0

زندگی با طعم خدا (جلسه هشتم)

لاغر شدن نیاز به شجاعت دارد
اندازه متن

انسان مخلوق خداوند است اما راه ارتباط با خالق خود را گم کرده است. از این رو سالهاست به دنبال راه های مختلف برای برقراری ارتباط با خداوند می باشد.

ارائه راهکار برای ارتباط با خداوند یکی از مهمترین دلایل شکل گیری ادیان در نقاط مختلف جهان می باشد.

خدا چیست یا کیست؟!

ارتباط با خداوند

چه تعریفی درباره خداوند در ذهن خود دارید؟!

اگر از شما سوال شود که خداوند کیست یا چیست؟ چه پاسخی برای این سوال دارید.

تعریف انسانها درباره خداوند به این دلیل به هم شباهت دارد که از منابع مشابه اطلاعات خود درباره خداوند را دریافت کرده اند. به همین دلیل افراد دیدگاه و نگرش تقریبا یکسانی درباره خداوند دارند.

علت این است که درباره خداوند تحت تعلیم و آموزش قرار گرفته ایم.

خداوند انسان و همه نعمت های جهان مادی را خلق کرده است اما شناخت و درک مناسبی از او نداریم.

اگر از شما درباره سیب سوال کنند توضیح شما بر اساس تجربه و درک تان از دیدن، لمس کردن و خوردن سیب خواهد بود بنابراین آنچه درباره سیب شرح می دهید منطبق بر واقعیت می باشد چون آنچه درباره او توضیح می دهید موجود است و هر انسانی می تواند آن را درک و تجربه کند.

درباره هر موضوع مادی از شما سوال شود به اندازه ای که آن را درک کرده باشید می توانید درباره آن توضیح دهید.

بنابراین درک کردن و تجربه کردن نقش مهمی در ارائه توضیح و شرح هر موضوعی دارد.

چرا درباره هر موضوع مادی که توسط خداوند خلق شده است می توانیم از طریق درک و تجربه کردن شرح دهیم اما درباره خود خداوند که خالق آن موضوع است نمی توانیم با اطمینان و وضوح کامل شرح دهیم؟!

تنها دلیل آن قابل درک و لمس نبودن خداوند است.

اگر خداوند مانند مخلوقاتش خاصیت مادی داشت و قابل روئیت و لمس کردن بود درک و شرح ما درباره خداوند قطعا صحیح و بسیار منطبق با واقعیت بود اما از آنجا که خداوند نه دیده و شنیده می شود و نه قابل لمس کردن است شرح و درک ما درباره او می تواند بسیار شبیه و منطبق بر واقعیت یا بسیار متفاوت و غیرمنطبق بر واقعیت باشد و این به دلیل آموزش های ما درباره خداوند است.

در هر دینی به شکل متفاوت درباره خداوند توضیح داده شده است و این به دلیل عقیده و نگرش متولیان آن دین است اما آنچه مسلم است خداوند بر اساس شرح و توصیف ادیان درباره خودش تغییر نمی کند بلکه خداوند همیشه ثابت و بدون تغییر است.

بنابراین آنچه درباره خداوند می دانیم در واقع چیزی است که دیگران درباره خداوند درک و شرح داده اند و نگرش ما درباره خداوند بر اساس درک و منطق خودمان نیست بلکه بر اساس سلیقه و نظر دیگران در وجود ما بنا نهاده شده است.

به همین دلیل درک و تجربه ما درباره خداوند در موارد زیادی در تناقض با چیزی است که درباره خداوند شنیده ایم.

ارتباط با خداوند

موضوع ارتباط با خداوند یکی از مهمترین موضوعات در همه ادیان است.

از آنجه که ادیان توسط اشخاص ایجاد شده اند بنابراین نحوه ارتباط با خداوند در هر دین متفاوت از دین دیگر است.

فردی که در هندوستان زندگی می کند و پیرو یکی از ادیان هندو می باشد به شکل خاص خودش با خداوند ارتباط برقرار می کند و فردی که در ایران زندگی می کند و پیرو دین شیعه است به شکل خاص خود با خداوند ارتباط برقرار می کند و هر انسانی در هر نقطه از جهان که پیرو دینی باشد به شکل و شمایل مرسوم آن آیين با خداوند ارتباط برقرار می کند.

آنچه اهمیت دارد این است که نحوه ارتباط ما با خداوند بر اساس علاقه و خواست خودمان نمی باشد بلکه بر اساس الگوهایی است که در ادیان شکل گرفته و ارائه شده است به همین دلیل است که همه ما وقتی می خواهیم با خداوند صحبت کنیم یا از او درخواست کنیم به دنبال روشی برای انتقال درخواست خود هستیم.

به دنبال دعایی به زبان عربی هستیم یا خواسته خود را به خداوند عرضه کنیم.

به دنبال انجام مراسمی خاص یا تکرار عبارت هایی هستیم تا به واسطه آن خواسته خود را به خداوند منتقل کنیم.

حتی در برخی موارد شرط و شروطی معین می کنیم که باید ۴۰ روز یک حرکت خاص را انجام داده یا عبارت هایی را تکرار کنیم تا خداوند خواسته ما را اجابت کند.

در جستجوی هر روشی برای ارتباط با خداوند هستید باید بدانید که آن روش فقط عقیده یک یا عده ای از انسان هاست که تصور کرده اند به این شکل باید از خداوند درخواست کرد.

اما آنچه مسلم است شما به هر طریقی که دوست دارید می توانید با خداوند صحبت کرده و از او درخواست کنید یا با او ارتباط داشته باشید.

خداوند روشی خاص یا عبارت هایی مشخص را برای برقراری ارتباط با خودش معرفی نکرده است چون در این صورت خود را محدود و از بی نهایت بودن خارج می کند.

بنابراین ارتباط با خداوند به بی نهایت طریق می تواند انجام شود مهم این است که چه احساسی از ارتباط با خداوند در وجود فرد شکل می گیرد.

خدا سواد ندارد احساس دارد

یادمه مدرسه که میرفتم سرصف صبحگاهی ناظم خیلی تاکید میکرد که صلوات رو خوب تلفظ کنیم، “ص” رو خوب بگیم “س” نگیم

نمیدونم زبانم چه جوری حرکت بدیم که خوب تلفظ کنیم. اگر اشتباه بگیم یعنی خدا رو دشنام دادیم.

از همونجا یه جرقه خورد تو ذهنم که خدا چقدر سخت گیره حتی از ترسش باید حروف رو خوب تلفظ کنیم همیشه با ترس و لرز چند خط قرآن میخوندم که نکنه اشتباه عربی رو بخونم و خدا با من دشمن بشه که نتونستم قرآنشو خوب بخونم.

برای همین از قرآن خوندن فاصله گرفتم یادمه یه دوست داشتم تو خوابگاه قرآن صوتیشو گوش میداد میگفت من خودم میترسم قران بخونم که نکنه خوب تلفظ نکنم و خطا کنم چون گناه بزرگیه.

همیشه برام سوال بود چرا خدا اینقدر به عربی خوندن قرآن تاکید کرده مگه زبان خودمون چشه که فقط باید نماز عربی، قران عربی، حرف زدن با خدا عربی و این زبان دیگر باعث شد از خدا هم فاصله بگیرم چون حس میکردم منو و خدا زبون همدیگرو نمی فهمیم.

هیچ وقت بهمون تو مدرسه و دانشگاه نگفتن خدا به زبانمون کاری نداره به احساسی که داریم توجه میکنه.

یه بار به یکی گفتم چرا باید نماز و عربی بخونیم درصورتی که فقط داریم حفظ چندتا خط رو میگیم اما خودمون خیلی خوب معنیشو متوجه نمی شیم؟

بهم گفت خدا که متوجه میشه ما چی میگیم مهم خداست که خودش عربیو رو میفهمه ما فقط بخاطر وظایف نماز خوندن این تکلیفو انجام بدیم.

با خودم گفتم پس چرا خدا ما انسانها رو عقل و تفکر و انتخاب داده مگه اون لحظه که عربی میخونیم اما خودمون درک نمی کنیم چی میگیم این وسط ما چی مهم نیستیم فقط از رو ترس و لرز این تکالیف رو انجام بدیم.

از بچگی بهمون یاد دادن درسهاتو حفظ کن نگفتن درسهاتو یادبگیر و مفهومشو  درک کن.

حتی قرآن رو گفتن مهم اینه که بخونی نگفتن ریشه کلمات رو درک کن و تفکر کن بااینکه خدا تو قرآن میگه تفکرکنید، به نشانه ها توجه کنید، تعقل کنید.

تو یه دوره سنیم خیلی علاقه پیدا کردم که آدم مذهبی بشم که همش در حال نماز و قرآن و ذکر باشم اما بعد چندماه چون از بس از خدا و سخت گیریاش و عذابهاش و غضبهاش گفتن بهم ترسیدم و گذاشتم کنار و نمازمو از رو عادت و تکلیف میخوندم.

همیشه دنبال یه آرامش از طرف خدا بودم و بلاخره خدا هدایتم کرد و تو مسیری قرارم داد که با شناخت خدای قبل خیلی فرق داشت.

تازه انگار متولد شدم، وقتی به این اگاهی رسیدم که خدا یه انرژیه و تو همه ذرات عالم وجود داره و خدا رو همونجور باور کنی به همون شکل برات درمیاد تصمیم گرفتم خدا رو مهربون و بخشنده و عشق باور کنم که تو همه لحظات کنارمه و یاریم میکنه تا از لحظاتم که روی زمینم لذت ببرم.

درک کردم خودم هستم که دارم زندگیمو خلق میکنم دیگه خدای نیست که سرنوشتتو از قبل تعیین کرده دیگه خدای نیست که بهت اجبار کنه که چیکار کنی بلکه خدا به تصمیماتم احترام میزاره و دیگه خدای نیست که عربی خوندن قرآن که چی جوری تلفظ کنم گیر بده.

الان خدای دارم که میگه هر جا نور هست اونجا منم، هرجا شادی هست اونجا منم، در آرامش و احساس خوب خدا هم هست.

الان که فهمیدم خدا به زبانم کار نداره خیلی با خدای خودم صمیمی شدم و راحت باهاش حرف میزنم، قربون صدقه اش میرم بهش عشق میدم با شادی و خنده باهاش حرف میزنم.

الان بیشتر دوست دارم با خدای خودم صحبت کنم الان بیشتر دلم میخواد بیشتر با خدای خودم وقت بزارم در صورتی که قبلا به زور و از رو ترس بلند میشدم به صورت سریع نماز میخوندم که دیگه خدا بامن کاری نداشته باشه.

الان که فکر میکنم میبینم من همون آدم قبلی ام، خدا هم همون خداست، فقط با اگاهی جدید، با تفکر بیشتر، با نگرش جدید کل نگاهم به خدا و زندگیم تغییر کرده.

چقدر زیباست که باتغییر نگرشمون بتونیم یه زندگی بسازیم که خودمون دوستش داریم.

الان حس میکنم و میفهمم خدای من سخت گیر نیس و بهم همش گیر نمیده بلکه خدایی دارم که با تغییر زاویه دیدم چقدر راحت تونستم تا این حد ارامش بگیرم، چقدر لذت ببرم از زندگی کردنم و چقدر عاشق خدام بشم فقط با تغییر نگاهم.

بخدا فقط شناخت خدام همه سرنوشتی که یه روزی فکر میکردم هیچی دست خودم نیس و سرنوشتم تغییر نمیکنه الان میفهمم چقدر خوب هم تغییر میکنه و دارم با فرکانسهای خودم خلق میکنم.

حتی متوجه شدم روزی که حالم خیلی خوبه با خدای خودم بیشتر میگم و میخندم و شادم و سپاسگزارشم، همون روز بهم پاداش این احساس خوب رو میده.

چند روز قبل از صبح تا شبش خیلی آرامش داشتم خیلی حس و حالم عالی بود و از لحظاتم لذت میبردم، شب دیدم بدون اینکه به داداشم بگم هنذفرین بلوتوثی که دوست داشتم برام خریده بود.

همون لحظه قلبم بهم گفت این هدیه امروزت، بخاطر احساس خوب امروزته و فهمیدم اگه هر چقدر من آرامش داشته باشم همونقدر نتایج تو زندگیم میبینم.

این سایت، استاد و این دوره زندگی باطعم خدا هم هدیه خدا بخاطر اون حس خوبی بوده که داشتم و خدای خودم، رب درونم رو باتمام عشقم سپاسگزارم که منو تو این مسیر الهی هدایت کرد تا بیشتر از زندگیم، از زمینی بودم و از تجربیاتم لذت ببرم و باخدای خودم بیشتر صمیمی بشم و خدا رو هرلحظه احساس کنم. خدایا عاشقتم 

(دیدگاه افسانه عزیز در بخش نظرات)


دستور کار اجرای جلسه هشتم:

۱- تماشای فایل ویدیویی توضیحات جلسه هشتم

۲- تکرار ۵ مرتبه فایل جلسه هشتم (تصویری یا صوتی) تا قبل از ارائه قسمت بعدی

۳- انجام تمرینات مربوط به جلسه هشتم در قسمت نظرات

(مشتاق خواندن نظرات ارزشمند شما هستم)

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 4.51 from 78 votes

https://tanasobefekri.net/?p=12372
برچسب ها:
144 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار Laleh
      1399/10/05 02:19
      مدت عضویت: 1365 روز
      امتیاز کاربر: 18342 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      محتوای دیدگاه: 180 کلمه

      فایل زندگی با طعم خدا جلسه هشتم :

      به نظرم، خداوند احساسی به ما داده به نام امنیت. من با یاد خدا ارامش میگیرم.، پس خداوند ارامش است ، فروتنی و توکل است. نزدیکی به خدا برای من سرشار از استقامت و سرور است. وقتی من امیدم به خداست ، فضل او برایم بی منتهاست.😇

      خورشيد او برای همه مردم میدرخشد. ابر رحمت او برای همه میبارد. نسیم عنایت او برای همه میوزد. من وقتی با خدا حرف میزنم و دعا میخوانم ، به روحم غذا میدهم. من محبت خداوند را در قلبم حس میکنم ، پس خدا همه جا هست.😇

      من وقتی از خداوند طلب و درخواست یاری میکنم و اقدام میکنم ، تایید الهی او همواره به من میرسد. خداوند بسیار بزرگوار است چون الان من را در این دوره گذاشته است. نزد خدا زن و مرد برابر هستند و هیچ یک بر دیگری برتری ندارد. خدا سپاسگزارم که بنده توام و در حضورت در این دوره به شادی ، ارامش ، تناسب اندام و لذت از زندگی میرسم. تو را هزاران هزار بار شهر و سپاس. 😇

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 3 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Laleh
      1401/07/17 04:12
      مدت عضویت: 1365 روز
      امتیاز کاربر: 18342 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,973 کلمه

      زندگی با طعم خدا (جلسه هشتم):

      سلام به همه هم مسیرانم

      نمی‌دونم این فایل را چند بار گوش دادم، ولی مطمین هستم که بالای ۱۰ بار بوده است. باانکه این فایل حدود ۲۰ دقیقه است؛ ولی نکات آن خیلی عمیق است. حتی من فایل صوتی را دانلود کرده و سر کارم با هدفون توی گوشم به مطالب آن، بارها گوش دادم. من با انکه به مراتب زیاد این فایل تصویری و صوتی را مشاهده کردم و گوش کردم، بازهم مطلبی برای نوشتن راجع بهش نداشتم؛ ولی خیلی عجیب بود که با این فایل خیلی به تعمق و تفکر در دنیای اطرافم پرداختم. من حدود دو ماهی هست که در شغل جدیدی که قبلا اصلا تجربه ای راجع به آن نداشتم، ولی خوب زمینه مساعدی برای آن داشتم و در همین زمینه و رشته هم مدرک لیسانس ام را گرفته ام  ،مشغول به کارهستم. توی این مدتی که با این فایل عجین شده ام؛ ذهنم ناخودآگاه متوجه رفتار یکی از همکارانم شد.

      در این شرکتی که من مشغول کار در آن هستم، رییسم که صاحب شرکت آست، یک آقایی است که با خانمش این شرکت را تاسیس کرده است و کار این شرکت، رسیدگی به حساب‌های شرکت‌های دیگر و بخصوص تمرکز آن روی پر کردن فرمهای مالیاتی سالیانه شرکت‌های دیگر است. البته اینجا این شغل آنقدر پیچیده است و باید مسلط بر جزییات حساب‌های بانکی باشی که کل سال، مخصوصا ۴ تا ۵ ماه بالای ۵۰ ساعت در هفته باید مشغول کار باشی. این را توضیح دادم برای دوستانی که ساکن امریکا نیستند، چون مطابق این چنین شغلی را ما در ایران نداریم و این  شرکت CPA Firm نامیده میشود. برای زدن این شرکت بایست فوق لیسانس داشته باشی و علاوه بر آن حتما مدرک مجزای CPA را هم داشته باشی. این زن و شوهرکه صاحب شرکت هستند، هر دو تمامی ویژگیهای فوق را دارند؛ ولی این آقا بسیار فرد با حوصله ای است، و لی خانمش کلا بی حوصله است و زود عصبانی میشود. البته من اعتقاد دارم که بین زن و مرد تساوی حقوق وجود دارد و هیچ تبعیض و تفاوتی بین آنها نیست. سوتفاهم نشود، ولی من دارم روایت واقعیت و حقیقت ماجرا را اینجا نقل میکنم. من بعد از دریافت این فایل، ناخودآگاه متوجه رفتارهای این خانم شدم. متوجه شدم که این خانم ۱/۵ همسرش با شرکت‌ها قرارداد میبندد و همیشه شرکتهای مورد نظرش، بیشتر او را اذیت  می‌کنند و حتی برای آوردن مدارکشان، بیشتر او را معطل می‌کنند و خلاصه به قول خودشون، مشتریهای این آقا نسبت به خانمش؛ بسیار منطقی تر و با کلاس تر هستند.

      با این پیش زمینه بگذارید، بروم سر موضوع اصلی این فایل و رفتارهای این خانم که مصداق درستی از حرفهای استاد در این فایل است: 

      چند روزی تمرکزم رفت روی رفتارهای این خانم. صبحها که وارد محیط کار میشدم، بلند و با لبخند بهش صبح بخیر میگفتم و او فقط بانگاهی معمولی و صدایی ارام و بی حوصله، گاهی جوابم را میداد و گاهی هم نمیداد. بعد از چند دقیقه یک موسیقی جاز با صدایی تقریبا متوسط رو به کم، در اتاق کارش روشن می‌کرد. بعد هم چند تلفن از همان شرکت‌های که مراجعه کننده خودش بودندو با هاشون قرارداد داشت میگرفت، که اصولا همه ان مکالمه ها  را با گفتگو و بحث و ناملایماتی تمام می‌کرد.

      بعد صدایش میامد که راجع به هر کدام بلند گله می‌کرد. مثلا میرفت اطراف شرکت چند دقیقه ای راه برود و هوای تازه تنفس کند. وقتی برمیگشت میگفت :« وای چقدر هوا گرم است. »یا میگفت :« اه، امروز هوا ابری است. »یا تامیرفت بیرون، باران میگرفت بعد از چنددقیقه میامد و میگفت:« شانس را ببین، من امروز چتر نیاوردم و باران حسابی خیسم کرد. » خلاصه از هر چیزی که فکر میکنید گله وشکایت می‌کرد. برایم خیلی جالب بود که وقتی میرفت بیرون و با همسرش، ناهار میخورد باز هم با قیافه ای ناراحتی وارد شرکت میشد وبابت معطل شدن در صف سفارش غذا، گله می‌کرد. گاهی هم از سگش میگفت که چقدر توی خونه از دوری آو، غصه میخورد. واقعا دوست دارم اینجا بگویم که برعکس این خانم، همسرش باهر شرکتی تماس میگرفت و حتی جواب تماسش را نمیدادند، جوری با مهربانی پیغام میگذاشت که وقتی آنها بهش تلفن میزدند؛ صدای بلند خنده این آقا در کل شرکت میپیچید. من متوجه شدم که این زن و شوهر که با هم ازدواج کرده اند و به قول خودشون ۱۹ ساله که باهم  زندگی می‌کنند؛ چقدر دید و نگرش متفاوتی راجع به خداوند دارند.

      این زن و شوهر حتی در یک شغل یکسان،  حدود ۱۵ ساله شرکت خودشون را تاسیس کرده اند و همیشه با هم هستند، ولی در همین موفقیت شرکت که review بسیار خوبی هم در اینترنت دارند( در امریکا این مساله خیلی مهم است و باعث پیشرفت میشود و امتیاز به حساب میاید.) چقدر متفاوت عمل می‌کنند. من الان متوجه شدم که این خانم  در ارتباط با دیگران مشکل دارد، و دلیلش هم به خاطر این است که این خانم برعکس همسرش، ایمان به خدا در محبت و مودت و عشق ندارد. این خانم سردردهای میگرنی دارد، با اینکه تازه کل خونه شون را هم که خیلی بزرگ است، هم امکانات خیلی خوبی مثل استخر، فضای سبز مجزا و غیره دارد، را تازه بازسازی کردند؛ ولی این خانم برعکس همسرش، ایمان به خدا در سلامتی ندارد، باانکه کاملا متناسب است. جالب است این را هم بدونید که چند روز پیش یک مراجعه کننده  وارد شرکت ما شد و خواست که ما کار حساب و کتاب مالیاتی او وهمسرش را انجام بدهیم. مدارکی که با خودش آورده بود را کپی کرده بود و به هم با چسب چسبانده بود و آنقدر این مدارک بزرگ شده بود که اگر میخواستی،  آنها را دنبال کنی مجبور بودی که این برگه را که مثل یک طومار بزرگ بود را، بالا بگیری و باز خیلی خواندن آنهاسخت بود. این خانم از من خواست که کل اینها را در Excel روی یک فایل ذخیره کنم و همین طور که داشت به من توضیح میداد با گله وشکایت و قر زدن نسبت به مراجعه کننده اش به من میگفت که مثلا :« اخه این چه وضع مدرک آوردن است دیگر؟ ما توی قرن ۲۱ زندگی میکنیم، چقدر باید بابت خنگی آدم‌ها رنج بکشم؟و غیره. » بعد رو کرد به من و گفت :« لاله من وقت ندارم، بریزشون روی فایل و وقتی تمام شدی، بهم بگو. » خلاصه، من یک ساعت آخر کارم روی آن وقت گذاشتم و روز بعد هم که آمدم با آنکه، گردنم هم درد گرفته بود؛ چون خیلی مدارک به طور عجیبی به هم چسب زده شده بود که هم قابل جدا کردن نبود و هم تایپ آنها خیلی سخت بود؛ از بس مجبور بودم که برگه به آن بزرگی را بالا و‌پایین کنم تا به همه اطلاعات دسترسی پیدا کنم.روز بعد، اول صبح بعد از دو ساعتی که وقت گذاشتم، آن پروژه را تما م کردم و وقتی خواستم به این خانم، تحویل بدهم بلند داد زد که :« من با یک سری احمق طرف هستم، اخه من چه جوری این برگه عجیب را مرور کنم. »

      البته منظورش از فرد احمق، مراجعه کننده ما بود نه من. دوستان  خوبم، باورتون نمیشه که دو ساعت بعد از آن، فرد مراجعه کننده به اوتلفن زد و گفت که رفته و با جایی دیگری قرارداد بسته است و حتی از او خواست  که مدارکش را به صورت کامپیوتر  برایش مجانی بفرستیم. من آنجا متوجه شدم این خانم،  برعکس همسرش، ایمان به خدا در اعتماد به دیگران و تشخیص سطح سواد و تحصیل انسانها ندارد، چون مراجع کننده ما افراد ۸۰ ساله ای بودند که اصلا با چگونگی آوردن مدارک به صورت الکترونیکی  آشنا نبودند. من که واقعا گردنم بابت این  پروژه درد گرفت، خوشحال بودم چون تجربه عالی برای من بود که توانستم به  خودم افرین بگویم چطور درعرض دو تا ۳ ساعت ان مدارک به آن طولانی در طوماری که مراجعه کننده ما آورد را در یک فایل Excel جا بدهم. دو ستان من متوجه شدم، درک کردم و مشاهده کردم که چطور هر روز این خانم با این احساس خودش باعث سردرد های میگرنی میشد، غذاهای بدی که درصبحانه، شام و ناهار در رستوران‌ها میخورد، تغییر هوا مثل باران و آفتاب که اذیتش می‌کرد، مراجعه کننده هایی که همه از نظر آو، افرادی نادان و احمق بودند،  چطور وقتش را میگرفتند و او مجبور بود برای آنها مجانی و رایگان وقت بگذارد و آنها نهایتا ترکش می‌کردند.

      دوستان من متوجه شدم که در شرایطی کاملا یکسان همسر این  خانم، با لبخند وارد محیط کار میشود، حداقل ۵ برابر این  خانم مراجعه کننده می‌گیرد و با آنها قرارداد میبندد. ماها همه بیشتر دوست داریم با همسر او حرف بزنیم و بهش احترام بگذاریم تا خود این خانم . آو بیشترین درآمد را دارد، حتی مراجعه کننده هایش او را تنها به ناهار دعوت میکنند و آو ارام و صبور، هرروز رابطه آش را با خدا بهتر وبیشتر میکند و خدا هم برکت بیشتری را برایش در زندگی میاورد تا برای خانمش. دوستان عزیزم؛ داشتن راهنما در زندگی خیلی مهم است، ولی واقعا ارتباط با خدا داشتن، بهترین راهنمای ما در زندگی است؛ حداقل توی این ۲ سالی که ساکن این سایت هستم،  این راعمیقا درک کرده ام. رفتارهای این  خانم در محیط کارم، شاید ۱۰ درصد باعث نارضایتی من است؛ ولی  چون صدمه ای به من نمیزند و بیشترین صدمه راخودش میبیند، خیلی برایم اهمیتی ندارد. من ۹۰ درصد راضی هستم، چون همسر این خانم بسیار با خدا، سالم و صبور است. هرموقعی پیشرفتی در کار دارم، با من با لبخند حرف میزند و تشویقم میکند. البته بگویم که من همه اینها را  مدیون استاد هستم که با یک جمله در وسط راه که داشتم آز پیدا نکردن شغلم ناامید میشدم،  برایم دادند و آن این بود:« در مورد یافتن کار مناسب این دیدگاه رو بررسی کنید و اگه به شما احساس خوبی داد برای خودت منطقی اش کن.
      (خدایا من أماده هستم تا به رشد و گسترش جهان تو کمک کنم.
      مرا به سمت مکان و شغلی که بتوانم تجربه بهتری از خودم در کنار تو داشته باشم هدایت کن.) »

      دوستان خوبم این خانم متناسب است. با همکاری شوهرش، شرکت بسیار خوبی دارند. حدود ۱۰۰ تا قرارداد با شرکت‌های مختلف و ۹۰۰ مراجعه کننده دیگر موقع زمان تحویل مالیاتها در سال دارند. کارمندهای خوبی مثل من دارند، بهترین شرایط مالی، خونه و ماشین دارند. این خانم، همسر به این صبوری دارد، یک دختر دانشگاهی و یک پسرنوجوان دارد که مرتب با پدرش، هفتگی فوتبال بازی میکند امابا همه اینها؛  او « احساس  خوبی » ندارد. او رابطه خوبی با خدا ندارد. من نمیتوانم کمکش کنم،  چون تا زمانیکه یک فرد نخواهد؛ هیچکسی نمیتواند آو را وادار کند که احساسش را بهتر کند. من دوست  دارم که هر کدام از شما که این نوشته را میخوانید، برایم بنویسید که این خانم در چه چیزهایی دیگری؛ از نظر شما نسبت به خدا ایمان ندارد، بااینکه مرتب عنوان میکند که هر یکشنبه صبح زود، در کلیسا مشغول دعا است. اما به قول استاد، اگر فقط خودت را در یک فضا مومن بدونی و به محض بیرون امدن از آن مکان، دوباره ببینی که تاثیری آن دعا در تو نگذاشته، آن دعا اصلا به درد نمیخورد. دعایی که من در این ۲ سال خوانده ام؛ با آنکه فارسی بوده است، آنقدر باعث آرامشم میشود که حتی افراد دور و برم، همه بهم میگویند:« تو که قلبت پاک است، برای ما دعا بخوان.» 

      دوستان، ممنونم که همراهم بودید و به تمامی این حرف‌ها تا الان گوش دادید. خواستم این داستان و روایت را به اشتراک بگذارم که به دوستانی که دنبال لاغری هستند؛ بگویم حتی این خانم که لاغر و متناسب هستند را من با این « احساس بد » هرروز میبینم، ولی خیلی قلبا دوست ندارمش، چون احساس خوبی ندارد، واقعا  نمیتوانم قلبا دوستش داشته باشم. او برایم یک فرد معمولی است که فقط همکاراست و همکارهم میماند. الان کاملا برای خودم در ذهنم حک شده که « احساس خوب داشتن بسیار مهمتر از هیکل عالی و متناسب داشتن است. » واین باعث میشود که من رابطه بهتر و عمیق تری با خدای عزیزم داشته باشم.

      خدایا بابت همه چیز سپاسگزارم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم