0

تاثیر مغز در چاقی

تاثیر مغز در چاقی
اندازه متن

تاثیر مغز در چاقی به حدی است که یادگیری چگونه تغییر دادن آن می تواند نقش بسیار مهمی در فرایند لاغر شدن داشته باشد.

سال های زیادی  از عمرم را در چاقی سپری کردم و افکار، رفتارها، عادت ها و هر ویژگی مخصوص افراد چاق را به خوبی می دانم.

اعتقاد دارم مهمتر از مواردی که عنوان کردم، آشنایی داشتن با نحواهای ذهنی که سعی می کند افراد را از مسیر لاغری با ذهن خارج کند به من کمک کرده است تا در مسیر لاغری با ذهن راهنمای خوبی برای همراهانم باشم.

به خاطر دارم در تمام روش هایی که برای لاغر شدن استفاده می کردم، فردی که فروشنده داروهای لاغری بود، دکتری که برنامه رژیمی می نوشت، مربی باشگاه ورزشی یا هر فردی که او را بعنوان راهنمای لاغری انتخاب کرده بودم هیچ درکی نسبت به چاقی و مسائل آن نداشت.

تصور کنید به بهترین پزشک دنیا مراجعه می کنید و از او می خواهید برنامه رژیمی برای شما بنویسد. او بر اساس آنچه آموخته است که شامل اعداد و ارقام است برای شما برنامه غذایی تنظیم می کند.

آن پزشک از میل به خوردن، احساس حرص و ولع، ترس از خوردن، فکر کردن به خوردن و صدها فرمول که در ذهن افراد چاق وجود دارد هیچ اطلاع و درکی ندارد.

باید چاق باشی که حرف دل چاق ها را درک کنی.

تصور کنید به یک فرد متناسب بگوئید من نمی دانم کی سیر هستم. یا وقتی سیر باشم هم می توانم مثلا کیک با چای بخورم.

او درک نمی کند شما چی می گویید.

یکی از دوستانم فرد متناسبی است. چندین سال با هم در یک مکان کار می کردیم و اتفاقا در یک کانکس با هم زندگی می کردیم.

هربار که به او خوراکی تعارف می کردم و می گفت میل ندارم یا نمی تونم بخورم چون سیر هستم، من تعجب می کردم!

با تعجب می پرسیدم یعنی چی سیر هستم؟

حتی برای او توضیح می دادم خوب این کلوچه رو بگیر و با لیوانی چای مثل من بخور

اما او می گفت نمی تونم بخورم، از گلوم پایین نمی ره. و من تصور می کردم حتما مریض است والا چرا نباید بتونی کلوچه ای به این خوشمزگی را با چای بخوری!!

اینها مثال هایی از تفاوت ذهن یک فرد متناسب با یک فرد چاق است.

اگر من متناسب بودم و تلاش می کردم لاغری با ذهن را به دیگران آموزش دهم به هیچ وجه سایت تناسب فکری در مدت زمان کوتاه به این موفقیت و گسترش و البته دوستانم به نتایج عالی نمی رسیدند.

از آنجایی که من خودم 35 سال چاق بودم ام و از طریق عمل کردن به لاغری با ذهن به خوبی افکار، رفتار و عملکرد افراد چاق را می شناسم.

یادم میاد که هر وقت با غذا مواجه می شدم، تنها فکرم این بود که از اون غذا باید بخورم و تمام تلاشم این بود که تاجایی که ممکن بود از اون غذا بخورم و جالبه که هربار دلیل قانع کننده ای برای این رفتارم داشتم.

یکبار دلیلم این بود که پولش رو دادم باید همش رو بخورم، اصراف میشه.

بار دیگر بخاطر مهمانی رفتن بود و با خودم می گفتم هر شب که مهمانی نداریم.

مرتبه بعد چون سوغات شهر دیگه ای بود و هر روز که از اینها در دسترسم نیست که بخوام بخورم

و هر بار بهانه ای برای تکرار پرخوری داشتم

تصور کنید این عادت ها را به فردی که متناسب است بگوئید، چه فکری درباره شما می کند؟

وقتی اضافه وزنم بیشتر شد و به بحرانی بودن شرایط پی برده بودم به فکر لاغر شدن افتادم و تنها راهی که سراغ داشتم رژیم گرفتن بود.

چون علت چاقی را پرخوری می دانستم و البته ژنتیک که نقش مهمی در ذهن من بعنوان دلیل چاقی داشت.

بارها برنامه های رژیمی مختلفی را تهیه می کردم و با انگیزه و اشتیاق شروع به اجرای آن برنامه می کردم و معمولا دو سه روز اول خیلی عالی و با اشتیاق ادامه می دادم ولی به مرور انگیزه و اشتیاقم کم می شد و دیگه ادامه دادن رژیم سخت و طاقت فرسا می شد  و در نهایت رژیم رو رها می کردم و به خوردن و سبک زندگی قبلی خودم بر می گشتم.

در مدت 35 سال چاقی بارها این مراحل را تکرار کرده ام، از چاقی به ستوه آمده ام، برنامه رژیمی تهیه کرده ام، با اشتیاق و تصمیم قاطع شروع کرده ام و پس از چند روز تصمیم قاطع من به بهانه های مختلف پوچ و بی اثر می شد و برنامه رژیمی را رها می کردم.

نکته جالب اینکه برای رها کردن برنامه رژیمی هم بهانه های مختلفی داشتم.

اگر یک روز نمی توانستم طبق برنامه رژیمی عمل کنم به خودم می گفتم خوب این هفته خراب شد و دیگه فایده نداره از شنبه دوباره شروع می کنم.

اگر چند روز به شکل عالی برنامه رژیمی را دنبال می کردم و یک وعده به هر دلیلی پرخوری می کردم به قدری از خودم ناراحت و عصبانی می شدم که کلا برنامه رژیمی رو رها می کردم.

یعنی در مدت رژیم گرفتن هم همیشه به دنبال بهانه و دلیلی برای رها کردن آن بودم چون کار سخت و زجرآوری بود.

نکته دیگری که به وفور در من وجود داشت و مطمئن هستم همه افراد چاق درگیر آن هستند احساس عذاب وجدان بعد از خوردن غذا بود.

احساسی که هیچ فرد لاغری آن را تجربه نکرده است و اگر به آنها بگویی بخاطر غذا خوردن عذاب وجدان گرفته ام به شما می خندن که آخه چرا باید بخاطر غذا خوردن عذاب جدان بگیری؟

اگر بگویی چون زیاده روی کردم که بیشتر مورد تمسخر قرار خواهید گرفت که چرا زیاده روی کردی که بعدش عذاب وجدان بگیری.

اینها به دلیل عدم درک و آگاهی افراد متناسب از شرایط فکری و عملکرد ذهنی افراد چاق است.

خیلی وقت ها پیش می آمد که با اینکه تازه غذا خورده بودم و سیر بودم ولی به محض مواجه شدن با مواد غذایی شروع به خوردن می کردم و بعد از خوردن احساس عذاب وجدان پرخوری مرا اذیت می کرد.

همیشه برام جای تعجب بود که چرا بعد از خوردن غذاب وجدان می گیرم و با خودم می گفتم اگه قبل از خوردن این عذاب وجدان ایجاد می شد خیلی عالی بود و دیگه من پرخوری نمی کردم و هر بار که پرخوری می کردم بعد از کلی سرزنش کردن خودم تصمیم می گرفتم که دیگه درست رفتار کرده و پرخوری نکنم.

اما این تصمیم حتی به مرحله بعدی هم نمی رسید و در حد همون تصمیم سالها باقی ماند و من هربار که با مواد غذایی مواجه می شدم حتما پرخوری می کردم.

همیشه عدم توانایی در کنترل خوردن را به دلیل بی عرضه بودن یا ژنتیکی بودن چاقی و دلایل دیگه می دانستم و هیچوقت به تاثیر مغز در چاقی فکر نکرده بودم و اینکه شاید مغز من در این فرایند نقشی داشته باشد.

به لطف خدا وقتی با موضوع لاغری با ذهن آشنا شدم و تصمیم گرفتم از این طریق به جسم ایده آل خودم برسم آگاهی فوق العاده ای به من داده شد و موضوع چاقی به شکل کاملا واضح برایم روشن شد.

به لطف خدا نتایج عالی کسب کردم و لذت این طریق لاغر شدن به حدی بود که تصمیم گرفتم به هر کسی که رویای لاغری داره طریق لاغری از طریق جسم را آموزش دهم و به لطف خدا دوره فوق العاده ورود به سرزمین لاغرها آماده شد.

در این فایل فوق العاده تاثیر مغز در چاقی درباره نقش مغز در واکنش های رفتاری توضیح داده ام و راهکار ایجاد تغییر در نقش مغز را با شما دوستان خوبم به اشتراک گذاشته ایم

امیدوارم با استفاده از محتوای آموزشی به درک بهتری نسبت به تاثیر مغز در چاقی برسید و قاطع برای حرکت در مسیر لاغری با ذهن بگیرید و رویای لاغری خود را خلق کنید.

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 3.81 from 47 votes

https://tanasobefekri.net/?p=14917
برچسب ها:
111 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار حیرت انگیز
      1402/06/18 18:19
      مدت عضویت: 337 روز
      امتیاز کاربر: 706 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 752 کلمه

      به نام خدای شادی آفرینم 

      سلام خدمت استاد ارجمند و دوستان همگام 

      تاثیر مغز بر چاقی 

      به دنبال یادگیری لاغری باشید نه جنگیدن برای تصاحب لاغری 

      خوب همین جمله راهگشای کل مسیره 

      یه عمر جنگیدم یه عمر با بدنم با مغزم با خداوند با اطرافیانم جنگیدم تا متناسب بشم اما نتیجه چیزی جز آسیب‌های جسمی ،روحی ،خشم خداوند و ناراحتی و رنج اطرافیانم نبود 

      یادم میاد اینقدر میجنگیدم از راه‌های مختلف تا لاغر بشم ،

      که روزی همسرم حرفی بهم زد، که تا به اون روز چنین چیزی و بهم نگفته بود !!!!!!

      بماند که چه گفت،اما گفت چون عاشق منه و سلامتی ام براش خیلی مهمه 

      بعد اون جملات به خودم گفتم:

        مصی خسته ام کردی، ببین داری با زندگیت چه کار میکنی اصلا هدفت از این لاغری چی بود؟چرا تن به هر کاری میدی تا لاغر بشی ؟ببین نتیجه تمام این دست و پا زدن‌ها فقط بیمار شدن توست ،بیدار شو دختر ،بیدار شو 

      آره خیلی خودم و سرزنش کردم بخاطر جنگ علیه خودم و امروز بخاطر عدم آگاهی که داشتم شرمنده جسمم و روحم و همسر عزیزم و دختران زیبایم هستم که با انجام روش‌های غلط به همشون خسارت زدم .

      به نظرم تاثیر مغز بر چاقی و سرعت عمل بالای این تاثیر در اجرای فرامین خوردن ،شبیه زدن کلید برق میمونه ما وقتی کلید برق و فشار میدیم از صفر تا صد روشن شدن لامپ اونقدر کوتاهه که ما متوجه نمیشیم چه اتفاقی رخ داد 

      در حالی که از وقتی کلید و فشار دادیم پرسه ای طی میشه تا بالاخره اون لامپ روشن بشه یعنی به طور خلاصه بگم باید جریان الکتریکی تنگستن و داغ کنه تا انرژی گرمایی به نورانی تبدیل بشه اما چیزی که ما مشاهده میکنیم زدن کلید و روشن شدن لامپ در کسری از ثانیه است 

      حالا ما باید قبل از رفتن سمت کلید برق اول دو دو تا چهارتا کنیم ببینیم میخوایم اون کلید و روشن کنیم و اون لامپ روشن بشه یا نه ؟چون از وقتی کلید و فشار بدیم دیگه زمانی نمی‌بره تا لامپ روشن بشه و نوش دارو بعد مرگ سهراب

      حالا میخوام به جای اون لامپ یک بمب بزارم و برای خودم کد گذاری کنم که پرخوری ،تنبلی ،وووووو…….یعنی فشار دادن اون کلید و ترکیدن اون بمب و متلاشی شدن من و تمام آرزوهام و جسمم آیا بازم میرم و فشار میدم اون کلید و ؟

      من میخوام قبل از زدن دکمه فکر کنم و انتخاب کنم وگرنه وقتی دکمه رو زدم و یا حتی نزدیک دکمه هم شدم دیگه مغز دستور فشردن دکمه رو داده و من قدرت مقابله با اونو ندارم 

      پس من میام قبل نزدیک شدن به اون دکمه به آرزوهام به اهدافم به تناسبم فکر میکنم و با آگاهی از مواد غذایی استفاده میکنم خوب مصی الان موقع صرف غذاست انتخاب با توست به اندازه نیاز جسمت بخوری یا اینکه اون دکمه لعنتی تی ان تی و فشار بدی و تامام. 

      مشخصه هرگز دلم نمیخواد اون دکمه رو فشار بدم،پس تلاش می‌کنم قبل از مواجهه با دستور مغزی و اطاعت از اطلاعات ذهن چاق که در مغز من انباشته شدن و تکرار عادات چاقی با دادن آگاهی به خودم اصلا سمت کلید انتهاری نرم و داعشی وار با خودم رفتار نکنم و انتهاری نزنم  برای یک لذت زودگذر پرخوری ؛؛؛

       ،شاید در مسیر یادگیری گاهی پیش بیاد که با وجود آگاهی،

      قبل خوردن باز هم پرخوری شکل بگیره،

       اما تفاوت قشنگ این مسیر در همینه که تو هزار بار گر توبه شکستی باز آی 

      توی مدرسه هم گاهی بیست می‌گرفتیم گاهی تک می‌گرفتیم و میانگین همه اونها میشد نمره نهایی و قبولی ما 

      پس من اگر مدتها درست عمل کردم و حالا ناخواسته خطا کردم میانگین اینها میشه موفقیت چون در مسیر درست آموزش قرار دارم .

      اما در گذشته مسیرهای اشتباه رژیم و که طی میکردم همیشه میگفتن ،

      اگر اشتباه کردی و رژیم و شکوندی دوباره برگشتی پله اول و هر چی رشته کرده بودی و پنبه کردی و من نا امید به کل رژیم و رها میکردم یا چون رژیم محدودم کرده بود در خوردن بالاخره خسته میشدم و رها میکردم 

      ولی در مسیر تناسب فکری از محدودیت و ترس از خوراکی‌ها که هیچ خبری نیست و تازه اگر گاهی اشتباه عمل کنم هرگز به پله اول برنمیگردم و سرد نمیشم و دوباره ادامه میدم مطمئنم انتهای مسیر چیزی است که من آرزوش و داشتم اونجا خونه امن و خونه عشق و تناسبه من در مسیر بازگشت از چاقی و در مسیر تناسب هستم و توی این مسیر گاها ذهن چاق تله پهن کرده و من باید با زیرکی اون دامها رو شناسایی کنم و به سلامت عبور کنم انشالله .

      من متناسبم پس متناسب فکر میکنم و متناسب رفتار میکنم 

      تناسب از من شروع می‌شود 

      الهی به امید تو 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 9 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار عطا
      1401/12/02 18:39
      مدت عضویت: 488 روز
      امتیاز کاربر: 11065 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,035 کلمه

      سلام و درود . 

      چیزی که من از این فایل یادگرفتم اینه که لاغری یاد گرفتنیه نه تحمیل کردنی . 

      خب من تا الان چیا یاد گرفتم . 

      یاد گرفتم خودم مسئول چاقی خودم هستم .

      پس خودمم مسئول لاغریم هستم . 

      یاد گرفتم چاق بودن انتخاب من بوده .

      پس لاغری هم انتخاب منه . 

      یاد گرفتم به زور چاق نشدم .

      پس به زورم لاغر نمیشم . 

      یادگرفتم چاقی رو از والدینم یاد گرفتم .

      پس الانم  لاغری رو از استاد یادمیگیرم .

      یادگرفتم  براساس فرمولهای چاقی غذا خوردم .

      پس الان فرمولهای لاغری رو یادمیگیرم . بر اساس فرمولهای چاقی غذا نمیخورم بر اساس فرمولهای لاغری میخورم .

      یاد گرفتم چاقی اول فقط در حدفکر بوده بعد استمرار داشتم در یادگیری یه رفتار لذتبخش تبدیل شد  بعد با استمراز عادت . بعد ازش رنج کشیدم و خواستم تغییرش بدم اما نتونستم . 

      پس الانم با استمرار اولش فقط روی فرمولهاست تا حدی هم در رفتار . بعد بیشتر استمرار میدم میاد در عادات و عادت می کنم که متناسب رفتار کنم . پس اینجا هم استمرار خیلی نقش داره . 

      یاد گرفتم چاقی عادتیه نه ژنتیکی . 

      پس لاغری هم عادتیه نه ژنتیکی . 

      ژنتیک یه فرد لاغر در این زمینه با من فرقی نداره . تفاوت تنها در فرمولهدی ذهنیه . 

      یاد گرفتم با فیلتر چاقی نگاه نکنم . 

      با فیلتر لاغری ببینم .

      یاد گرفتم چاقی طبیعت بدن نیست . 

      ولی لاغر شدن طبیعت بدنه . 

      یاد گرفتم چاقی زبان بدن نیست . 

      بلکه لاغر بودن زبان بدنه . 

      یاد گرفتم که با زبان بدنم همسو بشم و وقتی اون داره کارهای مربوط به هصم رو انجام میده با زیاده خوردن در روند هضمش خلل ایجاد نکنم . 

      خب وقتش که بشه اون کارهاش تموم میشه دوباره به من اعلام می کنه که وقت خوردنه . چرا به محض اینکه یکم سبک میشیم دوباره میخوریم . 

      انسانهای لاغر یه عادت دیگه دارم . اونا تا شکمشون کار نکنه غذا نمیخورن . 

      بچه ها هم دقیقا همینجوری هستن . 

      وقتی معده و روده هاشون خالی میشه شروع به خوردن می کنند . 

      یه عادت دیگه هم در افراد متناسب و بچه ها دیدم . 

      همون که در این فایل هم شما گفتید . 

      ما بعد از پرخوری عذاب وجدان چاق شدن میگیریم اما اونها تعریف چاقی بعد از پرخوری ندارن . اگه هم بعد از پرخوری حالشون بد بشه به خاطر سنگین شدنه و فشاریه که به معده اوردن . 

      و به خاطر همین زبان بدن و نداشتن فرمولهای چاقی بعد از سیر شدن معمولا نمیخورن . 

      انسانهای لاغر و به خصوص بچه های متناسب ورزش رو به عنوان یک تفریح و بازی انتخاب می کنند که بهشون خوش می گذره  و ساعاتی رو مشغول خوش گذرونی هستن نه اذیت و رنج . 

      بچه ها به خاطر خوابیدن زیاد عذاب وجدان نمیگیرن به خاطر دیر خوابیدن عذاب وجدان ندارن . 

      اونا اصلا دلیلی برای خوردن ندارن . 

      توی جشن دو هفته پیش من به یه پسر بچه تپل حدودا ۷ ساله شیرینی تعارف کردم . اون یکی برداشت . وقتی بهش گفتم اگه دوس داری بازم بردار نمیفهمید من چی می گم . یعنی با اینکه تپل بود ولی فرمولهای اصلیش هنوز چاق نبود . بعد مامانش که اونم تپل بود گفت بردار یکی دیگه و اون برداشت . یعنی اون بچه با اعتماد تمام به حرف مادرش گوش کرد با اینکه خودش اصلا ذهن چاقی نداشت . برای همین دیگه بهش تعارف نکردم گفتم حداقل در حد خودم به این بچه چاقی یاد ندم . مامانش  به اندازه یک اموزگار چاق کننده تا اخر عمرش بسه . 

      یا امروز که یکم سرم خلوت تر بود و به پارک رفته بودم  یه پدر لاغر رو دیدم که داره به پسرش که اونم تپل بود تمرینهای ورزشی میداد و بچه رو بالا پایین میبرد و باهاش پیاده روی میکرد و بچه با بی علائقگی تمام با پدرش همراه بود . 

      فهمیدم اون پدر با وجود لاغر بودنش ولی لاغری کاذب و دروغین و غیر طبیعی  رو از دکترا یاد گرفته و داره چیزی رو به بچه یاد میده که لاغر شدن  طبیعی رو براش سخت می کنه . 

      واقعا که مغزهای ما چقدر آموزش اشتباه دیده . 

      خداییش با این همه تصاویر چاقی دور و برمون  اینکه ما راه اصلی لاغری طبیعی رو یادگرفتیم چقدر جای شکر داره . 

      البته که منم ذهنم مملو از فرمولهای چاقی و لاغری غیر طبیعیست اما حداقل امیدوارم با راهی که دارم کم کم یاد میگیرم و کم کم به اموزشهایی که دیدم عمل می کنم من مسیر لاغری طبیعی خودم رو طی میکنم  و ذهنم عادت میکنه  بر اساس فرامین جدید دستور بده .

      مغز من موقع سیری دستور خوردن نمیده . چون اون سالمه ولی ذهن منه که به خاطر فرمولهای چاقیش مغز و جسم منو  تحت تاثیر قرار داده . 

      و ذهن منم که تربیت شده ی دست خودمه . 

      پس من مسئول چاقی و لاغری خودم هستم و فرمان ماشین ذهن مغز و جسممو به سمت چاقی حرکت دادم . 

      جهت من یعنی توجه من به سمت چاقی بوده و من از وقتی وارد این مسیر صحیح شدم یادگرفتم انتخابها و توجهاتم رو در مسیر لاغری قرار بدم . 

      من روی مغزم تاثیر گذاشتم با انتخاب نوع بینش و نگرشم با انتخاب نوع ورودیهام . با انتخاب نوع رفتارهای اگاهانه ام . من رفتارهای آگاهانه رو میتونم تغییر بدم تا کم کم رفتارهایی که تبدیل به عادت شدن اونا هم تغییر کنند . 

      رفتارهایی که آگاهانه میتونم تغییر بدم خواندن و نوشتن و تمرین کردن و یادگیریه . خوردن بر اساس نیاز بدنه . انتخاب دلایل برای نخوردن . نخوردن موقع سیری . انجام فعالیتهای شخصی و آسان . 

      یاد گرفتم ذهن من ۲ قسمته . خوداگاه و ناخوداگاه . 

      ۲ درصد خوداگاهه و ۹۸ درصد ناخوداگاه . 

       ۲ درصد فرمان ماشین و کلاژ و ترمزه و ۹۸ درصد کل ماشینه . 

      من با یادگیری زبان لاغری یاد گرفتم فرمان و کلاژ و ترمز ذهن و مغزم رو چگونه  حرکت بدم تا در جهت دلخواهم حرکت کنه . 

      من یاد گرفتم جهت خودم یعنی توجهات خودم رو با لاغر بودن همسو کنم . باورهامو تغییر بدم و برخوردم رو با مواد عذایی تعدیل کنم . 

      هیچ غذایی رو چاق کننده ندونم و حتی پرخوری رو دلیل چاقیم ندونم . بلکه خودم رو مسئول بدونم که دارم بر اساس زبان چاقی ذهنم عمل می کنم . 

      معیار عمل من آموخته های زبان لاغری باشه و به این ترتیب بر اساس زبان بدنم که اونم زبان لاغریه خودم رو همسو و هماهنگ کنم  و ذهنیتم رو تغییر بدم تا دنیای بیرونی من تغییر کنه خود به خود . 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 13 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار fatmhadly85@gmail.com
      1400/11/25 00:52
      مدت عضویت: 1192 روز
      امتیاز کاربر: 5587 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,220 کلمه

      به نام خدایی که در این نزدیکیست 

      با سلام به دوستان هم مسیرم 

      مسیر لاغری من : گام سی و هفتم : تاثیر مغز در چاقی و راهکار تغییر آن 

      همه افراد چاق رفتار ها و عادات نادرست غذایی زیادی دارن که انجام و تکرار اونا باعث اضافه وزن و چاقی شون میشه و با این که میدون این رفتار و عادات نادرست و اشتباهند ولی باز اونا رو انجام میدن و بارها و بارها تکرار میکنن چرا ؟ چون ذهن شون مملو از فرمول‌های چاق کنند ست و مغز دستورات چاقی رو صادر می‌کنه و این افراد هم چاره‌ای جز اطاعت و اجرای اون دستورات و ندارن مثلاً من خودم قبل از آشنایی با این مسیر زیبا کلی رفتار ها و عادتهای نادرست داشتم که بعد از انجام شون دچار عذاب وجدان میشدم به عنوان مثال همیشه سر سفره از همه اعضای خونوادم بیشتر می‌خوردم و با اینکه حجم زیادی غذا وارد بدنم کرده بودم باز اضافه غذای بچه هامو به بهونه‌ی اسراف نشدن می‌خوردم البته الان میگم بهونه اون موقع واقعا عقیده داشتم که اگر نخورم اسراف میشه و وفکر می‌کردم که اگه اسراف بشه خدا قهرش میگیره و من گناه کردم و از ترس اسراف شدن می‌خوردم و این به خاطر حرفهایی بود که از بچگی تو سر مون کرده بودن و منم باور کرده بودم ،و یا همیشه غذا رو در حد سیری و فشار شکم می‌خوردم و بعدش عرق نعنایی چیزی می‌خوردم که هضمش کنه یادمه کلی عرقیات مختلف برای لاغری داشتم که قبل و بعد از غذا می‌خوردم و یا بعد از ناهار همیشه می‌خوابیدم و بعد از بیدار شدن دوباره کلی چای با کیک و شیرینی و حلوا و شکلات یا هر چیز شیرینی که داشتیم می‌خوردم و یا هر وقت که بستنی داشتیم زمانی که میخواستم توی ظرف واسه همسرم و بچه هام بریزم تند تند بایک قاشق دیگه همونجا می‌خوردم و باز حجم زیادی هم توی ظرف برای خودم میریختم  و باز کنار بچه هام می خوردم و یا اینکه بعد از وعده اصلی غذا با اینکه سیر سیر بودم باز اگه میوه ای ، آجیلی ، شیرینی …. آورده میشد میل برای خوردن داشتم وکلی عادت‌ها و رفتار های نادرست داشتم که هر روز انجام شون میدادم و بعد زمانی که صحبت از چاقی و لاغری میشد میگفتم بابا ما چاقی تو خون رگ مونه اگه هر کاری هم بکنیم لاغر بشو نیستیم و همیشه خدارو مقصر چاقی و اضافه وزنم میدونستم چون از بچگی بهمون گفته بودن که چاقی مون ارثی و ژنتیکیه و منم خدارو مسبب چاقیم میدونستم و یا از بچگی زیاد شنیده بودم که اگه میخواین از زندگی لذت ببرین باید خوب بخورین  یعنی لذت زندگی رو برامون در گرو خوب خوردن تعریف کرده بودن خب منم آموزش دیده بودم یاد گرفته بودم و در زندگیم تبدیل به عمل میکردم و یا از بچگی یاد گرفته بودم که غذای نذری رو باید حتماً خورد چون خوردنش خیلی صواب داره و شفا دهنده ست منم هر زمان که با غذای نذری روبه رو می شدم حتی اگر سیرم بودم باز میخوردم که صواب کرده باشم غافل از اینکه خوردن در زمان سیری خودش گناه محسوب میشه و همه ی اینا به خاطر این بود که ذهنم مملو از افکار و فرمول های چاق کننده بود و وجود این فرمول ها تاثیر به‌سزایی در دستورات و فرمان های مغزیم برای چاق شدن داشت ومن بی خبر از همه جا همیشه به دنبال راهی برای خلاصی از چاقی و اضافه وزنم بودم یادمه بچه شیر خواره مو میزاشتم پیش همسرم و می رفتم ساعت ها پیاده روی میکردم و غرق در عرق خسته و کوفته میومدم خونه و شب از شدت کمردرد نمی تونستم بنشینم و بچه مو شیر بدم ولی هیچ اعتراضی نمی‌کردم و اون رنج و تحمل میکردم چون همیشه همسرم مخالفت می‌کرد و می‌گفت تو تازه زایمان کردی و بچه ات کوچیکه نباید خودتو این قدر خسته کنی ومنم چون همسرم چیزی نگه الکی خودمو سر حال نشون می‌دادم ولی اصلا انگار نه انگار حتی یک گرم هم کم نمی‌کردم چون داشتم سعی میکردم جسم مو در فشار و سختی بزارم ولی هیچ تلاشی برای برای تغییر افکار و فرمول های ذهنم انجام نمی‌دادم به خاطر همین هیچ وقت به نتیجه دلخواه نمی‌ترسیدم و یا زمانی که از پودرهای لاغری قرص دمنوش های تلخ و بدمزه استفاده میکردم همین طور تا از زمانی که استفاده میکردم مقداری از وزن و سایزم کم می‌شد ولی به محض تموم شدن مدت زمان استفاده از از اون روش دوباره به سایز و وزن قبلیم بر می‌گشتم ولی از زمانی که به این مسیر زیبا هدایت شدم کلی از افکار و فرمول‌های ذهنیم تغییر کرده و مغزم مجوز لاغری مو صادر کرده و فرمان های درست و صحیح لاغری صادر می‌کنه و من لذت شو میبرم دیگه خوردن برام مساوی با لذت بردن نیست ، در زمان سیری چیزی نمی خورم و در زمان گرسنگی از مواد غذایی استفاده می کنم و به محض دریافت پیغام سیری دست از خوردن می کشم ، دیگه برام فرق نمیکنه که غذا چی باشه و به اونا بر چسب چاق کننده بودن نمی زنم چون غذا برای رفع نیاز بدنه و اگه به اندازه نیاز مصرف بشه دیگه چاق کننده بودن شون معنی نداره و همچنین دیگه ترس از خوردن ندارم ولی هنوز کامل از بین نرفته و فکر می‌کنم که هنوز نیاز به تمرین و تکرار بیشتری دارم ولی نسبت به قبل خیلی بهتر عمل میکنم ، موقع مواجه با مواد غذایی به اندازه نیاز بدنم میخورم و با خودم میگم خداوند منو آفریده و خوردن جزیی از خلقت منه و من برای زنده ماندن و زندگی کردن نیاز به انرژی دارم و این انرژی رو بدن من از مصرف مواد غذایی بدست میاره پس اگه من به اندازه مصرف کنم دیگه نباید ترسی از خوردن و همچنین بعد از خوردن عذاب وجدان و احساس ناراحتی و پشیمونی داشته باشم چون هیچ کار اشتباهی انجام ندادم الان دیگه خدا رو شکر مغزم خیلی خیلی کم دستورات چاقی صادر می‌کنه و تقریبا میشه گفت که بیشتر اعمال و رفتار و عادت هام رو به سوی لاغری شده حرص و ولع ام نسبت به مواد غذایی از بین رفته ، میلم به مواد غذایی خیلی کم شده و معمولاً از بقیه افراد خونوادم زودتر سیر میشم ، غذا رو در حد سبکی میخورم و عاشق این حس سبکی بعد از غذا هستم الان که تو مسیرم می‌فهمم که تاثیر فرمول های ذهنی و دستورات مغزی خیلی بیشتر از تلاشیه که افراد چاق برای لاغری انجام میدن وگرنه با این همه ورزش و رژیم و ورزش های سخت و پیاده روی های طولانی که افراد چاق به عشق لاغر شدن انجام میدن همه شون باید مانکن شده باشند پس چرا افراد چاق هنوز اندر خم یک کوچه گیر کردن پس غیر از این نیست که مشکل از ذهن این افراده نه چیز دیگه من که ایمان دارم که این مسیر درست ترین و صحیح ترین مسیری هستش که خداوند عزیزم منو هدایت کرده و این روش تنها روشیه که تموم افراد چاق اگه مسیرشو درست و با ایمان و اشتیاق طی کنن به مقصد می‌رسونه پس به فکر به چنگ آوردن لاغری بازور و اجبار نباشیم بلکه به فکر یاد گیری لاغری باشیم که از طریق آموزش لاغری با ذهن به دست میاد 

      لاغر شدن آسون ترین کار دنیاست اگه راه شو بلد باشیم 

      با تشکر از زحمات استاد گرامی 

      با آرزوی بهترین ها برای خودم و همه دوستان هم مسیرم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار صبا
      1400/09/28 11:20
      مدت عضویت: 1328 روز
      امتیاز کاربر: 12736 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,182 کلمه

      سلااام

      این فایلو خدا برای من فرستاده . واقعا وقتی داشتم گوشش میدادم و متن اول فایل رو می خوندم احساس امنیت کردم از اینجا بودن و توی این مسیر قرار گرفتن. این چند وقت که حالم خوب نبود و از خودم رضایت نداشتم همش فکر میکردم فقط من این طور شدم و هیچ کس دیگه ای توی دوره نیست که حال منو داشته باشه و بدونه من چی میگم اما وقتی داشتم نوشته های اول که تجربه ی استاد هست رو میخوندم دیدم این دقیقا زندگی منه و چقدر شباهت داریم منم الان بیش تر از نیاز میخورم ، ولع پیدا کردم و… خداروشکر حالم خیلی بهتر از قبل شده با حرفای استاد و دوستای عزیزم توی سایت اما خب هنوزم اون اشتباهات توی رفتار هام هستن و همین برام جالب بود که استاد این تجربه ها رو داشتن و مطمعنا بیشتر کسایی که توی این سایتن قبلا اینو تجربش کردن ولی همه الان از پسش بر اومدن ، استاد هر روز دارن بهتر عمل میکنن و اتفاقا توی استوری هاشون دیدم که دارن همین دوره ی مرور رو از اول تکرار میکنن ، این خیلی برای من انگیزه بخشه که میبینم الگوی درست من که استاد هستن برای بهتر و بهتر شدن خودشون تلاش میکنن ، پس منم میخوام همینطور باشم . 

      توی این فایل درباره ی تاثیر مغز روی رفتار ما گفتین و سرعت مغز رو گفتین که انقدر سریعه که ما حتی وقت نمیکنیم به رفتارمون فکر کنیم تا به خودمون میایم میبینیم نصف شیرینیا رو خوردیم ، مثلا زمان که من رژیم میگرفتم به خودم میگفتم خب دیگه برای وعده ی بعدی میخوام فلان قدر قاشق مثلا برنج بخورم ، بعد وقتی برای اون وعده ی غذایی می نشستم پای سفره یهو به خودم میومدم و میدیدم من کلی غذا خوردم و الان در حال ترکیدنم و بازم تمایل دارم به خوردن در صورتی که من با خودم عهد کرده بودم فقط میخوام چند تا قاشق از پیش تعیین شده بخورم اما هیچ وقت اینطور نمیشد ، اما برای چی وقتی شروع به یادگیری لاغری میکنیم دیگه اینطور نیستیم که ناآگاهانه غذا بخوریم و سریع بعد از پیام سیری دست میکشیم و دیگه میلی به خوردن نداریم؟ اما وقتی از لاغری با ذهن چیزی نمیدونیم این رفتار وحشیانه رو همش میندازیم گردن پرخوری عصبی و اشتها و…؟ این اگه لاغری با ذهن نیست پس چیه صبا؟ این تاثیر آموزش ذهنه وگرنه مغز که کاره ای نیست حالا تو هی بشین با خودت برنامه بریز برای ناهار انقدر غذا میخورم ولی تا وقتی تو ذهنت از غذا ها میترسی ، احساس امنیت نمیکنی نسبت به غذاها ، عذاب وجدان میگیری بعد از خوردن کوچک ترین چیز ها ، تو ذهنت راجع به غذا ها رویا پردازی میکنی و… خب معلومه که فایده ای برات نداره ، تو اول باید به قدرت ذهنت پی ببری شاید یادت رفته که ذهن انسان میتونه چه کارایی بکنه که لاغری کوچک ترین چیزشه. هیچ وقت نمیشه با پاک کردن صورت مسئله یه معما رو حل کرد تو با رژیم صورت مسئله رو پاک میکنی نه چیزی ازت کم میشه نه بهت اضافه میشه بلکه تو هوا معلق میمونی. آخه کی گفته با محدودیت و عذاب دادن خودت و یه برنامه ای که کسی که نوشتتش هیچ درکی از چاقی نداره میتونه تو رو لاغر کنه؟ اصلا گیریم لاغرتم که کرد بعدش میتونی تا آخر عمرت اون طوری بمونی؟ مگه چقدر میتونی با غریزت در جنگ باشی؟ تا وقتی غریزه و میلت میگه بخور تو نمیتونی تا ابد لاغر بشی فقط وقتی میتونی لاغر شی که دیگه اصلا همچین صدایی تو ذهنت نباشه که بهت دستور بده بخوری ،نه اینکه اون دستور بده و تو بزور یه کار دیگه انجام بدی. میدونی که جدیدا چقدر برنامه نویسی شغل پردرآمدی شده؟ میدونی چقدر ازش پول در میارن؟ تو همین الان اونو بلدی ولی روی کامپیوتر بدن خودت که ذهنته! فقط کافیه این کدارو بهش بدی اون وقت نیاز نیست مثل مسابقه ی طناب کشی تو از یه ور بکشی ، ذهنت از یه ور دیگه… با لاغری با ذهن میتونی در صلح با خودت قرار بگیری ، دیگه تو نمی دویی ذهنت بدوئه تا یکی به خط پایان برسه . نه! با هم دست تو دست هم میرید تا به خط پایان برسید و خدا رو ملاقات کنید که پشت خط پایان توی سرزمین لاغر ها منتظر توئه.

      این قشنگه .این زندگیه واقعیه

      پر از آرامش ، شجاعت ، برکت ، نشانه های کوچولو از خدا  

      خدایا شکرت به خاطر این همه اتفاق خوب و خوشبختی

      توی فایل درباره ی یه موضع دیگم گفتید که من قشنگ تونستم رفتار خودم رو با رفتار برادرم که متناسبه مقایسه کنم ، مثلا گفتید کلوچه ها حتی اگه سفتم بودن به زور میخوردید و من یاد سپهر برادرم افتادم که هر غذایی رو فقط از روی ظاهرش میخوره مثلا ما خودمونو میکشیم میگیم این خوشمزست امتحانش کن ولی اصلا حتی حاضر نیست امتحانش کنه انقدر که روی ظاهر خوراکی هایی که میخواد بخوره حساسه. مثلا حلوا نمیخوره چون شکلشو دوست نداره ، خورشت سبزی و فسنجونو حتی حاضر نیست یه بار امتحان کنه چون از قیافشون خوشش نمیاد. اتفاقا دیروز داشت به من میگفت که خوبه باقلوا رو امتحان کردم و عاشقشم شدم آخه ما باقلوا خریده بودیم و خب من که دوست داشتم و مامان و بابامم میخورن و دوست دارن ولی سپهر چون رنگش قهوه ای بود ازشون بدش میومد و نگاهشونم نمیکرد ولی نمیدونم چی شده بود که روز ازش خورده بود و دیده بود چقدر خوشمزست و الان به بابام میگه که ازون باقلواها براش بخره ولی حتی الانم که خوشش اومده شاید یه تیکه ی کوچولوشو بخوره و به اندازه میخوره اما برا من خیلی جالب بود که سپهر که به عنوان یه آدم متناسب میشه ازش مثال زد ، خیلی روی حتی قیافه ی غذاش حساسه ولی کسایی که چاقن و هر چی دم دستشون بیاد قیافه که اصلا اصلا براشون مهم نیست و حتی خیلی وقتا مزه هم براشون بی اهمیت میشه و حاضرن مزخرف ترین چیز رو بخورن در حالی که یه آدم متناسب هیچ وقت همچین رفتاری از خودش نشون نمیده . به نظر من این یه نوع بی احترامی هست که ما به خودمون میکنیم چون ما غذا میخوریم برای اینکه زنده بمونیم و از زندگی لذت ببریم اما وقتی چیزی که باهاش نیازمون رو بر طرف میکنیم انقدر بد مزه باشه ولی ما همچنان به خوردنش ادامه بدیم یعنی این بدن اصلا برای ما ملاک نیست که بهش احترام بذاریم و چیز خوب توش بریزیم و نیازشو با چیزای با کیفیت بر طرف کنیم . من یادم میاد یه بار از یه رستوران بد غذا گرفتیم و گوشتش واقعا بد مزه بود انگار مونده بود و بوی بد میداد و پخته نشده بود ولی من حتی همونم با ولع میخوردم ، میگفتم که : اه چه قدر بد مزست ولی بازم به خوردن ادامه میدادم . واقعا خنده داره که بگیم این غذا آشغاله ولی همچنان بخوریمش . اینا همش فرمول های اشتباه بود. ما میخوردیم که فقط دهنمون بجنبه نه اینکه نیاز بنمون رو بر طرف کرده باشیم. الان میشه کم کم این دستور های اشتباه ذهنی رو برطرف کرد و جایگزینشون کرد

      این فایل واقعا فوق العاده بود 

      ممنونم استاد عزیز

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریده حسنی
      1400/09/23 23:14
      مدت عضویت: 1622 روز
      امتیاز کاربر: 23378 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 877 کلمه

      روز ۵۷ تکرار 

      تاثیر مغز در چاقی و راهکار تغییر آن 

      سلام و درود به همه همراهانم و استاد گرامی ، خدارو شکر میکنم برای تجربه امروز 

      قبل از اینکه در مورد فایل امروز بنویسم میخوام از تجربه دیشبم  بگم ، دیروز نوه خواهرم به دنیا اومد و من شب یه جعبه شیرینی گرفتم رفتم خونشون ، خواهرم کاچی درست کرده بود و برای منم یه بشقاب کاچی کشید خب منم دوست داشتم خوردم بعدش همون شیرینی خامه ای که خودم خریده بودمو آورد با چایی و جالب بود که من فقط ۱ دونه نون خامه ای کوچیک برداشتم با چای خوردم اونم خیلی با رقبت نخوردم 

      چیزی که برام جالب بود این بود که  زور و فشار و اجباری برای نخوردن نداشتم ناخوداگاه نخواسته بودم که چندتا شیرینی بخورم ،اگر گرسنه بودم شاید ۲ تا هم میخوردم ولی چونکه سیر بودم ناخوداگاه بیشتر  نخورده بودم ،بعدش که بهش فکر کردم به خودم گفتم دیدی فریده فکر نکرده اون حرکتو انجام دادی و دیگه چیزی نخوردم تا ۱۱ شب که اومدم خونه و گرسنه شده بودم با دخترم سالاد درست کردیم خوردیم ،اتفاقا دلم برنج میخواست چند قاشق هم برنج خوردم 

      و این برام لذت بخشه که هر مدلی که دلم بخواد میتونم زندگی کنم و خوشحالم که میتونم حق انتخاب و آزادی داشته باشم‌ و از خوراکی که انقدر میترسیدم الان براحتی باهاش آشتی کردم و میتونم با لذت ازش مصرف کنم ،خدایا شکرت که همه چیز انقدر عالیه 

      اینکه از شیرینی خوردنم نوشتم نه به دلیل اینکه شیرینی ها چاق کننده هستن ،بخاطر رفتار خودم که قبلش بهش فکر نکردم نوشتم که متوجه شدم فرمان های مغزم تغییر کرده و من ۹۰ درصد به فرمانها عمل میکنم 

      در تمام سالهاییکه چاق بودم رفتارهایی متناسب با افراد چاق رو انجام میدادم و زمان هایی مجبورن وارد رژیمی میشدم مجبور بودم بر خلاف دستورات مغزم که ولع و کمبود و ترس خوردن رو داشت و مدام دستور خوردن رو صادر میکرد، عمل کنم 

      انقدر فرمول های مغزی من مخرب و در هم تنیده بود که خود مغزم هم گیج شده بود ،من گرسنه بودم ولی نمیخوردم و وقتی سیر بودم اضافه  بر نیازم میخوردم ،یعنی وقتی در رژیم بودم دائم الگرسنه بودم و وقتی که از رژیم خارج میشدم از ترس و ولع انقدر میخوردم که احساس خفگی میکردم

      بنده خدا تمام سیم‌ پیچی های مغزم بهم ریخته بود ،نمیدونست کی باید بخوره کی نخوره ،یعنی همین یک کار ساده رو من انجام نمیدادم 

      به دنبال لاغری باشیم نه تحمیل لاغری نه مبارزه کردن برای لاغری ،به دنبال یادگیری لاغری باشیم‌ ،کاری که تا به حال برای خودمون انجام ندادیم‌ و تنها راهی که همیشه رفتیم درگیر شدنمون با جسم‌ و بدن و فرار از چاقی بوده 

      در لاغری با ذهن محتویات ذهن تغییر میکنه و دستورات بسمت لاغری حرکت خواهد کرد ،قبلا دستور خوردن صادر میشد ولی ما ممانعت میکردیم الان دستور متناسب بودن و خوردن صادر میشه ما هم رفتارهای متناسب انجام خواهیم داد ،نتیجه رفتارهای متناسب جسم متناسب خواهد بود به همین سادگی با جابجایی فرمول ها ، که در این روش نه پرخوری وجود داره و نه عذاب وجدانی 

      منم در قبل به یک فرد خوش خوراک معروف بودم هر چیزو میخوردم ،انتخابی نداشتم چونکه همیشه یا در رژیم بودم یا ولع و کمبود دوران رژیمو میخواستم تلافی کنم ،تازه گاهی که در رژیم‌ بودم‌ یواشکی خوری هم داشتم یعنی من خودمم‌ گول میزدم و به روی خودم نمیوردم و به همه مدام میگفتم‌ و شکایت میکردم که ببینید من تو رژیمم‌ ولی خیلی موفق به نگهداری جسمم نیستم 

      امشب داشتیم با دوستم در مورد گفتگوهای منفی صحبت میکردیم ،دوستم گفت این‌ ذهن منفی ما چقدر اذیت میکنه ،بهش گفتم درسته که حرف هاییکه به ما میزنه منفیه ،ترسناکه و پر از اضطرابه ولی دونه دونه اون اطلاعاتو از اطرافمون گرفتیم و در مغزمون  سیو کردیم‌ ،محتویات درون‌ ما همون شنیده ها و دیده ها هستن که متاسفانه مخرب ضبط شدن 

      پس حالا که‌ متوجه شدیم‌ ،‌ تلاش کنیم صدای ذهنمونو نشنویم و ازش تاثیر منفی نگیریم‌ که اینم به تمرین نیاز داره 

      ما سالها عادت کردیم‌ کارهای تکراری انجام بدیم‌ ،به محض بیدار شدن صدای ضبط شده ناخوداگاهمونو روشن میکنیم و باهاش راه میفتیم میریم تو زندگی ،همون کارهای تکراری ،حرف های تکراری ، رفتارهای تکراری ،عادت های تکراریو انجام میدیم‌  و به جاهای تکراری تردد داریم 

      پس بر اساس برنامه دانلود شده مغزمون زندگی میکنیم که اون برنامه پر از ویروسه که هر روز بصورت صداهایی در ما و در حکم مشاوره های با ما حرف میزنن البته بیشتر میترسونن و نگرانمون میکنن و ما هم دقیقا بهشون گوش میکنیم

      و جدیدا اینو متوجه شدم که من هر لحظه به پیش بینی های منفی هویت‌ های درونیم توجه میکنم و ازشون تاثیر میگیرم ،ذهنم یجوری وانمود کرده و به ما اصرار میکنه که حتما باید  به حرف هاش گوش  کنیم و بهمون میگه بهتره همیشه در نگرانی اتفاقات باشیم‌ و ما هم باور کردیم‌ که اضطراب برامون حفاظت میاره 

      و آگاه نبودیم‌ که توجه به پیش بینی های منفی بافمون دقیقا یک کار بینهایت اشتباهیه که ما بهش اعتیاد داریم ،مگه نه اینکه سالها مارو از چاقی ترسوند،  همین حالا هم میترسونه ،بلخره یه موضوعی گیر میاره که بخواد اذیت کنه و همون نجواهای منفیه که نمیذارن ما زودتر به هدفمون برسیم 

      هر چقدر آگاهی ها بیشتر در ما نفوذ کنه و اطلاعات جدید اتوماتیک بشه ، صداهای درون ما هم ملایمتر خواهند شد 

      خدارو شکر میکنم برای آگاهی های ناب 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار ملکه عشق
      1400/09/16 16:56
      مدت عضویت: 1235 روز
      امتیاز کاربر: 10303 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,318 کلمه

      سلام دوستان فرمانپذیر و متعهد 😄👌🏿

      تاثیر مغز روی چاقی و راهکار تغییر آن

      همه افراد چاق ترس از خوردن و احساس بد بعد از پرخوری را تجربه کردند و طی تمام این سالها خواستند این رفتارشون را تغییر بدهند بالاخره یک شنبه ای اومده و اراده کردند که من دیگه پرخوری نکنم ولی این تصمیم ماندگار نبوده در واقع بعد از مدت کوتاهی  ادامه دادن به این  تصمیم سخت و طاقت فرسا شده به طوریکه هزار تا بهانه آوردیم که بپیچونیم و راحت بشیم و همیشه برامون سئوال بوده که افراد متناسب چطور میل به هر غذایی ندارند؟چطور خیلی وقتها می گویند سیر هستم ؟یعنی میشه سر یک سفره رنگاوارنگ باشی پر از دسر و شکلات و غذاهای متنوع و دلت نخواد تست کنی ؟!..من که همیشه فکر می کردم متناسبها خیلی اراده دارند و جلوی خودشون را می گیرند ولی من اراده ندارم خیلی وقتها هم خودمو گول می زدم می گفتم اینها یک قرصی چیزی میخورند حتما که بی میل هستندو صداشو در نمیارند منم حسابی می خوردم و می گفتم یک ساعت میرم تردمیل می سوزه و موقع خوردن تو فکر اون یک ساعته بودم و اصولا انقدر حالم بد بود و سنگین بودم که نمی تونستم ورزش کنم و انگار بدهکار تردمیل بودم تا چندروز می گفتم نرفتما !..با خشم و حرص و ولع غذا را می بلعدیم و همیشه آرزو داشته هرچی دوست دارم بخورم و بعد یک قرص بخورم روش همش تخلیه بشه !…حالا ما رفتیم پیش کارشناس تغذیه و پزشک داروخانه یا عطاری که از دانشی که دارند راه و روشی به ما نشون بدهند که لاغر بشیم و میل زیاد به خوردن نداشته باشیم و اون افراد با دانشی که خودشون داشتند که شامل یک سری اعداد و ارقام بودند اول اضافه وزنمون را بهمون یادآوری کردند و کلی ما را ترسوندند از شرایط اضافه وزنمون و عوارضهاش و بعد گفتند باید طبق دستور غذا مصرف کنی و رژیم بگیری حتما ورزش داشته باشی و دمنوش و عرقیجات هم کمک کننده است و این در صورتی بوده که بینش کل نگری روی ما نداشتند فقط یک بعد را در نظر داشتند و مسئله اینجاست که ما فقط کالبد جسم نیستیم و باید کالبد ذهنی و روحی و روانی و غیره را هم در نظر داشته باشند اصلا اون افراد متوجه میل ما به خوردن و یا ترسمون از مواد غذایی و یا احساس پشیمانی و عذاب وجدان بعد از مصرف غذا نبودند و آگاهی و درکی از احساساتی که افراد چاق تجربه می کنیم نداشتند و ما با شوق و انگیزه و اراده ای از شنبه شروع می کردیم ولی این محدودیتها باعث رنج و آزار روح و روان ما می شد و همین که یک وعده تخلف داشتیم دیگه می گفتیم ولش کن خراب شد از شنبه دوباره !…یا اگر خوب عمل می کردیم منتظر یک نتیجه و تغییر اساسی بودیم ولی باز در زمان مواجه با خوراکی ها حس و حالمون به هم میریخت و پرخاش ما به دیگران شروع می شد .

      در واقع دستورات مغز به اندام ما با سرعتی برابر ۴۰۰کیلومتر بر ثانیه است یعنی یه چیزی شبیه سرعت نور !…که به سرعت این فرمانها باعث هماهنگی اندام می شوند تا فرمان الگوی ذهن چاق اجرایی شود 

      و به همین دلیل جنگ و جدالی بین ما و فرمان مغزیمون سر می گرفت یعنی عملا ما از دستور مغز سرپیچی می کردیم و باعث می شد عصبی بشیم و پرخاش کنیم و انقدر پیش میرفتیم تا احساس ناتوانی و ناامیدی کنیم و مسیر و روش را رها کنیم یعنی فرد چاق وقت مواجه شدن با مواد غذایی نه نمیتونه بگه…منم همیشه عاشق کلوچه های شمال بودم برام خاطره مسافرت و شمال داشت و هر خوراکی نونی شبیه کلوچه را علاقه مند بودم بخورم اصلا قایم می کردم برای خودم با چایی می چسبید بعدازظهر ها یا صبحانه با شیر و هر چند گاهی میگفتم زشته بابا مهمانی هستیم یا بقیه افراد نخوردند هنوز …ولی مغز پیروز می شد بعد میگفتم بیخیال و بر می داشتم می خوردم و فرد چاق  اصلا وقت فکرو تصمیم گیری نداره و سریع برمی داره و میخوره و هر چیزی باشه و اصولا محدوده علاقه مندی نداره شوری ترشی و شیرینی و تلخی مانده و خشک و سفت و هر مدلی را فقط می خوره و همیشه بهانه برای خوردن داره الآن تازه زایمان کردم یا مریضم یا اعصاب ندارم یا نزری آوردند یا اسرافه یا سوغاته یا بدشون میاد یا یک شب هزار شب نمیشه و سالها به همین ترتیب گذشت …ولی یک فرد متناسب فرمان مغزی صحیحی داره که خیلی راحت و آسون به اندازه میخوره و اصلا تحریک نمیشه !…کاری نمی خواد انجام بده یا سختی نمی خواد بکشه !..پس فرق این دو فرد در فرمولهای مغزیشون و فرمانهای معزیشون هست و این در حالی است که یک فرد متناسب درکی از حالات احساسی و رفتاری و فرمانهای مغزی فرد چاق نداره !…مثلا اگر شما به یک فرد متناسب بگویید که من پرخوری می کنم و نمیتونم جلو خودمو بگیرم تعجب می کنه !…حالا اگر بگید بعد از پرخوری عذاب وجدان هم میگیرم خنده اش میگیره که مگه میشه برای خوردن آدم عذاب وجدان بگیره !؟…

      اینکه استاد خودشون سالها اضافه وزن داشتند و می توانند درکی از روند چاقی داشته باشند از تمایلات و احساساتی که افراد چاق تجربه  می کنند یعنی یک نفری راه را رفته ،صاف کرده، آسفالت کرده ،تابلو زده ایستگاه زده ،امنیت هم حاصله فقط من باید حرکت کنم و لذت ببرم …هر کجای مسیر لاغری با ذهن سختی کشیدن ممنوعه و به منزله اشتباهی راه را رفتنه باید استپ کنیم و به بررسی مجدد بپردازیم 

       خیلی از افراد چاق حالت مبارزه با چاقی می گیرند یا غرور کاذب پیدا می کنند که (من تجربه کردم وقتی در کمتر از دوماه در همین مسیر زیبا ۱۰کیلو از اضافه وزنم کم شد گفتم دیگه بلدم و روی روال افتادم حله دیگه البته نجوای منفی باف هم بود که اگر دائمی تو سایت باشی  میشه رژیم و خلاصه من برای ۴ماه مسیر را رها کردم و تجربیاتی حاصل  شد و علائم پرخوری و ترس از چاق شدن باعث شد به لطف خداوند برگشتم در مسیر مستقیم خودم .)

      بنابراین ما متوجه شدیم که با فرمانهای مغزمون نمی تونیم مبارزه کنیم و حتما بازنده میشیم و تنها راهکار تغییر فرمانهای مغزی آموزش مغز هست برای زبان لاغری (با احساس خوب :از طریق دیدن و شنیدن فایلهای آموزشی و تجزیه تحلیل فکری و البته نوشتن که خیلی مهمه و  در کنارش دیدن آلبوم شگفتی سازان )می توانیم خیلی راحت و آسون به مرور زمان قدم به قدم با تکرار و تمرین این فرمانها را تغییر بدهیم و تمایلات درونی ما تغییر می کنه و فرمانهای جدید لاغری صادر میشه برای من پیش اومده جاده چالوس بودیم همسرم پیاده شده و بستنی خریده ولی من اصلا میل نداشتم و گفتم سیرم و نمی خورم و تعجب کرد و خیلی اصرار کرد  و در نهایت بستنی آب شد انداختیم سطل زباله  و خودم شگفت زده شده بودم از این همه تغییر یا اینکه شیرینی خامه ای دیدم ولی یک حس تهوع تجربه کردم اصلا نمی خواستم و نخوردم !…ولی منم خیلی لیز خوردم مخصوصا اینکه خیلی تو این چالش بودم که فرمان مغزم خوردن بوده ولی من گفتم گرسنه نیستم نمی خورم و اون روی مخ بوده و همین باعث شده من متوجه نشم و حالت کنترل بیرونی بگیرم و احساسم بد شده و انگیزه من رفته (یعنی فکر می کنم تعادل بر قرار کردن بین آموزش ذهنی و تغییر فرمانهای مغز و البته با آگاهی مصرف کردن که بیرونی هست خیلی مهمه و با تجربه و درکی که از فایلهای آموزشی پیدا می کنیم به دست میاد)…

      من رهاایی را تجربه می کنم هرروز بیشتر و بیشتر به خدایی که هدایتم کرده ایمان دارم و فقط ادامه می دهم گاهی گندم می ریزد که زر دهد و من لایق زرهای آسمان و زمینم و خودم را همینطوری که هستم دوست دارم خدایا هزاران بار شکر به خاطر قدرتی که بهم هدیه کردی تا خلق کنم رویاهایم را 

      درود بر هم مسیری های پرانرژی و باهوش 💟✨ 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار roshaam2002@gmail.com
      1400/07/05 22:14
      مدت عضویت: 980 روز
      امتیاز کاربر: 331 سطح ۱: کاربر مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,261 کلمه

      بنام خدا 

      گام 37 

      همه افراد چاق رفتارهایی دارند که موجب ناراحتی آنها می شود و اتفاقا  آن رفتارها را عامل چاقی خودشون می دانند.

      و ما بارها تلاش کردیم که  اون رفتارهامون و تغییر بدیم اما نتونستیم .

      تنها دلیللتغییر نکردن رفتارهای ما تاثیر مغز در رفتارها می باشد.

      فرمول های مغز را نمیشه با تصمیم قاطع تغییر داد بلکه باید از طریق خودش اقدام کرد.

      باید چاق باشی تا حرف دل چاق ها را درک کنی.!

      بهترین پزشک تغذیه هم که باشی و در موقعیت چاقی نبوده باشی ،از میل به خوردن، احساس حرص و ولع، ترس از خوردن، فکر کردن به خوردن و صدها فرمول که در ذهن افراد چاق وجود دارد هیچ اطلاع و درکی نخواهی داشت !

      مثلا این مثال و میزنم چون بیشتر بخاطر مشکلم با روانشناسان در ارتباط بودم ، هیچ کدوم از اونها نتوانسته بودند به خوبی که میخواستم مرا درک کنن ! من مشکلم رو برای انها بازگو میکردم و اونها روش های آرامسازی و به من میگفتن !!! خب الان من خودمو ارام کردم ، مشکلم حل شد؟ ! 

      به خیلی از انها  مراجعه کردم  تا شاید مشاورقبلی خوب نبوده باشه ولیی هیچکدوم نتوسته بودن منو کاملا درک کنن و من هم تصمیم گرفتم که دیگه به چنین اشخاصی مراجعه نکنم و الان هم به هیچ وجه آنهارا قبول ندارم .!

      فقط خودت میتونی به خودت کمک کنی !

      منم هر وقت با غذا مواجه می شدم، تنها فکرم این بود که از اون غذا باید بخورم.و وقتی که چاق شدم  تنها راهی که سراغ داشتم رژیم گرفتن بود!

      چون علت چاقی رو غذاخوردن میدونستم ، چون از بچگی شنیده بودم که غذا میتونه آدمو چاق کنه و برای اینکه لاغر بشیم باید غذاخوردن خودمونو کنترل کنیم .

      منم اگر چند روز به شکل عالی برنامه رژیمی را دنبال می کردم و یک وعده به هر دلیلی پرخوری می کردم از خودم ناراحت و می شدم واز فردا یا وعده بعد تصمیم میگرفتم که مواظب خوردنم باشم ولی وعده بعد و خرابتر میکردم و حسم خیلیی بد میشد ولی  همینطوری تصمیماتم ادامه پیدا میکرد تا اینکه خسته میشدم .

      من هم بعد از غذا خوردن عذاب وجدان میگرفتم ،مثلا بارها پیش اومده بود که غذاخورده بودم ، سیر بودم ولی وقتی با یک چیز جدید مواجه میشدم باید میخوردم و بعد از خوردن احساس عذاب وجدان به من دست میداد و بعد از کلی سرزنش کردن خودم تصمیم می گرفتم که دیگه درست رفتار کنم .

      سرعت انتقال دستور مغز 50 متر در ثانیه است و دلیلی که افراد جاق وقتی با غذایی مواجه میشن و نمینونن جلوی خودشون بگیرن اینه که این دستور مغزه ! به دست فرمان برداشتن غذا رو میده به چشم فرمان میده که با دیدن غذا تحریک بشه و….

      من تو زمان هایی که رژیم بودم همش عصبانی و پرخاشگر بودم چون غذاهارو میدیم ولی نمخواستم بخورم چون برای خودم مشخص کرده بودم که یچیز دیگه رو بایدد بخورم ولی دلم میخواست که با خانوادم تو ی سفره بشینم و از غذاهای اونا بخورم و این واقعااا خیلی فشار سنگینی داشت و کنترل کردن خودت برای نخوردنش یچیزی و اون حسی که بعد از اینکه اون غذا خورده شد ولی تو نخوردی که اینشکلی بود که دیگه پیش نمیمود ، کاش میخوردیش چرا نخوردی وو.. یعنییی این همه فشار و عصاب خوردی و… تمام فکرم رو خوردن بود و …و همش هم عصبانی بودم و یادمه با خانوادم بحث میکردم و اینو میگفتم که مگه شما نمیدونین که من رژیمم و بازم از این غذاهای خوشمزه درست میکنین ، که من نمیتونم بخورم!!

      و اون روزا برام قیامت بود !

      ما عصبانی میشدیم چون که داشتیم از فرمان مغزمون سرپیجی میکردیم ، اون هی دستور میداد که بخورر بخورر ولی ما نمیخواستیم بخوریم و همش افکار ماروحواس مارو به سمت غذا ها پرت میکرد و ما هم چون نمیخواستیم که بخوریم وبهشون فکر کنیم ، عصبانی میشدیم !و به خاطر همین نمیتونستیم ادامه بدیم و نتیجه ای هم نمیگرفتیم .

      دقیقاا هم وقتی به واکنش  دوستان متناسبم وقتی که بیش از حد غذا میخوردند دقت میکردم میگفتن حالم بد شده و نمیتونستن تحمل کنن!

      حتی یادمه زمانی که خیلی بچه بودم نزدیم 8 یا 9 سالم بود دخترعمم که خیلی لاغر بود و از من هم کوچک تر بود و ما با هم بازی میکردیم ، برای بازی به خونه ما اومده بود و برای ناهار با ما سر سفره نشسته بود و خب دوقاشق غذا خورده بود و سیر شده بود ولی من و مامانم انقدر بچه رو زور کردیم که بخور و خیلی خوشمزس و … و فکر میکردیم که داره تعارف میکنه نه اینکه سیره ! بچه بیچاره چند قاشق دیگه هم خورد و بعد همونجا رو سفره بالا اورد !!

      و حتی دقت کردم که افراد چاق در مناسبت ها و مهمانی ها همش به فکر خوردنن و یا از روز قبل به غذاهایی که قراره در مهمانی سرو بشه فکر میکنن !یعنی تنها فکرشون خوردنه در هرجایی دنبال یافتن چیزی برای خوردن هستند و خوردن رو حتما باید در همه کارهاشون راه بدن .

      مامان من که به ما اینطوری میگفت ، ناهار نخوریم بریم اونجا بخوریم !!!

      ولی خیلی از افراد متناسب  فکر خوش گذروندن و رقصیدن و..هستن !

      اصلا تمایلی به خوردن ندارند !

      تنها تفاوت افراد چاق و لاغر با همدیگه دستورهای مغزی و فرمان های ذهنی اوناست و به راحتی میتونن از غذا ها بگذرند ، ولی افراد چاق هرچیزی و میبینن فقط باید بخورن ، هرچقدر که بد مزه باشه وکهنه  باشه و… به اجبارم که شده میخورن .

      به خاطر اینه که مغز فرمان داده ! و فرمان مغزو کاری نمیشه کرد ! مغز افراد چاق پر از دستورات چاق کننده است . 

      و ما با رژیم گرفتن نمیتونیم جلوی صادر شدن اون دستورات رو بگیریم . به خاطر همین وقتی از بند رژیم آزاد میشدیم احساس راحتی میکردیم!

      منم بعضی وقتا که اونقدر کار دارم و خسته میشم و نمیتونم با انرژی شوق گام هامو بردارم ، میگفتم خدایا حالا که ما مثل کامپیوتر هستیم ایکاش مثل کامپیوتر ورودی usb  هم داشتیم و یهو مغزمون و دوباره سریع programming  میکردیم . تا دستور به خوردن و … نده 

      ولی اینطور نیست و باید آموزش ببینیم .

      ما در این دوره ها آگاهی و اطلاعات جدید به مغزمون میدیم و به مرور هم مغزما دستور های متفاوت صادر میکنه !

      من خودم  خیلیی تغییر کردمم، هر روز تغیراتم داره بیشتر هم میشه به طوری که متوجه شدم که روز قبل من یطور دیگه رفتار کردم و اما امروز فرق داشت . تمام رفتارام تغییر کرده وقتبی سیر شدم و میخوام مثلا یزره دیگه بخورم حالتم عوض میشه اصلا نمیتونم ، حس مریضی و حالت تهوع وحشتناککک بهم دست میده و اصلا نمیتونم اضافه تر بخورم !! مثلا امروز بیسکوییت پرتقالی باز کردم با خرما و سمنو تا با چایی بخورم ، یدونه خرما با چایی که خوردم دیگه میلم نکشید بیسکوییت بخورم و یدونه بیسکوییت اونم بزورر خوردم  و سمنو هم که دیگه حالت بالا اوردن بودم و نصف قاشق چای خوری و فقط هم تونستم یزره لیسش بزنم !! 

      خیلییی خوشحالم و خیلی هم به خودم افتخار میکنم و به خودم هم تبریک میگم که نتیجه استمرار و تلاش های من آغاز شده ، خدای مهربون و عزیزم شکرت 

      یعنی دیگه حرص ولع خوردن ندارم  ، دیگه با خودم جنگ ندارم که مغزم دستور بده بخور ولی من نخورم یا خودمو کنترل کنم و بزور جلوی خودم و بگیرم !

      چون وقتی بهمون داره سخت میگذره و یعنی مغزمون تغییر نکرده و ما به زور داریم جلوی خودمون و میگیریم ، دقیقا اوایل این دوره برای من اینشکلی بود ! ولی ادامه دادم و جا نزدم .

      و الان آروم آروم دارم تغییرات و حس میکنم . 

      همین دوره برای لاغر شدن کافیه . فقط اطمینان و باور ما میتونه نتیجه رو رقم بزنه !

      به دنبال یادگیری لاغری باشیم نه تحمیل کردن لاغری !

       شاد و پیروز و متناسب باشید

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 20 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار darya.69.ft
      1400/06/23 19:57
      مدت عضویت: 1524 روز
      امتیاز کاربر: 713 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,032 کلمه

      سلام خدمت استاد عزیز و دوستان گرامی

      اگر یک نگاه به خودمون بندازیم می بینیم تقریبا از ۲۴ ساعت  شبانه روز حدود ۹ساعتی با گوشی و لپ تاب سر و کار  داریم .

      اگه که کارمون  اینترنتی و با سایت باشه که ساعت بیشتری درگیر ش هستیم.

      حتما بارها براتون پیش اومده که چندین کار با هم در حال انجام دادن هستید هم متن تایپ می کنیم و هم توی گروه ها سرک می کشیم و هم سایت بیمه بازه و هم توی اینترنت گشت زدیم هم گالری باز کردیم و هم پیام اومده و…خلاصه چندین سربرگ  باز شده و همین عامل باعث میشه سرعت کار لپ تاب و گوشی کمی پایین بیاد.

      وقتی سرعت پایینه ، کار ها انجام میشه ولی زمان خیلی زیادی از ما میگیره و شاید ساعت ها مجبور به انتظار کشیدن برای دانلود یه فیلم یا برنامه باشیم .اینجاست که  برای سرعت بخشی به لپ تاب باید وارد حافظه پنهان ( کش) بشیم و پاک سازی انجام بدهیم تا سرعت به حالت نرمال خودش برگرده  و کارهای ما در اسرع وقت و بدون اتلاف وقت انجام بشه.

      زندگی ما هم شبیه هم لپ تابه ساعت ها از شبانه روز درگیر فکر کردن به خوراکی ها و خوردن هستیم

      از اونجایی که ذهن ما سال های زیادی بر اساس باورهای اشتباه سرشار از آموخته های چاقی شده و الان تازه پی به اشتباه خودمون بردیم و فهمیدیم که مشکل چاقی ما نه ارث و ژنتیکه و نه عدم تحرک و…

       بلکه اضافه وزن ما ناشی از باورهای چاقی حک شده در مغزمون هست

      همین باورهای اشتباه باعث می شدند که روند لاغر شدن ما خیلی کند پیش بره و برای سرعت بخشی به روند لاغری باید اول ذهن  اصلاح بشه

      چون ذهن پراز باورهای چاقی هست و سال های زیادی  از بزرگترها شنیدیم که ما ژنتیکی چاق هستیم و عدم تحرک و بلوغ و ازدواج و کم کاری تیروئید و غذاهای چرب و … باعث چاقی میشه

      از اونجایی که ما این حرف ها رو می شنیدیم خواه یا ناخواه توی ذهنمون حرف های دیگران در برهه های زمانی مختلف مرور می شد و گاهی هم نمونه بارز افراد چاق می دیدیم و بر فکر کردن ما افزوده می شد و گاهی هم ترس این رو داشتیم که نکنه منم توی سن بلوغ چاق بشم یا منم ازدواج کنم چاق بشم و….

      ساعت ها به چاق شدن  فکر میکردیم. همین فکر کردن شک به دلمون راه می دادیم و ترس از چاق شدن مثل خوره به جونمون می افتاد برای آروم کردن دلمون اینقدر توی سایت ها چرخ میزدیم و دنبال پیشگیری از چاقی می گشتیم و به دیگران  به امید دلداری و تسکین قلبمون می‌گفتیم که میترسیم چاق بشیم و چکار کنیم که چاق نشیم.

      این قدر به چاقی فکر کردیم و به دیگران گفتیم که آخرش تمام رفتار و اعمالمون مثل آدم های چاق شد

      یکی از خاصیت افراد چاق اینه که رفتار های اشتباه غذایی  دوستانشون رو خیلی زود یاد میگیرن و تکرار می کنند (مثل زنان باردار که یهویی  آرمه و هوس خوردن یه خوراکی میکنند و معمولا هم تا غذا رو نخورند حالشون خوب نمیشه ) افراد چاق هم تا اون عادت دوستشون تکرار نکنند و از اون خوراکی نخورند آروم و قرار ندارند و شب خوابشون نمی بره

      اینجاست که از طرفی مغز دستور به خوردن انواع خوراکی ها میده و از طرفی هم به خاطر وضعیت جسمی که داریم رو به رژیم های مختلف آوردیم و توی محرومیت غذایی به سر می بریم

      روز اول چون عزم و اراده قوی برای لاغری داریم دست به غذای خوش رنگ و لعاب نمی زنیم و با هزار تا امیدی که در دلمون ایجاد شده روزمون رو شب می کنیم و میرسه روز های بعدی و هی مغز دستور به خوردن میده و هی ما مقاومت میکنیم و در آخر این مغز بود که پیروز می شد و ما رژیم اجباری  رو رها می کردیم و دوباره رو به سوی چاقی می آوردیم .

      جسم ما مثل یه شهری هست پر از مسئولین و کارکنان که هر کدام یک وظیفه ای بر عهده داره و خیلی منظم کارها انجام میشه یکی مسئولیت خون رسانی داره یکی هضم غذا و یکی اکسیژن رسانی و … اما این شهر یک پادشاه و فرمانده ای به نام مغز داره که کل سیستم بدنی تحت فرمانروایی اون هست.

      از اون جایی که مغز و ذهن ما زیاده خواه هست ما به هر چی فکر کنیم ذهن ما مشوق میشه و ما رو تا مرز بی نهایت به سوی اون امر هدایت می کنه .توی مسئله چاقی همین اتفاق افتاد و دیگه کل رفتار و عادت غذایی ما عادی شده بود و اتوماتیک به سمت غذا ها کشیده می شدیم وبا تمام وجود حساب خوراکی ها می رسیدیم.

      عادت کردیم به خوردن و با فشار جسمی و سختی نمیتونیم جلوی این عادت ها رو بگیریم

      برای تغییر عادت ها باید به سراغ فرمانروای بدن رفت دیدید وقتی فرمانروای شهری حکمی صادر می کنه تمام کارگزاران مطیع فرمان می شوند و دستورات رو اجرا میکنند .

      برای لاغر شدن هم باید مجوز حرکت رو مغز صادر کنه تا تمام انداممون مطیع فرمان باشند و خود به خود ما به سمت لاغری هدایت بشیم

      از قدیم گفتن خواستن توانستن هست .

      در تمام این سال ها ما فقط دوست داشتیم لاغر بشیم و باور نداشتیم که می توانیم لاغر بشیم و لاغر بمونیم.

      برای لاغر شدن باید باور کنیم ما می توانیم لاغر بشیم و در مسیر لاغری مصمم باشیم و گام به گام و با حوصله و بدون عجله گام برداریم

      توی لاغری با ذهن هیچ نسخه ی دارویی نیست هیچ قرصی نیست که یه هویی آدم رو لاغر بکنه .اگه نسخه ی دکتر و دارو دمنوش و انواع رژیم های دیگر نتیجه بخش بود تا حالا ما لاغر شده بودیم و لاغر مونده بودیم .

      الان دیگه به یقین صد در صدی رسیدیم که   فقط باید به خودمون ایمان بیاوریم و مطمئن باشیم که فقط با قدرت ذهن می توانیم لاغر بشیم  و برای همیشه لاغر بمونیم

      ما سال ها طول کشیده وبا باورهای ذهنی اشتباه چاق شدیم و به تبع چاقی هزاران مشکل و گرفتاری نصیبمون شد و تقریبا توی بیشتر جنبه های زندگیمون تاثیر  منفی گذاشت  الانم برای رسیدن به لاغری باید همین مسیر ذهنی و پیوسته وار و بدون عجله راه رو طی کنیم تا نه تنها به لاغری بلکه به تمام خواسته های زندگیمون برسیم و از همه لحاظ عالی بشیم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فروغ ریاحی
      1400/06/22 17:01
      مدت عضویت: 1656 روز
      امتیاز کاربر: 28211 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,322 کلمه

      سلام خدمت استاد عزیز و دوستان خوبم 

      من  مدتها هست که در مواجه  شدن با شیرینی و یا مهمانی و یا فست فود خیلی عالی برخورد میکنم کاری که قبلا محال بود  به درستی انجام بدم  و وقتی میخوردیم بعدش  عذاب وجدان و شکم درد و حالت تهوع و … میگرفتیم دلیلش هم همین دستورات مغزی بود که همیشه من رو به خوردن تشویق میکرد  .

      خیلی افراد هستن که میخوان نخورن اما نمیتونن چون دلیلیش فرمان  های مغزی هست که خیلی سریع  با سرعت صادر میشه و ما نمیتونیم در مقابل اونها  بایستیم و غذا نخوریم و وقتی  ما رژیم میگریم دقیقا داریم در مقابل فرمان مغزی که داریم برای خوردن سرپیچی میکنیم و همین ما رو عصبی میکنه در حالی که متناسبها اینقدر دستور خوردن ندارن و به راحتی از خوشمزه ترین غداهای دنیا میگذرن و اما چاقها از بدمزه ترین و اشغال ترین غذا ها  نمیتونن بگذرن  چون مغز فرمان میده و نمیشه ما کاری کنیم .

      من خودم  که سالها فکر مبکردم اشتهای زیادی دارم و نمیتونم که نخورم و من بدنم با متناسبها فرق داره و در بدن من چیزی به نام اشتها وجود داره که در بدن اونها وجود نداره و  اونها میل به خوردن ندارن اما من همیشه میل  به خوردن  دارم  اما حالا باید بگم اصلا اینطور نیست   به خاطر ذهن چاقم که مملو از  فرمولهای ذهنی چاق کننده هست من اینطورم و مدام پرخوری میکنم و گرنه چیزی به نام اشتها در بدن من وجود نداره و این یک توجیه برای پرخوری خودم هست و من با رژیم و ورزش نمیتونم جلوی این ذهن چاق رو بگیریم شاید یک مدت بتونم در مقابلش مقاوت کنم و نخورم اما بعد از چند وقت که متناسب میشدم و در وزن نرمالی قرار میگرفتم چنان حرص و ولع برای خوردن داشتم و چنان پرخوری میکردم که خیلی سریع وزن من برمیگشت .چرا ؟؟چون مغز من همش دستور خوردن میداد و من میخولستم با رژیم جلوش رو بگیریم نمیشد باید به اون اموزش میدادم ته اول ذهنم لاعر بشه و بعد جسمم  .

      پس  الان من دارم با این آموزشها به ذهنم لاغری رو آموزش میدم که تند تند فرمان خوردن صادر نشه در واقع اطلاعات معز من عوض شده و مغز من فرمانهای متفاوت صادر میکنه و مطمعنم اگر همین راه رو ادامه بدم این تغییرات اینقدر پررنگ و قوی و همیشگی و زیاد  میشه که من به زودی در اندام جدیدی قرار خواهم گرفت مثلا من دیروز تولدم بود و همسرم با یک  کیک بزرگ و یک هدیه ی بزرگ سوپرایزم کرد و اما  من اینقدر در این مدت بودن در سایت  تغییر کردم و میل به خوردن شیرینی در من کم شده  که  حتی نتونستم از دیروز تا حالا به اندازه ی یک برش  نرمال کیک بخورم تا بلخره تصمیم گرفتم  اون رو ببرم خونه ی مادرم و اونجا بقیه بخورن چون واقعا برای ما زیاد بود و من خودم که واقعا بی علاقه شدم به شیرینی و بقیه هم که کم میخورن پس هم همسرم و هم خودم این تصمیم رو گرفتیم و یا اینکه چند روز پیش دخترم کلی پفک و چیپس خریده بود که بخوره اما پفکها رو نخورده بود چون میگفت بدمزه و مونده بودن و منم دوتا یا سه تا داخل دهنم گزاشتم دیدم اره خیلی طعم مونده ای دارن و مابقی رو ریختم داخل زباله اگه قبلا بود که محال بود این کار و بکنم مونده و تازه سرم نمیشد همه رو میخوردم   اما حالا تغییر کردم یا دیشب رفتم خونه مادرم سوسیس بود و غدای خوشمزه ی  مادرم هم  بود هر چی گفتن بخورین من سیر بودم و نخوررم چون خونه ی خودم یه مقدار کم خورده بودم اما اگر قبلا بود باید میخوردم چون سوسیس که دوست دارم یا فلان عداهست که دوست دارم اما تغییر کردم و یا همین امروز یه کاسه ی کوچیک ماست خوشمزه ی محلی خواستم با غدا بخورم نتونستم همش رو بخورم  و مابقی اون کاسه ی کوچیک  رو گذاشتم برای بعدا کاری که قبلا هرگز نمیکردم و برعکس میگفتم بزار کلی ماست بخورم که جلوی اشتهای خودم رو بگیریم که کمتر غدا بخورم و یا  اینکه کلی میوه ی خوشمزه همسرجانم خریده که بسیار رسیده و شیرین هستن و چندین مدل رطب و برحی و … خریده اما  من چنان با اون وعده های کم عدای خودم احساس،سیری میکنم که جا برای خوردن میوه ندارم خداشاهده چند روز میخوام میوه بخورم نمیتونم و میوه ها دارن خراب میشن اگر قبلا بود به بهانه ی کم کالری بودن و مفید بودن و مقوی بودن و اسراف نشه بخورم خراب نشن و بخورم که جلوی اشتهام رو بگیره هر روز سه بار میوه میخوردم بین وعده های غدایی خودم  ولی حالا چی شده که در طول روز نمیتونم یک بار درست و حسابی میوه بخورم مگر اخر وقت یکم هوس کنم و بخورم   که معمولا خونه مادرم هستم و شاید اونجا یک دونه بخورم شایدم نخورم و اینها همه  فرمانهای متفاوت هست که دیگه اون درگیری و اعصاب خوردی هم نیست دیگه به زور و .. نیست که من نخورم و یا بخوام طبق برنامه ی فلانی غذا بخورم نه من با آموزش دادن به ذهنم کلی نتیجه ی متفاوت گرفتم و کلی رفتار جدید و دستورات مغزی جدید دارم که بینهایت خوشحالم و همه رو مدیون  اول خدای خودم و بعد استاد عزیز و اموزشهای ایشون هستم .

      چقدر جالبه در کنار این به اندازه خوردن که دارم یاد میگریم هیچ چیز رو به زور وارد بدنم نکنم  یه رفتار زیبای دیگه هم پیدا کردم که الان میگم :این به اندازه خوردن  باعث شده من دو کیسه پلاستیکی داخل آشپزخونه داشته باشم  که داخل یکی باقی مانده ی هر ظرف عدایی که شامل برنج و نون و ماکارانی و اینجور چیزها باشه برای ماهی های رودخونه ی شهر م جمع میکنم و داخل اون یکی کیسه اگر تیکه گوشت خورشتی و یا استخونی و یا هر تیکه ی گوشتی دیگه اضاف بیاد جمع میکنم و اخر هفته اونها رو میبرم و به سگهای نزدیک شهر میدم و یا برنجها و اینها رو به داخل اب میندازم و یا زیر درختی برای گنجشکها میندازم و اینقدر حس خوب و لذت بخشی هست که نگو و دارم بسیار کار زیبایی رو تجربه میکنم و همین کار باعث شده که مدتها هست به همسرم و فرزندانم هیچ اصراری در خوردن نکنم  در حالی که  قبلاکه در این مسیر نبودم   فرزندانم رو حتی اذیت  و ناراحت میکردم که باید بخورن این دو لقمه چی هست که مونده زود باش بخور و به زور مجبورشون میکردم اما الان به مدت دو سال هست هرگز این کار رو نمیکنم و خودم از کارم بسیار راضیم و دیگه بچه های من حتی همسرم میدونن وقتی چیزی اضاف میاد  برای حیوانات هستن   و  میگن مامان بزارش برا ماهی ها حالا نمیگم زیاده روی میکنم در پخت و پز  نه  اصلا همون لقمه های اضافی که قبلا به زور وارد بدن خودم و یا همسرم و یا بچه هام میکردم همونا رو جمع میکنم و میزارم حیوانات و پرنده ها و یا ماهی ها بخورن همین دیشب داشتم تقریبا نصف بیشتر کیک تولد رو میبردم خونه پدرم و غدای ماهی ها  داخل یک پلاستیک و عدای سگها داخل اون پلاستیک بود همه رو با هم داشتم میبردم داخل ماشین یه لحظه فکر کردم گفتم همش به خاطر آموزشهای سایت  هست که اینقدر عالی عمل میکنم خدا رو شکر اگر قبلا بود که باید به زور هم ،شده  هم خودم هم همسرم رو مجبور به خوردن کیک تولد  میکردم چون پولش رو دادیم اما حالا نه خیر راحت میبخشم  .

      من که زبانم در مقابل این همه تغییرات بزرگ و کوچیک واقعا قاصر و نمیدونم از کجای تعییراتم بگم و امیدوارم به زودی خبر شگفتی ساز شدنم رو به همه  بدم .

      استاد من به این دوره ها اعتماد دارم و با شجاعت گام برمیدارم من جز افرادی هستم که به دنبال یاد گیری لاغری هستم نه تحمیل لاعری نه به چنگ آوردن لاعری نه مبارزه برای لاغری ،، وای من مردم برای این جمله های ناب شما استاد چقدر عالی گفتین .

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار faridehhasani5455
      1400/01/16 12:24
      مدت عضویت: 1622 روز
      امتیاز کاربر: 23378 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,377 کلمه

      جلسه ۳۷

      سلام دوستان گرامی و استاد عزیز

      اون زمان ها که من بچه بودم‌،خیلی رفتن پیش متخصص تغذیه باب نبود و رژیم های من توسط پدرم نوشته میشد و ایشونم فقط روی شام خوردن من حساس بودن ،اگر میدیدن من دارم شام میخورم هم منو بشدت دعوا و سرزنش میکرد هم مادرم یا شخصی که اجازه داده بود من غذا بخورمو ،منم گاهی که گرسنه میشدم یواشکی خوراکی میخوردم ،یا در وعده نهار انقدر میخوردم که تا شب جواب باشه و دیرتر گرسنه بشم ،ولی در انتها من شبها حریص تر بودم ،پس اولین مین در ذهن من کار گذاشته شد ،شام خوردن = وحشتناک چاق شدن ،بعد از اون خودم برای خودم نسخه مینوشتم،در سن ۱۷ سالگی ازدواج کرده بودم و دیگه پدری نبود که مراقبم باشه ولی یک منتقد درونی داشتم که بجای پدرم منو از هر خوراکی و عملی میترسوند و من برای خودم نگهبانی شدم که بقیه ماموریت پدرمو مو به مو انجام میدادم ،بازم شبا شام نمیخوردم،دیگه یاد گرفته بودم در وعده های نهار هم روغن و برنج و خوراکی های ممنوعه یا نمیخوردم یا کم میخوردم،ورزش جزء روتین زندگیم شد و با اونهمه دوراندیشی تونستم خودمو روی وزن ۷۵ تا ۸۰ نگه دارم ،بعد از اولین زایمانم که ۹۵ کیلو شده بودم و میدونستم کار راحتی نیست اونهمه وزنو کم کنم ،برای اولین بار پیش یه متخصص تغذیه رفتم که کارشو خیلی دوست داشتم ،وعده صبحانه نهار شام داشت ولی روی پیمونه ،مثلا ۱۵ تا قاشق برنج داشتم که این خیال منو راحت میکرد ،چونکه تا قبل از اون میترسیدم برنج بخورم ولی چونکه خیالم راحت بود ،کار اون متخصص درسته ،اعتماد کردم و در عرض چند ماه ۳۰ کیلو کم کردم ،بدلیل بودن زیادم در رژیم ها بدنم به کم خوری عادت کرده بود و دیگه میدونستم چقدر و چه اندازه مجازم بخورم ،ورزش هم در کنارش داشتم و چاقی مجدد من زمانی بود که فرزند دومم باردار شدم و همون پروسه شروع شد ،چاقی ،زایمان،رژیم و لاغر شدن مجدد و اینبار یکمی سختر لاغر شدم ،چندین سال به این منوال گذشت ،من چاقتر میشدم ،ترس های زیادی داشتم ،متخصص میرفتم ،رژیم میگرفتم ،ورزش میکردم ،تا اینکه بدلیل تغییراتی در مسیر زندگیم‌ و شهرم وووووو دوباره از ریتم زندگی عادی خارج شدم و از اون به بعد لاغر شدن برای من سختر و ناراحت کننده تر بود ،خسته شده بودم،بهم گفته بودن سنت داره نزدیک ۳۰ میشه ،دیگه براحتی لاغر نمیشی و این لوپ تکراری، سالها با من بود ،چشمم و گوشم فقط دنبال دکترها و متدها بود که امتحانشون کنم ،از این متخصص به اون دکتر در راه بودم ،کلافه شده بودم ،هر متخصصی بنا به سلیقه و اموزشی که دیده بود منو هندل میکرد ،عروسک خیمه شب بازیشون شده بودم ،تمام خودم و محتویات علاقمندی هامو فراموش کرده بودم ،خودی دیگه وجود نداشت،  فقط وفقط بدنبال لاغر شدن بودم

      انقدر گرسنگی رژیمی کشیده بودم که در درونم ولع سیری ناپذیر ذهنی داشتم ،دلم آزادی میخواست ،انگار جایی زندانی بودم و احساس خفگی میکردم، اون نوع رژیم هایو دوست داشتم که در هفته ۱ روز آزاد بودم و میتونستم هر چی دلم خواست بخورم ،واسه خودم جشن میگرفتم و هر چی دلم میخواست میخوردم ولی ولی با

      **ترس**👉

      برای همین از کلمه سیرم بدم میومد چونکه سالها سیر نبودم ولی مقاومت نخوردن داشتم و به خودم دروغ میگفتم

      الان خدارو شکر ۱ ساله دارم لذت میبرم ،حس سیر بودن و نخواستن خوراکی ،لذت بخشه ،اینکه خودم انتخاب کنم که نخوام بخورم تا اینکه به اجبار میگفتم نمیخورم ،خیلی فرق داره ،حس قدرت بهم میده

      چند روز پیش که دوستم یه قرمه سبزی خوشمزه پر گوشت پخته بود،میدونه من عاشق گوشت غذا هستم ،و من فقط به اندازه نیازم خوردم ،گفت همین قدر خوردی ؟ البته خودشم تو دوره است و میدونه وقتی سیر میشیم دیگه ادامه نمیدیم

       بهش گفتم خیلی غذات خوشمزه بود ولی دیگه جا ندارم و ازش گذشتم

      من ۱۴ ماهه در حال انجام کاری هستم که سالها از انجام دادنش وحشت داشتم ،( یعنی : خوردن هر غذایی که دلم خواسته هر زمانی که دلم خواسته و میل داشتم و گرسنه بودم ، خوردن شام اونم بیشتر اوقات در رستوران هایی که دلم خواسته ،خوردن شیرینی های مورد علاقم ،خوردن فست فودها اونم به کرات)

      تمام این کارهارو ممکنه ۶ سال اخیر که در رژیم نبودم هم انجام میدادم ولی اون زمانها با ترس از چاق شدن بود و

      الان بدون ترس با خیال راحت و آسودگی و این یعنی تغییر و تحول بزرگی در من و رفتارهای من ،قبلا چیزی میخوردم نجواهای منفی دیونه م میکرد که در انتها به خودم وبدنم فحش میدادم و به مرور که در دوره ها بودم این نجواها کم و کمتر شدن ،الان هم گاهی منفی بافم هنرنمایی میکنه ولی من به موقع با آموزش هاییکه دیدم جواب منطقی بهش میدم ،

      خیلی خوبه که دارم به ثبات درونی میرسم ،البته که بالا وپایین هم شدم ،من این آموزش هارو مثل ،هدایت هواپیما از طریق برج مراقبت تصور میکنم ،اگر برج مراقبت با هواپیما ارتباط نداشته باشه حتما سقوط میکنه ،برج مراقبت مرتب به خلبان میگه ،چند درجه به چپ و راست ،بالا وپایین بره 

      وگرنه هواپیما مرتب از مدار خارج میشه و با هر بار گفتن برمیگرده به مسیر صحیح و در انتها به مقصد میرسه

      ما هم با این اموزش ها به مسیر صحیح برمیگردیم،،

      عذاب وجدان که جزء زندگی روتین من بود،از خوردن عذاب وجدان میگرفتم ،از رفتارم با مادرم و اطرافیانم عذاب وجدان داشتم ،در کل این عذاب وجدانو خانواده در وجود من دانلود کردن و تا همین الان هم گاهی با عذاب وجدان درگیر هستم،،

      جریان نداشتن ولع در خوردن افراد متناسب برمیگرده به بودن اونها در حالت تناسبشون و نداشتن تجربه رژیم و گرسنگی و سختیه ،اونها حرف مارو نمیفهمن ،برای اونها طبیعیه که گرسنه باشن بخورن و سیر بشن تموم کنن ،ما هم اگر در اون شرایط بودیم برامون طبیعی میشد و همینطور که الان داره یواش یواش برامون طبیعی میشه که ما هم فرمان های متفاوت متناسب کننده رو دریافت کنیم ،مثلا داشتن دست و پا برای ما طبیعیه ،هر روز باهاشون کلی کارامونو انجام میدیم ،اگر کسی بهمون بگه، وای دستت چه کارهایو انجام میده ،وای با پاهات راه میری ؟ خب جواب ما اینه که ،این طبیعیه ،دست و پا مال راه رفتن و انجام کارهاست ،اگر داشتن دست وپا برامون عادی شد ،باید رفتارهای خوردن های غذایی و تناسب اندام دائمی ،،هم طبیعی و بدیهی بشه،،

      یادمه ۶ یا ۷ سال پیش که یه رژیم ۹ ماهه گرفتم که بر اساس گروه خونی بود ،البته در کنارش قرص های چربی سوز با روزی ۲ بار ورزش کردن داشتم ،مثلا من ۹ ماه یک قطره روغن نخوردم،گوجه،رب،ادویه،مرغ،نون آرد سفید ووووو نخوردم ،شیرینی وشکلات و همه چیز تعطیل بود ،زمان هاییکه میرفتم جایی بهم شکلات تعارف میشد،مخصوصا اگر اون شکلات ها وپاستیل ها از خارج از ایران آورده شده بودن منم دلم میخواست ،،،تمام اون شکلات هاییکه در اون ۹ ماه در تعارف کردن ها برداشته بودمو جمع کرده بودم و وقتیکه اون ۹ ماه گذشت و من بر اثر خوردن اون قرص ها و نخوردن نمک و روغن وووووو،آسیب های جدی به بدنم زده بودم و مجبور شدم اون رژیمو رها کنم ،وقتی خواستم اون شکلات و پاستیل هارو بخورم ،متوجه شدم همشون خشک و مونده و بدمزه شده بودن و یادمه اون زمان خیلی ناراحت شدم😄

      اونهمه فرمان خوردن در من فعال بود و من سرپیچی میکردم از خوردن

      من هر روز نهار دخترانمو میپزم و اونها میبرن سر کار ،دیشب دختر دومم گفت مامان انقدر کتلتی که درست کرده بودی خوشمزه بود که نتونستم صبر کنم وقت نهار بشه که بخورمش،با اینکه صبحانه املت خورده بودم و خیلی گرسنم نبود ولی طاقت نیوردمو خوردمش ،بهش گفتم اجازه میدادی گرسنه بشی دخترم ،،گفت مامان خیلی فکرم درگیرش بود ،

      بهش گفتم آفرین که خوردیشو فکرتو آزاد کردی ،یاد آموزش هام افتادم که استاد میگن وقتی داری مدام به غذا فکر میکنی ذهنت فکر میکنه داری میخوری ،پس یکبار اون خوراکیو بخور و خودتو راحت کن و فکرتو آزاد کن ،،کاری که خود من سالها ناآگاهانه انجام دادم و از صبح تا شب تو فکر غذاها بودم

      استاد ممنونم برای این فایلهای بینظیر که هر کدومشون قفلی از ذهن من باز میکنه و طلسم های ذهنی من در اون قسمتها باز میشه و من رهاتر از قبل میشم ،که هر چقدر اون قفلها باز بشه و ما رهاتر بشیم میتونیم به تناسب اندام ریشه ای خودمون نزدیکتر بشیم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 18 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فروغ ریاحی
      1399/12/14 08:58
      مدت عضویت: 1656 روز
      امتیاز کاربر: 28211 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,943 کلمه

      سرعت انتقال اطلاعات از مغز بر بدن ۵۰ متر بر ثانیه هست دلیل اینکه افرادی با غذا رو به رو میشن در حالی که سیر هستن و خودش میدونه سیر هست و احتیاج به غذا ا نداره ولی به هر دلیلی میخوره همین سرعت دستور دادن مغز هست که باعث خوردن فرد در هر شرایطی میشه (من قبلا که رژیم بودم بسیار از این جنس رفتار داشتم و من بارها شده بود که شام رژیمی خورده بودم و از خونه بیرون میرفتم اما کافی بود با یه دسر یا غدا یا هله هوله ای روبه رو بشم سریع میخوردم ولی بعدش به خودم و اطرافیان هزار بار میگفتم چرا خوردم من که سیر بودم تقصیر فلانی که از این چیزا میاره یا تقصیر فلانی که میخره و ….و هیچ وقتم این رفتارم درست نشده بود که هیچ بیشتر هم شده بود )

      ما بارها در شرایطی بودیم که میدونستیم نباید بخوریم ولی خوردیم دلیلش همین دستور مغز هست و وقتی خوردیم عذاب وجدان پیدا میکردیم (من قبلا که رژیم بودم و به خونه ما درم میرفتم کلی شام میخوردم و بعدش هم اگر هله هوله بود مثل چیپس و پفک که نود در صد مواقع بود و اگر نبود میخریدیم و با هم میخوردیم و یا شب موقع برگشت خودم از سوپر مارکت میخریدم و میخوردم و بعدش عذاب وجدان داشتم و ناراحت میشدم که این چه کاری بود )

      مثلا در مواقعی که عصبی هستیم یا برای رفع خستگی و یا وقتی هیجانی بشیم و یا وقتی بیکاریم یا وقتی داریم تی وی نگاه میکنیم و …. بعضیا سریع میخورن دلیل خوردنش این هست که مغز فرمان ۵۰ کیلومتر بر ثانیه میده (من هم وقتی خوشحال بودم میخوردم و قتی میخواستم ار تفریحی خیلی لدت ببرم میخوردم وقتی حوصلا ام سر میرفت میخوردم و وقتی میخواستم از خونه بیرون برم که تفریح کنم میخوردم وقتی که میخواستم اسراف نشه میخوردم و وقتی میخواستم بدنم رو سرشار از ویتامین کنم و قوی کنم زیادتر یه چیزی رو میخوردم وقتی میخواستم پولم رو هدر ندم تا اخر میخوردم وقتی که ….).
      خیلی وقتها که ما رژیم داریم چون بر اساس رژیم میخو ریم و محدودیت داریم پرخاشگر و عصبی میشیم چون هی مغز فرمان خوردن میده و اما ما چون رژیمیم نمیتونیم بخوریم .(تعادل و هماهنگی بین ذهن و خواسته که نباشه همه چیز بهم میخوره در مواقع رژیمم در گذشته ذهنم لاغری رو بلد نبوده ذهنم چاقی رو بلد بوده و ا ون رو اجرا میکرده و من به زور و فشار آوردن به جسم میخواستم لاغر بشم واقعا چه کار مسخره ای بوده همیشه به خودم میگفتم آخه تا کی نخورم؟؟ این که نشد چون خیلی چیزا دلم میخواست و همین خواستن اذیتم میکرد ولی به زور و به عشق لاغری نمیخوروم تا اینکه یه جاهایی دیگه واقعا کم میوردم و اونجور که دوست داشتم میخوردم و اما این خوردن وحشتناک بود یادم هست یه ساندویچ های حجیم دو نونه که مخصوص یه ساندویچی خاص شهر مون بود رو من در یه وعده میخوردم حال بعد از خوردن دل درد هم میگرفتم اما میخوردم و اما همسرم میگفت نمیتونم همش رو بخورم و نمیخورد ولی من به خاطر حرص،و ولع همش رو میخوردم و میگفتم از فردا رژیمم ولی بازم همون شرایط )
      اگر افراد لاغر زیادتر بخورن میگن نمیتونم و چقدر حالم بد شد و در جمعها میبینیم که هی من دوست دارم بخورم اما متناسب انگار که نه انگار چیزی هست و تمایلی به خوردن ندارن تفاوت در چی هست در مغز هست که افراد لاغر چون مغز فرمان نداده میتونه بگذره(یادم میاد اواخر رژیمم که خیلی حریصتر شده بودم در خوردن همیشه خواهرم متناسب خودم رو که بسیار لاغر هست بدون رژیم و ورزش میخواستم وادار به خوردن کنم ولی میگفت نمیتونم بخورم و من بهش میگفتم پس تو که همش میگفتی این رو دوست دارم یا گرسنه هستم برای اینقد بود خوب د بخور اونم میگفت سیرم نمیتونم بخورم و همیشه با حالت تعجب و مسخره میگفتم یعنی چی تو اصلا اشتها نداری حالا من خیلی دوست دارم بخورم و اشتهام خیلی زیاده )

      مثلا استاد با دیدین کلوچه حتما اون رو میخورد چون فرمان صادر شده بود و چون قبلا گفته بود خیلی دوست دارم هر جا میدید میخورد چون مغز فرمان صادر میکرد .(منم برای تک تک عادتهای خودم همینطور بودم مثلا عادت داشتم به پسرم خودم غذا بدم ولی همزمان که به اون میدادم نصفش رو خودم بخورم و همیشه هم ناراحت میشدم ولی انجامش میدادم و هر روز روزی حدا اقل دو بار اینکار رو تکرار میکردم و ناخواسته بود و یا اینکه هر روز که صبحانه میخوردم بعدش کلی شیرینی و بیسکوییت میخوردم و یا هنگام سرخ کردن غذا کلی از اون غذا رو داغ و داغ همونجا میخوردم و همه ناخواسته بود و به محض دیدن فرمان صادر میشد و چاقی من محصول تکرار یه سری رفتارها هست که به صورت عادت دراومدن )
      ما بی عرضه نیستیم مغز ما مملو از افکار چاق کننده هست و ما نمیتونیم جلوی اون رو بگیریم (واقعا ما بی عرضه نیستیم من یه دوست صمیمی داشتم که با هم که میرفتیم فست فودی میگفت من با دو یا سه اسلایس پیتزا کاملا سیرم و برای من یه دونه نخرین با همسرم میخورم دو سه اسلایس و من میگفتم واقعا نه من الان دو پیتزا رو به راحتی تنها میخورم و من پیتزای خودم رو که میخوردم و هر چی هم اضافه میو مد از بچه ها تا آخر شب یکی یکی میخوردم و همش میگفتم چقدر من ناتوانم خوش به حال متناسبها و یه جاهای حتی از همسرم هم که اونم متناسب هست بیشتر میخوردم و خجالت میکشیدیم و اما حالا میدونم ذهنم مملو از افکار چاقی بوده و با محدودیت رژیم این حرص،و ولع من چندین برابر شده بود وگرنه بی عرضه نبودم راهم غلط بوده وگرنه عرضه از لین بالاتر که ده بار یا بیشتر وزن کم کنی و خودت رو لاغر کنی؟؟. ولی چون نتیجه ماندگار نبوده این احساس در ما به وجود اومده بوده )

      و هر چقدر در رژیم اراده داشته باشین ولی بعد از یه مدت شما خسته میشید و رهاش میکنید چرا ؟؟چون مغز دایم فرمان خوردن صادر میکنه و من میخوام جلوش رو بگیریم .(یادم در اواخر رژیمم دیگه خیلی کلافه بودم چون حدودا نه ماهی طول کشیده بود تا من ۳۵ کیلو اضافه وزنم رو کم کنم و همش در خواست شیرینی میکردم و خوردن هله هوله میکردم و دکتر هم می گفت خوب حالا که اینقدر دوست داری به جای شام سه عدد بیسکوییت ساقه طلایی با چایی بخور ولی من خیلی چیزا دلم میخواست و خیلی بیشتر دلم میخواست و وقتی در وزن نرمالم اومده بودم بارها به دکتر میگفتم من دلم میخواد بخورم واون میگفت مگه معده ی تو جمع نشده چطور مگه ؟؟ به خاطر فشار همین خواستنها یادم میاد به همه میگفتم جمعه ها رژیم نیست و هر چی دلم می خواست میخوردم و واقعا هم میخوردم و از فردا دوباره شروع میکردم و اما چه خوردنی تلافی هفته رو در میوردم و یا اینکه آخر هر ماه که کلی وزن کم میکروم از سر راه دکتر یا میرفتم فست فودی و کلی میخوردم و یا میرفتم سوپر مارکتی کلی چیپس و پفک و کرانچی میخریدم و خیلی سریع میخوردمشون و همیشه میگفتم اینها تشویقی های خودم بودن به خودم هستن که عالی وزن کم کردم ولی خبر نداشتم فشار ذهن چاق هست بر من که اینطور دستور خوردن میده )

      ما داریم آگاهی های جدید به مغزمون میدیم و به مرور تغییر میکنیم و دیگه اون حرص و ولع رو نداریم چون داره یاد میگیریه و دیگه اون‌مبارزه نیست که مغز بگه بخور و من بگم نمبخوام (واقعا این طریق لاغری ارزشمند هست و من تفاوتش رو خیلی متوجه میشم همون من با اون فشار رژیم که حرص،و ولع زیاد داشتم و اون مانعها ی لاغری و عذاب وجدانها و ترس از خوردنها قدر این دوره رو میدونم و آرامش و راحتی رو درک میکنم و اصلا از درون آرامم و لاغرم هیچ تضادی بین ذهنم و خواستم نمیبینم احساس میکنم ذهنم خیلی رام شده و خیلی تربیت لاغری پیدا کرده با این آموزشها و چون هیچ ترسی و احساس کمبودی ندارم که فردا خبری از این غداهای خوشمزه نیست خیلی با من همراهی میکنه و آرامتر هست و اصلا نیاز ندارم هیچ کس به من بگه چه مقدار غدا در چه زمانی بخور خودم با توجه کردن به نیاز بدنم به خوبی به این نیاز جسمم جواب میدیم چون ذهن کار بلدی دارم چون ذهن من داره آموزش میبینه و به مراتب که جلوتر میریم مهارت بهتری و بیشتری پیدا میکنه و با خودم در صلحم و آزادی در خوردن بسیار برای من ارزشمند هست و اگر کسی به این نقطه برسه که پیغام سیری و گرسنگی رو خوب درک کنه و به اون جواب بده بدون بدون هیچ ترس و دلهره عالی میشه و واقعا نیاز به هیچ شخصی نیست که به ما بگه چه مقدار در چه زمانی بخور خودمون تشخیص میدیم کی سیر هستیم کی گرسنه وهیچ مبارزه ای با این نیاز نداریم و خیلی عالی بهش پاسخ میدم و اصلا قصد سرکوب کردنش رو ندارم و همزمان لاغر هم میشیم وای از این بالاتر چی هست و من مدتها هست که دیگه با این افکار جدیدم دارم میخورم و از خودم انتظار لاغری هم دارم از خودم پس قطعا بهش میرسم لاغری حق طبیعی من هست مال من هست که یه جایی از دستش دادم دوباره به دستش میارم )

      نه اصلا به زور نیست که به خودمون فشار بیاریم
      هر جا دیدی بهت سخت میگذره بدون راهت غلطه
      قدم به قدم جلو میریم و نتیجه مشخصه پس دنبال راه های در رو نباشید اینها نیستن .
      در شروع این دوره هیچ کار دیگه ای لازم نیست
      به دنبال یاد گیری لاغری باشید نه تحمیل لاغری و نه بچنگ اوردن لاغری و نه به زور و فشار به لاغری برسیم ( اصلا مطلب همین هست چقدر خوشحالم که در این مسیر هستم چقدر جسمم و روحم در آرامش هستن وقتی میبینن من به خودم زور نمیگم من خودم رو سختی نمیدم من خودم رو نه در پرخورهای ناجور و نه کم خوری ناجور قرار نمیدم که از دوتای اونها یادم میاد حالت تهوع میگرفتم و دل پیچه ولی حالا دیگه ندارم چقدر این تعادل در خوردن زیبا هست چقدر قابل تحسین هست که اون همه رفتارهای زشت پرخوریم رو خودم و دکترم و مربی ورزشیم نمیتونستیم با هم کنترل کنیم و من رو درست کنن ولی حالا خودم به تنهایی تک نفره دارم درست رفتار میکنم بدون دخالت و تصمیم هیچ شخص دیگه این ارزشمند هست و این احساس توانایی در من به وجود میاره و اینجا هست که میفهمم این ذهن جه قدرتی داره و میتونه باآموزش دادن بهش به هر خواسته ای برسم باید قدم به قدم جلو برم تا خواسته ام رو خلق کنم نمیگم رفتارهام الان صد در صد درست شده نه یه خطاهایی هم دارم ولی مهم نیست چون افکار و رفتارهای صحیح زیادی دارم این مهم هست .)
      من همیشه به دنبال تغییر در تمام جنبه های زندگی هستم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 9 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم