0

تاثیر مغز در چاقی

تاثیر مغز در چاقی
اندازه متن

تاثیر مغز در چاقی به حدی است که یادگیری چگونه تغییر دادن آن می تواند نقش بسیار مهمی در فرایند لاغر شدن داشته باشد.

سال های زیادی  از عمرم را در چاقی سپری کردم و افکار، رفتارها، عادت ها و هر ویژگی مخصوص افراد چاق را به خوبی می دانم.

اعتقاد دارم مهمتر از مواردی که عنوان کردم، آشنایی داشتن با نحواهای ذهنی که سعی می کند افراد را از مسیر لاغری با ذهن خارج کند به من کمک کرده است تا در مسیر لاغری با ذهن راهنمای خوبی برای همراهانم باشم.

به خاطر دارم در تمام روش هایی که برای لاغر شدن استفاده می کردم، فردی که فروشنده داروهای لاغری بود، دکتری که برنامه رژیمی می نوشت، مربی باشگاه ورزشی یا هر فردی که او را بعنوان راهنمای لاغری انتخاب کرده بودم هیچ درکی نسبت به چاقی و مسائل آن نداشت.

تصور کنید به بهترین پزشک دنیا مراجعه می کنید و از او می خواهید برنامه رژیمی برای شما بنویسد. او بر اساس آنچه آموخته است که شامل اعداد و ارقام است برای شما برنامه غذایی تنظیم می کند.

آن پزشک از میل به خوردن، احساس حرص و ولع، ترس از خوردن، فکر کردن به خوردن و صدها فرمول که در ذهن افراد چاق وجود دارد هیچ اطلاع و درکی ندارد.

باید چاق باشی که حرف دل چاق ها را درک کنی.

تصور کنید به یک فرد متناسب بگوئید من نمی دانم کی سیر هستم. یا وقتی سیر باشم هم می توانم مثلا کیک با چای بخورم.

او درک نمی کند شما چی می گویید.

یکی از دوستانم فرد متناسبی است. چندین سال با هم در یک مکان کار می کردیم و اتفاقا در یک کانکس با هم زندگی می کردیم.

هربار که به او خوراکی تعارف می کردم و می گفت میل ندارم یا نمی تونم بخورم چون سیر هستم، من تعجب می کردم!

با تعجب می پرسیدم یعنی چی سیر هستم؟

حتی برای او توضیح می دادم خوب این کلوچه رو بگیر و با لیوانی چای مثل من بخور

اما او می گفت نمی تونم بخورم، از گلوم پایین نمی ره. و من تصور می کردم حتما مریض است والا چرا نباید بتونی کلوچه ای به این خوشمزگی را با چای بخوری!!

اینها مثال هایی از تفاوت ذهن یک فرد متناسب با یک فرد چاق است.

اگر من متناسب بودم و تلاش می کردم لاغری با ذهن را به دیگران آموزش دهم به هیچ وجه سایت تناسب فکری در مدت زمان کوتاه به این موفقیت و گسترش و البته دوستانم به نتایج عالی نمی رسیدند.

از آنجایی که من خودم 35 سال چاق بودم ام و از طریق عمل کردن به لاغری با ذهن به خوبی افکار، رفتار و عملکرد افراد چاق را می شناسم.

یادم میاد که هر وقت با غذا مواجه می شدم، تنها فکرم این بود که از اون غذا باید بخورم و تمام تلاشم این بود که تاجایی که ممکن بود از اون غذا بخورم و جالبه که هربار دلیل قانع کننده ای برای این رفتارم داشتم.

یکبار دلیلم این بود که پولش رو دادم باید همش رو بخورم، اصراف میشه.

بار دیگر بخاطر مهمانی رفتن بود و با خودم می گفتم هر شب که مهمانی نداریم.

مرتبه بعد چون سوغات شهر دیگه ای بود و هر روز که از اینها در دسترسم نیست که بخوام بخورم

و هر بار بهانه ای برای تکرار پرخوری داشتم

تصور کنید این عادت ها را به فردی که متناسب است بگوئید، چه فکری درباره شما می کند؟

وقتی اضافه وزنم بیشتر شد و به بحرانی بودن شرایط پی برده بودم به فکر لاغر شدن افتادم و تنها راهی که سراغ داشتم رژیم گرفتن بود.

چون علت چاقی را پرخوری می دانستم و البته ژنتیک که نقش مهمی در ذهن من بعنوان دلیل چاقی داشت.

بارها برنامه های رژیمی مختلفی را تهیه می کردم و با انگیزه و اشتیاق شروع به اجرای آن برنامه می کردم و معمولا دو سه روز اول خیلی عالی و با اشتیاق ادامه می دادم ولی به مرور انگیزه و اشتیاقم کم می شد و دیگه ادامه دادن رژیم سخت و طاقت فرسا می شد  و در نهایت رژیم رو رها می کردم و به خوردن و سبک زندگی قبلی خودم بر می گشتم.

در مدت 35 سال چاقی بارها این مراحل را تکرار کرده ام، از چاقی به ستوه آمده ام، برنامه رژیمی تهیه کرده ام، با اشتیاق و تصمیم قاطع شروع کرده ام و پس از چند روز تصمیم قاطع من به بهانه های مختلف پوچ و بی اثر می شد و برنامه رژیمی را رها می کردم.

نکته جالب اینکه برای رها کردن برنامه رژیمی هم بهانه های مختلفی داشتم.

اگر یک روز نمی توانستم طبق برنامه رژیمی عمل کنم به خودم می گفتم خوب این هفته خراب شد و دیگه فایده نداره از شنبه دوباره شروع می کنم.

اگر چند روز به شکل عالی برنامه رژیمی را دنبال می کردم و یک وعده به هر دلیلی پرخوری می کردم به قدری از خودم ناراحت و عصبانی می شدم که کلا برنامه رژیمی رو رها می کردم.

یعنی در مدت رژیم گرفتن هم همیشه به دنبال بهانه و دلیلی برای رها کردن آن بودم چون کار سخت و زجرآوری بود.

نکته دیگری که به وفور در من وجود داشت و مطمئن هستم همه افراد چاق درگیر آن هستند احساس عذاب وجدان بعد از خوردن غذا بود.

احساسی که هیچ فرد لاغری آن را تجربه نکرده است و اگر به آنها بگویی بخاطر غذا خوردن عذاب وجدان گرفته ام به شما می خندن که آخه چرا باید بخاطر غذا خوردن عذاب جدان بگیری؟

اگر بگویی چون زیاده روی کردم که بیشتر مورد تمسخر قرار خواهید گرفت که چرا زیاده روی کردی که بعدش عذاب وجدان بگیری.

اینها به دلیل عدم درک و آگاهی افراد متناسب از شرایط فکری و عملکرد ذهنی افراد چاق است.

خیلی وقت ها پیش می آمد که با اینکه تازه غذا خورده بودم و سیر بودم ولی به محض مواجه شدن با مواد غذایی شروع به خوردن می کردم و بعد از خوردن احساس عذاب وجدان پرخوری مرا اذیت می کرد.

همیشه برام جای تعجب بود که چرا بعد از خوردن غذاب وجدان می گیرم و با خودم می گفتم اگه قبل از خوردن این عذاب وجدان ایجاد می شد خیلی عالی بود و دیگه من پرخوری نمی کردم و هر بار که پرخوری می کردم بعد از کلی سرزنش کردن خودم تصمیم می گرفتم که دیگه درست رفتار کرده و پرخوری نکنم.

اما این تصمیم حتی به مرحله بعدی هم نمی رسید و در حد همون تصمیم سالها باقی ماند و من هربار که با مواد غذایی مواجه می شدم حتما پرخوری می کردم.

همیشه عدم توانایی در کنترل خوردن را به دلیل بی عرضه بودن یا ژنتیکی بودن چاقی و دلایل دیگه می دانستم و هیچوقت به تاثیر مغز در چاقی فکر نکرده بودم و اینکه شاید مغز من در این فرایند نقشی داشته باشد.

به لطف خدا وقتی با موضوع لاغری با ذهن آشنا شدم و تصمیم گرفتم از این طریق به جسم ایده آل خودم برسم آگاهی فوق العاده ای به من داده شد و موضوع چاقی به شکل کاملا واضح برایم روشن شد.

به لطف خدا نتایج عالی کسب کردم و لذت این طریق لاغر شدن به حدی بود که تصمیم گرفتم به هر کسی که رویای لاغری داره طریق لاغری از طریق جسم را آموزش دهم و به لطف خدا دوره فوق العاده ورود به سرزمین لاغرها آماده شد.

در این فایل فوق العاده تاثیر مغز در چاقی درباره نقش مغز در واکنش های رفتاری توضیح داده ام و راهکار ایجاد تغییر در نقش مغز را با شما دوستان خوبم به اشتراک گذاشته ایم

امیدوارم با استفاده از محتوای آموزشی به درک بهتری نسبت به تاثیر مغز در چاقی برسید و قاطع برای حرکت در مسیر لاغری با ذهن بگیرید و رویای لاغری خود را خلق کنید.

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

امتیاز 3.88 از 52 رای

https://tanasobefekri.net/?p=14917
برچسب ها:
113 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار faridehhasani5455
      1400/01/16 12:24
      مدت عضویت: 1672 روز
      امتیاز کاربر: 23418 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,377 کلمه

      جلسه ۳۷

      سلام دوستان گرامی و استاد عزیز

      اون زمان ها که من بچه بودم‌،خیلی رفتن پیش متخصص تغذیه باب نبود و رژیم های من توسط پدرم نوشته میشد و ایشونم فقط روی شام خوردن من حساس بودن ،اگر میدیدن من دارم شام میخورم هم منو بشدت دعوا و سرزنش میکرد هم مادرم یا شخصی که اجازه داده بود من غذا بخورمو ،منم گاهی که گرسنه میشدم یواشکی خوراکی میخوردم ،یا در وعده نهار انقدر میخوردم که تا شب جواب باشه و دیرتر گرسنه بشم ،ولی در انتها من شبها حریص تر بودم ،پس اولین مین در ذهن من کار گذاشته شد ،شام خوردن = وحشتناک چاق شدن ،بعد از اون خودم برای خودم نسخه مینوشتم،در سن ۱۷ سالگی ازدواج کرده بودم و دیگه پدری نبود که مراقبم باشه ولی یک منتقد درونی داشتم که بجای پدرم منو از هر خوراکی و عملی میترسوند و من برای خودم نگهبانی شدم که بقیه ماموریت پدرمو مو به مو انجام میدادم ،بازم شبا شام نمیخوردم،دیگه یاد گرفته بودم در وعده های نهار هم روغن و برنج و خوراکی های ممنوعه یا نمیخوردم یا کم میخوردم،ورزش جزء روتین زندگیم شد و با اونهمه دوراندیشی تونستم خودمو روی وزن ۷۵ تا ۸۰ نگه دارم ،بعد از اولین زایمانم که ۹۵ کیلو شده بودم و میدونستم کار راحتی نیست اونهمه وزنو کم کنم ،برای اولین بار پیش یه متخصص تغذیه رفتم که کارشو خیلی دوست داشتم ،وعده صبحانه نهار شام داشت ولی روی پیمونه ،مثلا ۱۵ تا قاشق برنج داشتم که این خیال منو راحت میکرد ،چونکه تا قبل از اون میترسیدم برنج بخورم ولی چونکه خیالم راحت بود ،کار اون متخصص درسته ،اعتماد کردم و در عرض چند ماه ۳۰ کیلو کم کردم ،بدلیل بودن زیادم در رژیم ها بدنم به کم خوری عادت کرده بود و دیگه میدونستم چقدر و چه اندازه مجازم بخورم ،ورزش هم در کنارش داشتم و چاقی مجدد من زمانی بود که فرزند دومم باردار شدم و همون پروسه شروع شد ،چاقی ،زایمان،رژیم و لاغر شدن مجدد و اینبار یکمی سختر لاغر شدم ،چندین سال به این منوال گذشت ،من چاقتر میشدم ،ترس های زیادی داشتم ،متخصص میرفتم ،رژیم میگرفتم ،ورزش میکردم ،تا اینکه بدلیل تغییراتی در مسیر زندگیم‌ و شهرم وووووو دوباره از ریتم زندگی عادی خارج شدم و از اون به بعد لاغر شدن برای من سختر و ناراحت کننده تر بود ،خسته شده بودم،بهم گفته بودن سنت داره نزدیک ۳۰ میشه ،دیگه براحتی لاغر نمیشی و این لوپ تکراری، سالها با من بود ،چشمم و گوشم فقط دنبال دکترها و متدها بود که امتحانشون کنم ،از این متخصص به اون دکتر در راه بودم ،کلافه شده بودم ،هر متخصصی بنا به سلیقه و اموزشی که دیده بود منو هندل میکرد ،عروسک خیمه شب بازیشون شده بودم ،تمام خودم و محتویات علاقمندی هامو فراموش کرده بودم ،خودی دیگه وجود نداشت،  فقط وفقط بدنبال لاغر شدن بودم

      انقدر گرسنگی رژیمی کشیده بودم که در درونم ولع سیری ناپذیر ذهنی داشتم ،دلم آزادی میخواست ،انگار جایی زندانی بودم و احساس خفگی میکردم، اون نوع رژیم هایو دوست داشتم که در هفته ۱ روز آزاد بودم و میتونستم هر چی دلم خواست بخورم ،واسه خودم جشن میگرفتم و هر چی دلم میخواست میخوردم ولی ولی با

      **ترس**👉

      برای همین از کلمه سیرم بدم میومد چونکه سالها سیر نبودم ولی مقاومت نخوردن داشتم و به خودم دروغ میگفتم

      الان خدارو شکر ۱ ساله دارم لذت میبرم ،حس سیر بودن و نخواستن خوراکی ،لذت بخشه ،اینکه خودم انتخاب کنم که نخوام بخورم تا اینکه به اجبار میگفتم نمیخورم ،خیلی فرق داره ،حس قدرت بهم میده

      چند روز پیش که دوستم یه قرمه سبزی خوشمزه پر گوشت پخته بود،میدونه من عاشق گوشت غذا هستم ،و من فقط به اندازه نیازم خوردم ،گفت همین قدر خوردی ؟ البته خودشم تو دوره است و میدونه وقتی سیر میشیم دیگه ادامه نمیدیم

       بهش گفتم خیلی غذات خوشمزه بود ولی دیگه جا ندارم و ازش گذشتم

      من ۱۴ ماهه در حال انجام کاری هستم که سالها از انجام دادنش وحشت داشتم ،( یعنی : خوردن هر غذایی که دلم خواسته هر زمانی که دلم خواسته و میل داشتم و گرسنه بودم ، خوردن شام اونم بیشتر اوقات در رستوران هایی که دلم خواسته ،خوردن شیرینی های مورد علاقم ،خوردن فست فودها اونم به کرات)

      تمام این کارهارو ممکنه ۶ سال اخیر که در رژیم نبودم هم انجام میدادم ولی اون زمانها با ترس از چاق شدن بود و

      الان بدون ترس با خیال راحت و آسودگی و این یعنی تغییر و تحول بزرگی در من و رفتارهای من ،قبلا چیزی میخوردم نجواهای منفی دیونه م میکرد که در انتها به خودم وبدنم فحش میدادم و به مرور که در دوره ها بودم این نجواها کم و کمتر شدن ،الان هم گاهی منفی بافم هنرنمایی میکنه ولی من به موقع با آموزش هاییکه دیدم جواب منطقی بهش میدم ،

      خیلی خوبه که دارم به ثبات درونی میرسم ،البته که بالا وپایین هم شدم ،من این آموزش هارو مثل ،هدایت هواپیما از طریق برج مراقبت تصور میکنم ،اگر برج مراقبت با هواپیما ارتباط نداشته باشه حتما سقوط میکنه ،برج مراقبت مرتب به خلبان میگه ،چند درجه به چپ و راست ،بالا وپایین بره 

      وگرنه هواپیما مرتب از مدار خارج میشه و با هر بار گفتن برمیگرده به مسیر صحیح و در انتها به مقصد میرسه

      ما هم با این اموزش ها به مسیر صحیح برمیگردیم،،

      عذاب وجدان که جزء زندگی روتین من بود،از خوردن عذاب وجدان میگرفتم ،از رفتارم با مادرم و اطرافیانم عذاب وجدان داشتم ،در کل این عذاب وجدانو خانواده در وجود من دانلود کردن و تا همین الان هم گاهی با عذاب وجدان درگیر هستم،،

      جریان نداشتن ولع در خوردن افراد متناسب برمیگرده به بودن اونها در حالت تناسبشون و نداشتن تجربه رژیم و گرسنگی و سختیه ،اونها حرف مارو نمیفهمن ،برای اونها طبیعیه که گرسنه باشن بخورن و سیر بشن تموم کنن ،ما هم اگر در اون شرایط بودیم برامون طبیعی میشد و همینطور که الان داره یواش یواش برامون طبیعی میشه که ما هم فرمان های متفاوت متناسب کننده رو دریافت کنیم ،مثلا داشتن دست و پا برای ما طبیعیه ،هر روز باهاشون کلی کارامونو انجام میدیم ،اگر کسی بهمون بگه، وای دستت چه کارهایو انجام میده ،وای با پاهات راه میری ؟ خب جواب ما اینه که ،این طبیعیه ،دست و پا مال راه رفتن و انجام کارهاست ،اگر داشتن دست وپا برامون عادی شد ،باید رفتارهای خوردن های غذایی و تناسب اندام دائمی ،،هم طبیعی و بدیهی بشه،،

      یادمه ۶ یا ۷ سال پیش که یه رژیم ۹ ماهه گرفتم که بر اساس گروه خونی بود ،البته در کنارش قرص های چربی سوز با روزی ۲ بار ورزش کردن داشتم ،مثلا من ۹ ماه یک قطره روغن نخوردم،گوجه،رب،ادویه،مرغ،نون آرد سفید ووووو نخوردم ،شیرینی وشکلات و همه چیز تعطیل بود ،زمان هاییکه میرفتم جایی بهم شکلات تعارف میشد،مخصوصا اگر اون شکلات ها وپاستیل ها از خارج از ایران آورده شده بودن منم دلم میخواست ،،،تمام اون شکلات هاییکه در اون ۹ ماه در تعارف کردن ها برداشته بودمو جمع کرده بودم و وقتیکه اون ۹ ماه گذشت و من بر اثر خوردن اون قرص ها و نخوردن نمک و روغن وووووو،آسیب های جدی به بدنم زده بودم و مجبور شدم اون رژیمو رها کنم ،وقتی خواستم اون شکلات و پاستیل هارو بخورم ،متوجه شدم همشون خشک و مونده و بدمزه شده بودن و یادمه اون زمان خیلی ناراحت شدم😄

      اونهمه فرمان خوردن در من فعال بود و من سرپیچی میکردم از خوردن

      من هر روز نهار دخترانمو میپزم و اونها میبرن سر کار ،دیشب دختر دومم گفت مامان انقدر کتلتی که درست کرده بودی خوشمزه بود که نتونستم صبر کنم وقت نهار بشه که بخورمش،با اینکه صبحانه املت خورده بودم و خیلی گرسنم نبود ولی طاقت نیوردمو خوردمش ،بهش گفتم اجازه میدادی گرسنه بشی دخترم ،،گفت مامان خیلی فکرم درگیرش بود ،

      بهش گفتم آفرین که خوردیشو فکرتو آزاد کردی ،یاد آموزش هام افتادم که استاد میگن وقتی داری مدام به غذا فکر میکنی ذهنت فکر میکنه داری میخوری ،پس یکبار اون خوراکیو بخور و خودتو راحت کن و فکرتو آزاد کن ،،کاری که خود من سالها ناآگاهانه انجام دادم و از صبح تا شب تو فکر غذاها بودم

      استاد ممنونم برای این فایلهای بینظیر که هر کدومشون قفلی از ذهن من باز میکنه و طلسم های ذهنی من در اون قسمتها باز میشه و من رهاتر از قبل میشم ،که هر چقدر اون قفلها باز بشه و ما رهاتر بشیم میتونیم به تناسب اندام ریشه ای خودمون نزدیکتر بشیم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 18 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریده حسنی
      1400/09/23 23:14
      مدت عضویت: 1672 روز
      امتیاز کاربر: 23418 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 877 کلمه

      روز ۵۷ تکرار 

      تاثیر مغز در چاقی و راهکار تغییر آن 

      سلام و درود به همه همراهانم و استاد گرامی ، خدارو شکر میکنم برای تجربه امروز 

      قبل از اینکه در مورد فایل امروز بنویسم میخوام از تجربه دیشبم  بگم ، دیروز نوه خواهرم به دنیا اومد و من شب یه جعبه شیرینی گرفتم رفتم خونشون ، خواهرم کاچی درست کرده بود و برای منم یه بشقاب کاچی کشید خب منم دوست داشتم خوردم بعدش همون شیرینی خامه ای که خودم خریده بودمو آورد با چایی و جالب بود که من فقط ۱ دونه نون خامه ای کوچیک برداشتم با چای خوردم اونم خیلی با رقبت نخوردم 

      چیزی که برام جالب بود این بود که  زور و فشار و اجباری برای نخوردن نداشتم ناخوداگاه نخواسته بودم که چندتا شیرینی بخورم ،اگر گرسنه بودم شاید ۲ تا هم میخوردم ولی چونکه سیر بودم ناخوداگاه بیشتر  نخورده بودم ،بعدش که بهش فکر کردم به خودم گفتم دیدی فریده فکر نکرده اون حرکتو انجام دادی و دیگه چیزی نخوردم تا ۱۱ شب که اومدم خونه و گرسنه شده بودم با دخترم سالاد درست کردیم خوردیم ،اتفاقا دلم برنج میخواست چند قاشق هم برنج خوردم 

      و این برام لذت بخشه که هر مدلی که دلم بخواد میتونم زندگی کنم و خوشحالم که میتونم حق انتخاب و آزادی داشته باشم‌ و از خوراکی که انقدر میترسیدم الان براحتی باهاش آشتی کردم و میتونم با لذت ازش مصرف کنم ،خدایا شکرت که همه چیز انقدر عالیه 

      اینکه از شیرینی خوردنم نوشتم نه به دلیل اینکه شیرینی ها چاق کننده هستن ،بخاطر رفتار خودم که قبلش بهش فکر نکردم نوشتم که متوجه شدم فرمان های مغزم تغییر کرده و من ۹۰ درصد به فرمانها عمل میکنم 

      در تمام سالهاییکه چاق بودم رفتارهایی متناسب با افراد چاق رو انجام میدادم و زمان هایی مجبورن وارد رژیمی میشدم مجبور بودم بر خلاف دستورات مغزم که ولع و کمبود و ترس خوردن رو داشت و مدام دستور خوردن رو صادر میکرد، عمل کنم 

      انقدر فرمول های مغزی من مخرب و در هم تنیده بود که خود مغزم هم گیج شده بود ،من گرسنه بودم ولی نمیخوردم و وقتی سیر بودم اضافه  بر نیازم میخوردم ،یعنی وقتی در رژیم بودم دائم الگرسنه بودم و وقتی که از رژیم خارج میشدم از ترس و ولع انقدر میخوردم که احساس خفگی میکردم

      بنده خدا تمام سیم‌ پیچی های مغزم بهم ریخته بود ،نمیدونست کی باید بخوره کی نخوره ،یعنی همین یک کار ساده رو من انجام نمیدادم 

      به دنبال لاغری باشیم نه تحمیل لاغری نه مبارزه کردن برای لاغری ،به دنبال یادگیری لاغری باشیم‌ ،کاری که تا به حال برای خودمون انجام ندادیم‌ و تنها راهی که همیشه رفتیم درگیر شدنمون با جسم‌ و بدن و فرار از چاقی بوده 

      در لاغری با ذهن محتویات ذهن تغییر میکنه و دستورات بسمت لاغری حرکت خواهد کرد ،قبلا دستور خوردن صادر میشد ولی ما ممانعت میکردیم الان دستور متناسب بودن و خوردن صادر میشه ما هم رفتارهای متناسب انجام خواهیم داد ،نتیجه رفتارهای متناسب جسم متناسب خواهد بود به همین سادگی با جابجایی فرمول ها ، که در این روش نه پرخوری وجود داره و نه عذاب وجدانی 

      منم در قبل به یک فرد خوش خوراک معروف بودم هر چیزو میخوردم ،انتخابی نداشتم چونکه همیشه یا در رژیم بودم یا ولع و کمبود دوران رژیمو میخواستم تلافی کنم ،تازه گاهی که در رژیم‌ بودم‌ یواشکی خوری هم داشتم یعنی من خودمم‌ گول میزدم و به روی خودم نمیوردم و به همه مدام میگفتم‌ و شکایت میکردم که ببینید من تو رژیمم‌ ولی خیلی موفق به نگهداری جسمم نیستم 

      امشب داشتیم با دوستم در مورد گفتگوهای منفی صحبت میکردیم ،دوستم گفت این‌ ذهن منفی ما چقدر اذیت میکنه ،بهش گفتم درسته که حرف هاییکه به ما میزنه منفیه ،ترسناکه و پر از اضطرابه ولی دونه دونه اون اطلاعاتو از اطرافمون گرفتیم و در مغزمون  سیو کردیم‌ ،محتویات درون‌ ما همون شنیده ها و دیده ها هستن که متاسفانه مخرب ضبط شدن 

      پس حالا که‌ متوجه شدیم‌ ،‌ تلاش کنیم صدای ذهنمونو نشنویم و ازش تاثیر منفی نگیریم‌ که اینم به تمرین نیاز داره 

      ما سالها عادت کردیم‌ کارهای تکراری انجام بدیم‌ ،به محض بیدار شدن صدای ضبط شده ناخوداگاهمونو روشن میکنیم و باهاش راه میفتیم میریم تو زندگی ،همون کارهای تکراری ،حرف های تکراری ، رفتارهای تکراری ،عادت های تکراریو انجام میدیم‌  و به جاهای تکراری تردد داریم 

      پس بر اساس برنامه دانلود شده مغزمون زندگی میکنیم که اون برنامه پر از ویروسه که هر روز بصورت صداهایی در ما و در حکم مشاوره های با ما حرف میزنن البته بیشتر میترسونن و نگرانمون میکنن و ما هم دقیقا بهشون گوش میکنیم

      و جدیدا اینو متوجه شدم که من هر لحظه به پیش بینی های منفی هویت‌ های درونیم توجه میکنم و ازشون تاثیر میگیرم ،ذهنم یجوری وانمود کرده و به ما اصرار میکنه که حتما باید  به حرف هاش گوش  کنیم و بهمون میگه بهتره همیشه در نگرانی اتفاقات باشیم‌ و ما هم باور کردیم‌ که اضطراب برامون حفاظت میاره 

      و آگاه نبودیم‌ که توجه به پیش بینی های منفی بافمون دقیقا یک کار بینهایت اشتباهیه که ما بهش اعتیاد داریم ،مگه نه اینکه سالها مارو از چاقی ترسوند،  همین حالا هم میترسونه ،بلخره یه موضوعی گیر میاره که بخواد اذیت کنه و همون نجواهای منفیه که نمیذارن ما زودتر به هدفمون برسیم 

      هر چقدر آگاهی ها بیشتر در ما نفوذ کنه و اطلاعات جدید اتوماتیک بشه ، صداهای درون ما هم ملایمتر خواهند شد 

      خدارو شکر میکنم برای آگاهی های ناب 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار faridehhasani5455
      1400/03/08 23:37
      مدت عضویت: 1672 روز
      امتیاز کاربر: 23418 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 24 کلمه

      سلام دوست همراهم

      ممنونم برای انرژی عالیتون 😊 خدارو شکر با هم  در مسیر تغییر و تناسب هستیم ،خدارو شکر میکنم برای این مسیر عالی🌹

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار faridehhasani5455
      1399/05/05 02:28
      مدت عضویت: 1672 روز
      امتیاز کاربر: 23418 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 10 کلمه

      عالی و روان نوشتید دوست عزیز ،لذت بردم
      موفق باشی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار faridehhasani5455
      1399/01/29 18:06
      مدت عضویت: 1672 روز
      امتیاز کاربر: 23418 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      محتوای دیدگاه: 177 کلمه

      روز ۵۶تکرار
      سلام وقت بخیر
      اون زمان هاییکه تو دوران رژیم بودم یا حتی بعد از اتمام رژیمم که همیشه مراقب بودم که مبادا چیزیو اضافه نخورم ،همیشه تو اضطراب وترس بودم ،یادمه یه رژیم سخت داشتم ،منم هر جایی میرفتم که کسی شکلات یا پاستیل تعارف میکرد میذاشتم توی کیفم واسه بعد از رژیمم نگه میداشتم،مثلا رژیمم ۹ماه طول میکشید ،بعد از رژیم میخواستم شکلات بخورم دیگه یا سفت شده بود یا تاریخش گذشته بود،یادمه اوایل ازدواجم که فامیل دعوتمون میکردن ومهمونی بخاطر من گرفته شده بود،من حتی جلوی سفره هم نمیرفتم،انقدر دلم میخواست از اون غذاها امتحان کنم،ولم تا صبح تو خواب ضعف میرفت،محال بود دوران رژیمم تقلب کنم،فرقی نمیکرد عروسی بودم،مهمونی بودم یا خونه خودم ،همیشه در حال رعایت بودم،الان میفهمم اون زمان ها که مغزم فرمان به خوردن میداده ،ومن اطاعت نکردم چه به روز بدنم واعصاب و روانم اوردم،بنظر خودم چه خانم با اراده ای بودم ،چقدر سخت رژیم میگیرم،اصلا واسه فامیل مثال زدنی بودم
      خوشحالم تو این مسیر هستم ،الان مراقب رفتار خودم هستم
      اگر گرسنه باشم غذا میخورم اگر میل نداشته باشم نمیخورم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم