هرجا از عبارت توبه کردن استفاده شده است بلافاصله وعده بخشیده شدن و عفو شدن داده شده است بدون هیچگونه شرط و شروطی.

تنها شرطی که خداوند قرار داده است این است که فرد خطاکار نیت کند خطای خود را تکرار نکند.

این تنها شرط بخشیده شدن توسط خداوند است.

برای افکار و نگرش خود درباره دور افتادن از خداوند به واسطه هر خطا یا گناه یا عملی در درگاه خداوند توبه کنید و سپس خود را نزدیک خداوند احساس کنید.

برای تغییر شرایط زندگی خود مهمترین موضوع اینه که گذشته خود را رها کنید. گذشته ای که موجب رنج و ناراحتی و ایجاد احساس بد در شما می شود را باید رها کنید.

برای رها کردن گذشته خود بهترین روش توبه کردن است. از توبه کردن و وعده خداوند برای بخشش و باز شدن درهای نعمت به سمت خود استفاده کنید.

به این شکل نگرش و احساس شما نسبت به خداوند به شکل عالی تغییر خواهد کرد و در این صورت است که طعم و احساس واقعی ایمان داشتن و رابطه با خداوند را تجربه خواهید کرد.

تجربه هنرجوی زندگی با طعم خدا

درباره انسان خوب بودن و ملاک های انسان خوب، خیلی فکر کردم و در انتها به این نتیجه رسیدم، تنها کسی که توانایی اینو داره که  تعیین کنه چه انسانی خوبه فقط خود فرد هست.

در واقع هر فرد تعریفی از خوب بودن داره که کاملا هم قابل قبوله و اصلا لازم نیست با ملاک های دیگران خودش رو قضاوت یا مقایسه کنه، همین که خودش، خودش رو قبول داشته باشه و انسان درستی بدونه،کافیه.

اگر رفتار و واکنش های ما در جهتی باشه که حال دل ما خوب باشه و از خودمون راضی باشیم دیگه چه اهمیتی داره از نظر دیگری چه انسانی هستیم، در ابتدا سعی کنیم ملاک های خوب بودن  رو آنگونه که خودمون رو  قانع کنه، جمع آوری کنیم و کم کم خودمون رو به اون نزدیک کنیم و اینگونه با این دیدگاه که بنده خوبی هستیم حس لیاقت درون ما افزایش پیدا می کنه.

درنهایت انتظار ما از خداوند و نعمت هایی که از او درخواست میکنیم بالا میره.

من اینگونه فرض کردم که اگر خدا بودم، دوست داشتم بنده ام چه خصوصیاتی داشته باشه و با کمی دقت متوجه شدم من خیلی شبیه اون چیزی هستم که خودم، خوب میدونم، و نه تنها من، همه ما ذات خوبی داریم؛ دقت کنیم نیازی نیست روی خودمون عیب بذاریم و همش دنبال بهونه ای باشیم که خودمون رو انسان بدی نشان بدیم.

من به این دیدگاه رسیدم با انجام ندادن اصول به ظاهر واجب که تاثیر مثبتی در وجود من ندارد، هرگز مرتکب  گناه نمیشم. اصلا گناه هر چیزی هست که حس مارا بد کنه، هیچ گناهی بد تر از فکر منفی، سرزنش، خود تخریبی، منفی اندیشی، توجه به بیماری و نکات غیرخوشایند نیست.

ایمان دارم اون  عذاب وجدان الکی و اون حس ناراحتی و سرزنشی که از انجام کاری که خودمون گناه میدونیم به ما دست میده در خیلی موارد از خود گناه بدتره، یعنی خیلی چیز ها که ما گناه میدونیم و به خاطر اون ها  ناراحت میشیم اصلا گناه حساب نمیشن و برعکس خیلی چیزهایی که به نظر ما ثواب هستند، چون حس و حال ما را خوب نمی کنند پس قطعا نتیجه ای هم ندارند.

برای مثال زمانی که  به نیازمندی کمکم میکنیم یا مثلا فردی  چیزی از ما درخواست میکنه که ما واقعا از ته قلبمون دوست نداریم اون کار رو انجام بدیم و انجام دادنش حس خوبی به ما نمیده اما چون نمیتونیم نه بگیم، اینجوری توجیه میکنیم که  اشکال نداره من این رو انجام میدم و خدا خودش پاداش میده.

درسته خدا پاداش میده اما دقت کنیم پاداش اولیه همون حس خوبه که ما با اجبار به انجام کاری که دوستش نداریم از خودموم گرفتیم.. پس ثواب هرچیزی هست که حسمون رو خوب کنه و هر تعریف دیگری برای آن اشتباه هست.

این اواخر هرچی نگاه میکنم میبینم همه ی انسان ها  خوبن و واقعا ما انسان بد نداریم، فقط هرکس در یک سری موارد کم و کسری داره که اونم کاملا طبیعیه چون این جهان دو بعدی هست و هرگز نمیشه بد وجود نداشته  نباشه، در اصل  خوب بودن با بد بودن معنا پیدا میکنه.

پس ما هرجور که هستیم خداوند مارو دوست داره و ما براش ارزش داریم. من‌فکر میکنم مهم تر از اینکه خودمون رو ببخشیم، این هست که خودمون رو  همانطور که هستیم بپذیریم، یعنی با تمام اخلاق بدی که داریم خودمون رو انسان خوبی بدونیم. باید توجه داشته باشیم ما به خاطر ذهنمون که جایگاه شیطانه هرگز  نمیتونیم  کامل باشیم و هیچ خطایی انجام ندیم؛ مهم اینه وقتی خطایی انجام میدیم متوجه باشیم و سعی کنیم کمتر اشتباه انجام بدیم نه اینکه خودمون رو سرزنش کنیم.

متاسفانه خیلی از ما حتی جرئت درخواست کردن از خداوند را نداریم و این باعث میشه اون رو خیلی از خودمون دور ببینیم و  توی این جهان حس تنهایی کنیم و وابسته چیز ها و افراد شیم در صورتی که از نظر من  انسان وقتی به کمال میرسه که تمام اهدافش به هستی و بودن خودش وابسته باشه، نه به زمان، نه به مکان، نه به شخصی، نه به یک انسان و نه حتی یک شئ.

در کل دوست دارم بگم که من فکر میکنم لازم نیست این قدر همه چیز رو به خودمون سخت بگیریم، فقط دنبال بهونه باشیم تا به خودمون افتخار کنیم و بیشتر عاشق خودمون باشیم، به جای توجه روی مسائلی که در خودمون دوست نداریم، روی نکات مثبت خودمون، توجه کنیم. آخه ما چه کسی رو غیر خودمون داریم ؟؟:)

با تشکر از استاد عزیز به خاطر این فایل عالی، به شدت لذت بردم و خیلی خیلی ازتکرار دوباره دوره راضی هستم. براتون  آرزوی خیر و برکت، سلامتی و خوشحالی و در آخر پیشرفت خیلی بیشتر در کارتون دارم.

(دیدگاه sudehfallah عزیز در بخش نظرات)


دستور کار اجرای جلسه سوم:

۱- تماشای فایل ویدیویی توضیحات جلسه سوم

۲- تکرار ۵ مرتبه فایل جلسه سوم (تصویری یا صوتی) تا قبل از ارائه قسمت بعدی

۳- انجام تمرینات مربوط به جلسه سوم در قسمت نظرات

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 3.95 from 127 votes

https://tanasobefekri.net/?p=12222
برچسب ها:
255 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار rastegar.moradzadah
      1402/12/16 19:41
      مدت عضویت: 1183 روز
      امتیاز کاربر: 5872 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 852 کلمه

      بنام خداوند بخشنده ومهربان 

      گام سوم از دوره زندگی با طعم خدا

      در این جلسه دو موضوع را استاد عزیز مطرح کردن اول موضوع فاصله است

      سال‌های زیادی از عمر ما با آموزش های که دیدیم با الگوبرداری از والدین وافراد جامعه ورسانه ها یک سری ملاک ها در تعریف آدم خوب وبا ایمان وکسی

      که خدا و اهل بیتش دوسش دارن به ما تفهیم شده

      واز یه سری اعمال برای سعادت دنیا وآخرت منع شدیم 

      از اون جایی که ما معصوم نیستیم وهر انسانی جاعز االخطاست به مرور احساس کردیم اون چیزی که باید نشدیم چون یه سری اعمال مذهبی رو موفق نشدیم درست انجام بدیم مثلا نتونستیم مرتب نماز بخونیم یا روزه بگیریم دروغ گفتیم غیبت کسی رو کردیم همین اشتباهات ریز ودرشت دست به دست هم می ده تا روزی که ما به خودمون میایم ومی بینیم انگار خدا تو زندگیمون نیست واحساس می کنیم از طرف خدا ترد شدیم وکوله باری از گناه به دوش ماست در این شرایط از رحمت خدا نا امید می‌رسیدم وناامیدی ما فرصت رو برای شیطان مهیا می کنه تا به کل ما خودمون رو بند نالایق گناهکاری بدونیم و دیگه خودمون رو برای هر گونه نا ملایمت در زندگی حاضر کنیم چون حق خودمون می دونیم خدا ما رو مجازات کنه 

      اما خداوند در قرآن فرمودند که اگر بندگان من از من پرسیدن به آنها بگو من نزدیکم 

      این نزدیکی چیزی نیست که با نگرش وطرز فکر ما از بین بره این نزدیکی از اول اول خلقت بوده اصلا ما وخدا از هم جدا نبودیم از اول وما ندانسته به حرف یه عده دیگه خدا رو دور ترسناک دونستیم

      انسان به عنوان مخلوق نمی تواند آنچه خداوند مقرر کرده است را تغییر دهد

      این یعنی من بنده نمی تونم تا خواست واصل کار خدا مخالفت کنم اصلا اگه منم بخوام اون از من جدا نیست واین فاصله شاید با حصور شیطان کنی متشنج بشه یا کمی باز بشه از هم اما هرگز جدا نمی شه به محض اینکه خدا رو بخوانی دوباره میاد وبهت وصله انسان به عنوان مخلوق قادر به غلبه برا اراده خداوند برای نزدیک بودن به ما ودور شدن از او نیست

      برای اینکه این فاصله را که به اشتباه در ذهن ما جا دادن از بین ببریم باید تمام گذشته رو بزاریم کنار وبا یه فکر جدید ونو به خدای خودمون سلام بدیم واونو در آغوش بگیریم

      موصوع دوم بحث این جلسه مانعی هست که نمی زاره ما خدا رودر وجودمون باور کنیم وخدا درخواست ها آرزوهامون رو برامون برآورده کته

      این موضوع بخشیدن خودمون هست

      در تمام این سالها علاوه بر اینکه باور کردیم از درگاه الهی ترد شدیم وخدا ما رو نمی بخشه ماهم خودمون رونبخشیدیم با عذاب وجدان سرزنش خودمون بخاطر کارهای اشتباهمون مدام در احساس گناه به سر بردیم این مسعله باعث شده هرگز خودمون رو شایسته نعمت های خدا ندونیم ومنتظر هر پیشامد ناگواری در زندگیمون باشین 

      پس باید اول با خودمون کنار بیایم

      خداوند همیشه گفته توبه پذیره وتوبه بندگان خودش رو می پذیره وهیچ کس خاصی رو معرفی نکرده وهیچ شرط وشروطی نزاشته این فراخوان برای تمام بندگان است 

      من از وقتی که به یاد داشتم بخاطر اضافه وزنم احساس گناه کردم چون همیشه خانوادم رو اذیت کزدم هرچند هزار برابر خودم رو اذیت کزدم خودمو از نعمت های خدا محروم کزدم  

      بخاطر گناه پر خوری بد اخلاقی غیبت دروغ ونماز سر وقت وخیلی گناهان آگاهانه ونا آگاهانه خودم رو بنده بدی دونستم وخودمو لایق داشتن زندگی خوب ندونستم همیشه احساس گناه کردم ومنتظر بودم بدترین اتفاق ها برام بیفته هر وقت با همسرم جر وبحث کردم اگه بعدش سوختم یا زمین خوردم یا کسی حرفی بهم زده دلم شکسته گفتم حقمه بخاطر دلی که از همسرم شکستم بخاطر تند خوبی رو بد اخلاقی با دخترم سر درس هاش همیشه احساس گناه کردم بخاطر اینکه موقعه ای که فهمیدم باردارم خواستم بچمو سقط کنم سالهاست احساس گناه می کنم وهر اتفاقی برای دخترم می افته می گم خدا داره با اون امتحانم می کنه 

      در تمام این سال‌های زندگیم جز دوران کودکی همیشه خودم رو بنده بدی دونستم چون نتونستم موقع محرم یا شب های قدر خیلی نماز بخونم یا گریه وزاری کنن شبی که گفتن سرنوشتت تو همون شب رقم می خوره یعنی شب قدر چون هرگز نتونستم درست وحسابی اون طور که اونها می گن عبادت کنم گفتم سرنوشتم به بدترین شکل رقم خورده اما حالا چشمم باز شده و جور دیگه ای نگاه می کنم ودر این فراخوان که خدا بهم داده برای تقییر زندیگم می خوام با خدای خودم آشتی کنم وسرم رو روی شانه اش بگذارم وبرای این همه سال دوری های های گریه کنم این دوری که هرگز نبود واون در کنارم نشسته بود ومنتظر من بودتا ففط ببینم

      خدای خوب ومهربانم اینجانب الهام بهرامیان در تاریخ 16 اسفندماه 1402 خودم را بخاطر تمام گناهم چه آگاهانه چه ناآگاهانه می بخشم واین کوله بار سنگین را زمین می گذارم ودیگه هیچ فاصله ای بین خودم وتو احساس نمی کنم وقول می دم در حد توانم دیگه این اشتباهات را تکرار نکنم و از تو خدای خوبم می خوام منو ببخشی ایمان دارم به ببخشند ی تو ومی دانم مرا عفو می کنی 

      من از الان بنده پاک زلال ومعصومه ودوست داشتنی خدای مهربانم هستم 

      خدایا دوستت دارم وبخاطر بنده تو بودن به خودم افتخار می کنم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار صالحه
      1402/11/25 13:42
      مدت عضویت: 463 روز
      امتیاز کاربر: 50585 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,016 کلمه

      سلام برخالق بی‌دهمتای من 

      سلام برراستاد مسبرعشق شادی دورن دریافت ازخداوند عزیر 

      اول در این مسیر رو بازم‌ شروع  کردم باره آمدم  قسمت نشد  فبلا سه تا  فایل این‌  مسیر  رو انجام دادم  حالا موقف به حضور  تو این  بخش شدم‌ از خدای خودم  و سپا سگزاریم که.تو مسیر دیگه من رو راهنمای  کرد در  باره فاصله خودم و خداوند روبه شکل دار اون کم رنک میکنم‌ تواین ۶ ماه گذشته تو مسیرخدا هرگز دیر نمیکند که دارم‌ خدایی خودم رو به شکل بهتری شناخت بهش دارم میرسم‌ 

      من‌هم موقف هستم‌ که اون زمان من‌ کلی حس   بنده خوب نبودن رو کاملا  فبول کرده  بود  وفتی حسم بد بود حالم دلم‌ خوب نیود وادر بخش منفی شده بود که ابن حسم من زیادکنه حالم روز به روزبه شکل بدتری به من برکشت بده کلی سعی می کرم‌که به شکلی اون حس رو زمانی به شکل حال خوب تبدیل کنمک می‌ شد ولی زمان‌ ماندگاری کمی برام داشت   ولی بشترتوحالت بیخیلی طی می‌شده راهکارمپ کشتم‌که  وزنم رو کم‌کنم کلی ناامید بود راهی که دریافت میکردم تازه باعث ناامیدی بیشترمیشد جون‌اون راه روبا ارده خودم‌  دریافت می کردم‌خوب ارده خودم‌ هم‌که‌ تو بخش  خوبش  نبود دریافتم‌هم بد بود یی چرخه معیوب بودکه هی تکرار میشد وحس حالم خرابترمیشد طی این دهدساله گذشته من‌این تکرار اشتباه روباره داشتم اویل اون یی راه نجات میدین ولی به مرواون راه نجات اول کم رنک کم  رنکترمیشد ویی زمانی به خودم‌می‌آمد که خیلی وفت بوداون راه ازدست داده بودم ولی توخیلام اون دادمش ولی هیج دیت اودری روبه من‌ندادن کلی افکاراشتباه با دریافتی هپه اون‌مسبره به من اضافه شد درحقیقت طمع زندگی ۱۰ تا ۱۲ ساله آخر شد کلی نامیدی کلی بی انکیزی وکلی احساس خراب تو هربخش زندگیم تجربه شیرن داشتم‌ اون بازم‌ از لطف خدای خودم‌ بودم ولی اون کم‌ بود چند روز چند ماهی به شکل پست هم‌ نبود اگه او نبود که دیگه جای افسوس بیشتری رو برای من داشت 

      من دریافتم‌که برای داشتن حس حال خوب باید یی کاره دبگه رو انجام بدم  ولی واقع نمیدوستم که اون کاره چی هست از کجا باید شروع کنم  اگه بخوام  یی کاره دیگه انجام بدم  اول در یافتم‌  که‌ بزرکتر مشکل  زندگیم‌ فقط چاقی  هست چون اون   فقط میدیم به بیقه توجه نداشتم اون‌ یی بخش از زندگی که باید باشه نمیشه تغییرش داد میددیدم این‌جیزی گه تو دست من بود که می‌شد اون‌ عوض کنم چاقی بود پس این اره رو باید ترمیم کنم تو بخش دیگه قرارش بدم  اینجا بودکهوکلی احساس نامیدی حال بد کنارش داشتم ی روزدیگه وواقه تسلیم وشدم جون وفرزندام کلی اسرا که وبیا چاقی تو برطرف کن راه عمل معده روانجام بده  فشار زیادی روی من‌ بود بچه دست بردار نبود هرپنچ شنبه برام شده بود صحنه غذاب با تکرار اونها  تاکید که دیگه راهی  دیگه نیست  بابداین عمل روانجام وبدمو که ازمشکلات کم بسه اون برطرف بشه من گهروهیج واین کاره دوست نداشتم  با خدای خودم خلوت کردم ازخودش خواستم که این‌ کاره رو برام‌ انجام  هم زمان سال پیش وفات حضرت زهرا(ص ):هم بود ازاین بانو دورعلم درخواستم کردم که واسطه این‌ امر بشه برای نجات اززچاقی من ومن به اینکمسیرهدایت سدم‌وادرام‌کاره میکنم به‌دست اودرهای بسیارباارزش دست پیدا کردم‌  این زمان تازه دری فتم‌ همون فشارهای که فرزندانم‌ برام‌من داستن ازنگاه من کلی حس بد دورتش بوداده نبودشایدباز من‌توهمون مراحل مشکل داره بودم دست پا میزدم‌ و هیچ دست اودری برای من تواین زمان نداشتم  پس بعصی زمان حتی حرفی که حس آدم بدمیکه هم کمک کننده هست 

      اگه انوصحبت به نگاه ازطرف خداوند بینم‌اون زمان اون ازرارمی دیدم اون ناراحتی برای خودم‌میدم‌و. با فشارم از لایه  محافظتی که به دورم پیچیده بودم به اجبار بیرون زدم که از خالقم بخوام از کسی که تمام راهکار درپیش خودش هست بخوام ولی خورم به این شکل به در خواستم اصلا نگاه نداشتم فقط میخواستم‌که لا غر بشم همین  ولی شد کلی مسیرخوب عالی که وتوافکارم تواون روزاصلا هیج‌جای نداصت شد یی طمع چدیدتازه زدم به گل زندگیم‌ من‌نشانه عمل کرد هستم‌که اجازه حضور تو این‌مسبر روتو این  زمان به من داهد شده که بیا بگم‌من طمع زندگی روبه شکل خوب عوض ته فقطتوبخش لاغریی تو کل بخش  زندگیم‌ یی  نگاه بزرک رو دریافتم‌ کردم برای بهبود زندگی  مشکل دارم  اون دروزهای که وارد ابن مسیر بشدم‌  اگه حرفی  بزدم  فقط تو بخش خوردن‌ بود که جطور کم  بخورم وجطور عمل کنم‌که فقط لاغر بشم و دست اوردم‌ امروز به قدر تو نگاه ابن زمان من بزرکگ  هست‌ هدفم بزرگتر خدای تازه شناخت  بقدر مهربان بوده هست خواهد بود که نبوداون زمان پس اجازه بودن‌ من‌ تو این  بخش هم  صادره  نشده  بود

      امروز با درک‌ بهتری واردشدم‌ که بگم‌این‌مسبر که پایه‌اش ۵ ساله پیس تواین بخش که امروز  رفتم‌ دیدگاه اول خواندم  متوجه شدم این بخش ۵ ساله پیش ایجادشده پس باید با دستاوردی بسیار بزرگترها  واردبشم چون دارم با یی بخش قویی روبر میشم بخش قوی ادم قوی  رو طلب میکنه با کم‌ توان بودن اون بخش رودنمیشه درک‌ درستی بهش داشت من ابن‌ مسیر رو هم‌با کمک خداوند به اخر خواهم رسوند ودریافتی عالی تو ابن‌ مسبر زندکی با ارده خداوند تفییر احساسی  خالی کردن‌ مجزن ذهنم از افکار متقی که مسبر رهایی ازافکارمنفی هست روطی کردم مسببر خدا هرکز دیرنمیکند ودریافت کم از خداوند که دارم هرروز اون به شکل تازه نو دورنش کاره میکنم یه بستهر کامل تو این  زمان رو ربه کل  و جودم هدیه میدم هیچ  بخش  ناقصی  نا این زمان از این بخشهای که و تو رمسبر خداوندر هست رو  جا نخوام کذاشت بازم‌ اون ازخودش دارم که اجازه حضور رو تو زمان و برای من قرار میدهدکه به شکل رشد پیش رفت جلوه  کنه خود م و اون  متوجهر بشم بازم‌  سپاگرازش هستم از همه لطفی که در حقم هر  لحظه داره  انجام‌ میدم تشکر و سپاس بی کران  با ابن‌ مسیر من اول تو 

      توبخش  رهایی ازافکار متفی حضور پیدا کردم    توبخش  نوشته باوره سازه زندگی با ادره خداوند 

      توبخش دوره خدا هرگز دیرنمکند 

      تو بخش مسبر  تازه زندگی با کمک خداوند 

      توبخش وامروز تومسیر زندگی با طمع خداوند 

      حالا که دست آورم روتواین‌مسیر های دارم‌نگاه میکنم ازخالقم بسیارتشکردارم‌که اجازه حضورم  رو داده اگه نداده بودمن توهیج یک ازاین مسبر نمیتواستم باشم 

      خدا پشت وپنا هتون یا حق حق نگه دارتون 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 3 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار اسما غضبان
      1402/09/25 17:17
      مدت عضویت: 1308 روز
      امتیاز کاربر: 6149 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 809 کلمه

      بنام خدا

      ارتباط باخدا روکه چند وقتی بود که من به خودم میگفتم من کجا خداکجا  . بگذریم . من هربار که خواستم برگردم نشد چونباور داشتم که نمیشه اصلا زندگیمو طبیعی میدونستم که نباشه  این ارتباط . . واین بخشیده شدن . دقیقا مثل همون فایل  لیاقت داشتن هست که تومسیر صد گام هست .  درمورد .چاقی چون باورداشتم خودم نمیتونم   لاغربشم . پس ازاین روش هااستفاده کنم تالاغر بشم .به این کلمه‌ی خود که نگاه میکنم به این جمله  میرسم در ذهنم که خود   یعنی همون بخش کوچکی هست که درمورد خداگفته میشه یعنی. . جز از کل.

      • وقتی به این فکر میکنم دقیقا این دوتاانگار فقط اسمشون تغییر کرده بخشیده شدن. .وباور. لیاقت داشتن برای بخشیده شدن. . واین روهم تونستم مقایسه کنم زمانی که به هر دری میزدم بلکه بتونم باخدا ارتباط برقرار کنم  . از دعاونماز استفاده میکردم .مثل رژیم حالا من که لاغرنمیشم. . بذار  رژیم بگیرم . ورزش کنم . درمورد بخشیده شدن از خدا هم همینطوره. . بیام یه دعایی بخونم یه نمازی  بخونم تا.  بخشیده شم . وتودلم میگفتم البته که نمیشه .   . درمورد. اینکه .حالابزارروزه روبگیرم  بتونم  یه خودی نشون داده باشم  که خدامنوبپذیره  حالا یه ارتباطی هم برقرار کنیم .شاید تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم بخشیده  شم . یاد اون تعهد کتبی برای توبه کردن افتادم موقعی که. نوشتم و تموم شد یهو به. سمت   چیزی که. گفته بودم انجام نمیدهم . رفتم بعداز اون  به خودم که اومدم گفتم  . خاک تو سرت دید ی دیدی چی شد بازم نتونستی خاک تو سرت بعد به خودم گفتم تو بازهم انگار مثل اون رژیم گرفتن داری باخودت رفتارمیکنی. . هنوز که چیزی نشده   باید یاورکنی که  میشه بخشیده شی  حتی اگر هم تکرارکردی اشکال نداره. . سعی کن کار تکرارش کنی تابه عادتت تبدیل بشه از چالش من اینو نخوردم استفاده کن ویاد فایل لیاقت بیرونی و درونی افتادم گفتم باید ببینم که چطور میشه  بااین موضوع بیشتر توجه کردم  کردم دیدم دقیقا یکیه .واین حس لیاقت درونی رومن ندارم  .هنوز درمورد بخشیده شدن . یاد زمانی افتادم که کارهای اشتباه میکردم   که مثلاً یه اتفاقی می افتاد ومتهمش من بودم . میگفتم. تکرارجنمیشه . میگفتن نه اولین اشتباه آخرین اشتباه. . وبعد یاد سرزنش  هاییکه. توبچگی می‌شدیم. حرفهای  معلمین که اثبات میکرد اگه این اتفاق افتاد اینکه نمازتون  اینطوری شد ناخواسته  صورتتونو برگردوندین نگاه کردین به نامحرم نمیشه  . درحالی که ما هنوز تازه به سن تکلیف رسیده بودیم من بااختیار. تمام. از مادربزرگم تویچگی اصلا قبل از رفتن به مدرسه با اشتیاق خواستم که برام چادر خیاطی کنه .اما بعداز اون. که گذشت و بزرگتر شدم . دیدم آدمهایی که از نظر بعضی از ماها درظاهربی حجابن بااینکه  .در نظریه سری آدمها از نظر. خودشودن درصورت ظاهری ایمان ندارن .ولی خیلی بیشترازمن . . ایمان دارن .واین ربطی به این نداره که چه فکری توسرمنه . مهم این هست که خودش هرجورعشقشه داره. زندگی می‌کنه .  .واین رودرمورد چیزای دیگه هم از آدمایی که همیشه تایید میکردن که فلان کار اشتباهه .وفلان  . اما به این نتیجه رسیدم که دلیل حس این هست که من باوردارم لیاقت بخشیده شدن .و برگشت . ندارم .مگه خودش نمیگه که هرباراگرتوبه شکستی باز آی مشکلی نیست اصلاحش میکنم . برمی‌گردم  یاد حرف یکی از معلمامون افتادم وقتی موقع خواندن قرآن توابتدایی میشد .نمی‌دونستم اول اعوذ بالله من الشیطان رجیم روبخونم یابسم الله الرحمن الرحیم و همیشه قاطی میکردم و یه بار اومد سمت نیمکت بهم گفت .خدارو داری مسخره  میکنی .خب وقتی از بچگی همچین باورهایی ریشه در من ایجاد کرده من چطور میتونم باور کنم که میتونم  بخشیده بشم لیاقت بخشیده شدنودارم اون هم وقتی از دوره ی ابتدایی شروع میشه از قبل از مدرسه رفتن ازخونواده به مدرسه بعد راهنمایی دبیرستان اطرافیان ودرکنارش جامعه تلویزیون .رسانه .و….پس بایکبار نمیشه باید مدام تکرار کنم این فایل روواین تعهدروتابرگردم .و تصمیم گرفتم حرف ادمارو بندازم دورتابتونم فشار ذهنیمو کم کنم همین. چندروز پیش اتاقوحال واشپزخونمو تمیز کردم در عرض کمتر از بیست دقیقه بعد دیدم دارن کارمیکنن پایین. . یه جوری عذاب وجدان که وقتی کسیودیدی حتما باید کمکش کنی درصورتیکه اون فرد نخواد چی و بازهم این به اون حرفو باورهایی که ریشه درمن داره اونم به خاطر بارها تکرار شدن . ومن دیشب تصمیم گرفتم که اول حرف مردم وباورهاشونو بذارم زمین اون موقع هست که راه باز میشه  ومیتونم برگردم … وقتی خونه ی خداتودلمه  پس چه نیاز که منتظر بشم تابرم کعبه وقتی همیشه. هست اونم تو درون خودم . پس هرروز وهرشب که من تکرارمیکنم ومینویسم و کارهای خودم روانجام میدم وتکرارمیکنم درباره ی خدا  وبانگرش صحیح درموردخودم  فکرکردن پس من هرروز دورکعبه دارم طواف میکنم. تازمانی که وقتی برم کعبه  .اون زمان با اطمینان خاطر میرم .نه باترس از موندن حق مردم گردن من وفکربه این و اون  بلکه اول از همه حق خودم رو خوب اداکنم تاحق خودم گردنم نمونه‌. ممنون بابت فایل پرمحتوا.ی شما استاد عزیز.
      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریبا فروغی
      1402/05/18 14:12
      مدت عضویت: 548 روز
      امتیاز کاربر: 14990 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 529 کلمه

      باسلام خدمت شما 

      من با خودم فکر میکنم که این کارا منو از خدا دور کرده بوده و انجام ندادن اینا گناه محسوب میشه و خدا از من درور میشم :

      وفتی که همه انسانها میگفتن کسی رو خدا دوست داره که همیشه وضو داره و نماز اول وقت میخونه، در ذهن من سخت بود و همیشه باید با گوش کردن حرف دیگران پیش چشم اونا خوب کار کنیم که بگن اره این با ایمان هست،

      ولی این طرز فکر اش بنظر من غلط بود و خدا هیچ وقت به این موضوع کاری نداره و من رو گناه کار نمیدونه و این من خوبه که نسبت به خودم احساس گناه داشتم با نخوندن نمازم و دیدم در اشتباهم و اصل خدا چیه و من از وجود خدا بیخبر بودم ،

      یکی از افکار اشتباه گذشته من که فکر میکردم منو از خدا دور کرده این بود که اون طوری که دوست دارم لباس بپوشم و بیرون برم، ولی خوب بزرگ تر های ما میگفتن که کسی که به خدا نزدیک هست و ایمان داره باححاب باشه اما این حرف از نظر من به دلم نمینشست و من دوست داشتم ازادانه لباس بپوشم ، و وقتی فکرم با حرف مردم یکی نبود احساس گناه میکردم و فکر میکردم خدا هم منو نمیبخشه و خواسته‌های منو اجابت نمیکنه،

      گاهی وقتا از جایی میومدم خونه که حس منفی در اون جمع موج میزد و من رو اذیت میکرد و من از شدت ناراحتی گاهی در حد کمی از اون افراد غیبت میکردم و شکایت میکردم ،

      و اونا حسم رو بد کردن و من خودمو گناه کار میدونستم در صورتی که اشتباه فکر میکردم و چون حسم در اون شرایط بد می‌شده با حس بد از رفتار اون فرد حرف میزدم این نمیتونه باعث گناه من بشه و من خودم رو میبخشم و این کار رو تکرار نمیکنم و توبه میکنم، 

      من همیشه فکر میکردم که در تنها نبودن من دیگران تاثیر دارند و همه لحظه های که توی خونه با تنهایی سپری میکردم حسم بد بوده با خودم و حتی گاهی از تنهایی به مامانم با اشک و گریه شکایت میکردم که دیدی فلانی برای من ارزش قائل نیست و منو با خودش نمیبره بیرون که تفریح کنیم و در اشتباه خودم غرق بودم تا اینکه اگاه شدم و دونستم تا زمانی که حسم به خودم اینه که من تنهام و کسیو ندارم انسان ناراحتی هستم و این به نوعی برام گناه حساب میشد که با وجود خدا و خودم حس تنهایی کنم، 

      حالا من عوض شدم و تغییر کردم من دیگه از خدای درونم دور نیستم و او همیشه با منه و منو میبینه میشنوه و در همه لحظه های زندگی کنارمه، من هم میخوام خودم رو ببخشم و توبه کنم و از الان به بعد در این تاریخ هیجده مرداد ماه  و ساعت من انسان پاک خدا هستم که خودم رو میبخشم و میدونم خدا هم منو بخشیده و به خدا اطمینان دارم و اوست که مهربان و بخشنده هست و من با نگاه درست با داشتن اگاهی و باور های درست خودم رو دوست دارم و راضی هستم و احساس میکنم که خدا رو همیشه در کنارم حضور داره و گاهی دوست دارم حتی بغلش کنم و محکم فشارش بدم و بگم خدایا دوستت دارم ،

      باتشکرازشما

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 3 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار السا فرزانه
      1402/01/22 15:43
      مدت عضویت: 562 روز
      امتیاز کاربر: 59904 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,213 کلمه

      🌹یه نام زیباترین و مهربان ترین خدایی که تا کنون شناختم🌹

      درود و احترام خدمت استاد عزیز و دوستان هم مسیر 💮

      بسیار خوشحال ، خوشبخت، و شکرگزار خداوند هستم که مسیر تناسب فکری باعث شد تا چشمانم به روی حقیقت باز بشه و خدای واقعی رو بشناسم و مسیر زندگیم به صراط مستقیم هدایت شه و بتونم احساس خوشبختی واقعی رو بچشم 💮

      من تا 33 سالگی نماز نمیخوندم و حجاب نداشتم و بسیار از سمت اطرافیان سرزنش میشدم، با اینکه پدر و مادرم اصلا سختگیر نیستن اما از سرزنش های دیگران و انچه در جامعه شنیدم و در مغز و باورهای ما فرو کرده بودن، به شدت احساس گناه داشتم.

      تا اینکه در 33 سالگی کلاس تفسیر مثنوی مولانا شرکت کردم. استاد اون کلاس خانم دکتری بسیار امروزی و شیک پوش بودن و خیلی خوش سخن. که افراد کلاس رو خیلی جذب سخنان خودش میکرد. و هر جلسه ما رو  خیلی زیاد تشویق میکردن نماز بخونیم. و تقریبا همه کسایی که در کلاس بودن نماز خون شدیم. اما… 

      یادمه در یکی از فایل ها استاد خودمون، استاد عطارروشن عزیز میگفتن خودتون اصل آگاهی رو بفهمین اگه از کسی آگاهی بگیرین، و خودتون بهش نرسید، اون اگاهی در شما گسترش پیدا نمیکنه. 

      و دقیقا برای من همین اتفاق افتاده بود. 

      من با قلب و درونم به آگاهی نرسیده بودم. و تصمیم به نماز خوندن گرفتم. 

      در کنارش اون خانم دکتره، خیلی زیاد بصورت نامحسوس و با کلام خیلی جذاب ما رو از عذاب خدا میترسوندن و من به شدت خداترس شدم. بدون اینکه شناختی درست از خدا داشته باشم.و ادم هر مسیری رو هم که بره، به سرعت گسترش پیدا میکنه، من هم در اون مسیر اشتباه گسترش پیدا کردم ،  روز به روز از خدا دورتر میشدم در حالیکه خوشحال بودم در صراط مستقیمم. البته خوشحال واقعی نبودم، خودم رو دلداری میدادم که خدا اینه.

      تا اینکه از مطالب کلاس و مطالعات خودم به تضادهای خیلی عمیقی برخوردم. 

      سه سال تمام با اذان نماز اول میخوندم، نماز شب حتی میخوندم، روزی 1000 مرتبه صلوات میفرستادم، سالی چند مرتبه قران ختم میکردم، انواع ذکرها رو میخوندم، دیگه لاک نمیزدم چون اون خانم دکتره گفته بود چاکراهای نهایی بدن که محل ورود و خروج انرژی ان در سر انگشتان قرار دارن و وقتی لاک میزنین اب به ناخن نمیرسه و چاکراها شستشو نمیشه و انرژی منفی در بدن تون باقی میمونه (الان برام بی نهایت خنده داره این حرفها😁) اما مساله این بود که: 

      من علیرغم تمام این اعمال که طبق خدای مرسوم در جامعه و عموم مردم، بهترین و صالح ترین سبک زندگی بود، ذره ای آرامش نداشتم!

      من هرشب از دل خواب بیدار میشدم ، یک ساعت نماز میخوندم، اما ذره ای آرامش و خدا دوستی نداشتم. 

      من از ترس حق الناس و عذاب وجدان یک آن ارامش احساس نکردم در اون سه سال. 

      من تمام لحظه به لحظه اون سال، هر کاری میکردم، حتی اگه یه شوخی معمولی میکردم سریع ، تمام وجود و روحم رو استرس عذاب الهی میگرفت که ای وای دلش رو شکستم، حالا خدا اون دنیا منو چطور عذاب میده و چیکار میکنه! و باید زنگ میزدم عذرخواهی میکردم و حلالیت طلب میکردم! و خب خیلی واضحه که اینطوری تمام عزت نفس  و اعتماد به نفسم تخریب میشد چون همیشه در سرزنش و احساس گناه بودم.

      من اون موقع بر خلاف همیشه م، لاک م رو پاک کرده بودم ولی در چاکراهام هیچ انرژی مثبتی احساس نکردم 😁

      برعکس همیشه در استرس بودم! 

      و این تضادهایی که بیشتر و بیشتر میشد ، باعث شد من از اون خدا به شدت متنفر شم! زده شم از همه چی.  

      و روحم طلب حقیقت داشت. 

      تا اینکه به لطف خدای بزرگ با استاد عطارروشن و تناسب فکری آشنا شدم. و کم کم تمام این تضادها رنگ حقیقت گرفت. و به سمت حقیقت هدایت شدم.و خدای جدیدی رو شناختم که باعث شد برام دنیا دنیا خوشبختی و ارامش به همراهش داشته باشه. 

      تمام اون رفتارهای غلیظ مذهبی رو کنار گذاشتم چون هیچ ارامشی ازشون نداشتم. هیچ احساس خوبی برام نداشتن. لق لقه ی زبان بودن که هیچ ازشون نمی فهمیدم. 

      بحث چاکراها و تکنیک و مدیتیشن و چی و چی رو برای همیشه در ذهنم بستم و به جای اینکه بشینم ساعتها به زبان عربی نمازی بخونم تا بلکه رضایت خدا رو از اون طریق بدست بیارم، با زبان فارسی با درک و فهم و ظرفیت خودم با خدا حرف زدم و حرف زدم و حرف زدم.

      من اون موقع یک بت پرست کامل بودم! یک ادمی که فقط تمام وجودم ترس و نگرانی و وحشت از خدا بود. و همیشه با وحشت میگفتم یعنی خدا از من راضیه؟! یعنی خدا منو می بخشه؟! و چه اشکها که به اسم همین توبه که نریختم!!! چقدر در شبانه روز  قران و نماز میخوندم بعد آرامش نداشتم که، میخواستم در ازاش ارامش از تکنیک های پاکسازی چاکراه و مدیتیشن بگیرم 😁

      الان هیچ کدوم از اون کارا رو نمیکنم، مدیتیشن و تکنیک و پاکسازی چاکراها برام کاملا بی معنی شده، در عوض آرامش ، شادی و خداپرستی بی نهایت لذت بخش و رها و سبکبالی دارم. 

      البته از اون دوران سه سال،  از  اون همه نماز خوندن و کارهایی که کردم هم پشیمان و متنفر نیستم. اونها هم همه برام باارزش ان چون بخشی از پازل کمالم هستن، چون همون ها برام تضاد ایجاد کرد ک اگه من در صراط مستقیمم چرا نعمت و  فراوانی و راحتی و شادی تو زندگیم نیست؟ چرا ارامش ندازم؟ چرا همش برام مساله پیش میاد؟ چرا.. چرا… و هزار و یک چرا…

      تا اینکه بلاخره اون تضادها باعث شد از صمیم وجود خواستار شناخت حقیقت بشم که خدا رو شکر در مسیر تناسب فکری و کشف حقیقت و خدای جدیدم قرار گرفتم. و مهمترین تغییری که شناخت خدای جدید برام به دنبال داشت، حس عمیق رهایی و سبکبالی هست. 

      واقعا هر چه شناختم عمیق تر میشه ، هرچه بر روی رابطه و صمیمیتم با خدا بیشتر کار میکنم، سبکبال تر میشم. 

      پیش از این و با خدای قبلی  باورهای قبلی, یه جوری قلب و روحم سنگین و غمگین بود انگار تمام غم دنیا توی وجود من قرار داشت. اما الان از صمیم دل خوشحال و ارامم . واقعا وصف احساسم درباره خدا ی جدیدم و ثمراتی که این شناخت جدید برلم داشت، با کلام و کلمات بشر خیلی سخته. 

      اما من این روزها خوشحال ترینم و سبکبال ترین 

      وقتی هر بار به خودم یاداور میشم السا تو یک تکه از خدایی، تو روحی در کالبدت داری که یک قطره از بیکران خداست ، دلم میخواد از شوق پرواز کنم. 

      من این روزها درظاهر تمام اعمال دینیم رو ترک کردم ، اما درونم خیلی خیلی خیلی بیشتر از قبل سرشار از خداست، عاشق خداست، و هر لحظه به یاد خدا. و در شادی و ارامش. 

      من این روزها خیلی خیلی خیلی بیشتر از قبل به خدا توکل و ایمان و باور دارم. 

      من خدا رو در هر لحظه زندگیم، در هر ذره از جهان می بینم و میپرستم… در صدای خنده و خوشحالی مادرم…. در جریان اب! در خنکای نسیم سر صبح…در آواز پرندگان….در گلهای و زیبایی و سرسبزی بهار…در آبی اسمان…در صدای پر شوق و انرژی استاد و کلمات الهی که یادمون میدن….در آگاهی و الهامی که هر روز می اموزم …. و با هر لحظه ش از صمیم دل شاد و ارامم و تا جایی که میتونم عمیق و از ته دل شکرش رو به جا میارم 💮🌷

      اینم از اعجاز های استاد عزیز در زندگی مون 😍💮

      سپاسگزارم استاد عزیز و دانا 

      الهی هر آن نور و شادی بیشتر به زندگی و قلب تون بتابه🌞💮🌷

      سایه تون مستدام 💮

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 32 از 7 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فهيمه
      1401/12/12 01:23
      مدت عضویت: 433 روز
      امتیاز کاربر: 6215 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 782 کلمه

      سلام گرم من به استاد عطار روشن عزيز

      چقدر مثال خوبي بود كه ما مثل يك ليوان هستيم از يك اقيانوس به نام خدا…ما خود خداييم فقط در اين بدن …اگر من همين يك نكته رو درك كنم تمام باورهاي احساس گناه گذشته و اون كوله بار احساس گناه پودر ميشه و ميشكنه و ميريزه و ديگه با من نخواهد بود

      به نظرم با باور اين جمله شما ، چيزي به نام گناه وجود نخواهد داشت و هر چه هست تجربه خداوند در وجود مادي ما است

      خداوند داره خودش رو در هر بدني و فكري يك جوري تجربه ميكنه

      ولي اين به معناي اين نيست كه ما محكوميم هر تجربه اي رو كه خدا خواسته و دوست داره رو واردش بشيم…خداوند به ما اختيار داده كه اگر هر تجربه اي رو دوست نداشتيم ديگه انجامش نديم…اگر چشم باز كنيم و خوب به دنياي اطرافمون نگاه كنيم خواهيم ديد كه افراد چه تجربه هايي كردن و چه نتيجه هايي داشتن…ما ميتونيم بدون اينكه خودمون اون تجربه رو داشته باشيم تصميم بگيريم كه ميخواهيم اون تجربه رو وارد زندگيمون كنيم يا نه 

      اين برداشت من بود از چيزي به نام گناه

      و اما درباره تمرين كه گفتين چقدر ما خودمون رو از خدا جدا ميدونيم و احساس گناه داريم؟ من متوجه شدم من زياد به زبون ميارم كه من جزيي از خدام ولي در واقع اين رو قبول ندارم …چطور ؟؟؟؟    چون خداوند رو جدا از خودم ديدم…شايد به دليل نرسيدن به خواسته هاي بزرگم هست

      احساس نميكنم گناه كارم و از خدا دورم ..فقط خودم و خدا رو دوتا ميدونستم ..اين در صورتي هست كه هميشه ميگم ما و خدا يكي هستيم و ميگفتم خداوند از روح خودش در ما دميده و ما و خدا يكي هستيم….اما اينكه چرا اين باور رو نميتونستم زندگي كنم براي خودم سوال هست!!!!

      تا حدودي به جوابش رسيدم و اونم اين بود كه من خودم رو هميشه مقصر ميدونم در نرسيدن به اهدافم ..من استاد سرزنش كردن خودم هستم…صب تا شب همه اش دارم خودمو سرزنش مي كنم

      هي ميگم اين همه زمان داشتي ميتونستي فلان كارو بكني نكردي …ببين همه سرگرم پيشرفتن ولي تو چي …همين تمرينات خودشناسي رو هم انجام نميدادم و ميگفتم وقتم رو بايد بزارم براي پيشرفتم …غافل بودم از اينكه همين تمرينات خود پيشرفتن …البته من شخصيتم با اون آدمي كه سه سال پيش وارد اين مسير خود شناسي ها شده خيلي فرق كرده اما خودم راضي نيستم از تغييراتم….( اين رو هم اضافه كنم كه خانواده من ، من رو در هر زمينه موفق ميدونن و الگو اونها هستم …اين يعني من از بيرون موفقيت  هاي بزرگي داشتم ولي خودم در تنهاييي خودم به جاي اينكه خوشحال باشم از اين موضوع هي به خودم ميگفتم نه اينكه چيزي نيس ..همه ميتونن اين كارارو بكنن…)

      …امان از اين ذهن 

      شايد ريشه اين نارضايتي از خودم در اضافه وزنم باشه كه در داستان هدايتم هم بهش اشاره كردم 

      حسم از درون شاد نبود هيچ وقت..در صورتيكه در سايت ديگري كه نتايج دوستان هم كلاسيم رو ميخونم و به خودم ميگم اينا چرا اين تغييرات براشون انقدر بزرگه …خوب منم اين تغييرات رو داشتم ولي به نظرم اين اونقدري بزرگ نيست كه بيام براش وقت بزرام و بنويسم…

      و اين دامي بود كه ذهن، من رو در اون انداخته بود…

      البته كه خوراك ذهنم رو خودم بهش ميدادم چون دائم خودم رو سرزنش ميكردم …همين باعث شده بود خودم رو لايق هيچي ندونم …آرزوهاي بزرگي دارم …اما در پس اون آرزوهاي بزرگ احساس بي لياقتي و كامل نبودن من ..داشت كار خودش رو ميكرد…

      خدا رو شاكرم كه با هدايت شدن به اين مسير و اين سايت دارم بيشتر با لايه هاي مخرب درونم آشنا ميشم 

      همين نوشتن داره درهاي بزرگي از خود شناسي رو به روي من باز ميكنه كه اين فقط لطف خداست

      چند وقتي هست هر روز به خدا ميگم خدايا هر جايي تو ي هر سايتي كه قبلولش دارم ميرم ميبينم كه خوشبختي نتيجه كار كردن روي خودمونه و ما نبايد براي خوشبختي دست و پا بزنيم …پس چرا اون چيزايي كه ميخوامو بهم نميدي ….هر كاري لازمه كه انجام بدم تا آسون بشم براي نعمت هات رو بهم نشون بده… و الان احساسم بهم ميگه راهش همين نوشتن در سايت هايي هست كه عضو هستي و داري از مطالبشون استفاده ميكني

      چيزي كه ذهنم به عنوان يك كار بيهوده ازش ياد ميكرد

      خدايا شكرت به خاطر اين آگاهي امروز

      امروز به تاريخ دوم مارچ هست برابر با 11 اسفند 1401.

      من اينجا براي اولين بار اعتراف كردم كه چقدر به خودم بد كردم …چقدر خودم بدترين دشمن خودم بودم…چقدر اجازه دادم به نجواهاي ذهنم كه من رو تحقير كنه…خدا رو تحقير كنه…

      از خداي درونم ميخوام من رو ببخشه و اين حس هاي احساس گناه از كم بودن و بي لياقتي رو ازم بگيره و من رو به اقيانوس خودش برسونه…

      دوست دارم حس كنم با اقيانوس الله يكي هستم

      آمين

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 18 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 505 کلمه

      با سلام وقت بخیر خدمت استاد عطاروشن و تمام دوستانمن از وقتی یادم میاد مثل خیلی از شما دوستان تصورم این بود خدا یک نفر در اسمون ها که ما رومیبینه و کنترلمون میکنه و اون بالا و توی اسمونها یک طرف جهنم و طرف دیگه بهشت هست که هرکس طبق اعمال و رفتارش مجازات میشه هروقتم میخاستم بدونم خدا چه شکل و از کجا اومده بهم میگفتن نه این چه حرفی اینا سوالهایی هستن که هیچ کس جوابی براشون نداره و بهتر بهشون فکر نکنی .البته این قبول داشتم که خدا بخشنده و مهربان و رزق روزی دست خداست و اگر خطایی کردیم  و توبه کنیم می بخشه اما شاید  ایمان قلبی نداشتم  . منم مثل تمام ادم ها گناهکار و خطا کار هستم و خطا و اشتباه جز از,زندگی ماست .اما هیچ وقت خاسته های خاصی از خدا نداشتم قانع بودم و هرچی میداد بهم شکر میکردم و میگفتم دیگه قسمت من دراین حد خداروشکر میکردم .کاستی هایی تو زندگیم بود و یک جاهایی میگفتم فلانی نه دین داره نه نماز و روزه  ولی همیشه موفق و خدا بهش همه چیز داده پس چرا به ما نمیده ولی با خودم میگفتم حتما لایقش یا من کم تلاش میکنم اون زرنگ تر و امثال این افکار .من چندین سال هست با قدرت افکار و نیروی جذب اشنا شدم اما هربار بعد از یک مدت این دوره ها و اموزش ها رو  رها کردم  اما الان بعد از یک اتفاق خاص و مهمی که برام افتاد و کل زندگیم تحت تاثییر قرار داد تصمیم گرفتم دوباره بیام سمت افکار مثبت و قانون جذب که بتونم پر انرژی به زندگیم ادامه بدم . و وارد سایت شدم و با دوره زتدگی با طعم خدا شروع کردم که چقدر لازم داشتم این دوره و حس ارامش که تا الان از این فایلها گرفتم   و برام یک سری مطالب خیلی جالبو جذاب بود مثلا  این جمله  که خدا از روح خودش در انسان دمیده همیشه در قران میخوندم ولی راحت ازش رد میشدم اما این بار که فایل استاد گوش دادم دیدم چقدر زیبا انسان و خدا رو توصیف کردن و ما انسان ها جزیی از خدا هستیم ولی ما چقدر تلاش میکنیم که به خدا نزدیک بشیم اما چون باورهای غلط و اشتباهی داریم انگار دور تر شدیم .طبق تمرینات این جلسه من میخام از الان به بعد اول به خاطر تمام گناهان و اشتباهاتم از خدا طلب بخشش کنم  و خودم باور قلبی دارم که خدا من میبخشه و مورد عنایتش قرار میگیرم و اینکه خدا به من انرزی بده که همیشه در کنار خودم حسش کنم و افکار پلید  شیطانی که باعث اسیب به روح و جسمم شدن از من و افکارم  دور بشن من ایمان دارم که خدا من دوست داره و سهم من از زندگی بهترینهاست پس با شوق فراوان هر روز خودم به خدا نزدیک تر می بینم و شکر به خاطر تمام لحظات زندگیم که کنارم بوده و هست و خواهد بود ..

      تشکر فراوان از  استاد عطار روشن که این فایلها.رو به صورت رایگان قرار دادن همیشه در اوج باشید وبدرخشید

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 7273 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 808 کلمه

      نسترن 

      سلام به استاد جان و همه دوستان عزیزم 

      من صبح فایلو دیدم اما هر کاری کردم نتونستم کامنت بذارم ارور میداد واسه ورود و در نهایت الان ۱۲ ونیم شبه بامداده و مینویسم 

      من از وقتی که یادم میاد زمانایی گه حالم بد میشد و من و خواهرم باهم حرف میزدیم و تقریلا تو تمام دوران یه جمله تکراری میگفتیم و این بود 

      حس میکنم خیلی از خدا دور شدم…🙃

      این جمله تکراری ما بود 

      شاید باورتون نشه ولی دیشب قبل اینکه این فایلو ببینم یه سوالی اومد تو ذهنم و این بود که 

      حتی خداام منو میبخشه چرا من نمیتونم خودمو ببخشم و رها شم بعضی موقعا شک میکنم اصلا موضوع بخشیدنه یا چیزای دیگست 

      ولی یه چیزیو مطمئنم من انقدر به خودم سخت گیرم که حتی خود خداام الان بیاد بگه من تورو بخشیدم از اینکه به فرض شرک ورزیدی و فلان ادمو واسه خودت بت کردی میام با خدا بحث میکنم که نه حالا طکل میکشه که اون شرک من جبران شه خدا جون بذار من واست توضیح بدم که چقدر ایراد دارم … یعنی با خدا سر اینکه منو بخشیده بحث مبکنم 😅

      جالب اینه که من هیچوقت ایرادای خودمو تقریبا به هیچ کسی نمیگم ولی دائم ضعفامو تو ذهنم مرور میکنم و شده ناخوداگاه من به جای اینکه رو نکات خوب خودم تمرکز کنم فقط نقاط ضعفه حتی میتونم رو نکات مثبت بقیه عالی تمرکزکنم اما خودم نه و خبلی جاها بهم ضربه زد این سرزنش کردن خودم تا چند ماه پیش که سعی کردم واقعا کمش کنم هنوزم خیلی کار دارم 

      واقعا مگه امکان داره کسی خودشو بنده خوبی ندونه لایق ندونه و خدا بهش نعمت بده ؟

      اسمش روشه بنده خدا 

      بنده لایق خدا یا بنده نالایق خدا ؟

      اصلا من اگه خدارو انقدر دور ببینم از خودم چطوری دستشو میذاره تو دستم ؟

      چطوری منو بغل میکنه ؟

      چطوری قلبمو اروم میکنه ؟

      چطوری بهم الهام میکنه ؟

      وقتی دوره دیگه دوره  اصلا این چیزا دیگه امکان نداره اتفاق بیافته و حس شه

      من خیلی موقها ته ذهنم اینه که من خیلی باید دل خدارو بدست بیارم که اونم کمکم کنه خیلی باید ایمانمو بهش ثابت کنم و موقع سختیا دم نزنم که بهش ثابت شه این بنده خوب منه اما شاید تا حد زیادی این فکر غلطه 

      من موقع هایی که حس کردم خدارو ندارم حالم خیلی بدتر شد میگفتم کاش خدایا بودی بغلت میکردم اروم میشدم غافل از اینکه خدا درون منه تو وجود منه خدا  مثل مادر بارداری که جنینش تو وجودشه باهاش یکی شده و ازش تغذیه میکنه از بند ناف 

      رابطه ما با خدا همیشه عین جنین و مادر میمونه تا ابد اما ما میایم تو ذهنمون هعی اون بند نافو میبریم در حالی که اون هست اون تا ابد هست ما مثل جنینی هستیم که تا ابد جنین میمونیم برای خدا 

      تا ابد تغذیه میکنیم ازش 

      تا همیشه بهش نیازمندیم 

      این بند ناف بریده نمیشه واسه همین این جنین هیچوقت بدنیا نمیاد و از خدا جدا نمیشه 

      ما داخل شکم خدا تکون میخوریم و اون حس میکنه 

      قربون صدقمون میره 

      هر چی مفید باشه واسمون بهمون میرسونه 

      به شرطی که بخوایم رشد کنیم 

      رد دستای خالق هیچوقت از مخلوق پاک نمیشه 

      یه میزم که ساخته میشه همیشه اثر خالقش میمونه برند میمونه و برندش اون خالقشه حالا میز که جونی نداره روحی نداره اینارو بفهمه 

      خدا که مارو افریده رد دستاش رد بوسه هاش رد لمس کردنش هیچوقت از درون مخلوقش پاک نمیشه 

      خدا روح مارو لمس کرده خود روح ماست خود ماست

      اصلا چدا انقدر همه مبخوایم خدارو یه چیز عجیب غریب و دور بببینیم چقدر ضربه خوردم از این حس دوری 

      حتی الانم که سمت این دوره اومدم واسه این بود که حس کردم میخوام به خدا نزدیک شم حس کردم دوباره دور شدم ازش 

      خدایا میدونم تو منو بخشیدی الان نوبت منه 

      منم میخوام خودمو ببخشم 

      خدایا میخوام حست کنم واسه همیشه اومدم که بمونم واقعا میگم این دفعه اومدم که بمونم مطمئنم بازم خطا میکنم اما میمونم 

      چقدر قشنگ گفتی تو قران 

      چه کسی از خدا به عهدش وفادار تر است ؟

      گفتی با من معامله کنید 

      تو چقدر فهمیده ای چقدر عقل انسانی ما ناتوانه از درک کردنت چقدر بزرگ و عالمی و من هیچوقت رو دانایی تو حساب نکردم یا خیلی کم حساب کردم و اونقدر شیرین بوده که اومدم سمت تو بیشتر بفهمم ازت 

      من امشب خودمو میبخشم چون حتی خالق منو بخشید 

      خدایا میخوام باور کنم تو قلب نسترنی هدایتم کن نشونه هاتو واسم بفرس میدونم که اینکارو میکنی همونطور که قبلا فرستادی اومدم تکلیفمو روشن کنم با خالق 

      خالق من نسترن بنده ی توعه 

      من همون بنده ایم که جا نزدم و پات وایسادم من بنده بدی نبودم انصافا همیشه تلاشمو کردم تورو تو وجودم  زنده نگه دارم 

      من با تو کنار اومدم خالق اما با خودم کنار نیومدم واسه همین انقدر حس کردم ازت دورم چون فک کردم منو تو جداییم 

      خالق من مخلوق توام  خالقی رو در حقم تموم کن 

      همونطوری که بخشیدن تو یهویه 

      میخوام بخشیدن خودمم برای خودم یهویی باشه 

      من امشب میبخشم خودمو و سعی میکنم با مهربکن ترین شکل با خودم که تکه از توعه رفتار کنم 

      خیلی خوابم میاد دیگه برم بخوابم شب بخیر بچه ها ❤️🍃

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 32 از 7 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار طاهره فروغی
      1401/10/18 15:06
      مدت عضویت: 1013 روز
      امتیاز کاربر: 35662 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,080 کلمه

      سلام خدای مهربونم 

      سلام استاد عزیز و دوستان خوبم 

      در ارتباط ما با خدا دو مورد است 

      اول ارتباط ما خدا و دور شدن ما از خدا ست 

      دوم در مورد خواسته هامون از خدا 

      من همیشه فکر میکردم خدا خیلی از من دوره چون شنیده ها و اموزشهایی و باید و نباید هایی رو باور کرده بود که بنده خوب کیه و لنده بد کیه و چکار انجام بده و انجام نده 

      من هر چی خودم رو بررسی میکردم گناهام یکم کمتر از عظمت خدا بود و شاید هم به اندازه عظمت خدا و خودم رو لایق سخترین عذابها میدونستم  و انتظاری نداشتم که خدا شرایط عالی بهم بده و هر روز انتظار اتفاقی برای مجازات بودم و اینو حق خودم میدونستم 

      خب من خدا رو این طور شناخته بودم و در نهایت فکر میکردم که هیچ چیزی فایده نداره و حتی نماز شب میخوندم ولی بازم حالم خوب نبود و در شبهای قدر همش گریه میکردم و صبح سردرد شدید میشدم ولی بازم حس خوبی نداشتم و فکر میکردم خدا اینا رو نسبت به گناهام چیزی نمیبینه و همه اینا رو از شنیده ها و اموزشها داشتم 

      اولین قدم اصلاح رابطم با خداست 

      تکلیف بین من و خدا چیه 

      من بنده خدا هستم یا نه 

      باید خدا رو باور کنیم و خودمون رو بنده ای ببینیم که خدا ما رو دوست داره 

      ما نباید به جای خدا قضاوت کنیم چیزی که متاسفانه الان زیاد شده در اطراف ما همه از روی ظاهر بقیه رو قضاوت میکنن اگر ظاهر موجه داشته باشه خوبه و اگر ظاهرش موجه نباشه این منحرفه 

      تفکر درباره خدا  و همسو نبودن با افکار و باورهامون در مورد خدا برای این هست که خودمون رو لایق استفاده از این امکانات و نعمتهای خدا نمیبینیم 

      حالا به هر دلیلی که گناه بدونی و به جای خدا قضاوت کنی باعث میشه دیگه خودمون رو بنده خدا ندونیم و لایق نعمتهاش و الطافش خودمون رو نبینیم و خودمون رو از صالحین اون جدا کردیم و جز ترد شدگان مبینیم 

      پس باید از جانب خدا قضاوت نکنیم و خودمون رو بابت اشتباهات و خطاها ببخشیم و حرف دیگران رو باور نکنیم که از جانب خدا گفتن و منو از خدا دور بدونن 

      من با شجاعتی که خدا بهم هدیه داده میخوام باور کنم که خدا گفته توبه کن من میبخشم 

      من توبه میکنم و میدانم که خدا  خطا های منو میبخشه

      چون احساس پشیمانی بدترین احساس هست که میتونه منو نابود کنه همونطور که قبلا کرد و هر اشتباهی رو خدا میبخشه 

      تنها راهم اینه که از خدا طلب ببخشش کنم و خودم رو ببخشم و پرونده رو تموم کنم و ایمان دارم که منو میبخشه ما نباید طبق افکار زمینی خودمون  حرف خدا رو بگیم میگفتن شبهای احیا گریه کن و سرت و کج بگیر  و هی التماس کن تا خدا تو رو ببخشه و من هر سال سه شب این کارو میکردم ولی احساس بخشیده شدن نداشتم و احساس بنده خوب خدا شدم رو نداشتم 

      حالا که فکر میکنم همه ابن سختیها حقم بوده چون بدون تحقیق و فقط باورحرفهای افراد دیگه به جای باور خدا   داشتم زندگی میکردم 

      من میخوام تغییر کنم 

      من میخوام خوشبختی رو با تغییر درک کنم 

      من میخوام خدا رو با دید جدید ببینم 

      من میخوام باقی زندگیمو با حس خوب زندگی کنم 

      من در این دوره فهمیدم احساس خوب قطب نمای ماست 

      پس وقتی حسم خوبه راهم درسته 

      پس من بنده خوب خدا هستم و از خداوند انتظار بهترین چیزها و نعمت ها رو دارم 

      من لایق بهترین زندگی رو دارم 

      من با خدا نزدیکم و از رگ گردن به من نزدیکه 

      خدا با منه و خدا در درون منه حسش میکنم 

      نمیشه از خدا جدا بشم 

      من ذره ای از وسعت خدا هستم 

      خدا از  خود ش درجسم من دمیده است 

      یک قطره از دریا هستم که تمام خصوصیات دربا رو دارم 

      وقتی میمیرم به خدا میپیوندم 

      ولی چون با اشتباه ما شیطان ما رو میخواد از خدا جدا کنه ولی اون فقط به خاطر حس بدمونه 

      من در گذشته خودم رو از دور میدیدم  خودم رو بنده ای میدیدم که در حرف خدا گوش نمیدادم وبا خودم میگفتم خب مگر تو به حرف خدا مبکنی که خدا به حرف و درخواست تو گوش بده حالا هر چی مثل پوشیدن موهام با خودم مبگفتم خب چرا فقط ما باید برای دیده شدن موهامون مجازات بشبم و کشورهای دبگه اینقد راحتن تازه از خدا گله میکردم که چرا در ابن کشور با این فرهنگ به دنیا اومدم و گاهی فکر میکردم یعنی بزرگی خدا با همین چند لاخ موی من مگر بهم میخوره که میخواد به طرز فجیحی منو از موهام اون دنیا اویزون کنه 

      بهم گفته بودن خدا گناهاکاران رو هی میندازه تو اتیشو باز دوباره تا بینهایت من خیلی از خدا میترسیدم و نمازم و روزم و عبادت هام از ترس خدا بود نه برای عشق به خدا 

      فقط فکر میکردم انسانهایی که بتونن با خدا عمیق ارتباط برقرار کنن امامان هستن و ما مردم عادی این امکان رو نداریم و باز اینجا خدا رو ناعادل میدیدم 

      همیشه حسرت انسانهایی با درک و فهم بالا نسبت به خدا رو میخوردم غافل از این که خدا به یک چشم به همه بنده هاش نگاه میکنه و منم میتونم خدا رو اینطور درک کنم 

      همیشه دوست داشتم خدا منو به دید یک بندا خوبش ببینه و در فکرم اون منو به عنوان بدترین انسان میبینه و این ملاک خوب و بدی رو فقط از روی ترب دبگران میسنجیدم در صورتی که بازم وقتی سعی میکردم مثل حرف اونا باشم بازم حالم خوب نبود و نمیشد درونم اشفته بود و مانند دریایی مواج موجهای نا ارام داشت و هر چی بیشتر در گفته های انها غرق میشدم و میخواستم بهتر انجام بدم مواج تر میشدم 

      من زندگی نمیکردم و فقط به واسطه نفس کشیدنم فقط زنده بودم 

      خیلی وقتها شبها که میخوابیدم دوست داشتم صبح دیگه برای همیشه بیدار نشم و از خدا گله میکردم مرا از من راضی نمیشه و منو ببره 

      ولی خدا جونم بی نهایت سپاس که در باقی مانده عمرم به این مسیر هدایتم کردی تا بااین دیدگاه و باور پوسیده و سرافکنده به سوی تو پرواز نکنم و با سبکبالی و ارامش و تناسب و زیبایی و ایمان قلبی هر چند کم ولی بنده خوب وپاکیره تو باشم و به سمت تو گامهایم را بردارم تا روزی کا در انتهای مسیر تورا ببینم سربلند در برابر تو قرار بگیرم 

      من طاهره فروغی امروز خودم را برای تمام اشتباهات گذشته میبخشم و از تو مهربانم طلب بخشش دارم و ایمان دارم که تو منو میبخشی چون تو بخشنده مهربان منی و میدونم بنده خوب پاک و تازه متولد شده برای خداوندم هستم 

      چقد سبک شدم و احساس سبک بالی میکنم 

      و خدا رو در درونم حس میکنم 

      خداوندا برای این سبک بالی و هدایت و حمایتت به این مسیر مستقیم بینهایت متشکرم 

      در پناه خدا باشید 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سولماز متناسب
      1401/10/08 10:37
      مدت عضویت: 1162 روز
      امتیاز کاربر: 10935 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 575 کلمه

      سلام به همه بنده های خوب و دوست داشتنی خدا از دیروز که این فایل رو دیدم و خودم رو بخشیدم خیلی حالم خوبه انگار چسبیدم به خدا و خیالم راحت شده از اینکه خوب من که الان بنده دوست داشتنی خدا شدم پس خدا همه خواسته هام رو بهم میده مطمئن شدم آنقدر آرامش دارم انگار توی یه دنیا و حال و هوای دیگه ام.و اما مطالبی که از این فایل یادگرفتم:من هم فکر میکردم چون در گذشته گناهانی مرتکب شدم یا ملاکهایی که والدین و معلمان و فرهنگ به ما گفته بودن که اینها ملاک یک آدم مسلمان هست و وقتی میدیدم خوب من اکثر اون ملاکها رو ندارم یا اون کارها رو انجام نمی‌دادم خوب مطمئن بودم که من بنده خوبی نیستم و خوب انتظار این رو هم نداشتم که خدا برام کاری انجام بده یا به خواسته ام جواب بده مثلاً همین چاقی‌ خودم‌ منم میگفتم‌خوب وقتی من بنده خوب خدا نیستم خوب حتما این مشکل رو بهم داده که این عذابی هست از طرف خدا و همیشه گله و شکایت داشتم خدایا من که گناهی نکردم و فقط به خودم ظلم کردم و خودم رو دوست نداشتم و این نباید گناه بزرگی باشه چرا تو این عذاب بهم دادی و چندین سال که من باهاش درگیرم ولی خدا رو شکر بازم با وجود این اکثر وقتها بهم کمک کرده و یه روز به حالت تسلیم رسیده بودم و ازش خواستم که یه راهی جلوی پام بزاره و خدارو شکر منو هدایت کرده به این سایت و این مسیر الهی و الان‌دارم خیلی راحت و با لذت لاغر میشم و بی نهایت خوشحالم از این تغییر و یا گاهی هم تو دردسر میفتادم یا مشکلی برام پیش میومد از ته دلم ازش کمک میخواستم و می‌دیدم که اون خواسته ام رو مستجاب کرده و واقعا خوشحال میشدم که نه خدا هنوزم منو دوست داره ولی چون اطلاعات اشتباهی در مورد بنده خوب خدا داشتم و کلی هم سوال بی جواب داشتم همیشه مردد بودم که آیا این حرفهایی که به ما زدن در مورد مومن بودن درسته یا نه و حالا فهمیدم که هرکس براساس نظر و ملاک‌های خودش منو قضاوت کرده و مهم این هست که من چه حسی در مورد خودم داشتم و دیگه خودم رو بخشیدم و از خدا طلب بخشش کردم و در دفترم نوشتم و از خدا خواستم که منو ببخشه و من هم خودمو بخشیدم.منم همیشه فکر میکردم خدا اون بالا نشسته و داره به ما نگاه می‌کنه که کی کار بدی انجام داده در پرونده اش بذاره ‌‌واینکه همیشه ما رو امتحان می‌کنه و اصلا براش مهم نیست ما چی میکشیم.ولی الان احساس میکنم یه دوست همیشه در کنارم هست دارم حسش میکنم و چقدر آرامش دارم و چقدر خوشحالم از این آگاهی که من هم قطره ای از دریای بیکران خدا هستم و من خودشم همه چیم شبیه اونه فقط منو در این جسم قرار داده به نظرم خدا مارو خلق کرده که توسط ما این دنیا رو تجربه کنه خوشی هارو خنده و شادی هارو و لذت و تفریح هارو و انجام کارهای خوب رو . پس من تصمیم گرفتم که این کوله بار گناهان و اشتباهات رو بر زمین بزنم آخی چه حس خوبیه و این فاصله رو از بین ببرم با ایجاد باورهای صحیح و انتظارم این هست که خدا به زودی همه این خواسته هایی که ازش خواستم رو بهم میده و یک زندگی جدید رو شروع میکنم در کنار خدای خوبم که منم جزئی از وجود پاک اونم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 833 کلمه

      سلام خدمت استاد عطار روشن مهربون و دوستان مسیر زندگی با طعم خدا.

      استاد من در همه دیدگاهام نوشتم بازم میگم شما دستان خدا هستید م از خداوند سپاسگزارم که شما رو سر راه زندگی من قرار داد و با سایت شما آشنا شدم و هر روز بیشتر از روز قبل سپاسگزار خداوند هستم که منو داره در مسیر درست هدایت میکنه مطلب این جسله خیلی عالی بود انگار به موقع بود انگار خدا میدونست من بهش نیاز دارم و تا شروع کردم به گوش دادن حس خوبی گرفتم منتظر شنیدن این حرفا بودم خیلی بهم چسبید و اما تمرین این قسمت من هر زمان دیدگاه مینویسم مطلب اون گام و جلسه رو بیشتر متوجه میشم.

      تمرین جلسه سوم:چه حسی نسبت به خدا داری؟و حس دوری از خدا چه لطمه ای به زندگیت زده.

      استاد همون‌جوری که چاقی با ذهن رو از محیط خانواده از کودکی یاد گرفتم الان به این نتیجه رسیدم که ارتباط با خدا هم از خانواده آموزش دیدم چون همیشه میدیدم وقتی مادرم یا پدرم به مشکلی میخوردن که به بمب بست میرسیدن میگفتن نمیدونم من چه اشتباهای چه خطایی توی درگاه خداوند کردم که باید این روزگار برام رقم بخوره این اتفاق بیفته و هزار تا چیز دیگه که به دید خودشون خدا رو قبول داشتن اما حس میکردن خدا خیلی ازشون دور شده و دوسشون نداره چون حتما یه گناه کبیره ای کردن که زندگیشون اینجوری شده و من هم الان که فکر میکنم شبیه خودشون فکر میکردم احساس میکردم و به مرور خوب که بزرگ شدم و فهمیدم خدا در وجود ما هست بد رو از خوب تشخیص میدادم سعی میکردم بیشتر سپاسگزار خداوند باشم اما بعد از اینکه یه مشکلی برام پیش میومد دوباره همون افکار ناامید کننده به سراغم میومد به حدی رسیدم که همون پدر و مادرم بهم میگفتن تو دیگه زیادی ناامیدی ناشکری بخاطر همین ناشکریت خدا تو رو دیگه قبول نداره تا زمان مجردی این افکار همیشه باهام بود و و راستش به اون چیزای هم که میخواستم تا حدودی نرسیدم ولی از وقتی متاهل شدم حسم نسبت به خداوند اونقدر تغییر کرده حس میکنم خیلی خیلی نسبت به قبل ایمان و اعتقادم به خداوند بدتر شده وبیشتر هم پای شیطون شدم تا خدا چون نالیدنم بیشتر شده خصوصا این که وقتی با همسرم بحثم میشه میگم خدایا من توی مجردیم چه گناهی کردم که الان توی زندگی مشترک با همسرم مشکل دارم و از اینکه مثلا میبینم فلان اقوام نزدیکم فلان دوستم یا همسایه ام که به ظاهر من فکر میکردم از اون کمتر گناه کردم بدجنس نبودم در حق کسی مثل فلانی ظلم نکردم چرا اون خونه به این شیکی داره فلان ماشینو داره چرا من حسرت یه خونه کوچیک دارم چرا توی فلان قرعه کشی همه برنده میشن من نمیشم حتما من خیلی بنده بدی هستم خدا منو دوست نداره حتی میرفتم توی اینترنت یا پیش یه شخصی که از نظر ادیان اطلاعات زیادی داشت جستجو میکردم که کدوم آیه کدوم متن قرآن بخونم که خدا منو ببخشه شاید زندگی منم بهتر شد بعد انجام میدادم اما کارم درست نمیشد میگفتم نه خدا انگار با آدمای بدجنس راحت تره در صورتی که این حرف منو حرف خدا نبود این حرف شیطان بود که سعی میکرد منو از خدا دور کنه و خیلی هم در این کار موفق هست اما به گفته شما خدا اونقدر به ما نزدیک هست چسبیده هست که شیطان هرچقدر هم تلاش کنه بازم نمیتونه ما رو برای همیشه از خداوند مهربان دور کنه و بعد از مدتی با توبه کردن بازم سمت خدا میریم و احساس آرامش میگیریم و من با دور شدن از خدا به اون شغلی که میخواستم نرسیدم به اون رشته موسیقی که دلم میخواست نتونستم شرکت کنم و آموزش ببینم احساس ناامیدی من بیشتر شده افسرده شدم بیشتر وقتم رو توی گریه کردن هستم که خدایا چرا چرا چرا مگه چیکار کردم که منو نمیبینی و الان با آشنا شدن با سایت شما هم در زمینه تناسب اندام دارم به جاهای خوبی میرسم و دیگه دغدغه چاق تر شدن و ناامیدی که من باید تا آخر عمرم چاق بمونم ندارم و خداروشکر روز به روز دارم بیشتر از قبل عاشق مسیر لاغری با ذهن میشم دوم اینکه بعد از چهل روز تصمیم گرفتم وارد قسمت زندگی با طعم خدا بشم فهمیدم خدا منو دوست داره که هم به مسیر به این قشنگی لاغری با ذهن هم زندگی با طعم خدا آشنا شدم چون خیلیییییییی ها حتی این سایت رو تا آخر عمرشون نمیبینن و مطالب به این باارزشی رو نمیشنون چون هدایت نمیشن و از امروز به بعد میخوام هم مسیر با استاد عطار روشن و خدای مهربان ادامه بدم تا هر لحظه از زندگیم که زنده هستم.

                    ««تعهدم برای زندگی جدید با خدا»»

      من از امروز 1401/08/13 تصمیم گرفتم برای همه اشتباهاتم برای همه گناهانم برای همه خطاهام خودم رو ببخشم و از خدای مهربانم طلب عفو و بخشش کنم و ایمان دارم خدای مهربانم بلافاصله درخواست من را تایید میکند و من از این لحظه بنده پاک ومحبوب و مورد علاقه و دوست داشتنی خداوندم هستم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Laleh
      1401/06/09 07:07
      مدت عضویت: 1367 روز
      امتیاز کاربر: 18417 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 897 کلمه

      زندگی با طعم خدا (جلسه سوم)

      سلام به همه هم مسیرانم

      ۱. لیست کارهایی که من را ا از خدا دور کرده است:

      ممکن است طرز تفکر اینکه ما همه چیز را خودمون تحت کنترل داریم، باعث می‌شود که ما خدا را از خودمون دور بپنداریم. البته توکل نداشتن هم می‌تواند این تصور و تخیل ما را تقویت کند. در عین حال،تنها به دنبال امور دنیوی بودن بیش از حد تعادل، ما را از خدا دور  خواهد کرد. ولی آیا واقعا خدا از ما دور است؟

      ۲. احساس دور افتادگی من از خدا:

      وقتی من احساس کردم از خدا دور افتادم، احساس تاریکی، ترس و یاس کردم. من جهنم واقعی را در این دنیا دیدم. همه چیز در حال سوختن بود و من هم در حال سوختن و آتش گرفتن و نابودی محض بودم. من به پوچی رسیدم، اما دریغ از آن همه تصور من، چون درهمان حال و هوا بودم که خداوند با هدایتگر خود، مرا نجات داد. تا حالا نشده است جایی و مکانی در ناامنی بیش از حد، فقر مالی وروحی بالای ده سال و غیره بمانم و خدا به کمکم نیامده باشد. هر وقت به خدا روی آورده آم، دستم را گرفته است. هر موقع هم خدا رافراموش کردم، باز نهایتا کمکم کرده است.

      ۳. خوردن لطمه در زندگی به خاطر دوری از خدا:

      عدم خوشحالی درون، باعث می‌شود که اثرات دوری از خداوند برای ما ا حساس نیستی و عدم بیاورد. خوب یادمه که من و همسرم حدود ۱ سالی مشکل خیلی بزرگ روحی، مالی و سر درگمی داشتیم. وقتی کاملا جهنم را به چشم دیدیم، همسرم به من گفت:« من فکر کردم که خدا ما را فراموش کرده است، ولی ما الان مدتهاست که ما روی شانه های خدا هستیم و در مسیر درست داریم پیش میرویم.» باخودم گفتم که چقدر من به عنوان بنده خدا می‌توانم،  بی انصاف باشم که فکر کردم خداوند که عاشق ماست و عشق بدون چون و چرا، مارافراموش کرده است.واقعا این را الان در این  دوره، تا اعماق وجودم حس میکنم.

      ۴. حس من نسبت به خدا:

      خداوند قادر و توانا، همیشه با ماست؛ ولی ما گاهی او را درکنار خودمون فراموش میکنیم. من الان لازم نیست که دفترچه مناجات ودعایی در دست داشته باشم تا خدا را حس کنم، یا اینکه چشم‌هایم را ببندم و پر از اشک کنم تا خدا، صدایم را بشنود. الان کافی استکه فقط نام خدا از ذهنم رد شود، چون خدا با من است، و در درونم است و هر لحظه من پیش او هستم. خداوند، هر کس را بخواهد به ثانیه ای به جهان الهی، میبرد و هر موقع اراده ای کند، نوزادی را در این دنیا متولد میکند. شاید من قدرت درک و شناخت کامل او رانداشته باشم؛ ولی او همچنان من را بهتر از خودم میشناسد و تمامی استعدادها ی درجه یک، ممتاز و عالی را در وجودم هر روز بیشتراز روز قبل، نمایان میکند.

      ۵. طرز تفکر ما نسبت به خدا:

      من اصلا نمیدونستم، خدا کجاست. از خانه، مدرسه و جامعه یاد گرفته بودم که خدا بالاست. آنقدر دور که من نمیتوانم به او دسترسی داشته باشم. خواهرم که ده سال از من بزرگ‌تر است، برایم خاطره ای از من که اصلا یادم نمی اید  را تعریف کرده آست که در اینجابرای شما از زبان خواهرم، بازگو میکنم:

      « لاله، تو حدود ۵ ساله بودی. از من پرسیدی؟ خدا کجاست؟ من گفتم:« خدا، آن بالاست.» لاله، تو گفتی:« چقدر بالا؟ مثلا خیلی دور، پیش ماه و ستاره ها؟» من گفتم:« افرین، خدا پیش ماه و ستاره ها آن بالا، دور از ماست.» تو زدی زیر گریه و اصلا ارام نمیشدی. بعدمامان، من را دعوا کرد که چرا راستش را بهت گفتم، چون تو درک معنای خدا را در سن ۵ سالگی، نداشتی.»

      به نظرم، من، در سن ۵ سالگی، حس کرده بودم که نمیتوانم پرواز کنم و به سمت خدا بروم و از او خواسته ای داشته باشم، برای همین دلم شکسته شده بود و بی قرار گریه میکردم. الان حس میکنم که حتی خواهرم، بعد از سالها نتوانسته درک کند که کودکان بیشتر و بهتر ازبقیه افراد، می‌توانند خدا را درک کنند؛ چون آنقدر بی گناه و معصوم هستند که خودشون را جدا از خدا نمیبینند. اگر شما، در باره این خاطره من نظری دارید، خوشحال میشوم از زبان شما خوبان، بشنوم.

      ۶. رها شدن من از این موارد فوق:

      من از تو ای خداوند عزیز، میخواهم که مرا ببخشایی. ای خدای مهربانم، من از تو طلب بخشایش میکنم و  بابت تمامی اشتباهاتی که درگذشته داشته ام؛  طلب بخشایش بی نهایت تو را دارم. من امروز آگاه شدم که این رفتارم اشتباه بوده است و تصمیم گرفتم که اشتباهاتم را تکرار نکنم و من مطمینم که تو مرا میبخشایی. من از امروز، روز ۳۰ آگوست سال ۲۰۲۲ میلادی مطابق ۹ شهریورسال ۱۴۰۱ هجری شمسی،  تصمیم گرفتم که برای همه اشتباهاتم و برای همه گناهانم وبرای همه خطاهایم، خودم را ببخشایم و از خدای مهربانم طلب عفو و بخشایش کنم. ایمان دارم که خدای مهربانم، بلافاصله درخواست من را تایید میکند و من از این لحظه بنده پاک و مطهر  و مورد علاقه و دوست داشتنی خداوند هستم.

      7. احساس نزدیکی من به خداوند:

      در مواقعی که کاری  انجام میشد که ‌من برای آن کار نگرانی داشتم، متوجه میشدم که خداوند چقدر زیبا، هم گام با قدمهای من، قدم برداشته است.  وقتی هم ان کار به انجام میرسید، کاملا تکمیل آن و به پایان رسیدن آن کار با موفقیت را از طریق   تاییدات خداوند عالم میدانستم.

      روز چهارشنبه  ۹ شهریور  ماه سال ۱۴۰۱ هجری شمسی مطابق ۳۰ ماه آگوست سال ۲۰۲۲ میلادی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 8 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار hleila54@yahoo.com
      1400/09/25 17:03
      مدت عضویت: 1007 روز
      امتیاز کاربر: 96
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 660 کلمه

      سلام به عزیزان مهربانم  

      تمرین این جلسه رو دوست دارم با ابن متن شروع کنم که بخودم حس علی داده

      *من به خداي اسپينوزا اعتقاد دارم*

      وقتی انیشتین در دانشگاه های ایالات متحده سخنرانی می کرد، سوال تکراری بیشتر دانشجویان از او این بود: *آیا به خدا اعتقاد داری؟* و او همیشه پاسخ می داد:*- من به خدای اسپینوزا ایمان دارم.*

      *باروخ دو اسپینوزا فیلسوف هلندی، به همراه دکارت، از بزرگ خردگرایان فلسفه قرن۱۷ بود.*

      اسپینوزا می گفت: خدا می گوید:دست از دعا بردارید.کاری که من می خواهم انجام دهی این است که از زندگی لذت ببری. من از تو می خواهم آواز بخوانی و لذت ببری. از همه چیزهایی که برای تو ساخته ام.

      دیگر از رفتن به آن معابد تاریک و سرد که خود ساخته ای دست بردار و نگو آنجا خانه خداست.خانه من در کوه ها، جنگل ها، رودخانه ها، دریاچه ها و سواحل است.من در همه جا با تو زندگی می کنم و عشق خود را به تو ابراز می کنم. از سرزنش خود در زندگی دست بردار.

      من هرگز به تو‌ نمیگویم مشکلی داری یا گناهکاری.مرا بخاطر هر آنچه باور تو را برانگیختند سرزنش نکن.

      اگر نمی توانی مرا در طلوع آفتاب، در منظره ای، در نگاه دوستان یا در چشمان پسرت یا ذره ذره وجودت دریابی… در هیچ کتابی پیدا نخواهی کرد!

      دیگر از من نپرس که چگونه کارم را انجام می دهم؟*به عقلت رجوع کن خواهی فهمید.*

      دست از ترس من بردار ! من تو را نه قضاوت می کنم، نه انتقادی. نه عصبانی می شوم و نه اذیت می شوم. من عشق خالص هستم.

      تقاضای بخشش را متوقف کن، چیزی برای بخشش وجود ندارد. اگر تو را ساخته ام …پر از احساسات، محدودیت ها، لذت ها، نیازها، ناسازگاری ها … و اراده آزاد و اندیشمند ساخته ام.

      اگر به چیزی که در تو قرار داده ام پاسخ دهی چگونه می توانم تو را سرزنش کنم؟چگونه می توانم تو را مجازات کنم که چرا اینگونه هستی، اگر من آنم که تو را ساخته؟

      فکر می کنی آیا می توانم مکانی برای سوزاندن همه فرزندانم که رفتار بدی داشته اند ایجاد کنم؟چه خدایی این کار را می کند؟

      به همسالان خود احترام بگذار و آنچه را برای خود نمی خواهی برای دیگران هم نخواه..تنها چیزی که از تو می خواهم این است .

      به زندگی خود توجه کن، هوشیاری راهنمای توست.محبوب من، این زندگی نه امتحان است، نه یک قدم در راه، نه یک تمرین و نه مقدمه ای برای بهشت. این زندگی در اینجا و اکنون تنها چیزی است که به آن نیاز داری.

      من تو را کاملاً با اراده آزاد و عاقل خلق کرده ام، !نه جایزه و مجازاتی، نه گناه و فضیلتی، هیچکس سابقه ای را ثبت نمی کند. در زندگی کاملاً آزادی.

      بهشت یا جهنم؟ من به تو نمی گویم که آیا چیزی بعد از این زندگی وجود داردیا نه، اما می توانم یک نکته را به تو بگویم: *طوری زندگی کن که انگار بعد از این زندگی چیزی نیست.* این تنها شانس برای لذت بردن و دوست داشتن است.

      بنابراین، اگر بعد از این چیزی وجود نداشته باشد، از فرصتی که به تو داده ام لذت خواهی برد. و اگر وجود دارد، مطمئن باش که نمی پرسم که آیا رفتار صحیحی داشته ای یا اشتباه،!من می پرسم. خوشت آمد؟ خوش گذشت؟ از چه چیزی بیشتر لذت بردی؟ چی یاد گرفتی؟…به چه حدی از کمال رسیدی؟

      دیگر از اعتقاد به من دست بردار.ایمان، فرض و حدس و تخیل است. من نمی خواهم به من ایمان داشته باشی، می خواهم که به خود ایمان داشته باشی.وقتی  دختر کوچک خود را محبت می کنی، وقتی سگ خود را نوازش می کنی،وقتی در دریا استحمام می کنی، مرا در خود حس کنی.

      دیگر از تعریف و تمجید من دست بردار، فکر می کنی من چه نوع خدای خودخواهی هستم؟ حوصله ستایش ندارم. خسته شدم از تشکر،.

      احساس قدردانی می کنی؟ این را با مراقبت از خود، سلامتی، روابط خود و دنیا ثابت کن. شادی را ابراز کن! این راه ستایش من است.

      دیگر چیزهای پیچیده را متوقف کن و آنچه را در مورد من آموخته ای یک بار دیگر مرور کن. به چه معجزات بیشتری نیاز داری؟این همه توضیح؟

      تنها چیز مطمئن این است که تو اینجایی ‌و زنده. و این دنیا پر از شگفتی است.پس انسان باش و زندگی کن..

      *اسپینوزا*

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 54 از 11 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار صبا
      1400/08/18 16:36
      مدت عضویت: 1323 روز
      امتیاز کاربر: 12676 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,263 کلمه

      سلااام

      من این فایلو خیلییی دوست دارم. نمیدونین چقدر به شنیدن این حرفا نیاز داشتم ، با اینکه این فایلو بارهای زیادی گوش دادم ولی این بار با شنیدنش به من گفتم چه قدر این فایل مال منه . من از خدا بدم میومد هنوزم این نفرت توی وجودم هست و احساس میکنم خدا منو دوست نداره برای همین ازش بدم میاد . احساس میکنم میتونست با قدرتش زندگیمو خیلی بهتر پیش ببره ولی دریغ ازینکه این اصلا خدا نیست که داره زندگی منو پیش میبره بلکه باور های خودمه. من واقعا دارم اشتباه فکر میکنم و خیلی خوبه که توی این راه هستم و دارم با این آگاهی ها پیش میرم و زندگیمو میسازم . من فکر میکردم زندگی خیلی سخته ، خدا رو یه آدم تصور میکردم، در واقع مکانیزم ذهنم بود تا بتونم خدارو طبق الگوهای ذهنم تصویر سازی کنم ؛ برای همین فکر میکردم خدا یه آدمه، چون بیشتر از صفات یه انسان چیزی توش نمیدیدم ؛ نمیدیدم که خیلی بخشندست ، خیلی مهربونه ، خیلی ما رو دوست داره… همش هم به خاطر دیگران بود اونا بهم میگفتن باید یه کاری انجام بدم که خدا دوسم داشته باشه منم به خاطر تاثیری که از حرفای بقیه گرفته بودم یادم میاد اون زمانی که به سن تکلف رسیدم کامل حجابمو رعایت میکردم و خیلی از مواقعم چادر میپوشیدم و سعی میکردم نمازامو همیشه اول وقت بخونم و قرآنو بخونم و دختر خوبی باشم ولی بعد از یه مدت که دیدم هیچ تفاوتی نکردم و هنوزم همونی بودم که از اول بود و خدا هیچ کار خاصی برام نکرد و آرزو هامو برآورده نکرد علاوه بر تمام الگوهای اشتباهی که توی ذهنم داشتم این الگو هم تو ذهنم شکل میگرفت که خدا منو دوست نداره وگرنه بعد این همه بندگی و اسارت یه نیم نگاهی حداقل باید بهم مینداخت . تا زمانی که بزرگ شدم این الگو توی ذهنم بود اگه یه نفر بهم توجه میکرد یا ازم تعریف میکرد اصلا احساس خوبی بهم دست نمیداد چون فکر میکردم زیادیه برام و من نباید این حرفای خوبو بشنوم من فقط باید احساس حقارت و مظلوم بودن رو تجربه کنم و واقعا هیچ احساس لیاقتی در من نبود حتی وقتاییم که فقط برای جلب توجه دیگران یه کاری انجام میدادم و اونام تشویقم میکردن ته دلم راضی نبودم و مطمعن بودم که من لایق این حرفا و توجها نیستم و همیشه برام عجیب بود تا اینکه به این سایت و استاد رسیدم . فهمیدم این الگو ها انتخاب کردنین و من انتخابشون کردم وگرنه برای خدا فرق نداره که کی ازش چی میخواد ، همونی رو بهش میده که اون فرد ازش درخواست کرده و فهمیدم خدا بیشتر مثل یه دستگاه کپیه که هر احساسی داشته باشم رو برام ازش یه کپی میزنه و همونو تو زندگیم زیاد میکنه نه اینکه مثل یه آدم غول پیکر خشمگین که تو آسموناست و منتظره ببینه کی احساس من خوب میشه تا بیاد گند بزنه به زندگیم  . آخه چرا باید همچین چیزایی توی ذهنم باشه در حالی که خدای واقعی دقیقا برعکس این تصورات منه؟

       همیشه یه بغضی ته گلوم بود از بچگی و همیشه احساس میکردم باید بهم زور بگن و بدترین چیزا برای من باشن برای همین همیشه خیلی ناخودآگاه میرفتم سمت میوه هایی که یکم زدگی داشتن یا اسباب بازی هایی که یه عیبی روشون بود یا همیشه منتظر بودم بقیه اسباب بازیای منو خراب کنن یا مامانم منو کتک بزنه یا بقیه ازم متنفر باشن بدون هیچ دلیلی و همیشه یه نفر باشه که باهام بده و میخواد منو اذیت کنه ، یا همیشه اونی که ازش سواستفاده میشه منم… بعد ها فهمیدم اینا آجرهایی هستن که من باهاشون خونه ذهنمو بنا کردم و به خاطر اینه که من انقدر از خدا متنفر بودم چون خودم بودم که در حق خودم بد کردم و دونه دونه اجرارو با دستای خودم رو هم چیدم و این خودم بودم که اجازه دادم دیگران این رفتارو باهام داشته باشم و خودم بودم که انتخاب کردم ازین رفتارشون ناراحت بشم. با فهمیدن اینکه اینا مسئولیت خودم بوده و همش گردن من بوده و خدا نقشی توشون نداشته و اون فقط در حال هدایت من بوده حتی وقتی که داشتم توی بد بختی ها دست و پا میزدم خدا همون صدایی بود که بهم میگفت چطور باید حرکت کنم و از کدوم راه برم که بیام تو راست مستقیم و درست. ولی وقتی اینو فهمیدم کوله بارم کامل خالی نشد بلکه تازه این احساس گناه در من شکل گرفت که چرا انقدر در حق خودم بدی کردم و چرا دارم گند میزنم به زندگیم . همین فکر باعث میشد احساس کنم از خدا دورم و مثل کسایی نیستم که خدا دوستشون داره فکر میکردم خدا فقط کسایی رو دوست داره که اونام تمام و کمال خودشونو دوست دارن و هیچ وقت از مسیر درست منحرف نمیشن و بعضی وقتا که تمرینای لاغری با ذهنمو توی روز خودش انجام نمیدادم احساس میکردم خدا اصلا منو دوست نداره و من با هر بار انجام ندادن تمرینا دارم ازش دورتر میشم و خدا هر روز بیشتر روشو از من بر میگردونه . یه بار این فکر اومد به ذهنم که من اصلا لایق این نبودم که به این سایت هدایت بشم و یه شب خدا چون خیلی دیده من گریه میکنم گفته بزار به این بنده ی بیچاره کمک کنم و با بی میلی این راهو انداخته جلوم و منم با اشتیاق این راهو دنبال کردم ولی چون خودم رو لایق نمیدونستم همیشه احساس میکردم خدا میخواد اینو هم ازم بگیره و نمیخواد منو خوشحال ببینه برای همین هر بار که نمیرم تمرین انجام بدم خدا بهم میگه دیدی بهت گفتم تو بنده ی مورد علاقه ی من نیستی؟ دیدی لایق این آگاهی ها نبودی؟ اصن از اولم نباید این راهو نشونت میدادم . همون بهتر که تو همون حال میموندی . وقتی من این راهو جلوی پات گذاشتم ولی تو عمل نمیکنی همون بهتر که بد بخت باشی و هر روز بد بخت تر بشی . 

      اینا فکرای من راجع به خدا بود و احساس میکردم ایناست که منو از خدا دور کرده اینکه تنبلی میکنم جدید ترینش بود ولی تموم شده امروز همه ی اینا تموم شده و خدا اون قدرت بزرگی که حتی یه لحظه هم از آغوشش بیرون نمیام منتظره منه تا توبه کنم. منم توبه میکنم خدایا منو به خاطر تموم این فکرا ببخش من لایق بهترین هام منو به خاطر تموم پرخوری هام ببخش من لایق بهترینام و رفتار هام رفتار هایی که در خور یه انسان متعالی باشه خدا منو ببخش به خاطر اینکه ارزش این زندگی رو ندونستم و با فکر کردن به این چیزای منفی هدرش دادم . من امروزو خاتمه ی این نوع زندگی اعلام میکنم  از امروز مخلوق مورد علاقه ی خدای خودم هستم . خدا توی قرآن گفته من توابین رو دوست دارم . توابین یعنی کسانی که بسیار توبه میکنن . میتونست بگه کسایی که توبه میکنن اما عمدا گفته کسایی که بسیار توبه میکنن و از صفت تواب استفاده کرده، این یعنی خدا عاشق اینه که هر وقت ما از راه راست منحرف شدیم برگردیم به سمتش و خطاهامونو جبران کنیم. همه چیز مهیاست خدا آغوشش بازه . از امروز به جای اینکه فکر کنم از خدا دورم و خدا روشو ازم بر گردونده باید به این باور پیدا کنم که من رومو از خدا برگردونده بودم و الان باید برگردم و ببینم که خدا با دستای باز منتظر منه تا بلندم کنه و در آغوش بگیرتم و حمایتم کنه.

      چقدر حس خوبیه این اعتراف 

      من توبه کردم و مطمعنم خدا همین الان منو بخشیده و کمک میکنه.

      خدا دستمو میگره نه مچمو خدا اهل مچ گرفتن نیست فقط منتظره من برگردم و ببینمش و درکش کنم.

      خدایا دوست دارم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریده حسنی
      1400/08/09 23:44
      مدت عضویت: 1617 روز
      امتیاز کاربر: 23378 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 2,399 کلمه

      روز ۳۶ تکرار 

      سلام وقت بخیر 

      سپاسگذار خداوند هستم که امروز هم میتونم برای شناخت خودم و خودش قدمی بردارم 

      امروز صبح در یک هوای ابری مطبوع رفتم پارک پیاده روی و کلی با خودم در مورد خدا و باور سازی هام صحبت کردم و لذت بردم‌

      موضوع خدا و شناختش بسیار برای من مهمه ،شاید قبلا تنها چیزی که برام مهم نبود شناخت خداوند بود ،چونکه خداوندو موجودی میدونستم که مال افراد مذهبیه که اونها دوست دارن مراسم مخصوص به خودشونو داشته باشن و با خدا سرگرم هستن

      یعنی واقعا من خدا رو اینجوری میدیدم؟؟! موضوع شناخت خدارو  موضوع واجب نمیدونستم و برام جالب هم نبود ،   اطرافیانم مدام منو میترسوندن و میگفتن‌ خدا هیچ وقت نگاهت نمیکنه و جات تو جهنمه و من با خدا بدجوری چپ افتاده بودم و دوست داشتم‌ یه بلایی سرم بیاره که برم پیش همه بگم این بود خداتون ؟ ببینید با من چکار کرده و از اینجور افکار تو سرم بود

      هیچ حس نزدیک بودنی با خدا نداشتم ،پر بودم از خشم چون فکر میکردم اون هم پر از خشمه برای من ،در واقع من داشتم در شهر افکار خودم زندگی میکردم و همه چیزو با فیلتر ساخته شده افکارم میدیدم 

      از خدای   شهر وجودم  کدهای بیشمار ناراحت کننده ساخته بودند و ساخته بودم که به هر کدومشون که برخورد میکردم یه انفجاری در من ایجاد میشد که همیشه خدا مقصر تمام اتفاقات بد زندگیم بود ،اصلا نمیتونستم با اون‌ موجود ترسناک ارتباط بر قرار کنم 

      وقتی اونهمه بی رحمی در موردش تو کتاب های دینی خونده بودم ،وقتی میرفتم تو مراسمات مذهبی اونهمه داستان های افتضاح تزریق کرده بودن تو مغزم دیگه راه دوستی و ارتباطی برای من نبود و چقدر وحشتناک بوده که من با صاحب جهان و قوانینش لج بودم و پر بودم از باورهای منفی 

      ولی الان که به گذشتم نگاه میکنم میبینم با اون حجم ۱۰۰ درصدی حس منفی که به خدا داشتم الان نباید زنده بودم ولی قربونش برم خدا که بیسش بر خیر و برکت و مهربانی که هر چقدر من باهاش بد بودم اون مدام به من لطف و برکت هدیه میداد که اگر بخوام بنویسم ساعتها باید وقت بذارم 

      پس من با پادشاه جهان ارتباط خوبی نداشتم و همیشه در یک جنگ درونی گرفتار بودم ،ازش بدم میومد ،اوایل که فکر میکردم  اصلا وجود نداره و همه آدم ها توهم زدن ،بعدها که بزرگتر شدم و خواستم بپذیرم که خدایی هست ،فکر میکردم خدا  خدای من نیست خدای مذهبی هاست ،از بسکه مادرم و اطرافیانم بهم گفته بودن تو بی نمازی خدا پوستتو میکنه ،یکراست تو جهنمی 

      یادمه منم بهشون میگفتم باشه من میرم جهنم با هایده و مهستی و خواننده ها هر روز میخونیم و میرقصیم شما با مذهبیا برید بهشت فقط نماز بخونید ، گریه کنید و روضه بخونید و اینو باور کرده بودم که من بدون شک جهنمی هستم 

      چونکه نماز نمیخونم و از اولشم هیچ ارتباطی نتونستم بگیرم ، حجابو دوست نداشتم و ندارم ،بجاش عاشق رقص و شادی و تفریح و سفر کردن و آزادی بودم که دیگه با اون علایقم بلیط جهنمو بهم تحویل داده بودن 

      خدارو شکر که اون توهماتی که در درونم سیو بوده داره آرام آرام تخلیه میشه و بجاش یک خدای قدرتمند ،توانمند،زیبا،مهربان،بخشنده، ثروتمند،سلامت، پر از عشق، خلاقیت، فراوانی ،رحیم ،کمک کننده ،هدایت کننده ،حمایت کننده و گسترش دهنده است و به میزانی که این خصوصیات رو در خدا باور کنم در زندگی بیشتر تجلی پیدا میکنه 

      در ابتدا باید اون خدای دروغین ترسناک وهم انگیزو از مغزم بیرون بندازم تا بتونم خدای جدیدمو وارد امورات زندگیم کنم که الان در حال انجام همون کار هستم به یاری خودش 

      یاد اون زمان هایی افتادم که بچه بودم ،بدلیل اینکه در منطقه ای زندگی میکردیم که ارامنه مسیحی زیاد بودن تو دبستان و راهنمایی هم دوستان ارمنی زیادی هم تو مدرسه و هم تو دوست و آشناهامون داشتیم ، وقتی ازشون میپرسیدم چرا شما مثل ما نماز نمیخونید یا بی حجابید و بهم میگفتن دین ما مسیحیته کلی حالم گرفته میشد و تو بچگی آرزو میکردم کاش منم دین اونهارو داشتم حتی تو بچگیم هم از چیزهاییکه تزریق کرده بودن تو مغزم خوشم نمیومد و توی مدرسه بیشتر دوست داشتم با مسیحیا دوست باشم هر چند اون زمانها به اقلیت ها در مدارس  اهمیت زیادی نمیدادن 

      الان متوجه شدم که من از خدا هیچ وقت دور نبودم و همیشه در دایره حمایت و هدایتش بودم ،خدا تو هر لحظه با من بوده ولی شکل احساسات من بازخورد میداده ،شبیه افکار من جواب میداده ،چرا ؟ چونکه خداوند فقط به انتخاب های من پاسخ میده ،انتخاب های من هم از باورهای من نشاءت گرفته و میگیره ،پس خدا دخالتی در زندگی من نکرده و نخواهد کرد

      من به هر سمتی بخوام برم هدایت و کمکم میکنه ،مثل افرادی که میرن تو مسیرهای بظاهر خلاف و افرادی هم میرن بسمت کارهای خیر و ثواب ،براش فرقی نمیکنه ،خداوند از بینهایت دریچه جهانو تجربه میکنه ،هر کسی در هر مقطعی باشه میتونه باشه ولی  هر چقدر درونیات تمیزتری داشته باشیم به ذات الهی مون نزدیکتر خواهیم شد 

      من هم میخوام به مسیر صحیح خداشناسی هدایت بشم ،میخوام بدونم خدا کیست و چیست از خودش میپرسم و خدارو شکر سالهاست دارم هدایت میشم به آموزش هایی که فهمم از موضوع خدا بیشتر میشه ،شناخت خدا بسیار مهمه ،همین الان اگر با ۱۰۰ نفر مصاحبه کنیم و بپرسیم خدا کیه خدا چیه افراد کمی میتونن پاسخ صحیح بدن ،چند روز پیش از مادرم پرسیدم مامان چرا نماز میخونی؟ با یه حالت تعجب گفت باید بخونیم دیگه ،گفتم خدا کیه ؟

      گفت خدا کیه ؟ خدا خیلی بزرگه معلومه که خدا بزرگه ،نتونست بگه خدا کیه ، فقط تکرار میکرد مگه میشه خدا بزرگ نباشه و انگار سئوال ناراحت کننده ای ازش پرسیده بودم با خودش هی حرف میزد و میگفت خدا خودش هر چی صلاح بدونه همون میشه ما هیچ کاره ایم فقط خدا و جالبه همیشه تو دعاهاش میگفت و میگه خدایا یکمی به من و بچه هام رو کن انگار خدا با ما لجه یا دشمنه و نمیخواد مارو ببینه ،خود من اون سالها مدام با غضب به خدا میگفتم پس کی میخوایی به من نگاه کنی؟ اونم بخاطر الگو پذیری از بزرگترهام بود

      در واقع اون باورهای قدیمی رفته تو پوست و استخونشون و به این‌ راحتی  نمیتونی وارد عقاید اینجور افراد بشی ،یکی از دوستانم که خانواده فوق مذهبی داره میگه اگر خانواده ش بفهمن که ایشون داره این مطالبو در مورد خدا آموزش میبینه ،از خانواده طردش میکنن و مطمئن هستن که خدا هم ایشونو از روی زمین محو میکنه 

      واقعا من اون زمانها هیچ انتظاری از خدا نداشتم ،تازه بهش میگفتم قربونت من ازت چیزی نمیخوام تو بلاهاتو سر من نریز ،نعمت هات دیگه پیشکش ،فکر میکردم فقط میخواد اذیتم کنه و انتظار اذیت شدن داشتم برای همین همیشه احساس تنهایی و بی حمایتی داشتم ،فکر میکردم من فردی هستم که رها شدم در جهان و هیچ کس منو نمیخواد حتی خدا 

      حس داشتن  لیاقت مهمترین بخش زندگی ماست که در بیشتر موارد از طرف خانواده به افراد القاء نشد و این افراد سالها زندگی میکنن بدون داشتن این حس قوی و قدرتمند و وقتیکه حس ارزشمندی در ما نباشه احساس میکنیم ما انقدر ارزنده نیستیم که ماشین خوب ،خونه زیبا ،شهر و کشور مدرن ،ازدواج عالی ،بدن سالم و حتی جسم متناسب داشته باشیم 

      و این فقدان در تمام مراحل زندگی  خودشو نشون میده ،اینکه طرف نمیتونه رابطه عاشقانه برقرار کنه چونکه خودشو لایق داشتن عشق نمیدونه ، خودشو لایق داشتن اتفاقات خوب نمیدونه حتی اگر هم بره تو اون شرایط خوب ،دوام نمیاره و همه چیزو از دست میده چونکه برنامه موفقیت در ذهن این افراد برنامه ریزی نشده و اتفاقا ذهنشون برای شکست در تمامی مقاطع برنامه ریزی شده 

      من طلب بخشش میکنم از خدای مهربانم بخاطر افکار اشتباهی که در موردش داشتم ،از حس های بدی که بهش داشتم ،از اینهمه سال که تنها بودم و نرفتم بسمتش، از طعنه و متلک هاییکه بهش گفتم ،از صحبت هایی که در موردش با دیگران کردیم و از بدجنسی هاش گفتیم ،از ترس هاییکه ازش داشتم ،از هر آنچه در ذهنم در موردش ذخیره کردم و بابتشون رنج بردم 

      میخوام که خالی بشم از سنگینی های افکار مسموم کننده م که سالها باری بودند بر دوشم که فقط حرکت کردن منو سخت تر کرده بودن و باعث شدن نتونم از نعمت های الهی و حق های طبیعی خودم بهرهمند بشم ،میخوام این بار سنگینو از خودم جدا کنم میدونم هر چقدر سبکتر بشم میتونم اوج بگیرم ،میخوام خدای مهربان و رحمان و رحیم رو در خودم دانلود کنم تا در کنارش لذت ببرم

      میخوام خدای قدرتمندم هادی و هدایت کننده راه من باشه ،میخوام در آغوش امنش زندگی کنم تا تمام حس های تنهایی هام پر بشه از عشق بودن خداوند،   میخوام در کنار پدر آسمانیم‌ حس آرامش کنم و بجای ترس بهش نزدیک بشم تا بمن هم محبت کنه 

      میخوام مهمان خونه ارباب جهان باشم تا نوازشم کنه و من غرق قدرت بشم ،میخوام تنها خدا رو بپرستم و تنها از خدا یاری بخواهم 

      چقدر حس بدی داشتم وقتی اون زمانها فکر میکردم خدا منو دوست نداره ،حس طرد شدگی داشتم ، حس بد بودن داشتم ،اینکه خدا بین من و بچه های دیگه ،آدم های دیگه فرق گذاشته ،حتی تا چند سال پیش هم حسادت میکردم به افرادی که در موقعیت های خوب هستن و به خدا شکایت میکردم که من چه فرقی با فلانی دارم که اون باید تو اون کشور مدرن زندگی کنه من اینجا 

      تمام اون ترس ها،نگرانی ها و حس خوب نبودن ها بخاطر جهل و ناآگاهیم بوده ،هر چقدر از درون غنی تر بشم ،آگاه تر بشم و خدارو بیشتر بشناسم ،زندگی پر آرامش تر و زیباتری خواهم داشت و ایمان میارم که منهم شایسته داشتن بهترین ها هستم برای خدا چه فرقی میکنه اون موقعیتو بده بمن یا بده به اون شخص

      مهم اینه که بفهمم جهان و خدا با من لج نبودن و نیستن و تمام اون افکار سوءتفاهم هایی بوده و رها بشم از اونهمه خشم و حس انتقام ، وقتی رنجش هام از بین بره ،انرژی های مخرب و ناخوب مدفون شده وجودم آزاد میشن ،تبدیل میشن به انرژی های عشق و روشنایی و در بدن و زندگی مجدد جریان تازه پیدا میکنن 

      اون انرژی تازه به همه افکار من رسوخ میکنه و تک تک سلول های من پر میشن از حال خوب ،سلامتی، آرامش،قدرت،حس لیاقت که چقدر کمبودشو حس میکنم ،پر میشم از حس ارزشمندی که بنیان وجود ماست ،بیس زمین کالبد ماست ،حس شایستگی بمن قدرت میده که روبرو بشم با تمام مراحل زندگیم 

      که حس قدرت داشته باشم ،شجاعت درونی خدادایم بیدار میشه و منو به سمت بهترین ها هدایت میکنه و ببینید با تخریب باورهای مخرب قبلی و ساختن باورهای جدید ،چقدر کیفیت زندگی من تغییر میکنه ،موضوع مهمی که سالها نادیده و نامهم دونسته شد و در واقع مهمترین بخش زندگی من وصل بود به همون باورهای اساسی که به خداوند داشتم و باید تغییر میکرد

      من هیچ وقت از خدا هیچ انتظاری نداشتم ،من انتظار نداشتم وقتی مریض میشم خدا کمکم کنه چونکه عامل بیماریمو خود خدا میدونستم ، فکر میکردم خدا با مریضی داره از من انتقام میگیره 

      چونکه زیاد شنیده بودم فلانی که انقدر بی دین و خداست ،به فلان بیماری دچار شد و خدا انتقامشو گرفت ،و چیزی به عنوان شفا از طرف خداوند در ذهنم نبود

      یادمه اون زمانها که با مادرم میرفتم مراسم مذهبی یا سفره ،آخر اون مراسم چندین تا مریضو اسم میبردن و با گریه از خدا میخواستن که شفاشونو بده ولی بعد از مدتی میشنیدم که اون افراد فوت شدن و در ذهن من نقش بست که خدا شفا دهنده نیست حتی اگر التماس و گریه زاری هم بکنی فایده نداره 

      از خدا انتظار پول و ثروت و کار نداشتم چونکه باور داشتم خدا فقط به یه عده خاص پول میده به عزیز کرده هاش ثروت میده ما هم که عزیز کرده ش نبودیم پس ثروت هم بیخیال شدم

      در کل از خدا انتظارات خوب نداشتم و بجاش انتظارات ناراحت کننده زیاد بود که باهاشون کلنجار میرفتم

      ناآگاه بودن از وجود خدا لطمه های زیادی به من و زندگیم زده ،باعث شده من نتونم از زندگیم لذت ببرم و بجاش زیاد ترسیدم ،نتونستم با خیال راحت زندگی کنم ، مدام با ترس هام و غم هام احساس تنهایی کردم ، حس دوست نداشتنی بودن داشتم ، حس ارزشمندیو تجربه نکردم ،خودمو لایق نمیدونستم ، حتی لایق متناسب بودن ،نتونستم اونجوری که دلم میخواد ثروتمند بودنو تجربه کنم 

      نتونستم حس حامی بودنشو حس کنم ، حس قدرتمند بودنشو لمس نکردم ، حس سردرگمی داشتم ،انگار سالها معلق بودم در خیال پر آشوب خودم ،چونکه به خدا که اعتماد نداشتم به جهانش که اصلا اطمینان نداشتم ،بمن گفته بودن دنیا نامرده ،بی معرفته ،دنیای لعنتی ، خدای ظالم 

      منم مجبور بودم در همین دنیا زندگی کنم که خودم لبریزش کرده بودم از بی انصافی، رنج،بی معرفتی،درد،نامردی ،نزنی میزننت ،نکشی میکشنت ،نخوری میخورنت

      آخه اون چه دنیای آشوبی بود که من داشتم زندگی میکردم ،سالها تو اون اطلاعات شناور بودم ،گیج بودم ،به هر طرف نگاه میکردم ناامنی بود ،بمن گفته بودن همه آدم ها کلاهبردارن بهشون اعتماد نکنید 

      ازشون پرسیدم پس به کی اعتماد کنم ،گفتن ،به ما ،به پدر و مادرت ،بعد ، که حسابی تو جهان ناامن معلق چرخیدم خواستم پامو بذارم روی زمین و به خانواده ای که گفته بودن به ما فقط اعتماد کن ،اعتماد کنم ،متوجه شدم خانواده ای نمونده ،متلاشی شدن ،اونوقت من موندم یه عالمه ترس و نگرانی و بی اعتمادی 

      باید چکار میکردم ،مجبور بودم به هر جایی چنگ بزنم تا شاید از اون گیجش چندین ساله رها بشم ولی جای مطمئنی نبود و من سالها حالم بد بود و به دنبال یک جای امن میگشتم 

      من سالها با هستی قهر بودم هستی هم جواب منو با قهر میداد 

      و خدارو شکر چند سالیه که در مسیر آموزش و آگاهی قرار گرفتم ،در این راه بمن یاد دادن که جهان امنه ،خدا امنه ،آدم ها اومدن که یا به تو محبت کنن یا خدمت کنن ،جهان جای زیباییه ،قشنگه ، اطمینان کن ، آرام باش ، خدارو بشناس و لذت ببر از زندگیت

      و خدارو شکر هر چقدر در مسیر جدیدم بیشتر موندم و یاد گرفتم و عمل کردم ،بیشتر باور کردم که من لایق بهترین ها هستم 

      دلم میخواد اون کوله بار سنگین نشدن ها،نتوانستن ها،غم ها، رنج ها، نامهربانی ها ،ناامنی ها رو رها کنم ،سبک بشم ،تا بتونم گسترده بشم ،خوشحال زندگی کنم ،با آرامش و اطمینان به خالقم زندگی کنم ،جدید زندگی کنم 

      من از امروز ۹ آبان ۱۴۰۰ میخوام از خداوند طلب بخشش کنم ،میخوام مسیر زندگیمو تغییر بدم و ایمان دارم خدای مهربانم بلافاصله درخواست من رو تایید میکند و من از این لحظه بنده پاک و محبوب و مورد علاقه و دوست داشتنی خداوندم هستم 

      ممنونم از آگاهی های امروزم که باعث شد من باز هم کمی به خدای خودم نزدیکتر بشم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار joojeh1212@gmail.com
      1400/07/30 20:58
      مدت عضویت: 929 روز
      امتیاز کاربر: 414 سطح ۱: کاربر مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,083 کلمه

      به نام ِ خداوند ِ بخشنده ی مهربان
      سلام خدمت ِ شما استاد عطار روشن ِ عزیز و تمام ِ دُردانه های خدای وهّاب.
      الهی که حالتون عااالی باشه در تمام ِ جنبه ها…

      جلسه ی سوم از زندگی با طعم ِ خدا، یک خطّ ِ باطل هست به روی تمام ِ شنیده هامون ، تمام ِ باورهای منفی و اعتقادات ِ ما به وصله های ناجوری که به خدا چسبونده بودیم.
      اون باورها و اعتقادات به خدا که خالق ِ ماست رو ناخودآگاه پیدا کردیم اما
      خبر ِ خوب اینه که خدارو صد هزاار مرتبه شکر که میتونیم تغییرشون بدیم اون هم بصورت ِ آگاهانه با کار کردن روی خودمون ، با شک کردن به تمام ِ شنیده هامون ، با تفکر کردن و با گوش دادن ِ بارها و بارها به این آگاهی ها که تمام ِ استنادش به قرآن هست .

      بدون ِ توجه به اینکه بیام تحقیق کنم و بررسی کنم و پیگیری که من از چه روزی از کی از کجا از کِی این باورها توو وجودم شکل گرفته…کجا راه رو گم کردم…کجا دستان ِ خدارو ول کردم ؟ کجا به دوست داشتن ِ خدا شک کردم ؟ کجا به دوست داشته شدن توسط ِ خدا شک کردم ؟ کجا افتادم توو چاه ؟ کجا راه ِ قلبم رو به روی خدا بستم ؟ و و و ….
      بدون ِ توجه به این ها ، بیام یک بار برای همیشه سعی کنم یه جوری دیگه به خدا نگاه کنم. سعی کنم یک دیدگاه ِ جدید ، از یک دریچه ی جدید با یک عینک ِ جدید به خالقم نگاه کنم. سعی کنم دنبال ِ نشانه های حضور ِ خدا توو زندگیم بگردم…بگردم تا پیداش کنم….مهربونی هایی که بهم کرده..سعی کنم به حساب ِ خدا زندگی کنم…سعی کنم روی خدا حساب کنم…سعی کنم باور کنم که دوستم داره…

      آره بیام جوری خدارو توو زندگیم بسازم که به رشد ِ من کمک بشه…به حال ِ خوب ِ من کمک کنه…به رسیدن ِ من به باور ِ قدرت ِ خلقی که داده بهم کمک کنه..باور هایی درباره ش بسازم که به من کمک کنه…باور هایی که من رو بسازه…به من احساس ِ خوب بده…احساس ِ لذت بده…

      اینقدر مهمه و خدا ما رو دوست داره که همین اول ِ کاری خدا به یاریمون شتافته به یاری ِ مایی که تصمیم گرفتیم که زندگی باطعم ِ خدا رو بچشیم…سند دارم اینو میگم و سندش الهام و هدایتی هست که استاد اول ِ فایل میگه : اینکه میخواست درباره ی یه موضوع ِ دیگه حرف بزنه اما خدا به استاد و ما گفت بیاین اول ِ راهی بهتون بگم که خط ِ باطل بکشین به روی ههر دروغی که درباره ی من شنیده بودین…و بعد ادامه ی راه…
      میبینین؟؟ جهان به محضی که دید ما میخوایم به خودمون کمک کنیم استاد رو آورد بالا سرمون…شاگرد نباشه استاد نیست…هر استادی اول شاگردی ِ جهان رو کرده…و چه شاگرد زرنگی شایسته تر از استاد که اینقدر عالی و متعهدانه روی خودش کار کرده که به درجه ی استادی رسیده در مداری که هست و خدارو صدهزار مرتبه شکر که ماهم در مدارش هستیم…و گوش هامون میشنوه لایق ِ شنیدن شده…چشم هامون بینا شده…و این شاگردی ِ ما و خودم خودم رو بگم…این شاگردی ِ من تا ابد ادامه داره و بی انتهاست و پایانی براش نیست…پایانی برای یادگیری نیست…هر روز برای یادگیری ،درسی هست…خدارو صدهزار مرتبه شکر که من رو هدایت کرد به این مسیر که از کسی این حرف هارو میشنوم که خودش عمل کرده و نتیجه توو دستشه.

      تعهّد ِ جلسه ی سوم

      من آرزو از امروز تصمیم گرفته ام که متولد شوم…از نو…دوباره…از امروز تصمیم گرفته ام که برای همه ی اشتباهاتم ، برای همه ی گناهانم ، برای همه ی خطاهایم ، برای تمام ِ روز هایی که خودم رو کوبیدم ، برای تمام ِ ناسزاهایی که به خودم گفتم ، برای تمام ِ بی مهری ها و بی محبتی هایی که در حقّ ِ خودم کردم ، برای تمام ِ زجری که به خودم دادم ، برای تمام ِ احساس ِ گناه هایی که به خودم دادم ، خودم رو ببخشم و از خدای مهربانم طلب ِ مهر و محبت و لطف کنم که او هم من رو بخاطر ِ اینکه اینقدر کوچک و ناتوان میدیدمش و باور های زشتی که درباره ش داشتم و در تلاش هستم که درستشون کنم ، من رو ببخشه.و ** ایمان دارم ** خدای مهربانم بلافاصله درخواست ِ من رو تایید میکنه طبق ِ حرف و قول ِ خودش که اجیب الدعوه الداع اذا دعانه … که هر گاه صداش کنم و بخوامش قریبه از رگ ِ گردن نزدیک تر…
      و من از این لحظه به بعد سعی میکنم که باور کنم و باورم قوی تر بشه درباره ی اینکه بنده ی پاک ، محبوب ، مورد ِ علاقه و دوست داشتنی ِ خداوند هستم.من دُردانه ی خدا هستم. من مهم ترین کار ِ خدا هستم. این احساس رو در خودم تقویت میکنم که من ** عشق ِ خداوند ** هستم. باور کنم که اگر من تنها خدا رو بپرستم و تنها از خدا کمک بخوام ، اون برام همه کار میکنه.باور کنم که خداوند من رو فوق العاده و شگفت انگیز خلق کرده. که دروازه ای از نعمت رو به روی من باز میکنه. که در پشت ِ پرده ، مشغول ِ تدارک خواسته های منه.
      خدایی که اول و آخره…ظاهر و باطنه…خدایی که کنترل ِ تمام ِ امور به دستشه…خدایی که من رو هدایت به این مسیر کرده ، میخواد به من این رو بگه که من رو با ارزش خلق کرده. که من براش مهم هستم. که من رو برگزیده. خدایی که خودش رو قادر و توانا معرفی میکنه.
      خدایی که میخواد برکت رو وارد ِ زندگی ِ من کنه.خداوندی که از تمام ِ مسائل ِ من بزرگتره.خداوندی که برکت و فراوانی رو وارد ِ زندگی ِ من میکنه.
      میخواد آینده ی من ، زندگی ِ من باشکوه باشه. میخواد به هر آنچه که میخوام برسم. که بگه من زیباترین شاهکار ِ هنری ِ خداوند هستم انقدر که وقتی من رو خلق کرد به خودش آفرین گفت…

      اگر این هارو باور کنم ، احساس ِ بسیااار فوق العاده ای بهم دست داد ههمین الآنی که این هارو نوشتم چقدر این درک و این باور به خدا ، زندگیم رو زیباتر میکنه. اگر باور کنم خداوند من رو به اندازه ی سااال ها جلو میندازه.

      خداوندا
      ما رو به راه ِ درست هدایت کن
      به راه ِ کسانی که به آنها نعمت دادی
      نه کسانی که بر آنها غضب کردی
      و نه گمراهان…

      آمین
      خدایا شکرت بخاطر ِ مسیری که هستم و قراره به زندگیم طعم ِ شیرین تر از عسل ِ تو رو اضافه کنم…

      آرزومند ِ آرزوهاتون آرزو…

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار sudehfallah@gmail.com
      1400/04/18 16:16
      مدت عضویت: 1251 روز
      امتیاز کاربر: 2673 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 769 کلمه

      سلام استاد عزیز ،درباره انسان خوب بودن و ملاک های انسان خوب ، خیلی فکر کردم و در انتها به این نتیجه رسیدم،تنها کسی که توانایی اینو داره که  تعیین کنه چه انسانی خوبه فقط خود فرد هست  در واقع هر فرد تعریفی از خوب بودن داره که کاملا هم قابل قبوله و اصلا لازم نیست با ملاک های دیگران خودش رو قضاوت یا مقایسه کنه ،همین که خودش ،خودش رو قبول داشته باشه و انسان درستی بدونه ،کافیه ..اگر رفتار و واکنش های ما در جهتی باشه که حال دل ما خوب باشه و از خودمون راضی باشیم دیگه چه اهمیتی داره از نظر دیگری چه انسانی هستیم ،در ابتدا سعی کنیم ملاک های خوب رودن  رو آنگونه که خودمون رو  قانع کنه ،جمع آوری کنیم و کم کم خودمون  رو به اون نزدیک کنیم و اینگونه با این دیدگاه که بنده خوبی هستیم حس لیاقت درون ما افزایش میابد و  در نهایت انتظار ما از خداوند و نعمت هایی که از او درخواست میکنیم بالا میره  ..من اینگونه فرض کردم که اگر خدا بودم ،دوست داشتم بنده ام چه خصوصیاتی داشته باشه و با کمی دقت متوجه شدم من خیلی شبیه اون چیزی هستم که خودم ،خوب میدونم ،  و نه تنها من ،همه ما ذات خوبی داریم؛دقت کنیم نیازی نیست روی خودمون عیب بذاریم و همش دنبال بهونه ای باشیم که خودمون رو انسان بدی نشان بدیم ،من به این دیدگاه رسیدم با انجام ندادن اصول به ظاهر واجب که تاثیر مثبتی در وجود من ندارد ،هرگز مرتکب  گناه نمیشم..اصلا گناه هر چیزی هست که حس مارا بد کنه ،هیچ گناهی بد تر از فکر منفی،سرزنش ،خود تخریبی ،منفی اندیشی  ،توجه به بیماری و نکات غیر خوشایند ما، نیست .ایمان دارم اون  عذاب وجدان الکی و اون حس ناراحتی و سرزنشی که از انجام کاری که خودمون گناه میدونیم به ما دست میده در خیلی موارد از خود گناه بد تره ..یعنی خیلی چیز ها که ما گناه میدونیم و به خاطر اون ها  ناراحت میشیم اصلا گناه حساب نمیشن .. و برعکس خیلی چیزهایی که به به نظر ما ثواب هستند ،چون حس و حال ما را خوب نمیکنند پس قطعا نتیجه ای هم ندارند ،،برای مثال زمانی که  به نیازمندی کمکم میکنیم یا مثلا فردی  چیزی از ما درخواست میکنه که ما واقعا از ته قلبمون دوست نداریم اون کار رو انجام بدیم و انجام دادنش حس خوبی به ما نمیده اما چون نمیتونیم نه بگیم،اینجوری توجیه میکنیم که  اشکال نداره من این رو انجام میدم و خدا خودش پاداش میده ، درسته خدا پاداش میده اما دقت کنیم پاداش اولیه همون حس خوبه که ما با اجبار به انجام کاری که دوستش نداریم از خودموم گرفتیم..پس ثواب هرچیزی هست که حسمون رو خوب کنه و هر تعریف دیگری برای آن اشتباه هست ..

      این اواخر هرچی نگاه میکنم میبینم همه ی انسان ها  خوبن و واقعا ما انسان بد نداریم ،فقط هرکس در یک سری موارد کم و کسری داره که اونم کاملا طبیعیه چون این جهان دو بعدی هست و هرگز نمیشه بد وجود نداشته  نباشه ،در اصل  خوب بودن با بد بودن معنا پیدا میکنه ..پس ما هرجور که هستیم خداوند مارو دوست داره و ما براش ارزش داریم.من‌فکر میکنم مهم تر از اینکه خودمون رو ببخشیم ،این هست که خودمون رو  همانطور که هستیم بپذیریم ‌،یعنی با تمام اخلاق بدی که داریم خودمون رو انسان خوبی بدونیم ..باید توجه داشته باشیم ما به خاطر ذهنمون که جایگاه شیطانه هرگز  نمیتونیم  کامل باشیم و هیچ خطایی انجام ندیم ؛مهم اینه وقتی خطایی انجام میدیم متوجه باشیم و سعی کنیم کمتر اشتباه انجام بدیم نه اینکه خودمون رو سرزنش کنیم ..

      متاسفانه خیلی از ما حتی جرئت درخواست کردن از خداوند را نداریم و این باعث میشه اون رو خیلی از خودمون دور ببینیم و  توی این جهان حس تنهایی کنیم و وابسته چیز ها و افراد شیم در صورتی که از نظر من  انسان وقتی به کمال میرسه که تمام اهدافش به هستی و بودن خودش وابسته باشه ،نه به زمان ،نه به مکان ،نه به شخصی ،نه به یک انسان و نه حتی یک شئ..

      در کل دوست دارم بگم که من فکر میکنم لازم نیست این قدر همه چیز رو به خودمون سخت بگیریم ،فقط دنبال بهونه باشیم تا به خودمون افتخار کنیم و بیشتر عاشق خودمون باشیم ،به جای توجه روی مسائلی که در خودمون دوست نداریم،روی نکات مثبت خودمون ،توجه کنیم ..آخه ما چه کسی رو غیر خودمون داریم ؟؟:)

      با تشکر از استاد عزیز به خاطر این فایل عالی ،به شدت لذت بردم و خیلی خیلی ازتکرار دوباره دوره راضی هستم .. براتون  آرزوی خیر و برکت ،سلامتی و خوشحالی و در آخر پیشرفت خیلی بیشتر در کارتون دارم .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار milad.amay73
      1400/01/05 20:28
      مدت عضویت: 1410 روز
      امتیاز کاربر: 111 سطح ۱: کاربر مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,303 کلمه

      بنام خدای مهربانم❤️
      سلام به استاد عطار روشن عزیزم و خانواده تناسب اندام🌺

      ✍️چه چیزی میتونه انسان رو از خدا دور کنه؟
      جواب فقط یک چیز است ❌احساس گناه❌

      یکی از فرکانس های مخرب برای انسان ها همین احساس گناه داشتن هستش که طبق قانون جهان هستی که میگه:
      احساس بد = اتفاقات بد
      احساس خوب= اتفافات خوب

      ما هر چقد در این احساس گناه بمانیم اتفاقا بدتر از همین جنس وارد زندگیمون میکنیم.

      و خیلی از مشکلات در زندگی ما انسان ها از همین جایی شروع میشه که خودمون و ارزش و مقام خودمون رو مثل پیامبران الهی نمیدانیم و میگیم نه اون که بنده خاص خدا بوده ما مثل اونا نمیتونیم باشیم ،نه اینگونه نیس تموم ما انسان ها به خداوند به یک اندازه نزدیکیم طبق این آیه قرآن :

      وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

      هنگامی که بندگانم از تو درباره من بپرسند، [بگو:] یقیناً من نزدیکم، دعای دعا کننده را زمانی که مرا بخواند اجابت می کنم؛ پس باید دعوتم را بپذیرند و به من ایمان آورند، تا [به حقّ و حقیقت] راه یابند [و به مقصد اعلی برسند].

      📌📌ما زمانی میتوانیم این احساس گناه رو از خودمون دور کنیم که برای این ذهن الگو بیاریم و با منطق و الگو این احساس گناه مخرب رو دور کنیم

      ✔️پس وقتی موسی (ع) با قتل نفس یکی از سربازان فرعون اینگونه به خداوند میگوید:

      قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
      (آن‌گاه موسی) گفت: ای خدا، من بر خویش ستم کردم (که به این عمل خود را به فتنه فرعونیان انداختم) تو از من در گذر، خدا هم از او در گذشت که اوست بسیار آمرزنده و مهربان.

      و خداوند او را می آمرزد و به مقام پیامبری میرسونه پس مارو هم از لجن زار گناه و بدتر ازون احساس گناه در میاره و بلند میکنه و به درجات بالا میرسونه ولی طبق درخواست خودمون این کارو انجام میده.

      ✔️ توبه نصوح که در قران خداوند در سوره تحریم ایه ۸ به طور واصخ میگه:

      يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا عَسَىٰ رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يَوْمَ لَا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ ۖ نُورُهُمْ يَسْعَىٰ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

      ای مؤمنان، به درگاه خدا توبه نصوح (با خلوص و دوام) کنید، باشد که پروردگارتان گناهانتان را مستور گرداند و شما را در باغهای بهشتی که زیر درختانش نهرها جاری است داخل کند در آن روزی که خدا پیغمبر خود و گرویدگان به او را ذلیل نسازد (بلکه عزیز و سرفراز ابد گرداند، در آن روز) نور (ایمان و عبادت) آنها در پیش رو و سمت راست ایشان می‌رود (و راه بهشتشان می‌نماید) و در آن حال (به شوق و نشاط) گویند: پروردگارا، تو نور ما را به حد کمال رسان و ما را (به لطف و کرم خود) ببخش که البته تو بر هر چیز توانایی.

      ( برای اطلاعات بیشتر درباره توبه نصوح میتونید سرچ کنید)

      ✔️مهم ترین الگو برای ما اینه که خداوند ۲۵ بار از ریشه جُناح به معنای گناه در قرآن استفاده کرده که هر ۲۵ بار هم بدون لای نفی اومده و به طور واضح میگه که بر شما گناهی نیس 👌👌

      و چند تا ایه رو اینجا میگم شما دوستان خودتون برید سرچ کنید؛

      🌀بقره/۲۳۳
      🌀مائده /۹۳
      🌀بقره/۲۸۲
      🌀بقره /۲۴۰
      🌀بقره /۲۳۶
      🌀بقره/ ۲۳۵
      🌀بقره ۲۳۴
      🌀بقره / ۲۳۰
      🌀بقره /۲۲۹
      🌀بقره /۱۹۸
      🌀بقره / ۱۵۸
      🌀نساء/۱۲۸
      🌀نساء/ ۱۰۲
      🌀نساء/۱۰۱

      و من اصلا نمیدانم این گناهان کبیره و صغیره از کجا اومده ،اینا رو باور نکنید فقط به تواب بودن و رزاق بود خداوند فکر کنید و باورش کنید

      من خودم در برابر خداوند اینگونه میبینم که :
      خودم را انسانی
      باارزش👌 پاک👌 زیبا👌 بی نظیر👌
      گل سر سبد جهان هستی👌
       مو مشکی جذاب خداوند😉👌
      دوست داشتنی👌مهربان👌 صادق و راستگو👌
      با شخصیت👌 مثل آب پاک و زلال و شفاف👌
      رفیق دوست داشتنی خدا مثل ابراهیم خلیل اللّه👌
      و….
      باید نگاهت به خودت بیشتر ازین چیزایی که نوشتم باشه تا جهان در مقابلت کُرنش کنه ✌️
      ای دوستان عزیزم ، جهان به آدمهای با اعتماد به نفس بها و ارزش میده و گوش به فرمانه پس خودتون رو ارزشمند بدانید .

      من یه روزی خودمو بخشیدم با اینکه کلا نگاهم به گناه مثل بقیه افراد نبود که بگم الان کاری کردم خدا منو میندازه جهنم😂ولی در کل پارسال ابتدای ۹۹ خودمو بخشیدم و عاشق خودم شدم و از وقتی عاشق خودم شدم همه چیز این جهان باهام متفاوت تر شد و من لذت بیشتری بردم.

      ((یه نکته مهم رو بهتون بگم برای خودتون هر ماه اون روزی که عدد تولدتون هست هر ماه تو اون روز برای خودتون گُل بخرید تا به خودتون بگید که من چقد ارزشمندم و چقد دوست داشتنی ام و عاشقانه به اون گُل عشق بورزید🌺💐🌹🌷))

      در آخر این کامنت رو با شعر بی نظیر (مرحوم قیصر امین پور به پایان میرسونم)

      پیش از اینها فکر میکردم خدا
      خانه ای دارد کنار ابر ها

      مثل قصر پادشاه قصه ها
      خشتی از الماس خشتی از طلا

      پایه های برجش از عاج و بلور
      بر سر تختی نشسته با غرور

      ماه برق کوچکی از از تاج او
      هر ستاره پولکی از تاج او

      اطلس پیراهن او آسمان
      نقش روی دامن او کهکشان

      رعد و برق شب طنین خنده اش
      سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

      دکمه ی پیراهن او آفتاب
      برق تیر و خنجر او ماهتاب

      هیچ کس از جای او آگاه نیست
      هیچ کس را در حضورش راه نیست

      پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
      از خدا در ذهنم این تصویربود

      آن خدا بی رحم بود و خشمگین
      خانه اش در آسمان دور از زمین

      بود ،اما میان ما نبود
      مهربان و ساده و زیبا نبود

      در دل او دوستی جایی نداشت
      مهربانی هیچ معنایی نداشت

      هر چه میپرسیدم از خود از خدا
      از زمین از اسمان از ابر ها

      زود می گفتند این کار خداست
      پرس و جو از کار او کاری خطاست

      هر چه می پرسی جوابش آتش است
      آب اگر خوردی جوابش آتش است

      تا ببندی چشم کورت می کند
      تا شدی نزدیک دورت میکند

      کج گشودی دست ،سنگت می کند
      کج نهادی پا ی لنگت می کند

      تا خطا کردی عذابت می دهد
      در میان آتش آبت می کند

      با همین قصه دلم مشغول بود
      خوابهایم خواب دیو و غول بود

      خواب می دیدم که غرق آتشم
      در دهان شعله های سرکشم

      در دهان اژدهایی خشمگین
      بر سرم باران گرز آتشین

      محو می شد نعره هایم بی صدا
      در طنین خنده ی خشم خدا

      نیت من در نماز ودر دعا
      ترس بود و وحشت از خشم خدا

      هر چه می کردم همه از ترس بود
      مثل از بر کردن یک درس بود

      مثل تمرین حساب و هندسه
      مثل تنبیه مدیر مدرسه

      تلخ مثل خنده ای بی حوصله
      سخت مثل حل صد ها مسئله

      مثل تکلیف ریاضی سخت بود
      مثل صرف فعل ماضی سخت بود

      تا که یک شب دست در دست پدر
      راه افتادیم به قصد یک سفر

      در میان راه در یک روستا
      خانه ای دیدیم خوب و آشنا

      زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
      گفت اینجا خانه ی خوب خداست

      گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
      گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

      با وضویی دست ورویی تازه کرد
      گفتمش پس آن خدای خشمگین

      خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟
      گفت :آری خانه ی او بی ریاست

      فرشهایش از گلیم و بوریاست
      مهربان و ساده و بی کینه است
      مثل نوری در دل آیینه است

      عادت او نیست خشم و دشمنی
      نام او نور و نشانش روشنی

      خشم نامی از نشانی های اوست
      حالتی از مهربانی های اوست

      قهر او از آشتی شیرینتر است
      مثل قهر مهربان مادر است

      دوستی را دوست معنی می دهد
      قهر هم با دوست معنی می دهد

      هیچ کس با دشمن خود قهر نیست
      قهری او هم نشان دوستی ست

      تازه فهمیدم خدایم این خداست
      این خدای مهربان و آشناست

      دوستی از من به من نزدیکتر
      از رگ گردن به من نزدیکتر

      آن خدای پیش از این را باد برد
      نام او راهم دلم از یاد برد

      آن خدا مثل خیال و خواب بود
      چون حبابی نقش روی آب بود

      می توانم بعد از این با این خدا
      دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا

      می توان با این خدا پرواز کرد
      سفره ی دل را برایش باز کرد

      می توان در بارهی گل حرف زد
      صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

      چکه چکه مثل باران راز گفت
      با دو قطره صد هزاران راز گفت

      می توان با او صمیمی حرف زد
      مثل یاران قدیمی حرف زد

      می توان تصنیفی از پرواز خواند
      با الفبای سکوت آواز خواند

      می توان مثل علف ها حرف زد
      با زبانی بی الفبا حرف زد

      می توان در باره ی هر چیز گفت
      می توان شعری خیال انگیز گفت

      مثل این شعر روان و آشنا
      پیش از اینها فکر می کردم خدا

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 19 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم