0

مجهز به قوی ترین آزمایشگاه هستید

اندازه متن

سال های زیادی از عمرم در حسرت داشتن زندگی خوب گذشت.

حسرت لاغری داشتن، حسرت پول داشتن، حسرت روابط عالی داشتن، حسرت خونه خوب، ماشین خوب، شغل خوب حتی حسرت داشتن ارتباط خوب با خداوند.

در تمام آن سالها تصور می کردم کاری از دست من ساخته نیست و این شرایط حاکم بر جامعه و دنیای اطرافم باعث شده که در آن شرایط زندگی کنم.

هرگز خودم را مسئول شرایط زندگی ام نمی دانستم و برای هر جنبه از زندگی فردی را مسئول و مقصر می دانستم.

به خوبی به خاطر دارم که در آن سالها هرگز شرایطم را قبول نکردم و با اینکه نمی دانستم چطور می شود زندگی را تغییر داد ولی آنچه اون روزها در حال تجربه کردن بودم را هرگز قبول نکردم و شاید به همین دلیل به سمت تغییر کردن هدایت شدم.

هر وقت درباره زندگی گله و شکایت می کردم مادرم می گفت یه کم صبور باش و خدا رو شکر کن، خیلی ها در شرایط بدتر از تو زندگی می کنند.

همیشه در جواب مادرم می گفتم چرا به افرادی که در شرایط بهتر از من هستند نگاه نمی کنی، چرا من مثل بهتر از خودم نباشم، چرا از اینکه بدتر از خودم نیستم باید خوشحال باشم.

همیشه مرا به شکر خدا گفتن دعوت می کرد ولی من نمی پذیرفتم و عقیده داشتم که اگر زندگی من تغییر کرد و شرایط من عوض شد اونوقت این زندگی ارزش شکرگزاری را دارد والا در شرایط فعلی ارزش شکرگزاری ندارد.

خیلی دوست داشتم شرایط زندگی ام تغییر کند و این در حالی بود که در خانواده من کسی به فکر تغییر کردن نبود و همه نسبت به شرایط خود راضی و قانع بودند نه اینکه در شرایط خوبی داشتند بلکه از اینکه نسبت به شرایط خود ناراضی باشند از خداوند هراس داشتند و آن را کفر می دانستند و الته هنوز هم بر این عقیده هستند.

فقر و بدبختی را از طرف خدا می دانستند و آن را امتحان الهی برای سنجش ایمان خود می دانند.

من هرگز این مسائل را قبول نداشتم و با اینکه هر روز خودم را در معرض امتحان الهی می دیدم ولی نمی توانستم قبول کنم که زندگی در آن شرایط طبیعی و خواست خدا بوده است.

از این رو زمانی که به مسیر تغییر کردن هدایت شدم با چنان شوقی هر روز مشغول تحقیق و یادگیری شدم که الان بعد از هفت سال همچنان در حال انجام این کار هستم.

به مرور شرایط زندگی من تغییر کرد تا فرصت بیشتری برای تحقیق و مطالعه داشته باشم و مسائلی در زندگی من شکل گرفت که باعث شد درک عمیق تری نسبت به آگاهی های دریافتی پیدا کنم.

یکی از مهمترین موضوعاتی که احساس می کنم تا ابد نیاز به درک بیشتر دارد ارتباط بین احساس خوب داشتن و تغییر زندگی است.

در کتابها بارها خوانده بودم که احساس خوب اتفاقات خوب را ایجاد می کند اما درک و تجربه ای از این عبارت نداشتم.

از آنجا که اتفاق خوب خاصی در زندگی من رخ نداده بود بیشتر توجه من روی بررسی اتفاقات بد بود و سعی کردم ارتباط منطقی بین احساس بد و اتفاقات بد در زندگی روزمره ام پیدا کنم.

در ابتدا تصور می کردم اتفاق بد شامل تصادف، مرگ، از دست دادن یا اتفاقی است که در بیرون از من رخ می دهد.

اما با درک بیشتر این موضوع متوجه شدم که اتفاق بد هرچیزی می تواند باشد، هر چیزی که باعث برهم خوردن آرامش من شود در دسته اتفاق بد قرار می گیرد و زمانی که من در شرایط احساسی نامناسب باشم شرایطی در زندگی من پیش می آید که اتفاق بد من ادامه دار باشد.

مثلا من در احساس بد بودم و در موقع خیلی حساس برق قطع می شد و باعث تداوم یا تشدید احساس بد در من می شد یا دقیقا زمانی که می خواستم بخوابم همسایه ما شروع به دریل کاری می کرد و باعث تشدید احساس بد در من می شد.

وقتی روی ارتباط بین احساس بد و اتفاقات بد تمرکز کردم متوجه شدم نه تنها این قانون در زندگی من بلکه در زندگی همه اطرافیانم صدق می کند.

نکته جالب اینکه من و اعضای خانواده ام با اینکه در یک خانه زندگی می کردیم اما مسائلی که در زندگی رخ می داد با اینکه برای همه ما یکسان بود اما تاثیر متفاوت در احساس ما می گذاشت.

مثلا رفتن برق باعث تشدید احساس بد در من می شد اما برادرم نسبت به این موضوع واکنشی نداشت، در مقابل پخش نشدن کارتون مورد علاقه او باعث تشدید احساس بد در برادرم می شد درحالی که این موضوع برای من اهمیتی نداشت.

تصور کردم جهان به شکل پیچیده ای هوشمند عمل می کند و مسائلی در زندگی ایجاد می کند که تاثیر یکسان بر افراد حاظر در صحنه ندارد در واقع این افراد هستند که مطابق با احساس خود با آن شرایط برخورد می کنند.

بعد از مدت ها تمرکز بر ارتباط بین احساس بد و اتفاقات بد یقین پیدا کردم که احساس در ارتباط مستقیم با اتفاقات و شرایط زندگی است.

از این رو سعی کردم بر تغییر احساس خودم تمرکز کنم تا این بار تغییر نتیجه در زندگی پیرامونم را تجربه و بررسی کنم.

در ابتدا تصور می کردم خوب کردن احساس یعنی گوش دادن به موزیک شاد، رقصیدن، تفریح کردن یا خندیدن با صدای بلند و … می باشد اما بعد از مدتی که این کارها را انجام می دادم نتیجه خاصی کسب نکردم و از آنجا که این عقیده در من شکل گرفته بود که خداوند سریع الجواب است اگر انجام تمرینی در دو سه هفته نتیجه را تغییر نمی داد مطمئن می شدم که نحوه انجام باید تغییر کند.

متوجه شدم که خوب کردن احساس از طریق عوامل بیرونی ذکر شده تاثیری در تغییر نتیجه زندگی ندارد بنابراین به تصمیم تغییر احساس با تغییر عوامل درونی را تمرین و تجربه کنم.

اولین سوالی که در ذهن من ایجاد شد این بود که:

احساس به چه شکل در من ایجاد می شود؟

برای یافتن پاسخ این سوال تحقیق و مطالعه زیادی انجام دادم و به این نتیجه رسیدم که تنها عامل تاثیرگذار بر احساس “افکار” هستند.

بعدا متوجه شدم که تاثیری که دیدن و شنیدن بر احساس ایجاد می کند نیز از طریق ایجاد افکار در ذهن من ایجاد می شود.

به عبارت دیگر زمانی که من در معرض شنیدن یا دیدن قرار می گیرم آنچه می بینم یا می شنوم ابتدا به افکار تبدیل شده و سپس بر احساس من تاثیر می گذارند.

هرگز به این صورت نیست که مشاهده شما به طور مستقیم بر احساس شما تاثیر بگذارد. به همین دلیل است که بین دیدن یا شنیدن و تغییر احساس فاصله زمانی هرچند کوتاه وجود دارد. چون پروسه تبدیل شنیده ها و دیده ها به افکار مقداری نیاز به زمان دارد.

کشف این موضوع که افکار من باعث بروز احساس می شوند سبب شد که تمام توجه و تمرکز من بر انتخاب افکار مناسب باشد.

موضوعی که عمل کردن به آن باعث تغییرات عظیم در زندگی من شد و همچنان به دنبال کسب مهارت بیشتر در کنترل و انتخاب افکار مناسب هستم.

درک این موضوع که چه افکاری مناسب و چه افکاری نامناسب هستند کار سخت و پیچیده ای نیست ولی نیاز به تمرین و تمرکز دارد.

چون سرعت مرور افکار بسیار سریع است در بسیاری از مواقع مرور صدها فکر باعث بروز احساس در ما می شود بنابراین لازم است مهارت ایجاد افکار به صورت پیوسته و دسته مانند را در خود ایجاد کنیم.

در ابتدا موضوع مهم تشخیص افکار نامناسب است که کار بسیار آسانی است اگر بر اساس توضیحات ارائه شده در فایل آموزشی عمل کنید.

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 4.41 from 22 votes

https://tanasobefekri.net/?p=32468
برچسب ها:
12 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار من میتونم تغییر کنم
      1400/10/25 18:58
      مدت عضویت: 1037 روز
      امتیاز کاربر: 1306 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      مدال طلایی
      محتوای دیدگاه: 511 کلمه

      سلام
      پارسال برای درد دستم رفتم دکتر درستم ک بیش از یکسال داشت اذیت میکرد بعدها زد ب گردنم من واقعا تو عذاب بودم رفتم دکتر دکتر گف اندوسکوپی هیچی نشون نمیده برو اعصابت کار کن
      من اومدم ب طور جدی تصمیم گرفتم حال خودمو خوب کنم و دیدم هدایت شدم ب اینجا و درد دستم کمتر از یکماه خوب شد
      من کلا اگه خدا رو نداشتم اگه خدا ب تاخیر نمینداخت الان اینجا نبودم احساست داغونی ک داشتم مدام عصبانی از این اون و از همسرم از خودم چاقیم از یک طرف کلا در احساس بدبودم
      حالا الانم چن روزه دوباره اون درد شروع شده نمیدونم چرا
      اما میدونم ک باید تغییر کنم اونجایی ک فک میکنی خیلی عالی شدی میبینی هیچی هنوز نمیدونی من ی ک دریا از فرمولهای اشتباه هستم ک باید روشون کارکنم
      احساس من تحت هر چیزی کاری زود بد میشه این عادی نیس
      ماه قبل من ب خاطر عروسی خواهرم مدام تو اضطراب لباس ومراسم بودم واینک اطرافیانمونم ب خاطر کرونا وفلان حرصمون میدا ن ومن عصبانی میشدم دقیقا میبینم ک من یکی از روندهای عادی زندگیم دچار اختلال شد والان دوباره نزدیک اون روند کل بدنم در میکنه یعنی من با یک احساس برای یک مراسم کل بدنم رو بهم ریختم
      پریروز اصلا حالم خوب نبود ولی رفتم ب مهمونی بخاطر چی ترس
      ترس از بی احترامی ترس از زشت بودن ترس از قضاوت ترس از ناراحتی همسرم
      و از اون روز دقیقا چن تو اضطراب اینک پانشدم کمکم کنم واینا گردنم گرفته بد شد فلانی ناراحت شد
      پس این نشون میده ک سلامتی من در گرو احساس من هس احساس من تحت تاثیر افکار من هستن
      عجیب قبلا سالها تو احساس بد بودم انفدر زود بدنم واکنش نمیداد انا الان میبینم ک چقدر زود بدن ب احساسم واکنش میده
      با یک شرایطی روبه رومیشی و فرمولها بر حسب اون اگاهی ک دادم شروع میکنن ب واکنش و اگه کنترلش نکنی ب ناکجا اباد میبرنت
      و احساس تو تغییر میکنه و بدن نابود میشه تو هیچ ازمایشی و تکنولوژی احساس دیده نمیشه
      فقط خودمم ک میدونم اهان یک فکر داره منو بد میکنه اونجا باید کنترل کنی نزاری این فکر الوده کل روز تو بلکه کل عمر تو رو خراب کنه
      هر چ قدر در این سایت پیش میرم میبینم ک چقدر نمیفهمم ک چقدر باید یاد بگیرم
      اول و اخر همه اینها کنترل ذهنه
      خدایا ممنون ک منو هدایت کردی تا یادبگیرم و زندگی کنم
      یک کتاب خوندم ب اسم شفای زندگی کلا در مورد اینک ما مریض میشیم ب خاطر افکار احساس مون و من وقتی بعد خوندن اون کتاب هدایت شدم ب اینجا و تغییر رو در خودم حس کردم دیدم چقدر این کتاب راست بود
      من میخوام تغییر کنم و هیچ چیزی لذت بخشتر از انتخاب تغییر برای بهتر شدن حالت روحت ازادیت زیبا نیس
      من انتخاب میکنم ک احساسم تحت کنترل خودم باشه و اونقدر ادامه میدم ک این توانایی ک در من هس فعال بشه
      خدایا کمکم کن رها شم از ناخالصی های ک در وجودم کاشتم
      خدایا خودمو ب خودت می‌سپارم خودت من ب درستترین راه ببر تا شفا پیدا کنم شفای روحی ذهنی جسمی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار من میتونم تغییر کنم
      1400/10/25 20:25
      مدت عضویت: 1037 روز
      امتیاز کاربر: 1306 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 558 کلمه

      سلام
      بعد این فایل تصمیم گرفتم حال خودمو خوب کنم تصمیم گرفتم خونمو ک دخترم نابود کرده بود تمیز کنم پا شدم دیدم اصلا حسشو ندارم دیدم نیاز دارم با خودم حرف بزنم صندلیم رو گذاشتم جلوی اینه نشستم باخودم حرف زدم گفتم فریباچراازخودت فرار میکنی
      چرا از نگا کردن ب خودت میترسی این جسم مال توهستش چرا چرا
      فراریی چرا هر وقت خودتو نگا میکنی ی دل سیر خودتو نگا نمیکنی این عشق ب خود نیس تو اگه خودتو دوس داشته باشی ی دل سیر خودتو نگا میکنی ن اینکه چشمتو از خودت برداری ب جسمم نگا کردم چن بار گفتم اره من چاقم ولی دارم تلاش میکنم شماهاروب حالت طبیعی خودتون برگردونم کمکم کنید بعد گفتم فریبا از خودت نترس تو از چی میترسی
      گفتم من از چاقی خودم نمیترسم
      بعد نشستم تموم ترسهایی ک از چن روز قبل حسشون میکردم برای خودم گفتم گفتم خودت مهمی ب خودت احترام بزار نزار این ترس حس تو رو بد کنه با خودم حرف زدم خودمو قانع کردم ک باید چیکارکنم گفتم در مورد دردهات با کسی حرف نمیزنی
      اونقدر احساس ارامش پیدا کردم ک الان یک ساعت همش انگار دارم رها میشم هی نفس میکشم اون نفسی ک ادم احساس راحتی میکنه چقدر حس سبکی پیدا کردم ک ی دل سیر با خودم حرف زدم بعد مدتها
      چقدر دیدم با خودم غریبه شدم چقدر خودمو نمیبینم چرا چن چاقم
      تصمیم گرفتم از امروز هر احساس رو در من بوجود اومد ک بد بود زود با خودم حرف بزنم در خودم حلش کنم
      گریه کردم اصلا نمیتونم احساس ک دارم بگم ک چقدر اروم شدم
      نمیدونم چراانقدر با خودم غریبه شدم
      من میخوام با خودم دوست باشم و از این ب بعد هر اتفاق افتاد ب جای اینک برم ب این اون بگم بیشتر و بیشتر باعث اتفاق بشم بیام برا خودم حلش کنم گفتم ب خودم اگه بچه تو ی چیز از تو بخواد ندی بره ی چن دقیقه بعد بخوره زمین هزار بار میگی کاش میدادم هی خودتو لعن میکنی
      پس قبل اینک ب اون حالت پشیمانی برسی مسائل رو در خودت حل کن نزار ریشه بکنه
      چقدر بده ادم خودشو فراموش کنه
      من ک همه برام مهمن الا خودم
      الان ک باخودم حرف زدم دیدم چقدر خودمو دوس دارم چقدره ک انقدر خوب خودمو ندیدم نوازش نکردم ب حرفهام گوش ندادم
      تصمیم گرفتم دوست خودم بشم
      واولویت زندگیم خودم باشم ن دیگران
      من از امروز با تموم ترسهام مواجه میشم
      با تموم احساسات بدم مواجه میشم
      با تموم دردهام مواجه میشم
      من مادر خودم میشم
      میخوام حتی اگه ی روز زندم برای زندگی کردن و شادی سلامتی خودم تلاش کنم
      بعد از تک تک عضوی های بدنم دست پاهام شکمم معذرت خواستم از معده عزیزم ک بلاها نبوده سرش نیارم از و ازخدا طلب ببخش کردم وخودمو بخشیدم ورها کردم خودم وکمک خواستم از خدام از بدنم
      امروز ی استوری از ی خانم دیدم ک خیلی هم معروفه
      بعد تو استوریش از خونه و اشپزخونه بهم ریختش عکس گذاشته اصلا خونه ب حالت انفجار بود
      اولش ک دیدم تحسین کردم جراتشو و اینک کسی براش مهم نیس
      الان دیدم ک اون فردی ترس نداره
      ترس از اینک بگن فلانه بهمانه
      این فرد کسب براس مهم نیس
      و چقدر لذت بردم از اینک انقدر شجاعه
      کدوم یک از ما میتونیم این کارو بکنیم
      دیدم چقدر این فرد دربند دیگران نیس
      چقدر راحته
      ومن این چنین طعمی میخوام خدا جونم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 4 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم