از زمانی که به لطف خدا در مسیر اصلاح نگرش درباره خداوند قرار گرفتم با موضوع اراده خداوند آشنا شدم.
همیشه در ذهنم این سوال مطرح بود که: اراده خدا دقیقا در کجا قرار دارد؟
چگونه می توانم اراده خدا را ببینم یا تجربه کنم؟
اراده خداوند کجاست!
من به این طریق سعی کردم اراده خدا را درک کنم.
سعی کنید نیرویی را تصور کنید که در همه جا حضور دارد. جایی را نمی توان پیدا کرد که اراده خداوند در آنجا نباشد.
اراده خداوند در هر چیزی که می بینید وجود دارد.
در حرکت باد، باران، پرواز یک پرنده، گریه نوزاد و حتی در خشم یک انسان اراده خدا را می توان دید.
اراده خداوند در ابتدایی ترین لحظه تولد انسان در دنیای مادی حضور دارد و نقش ایفا می کند.
در لحظه ای که نطفه انسان بسته می شود اراده خداوند به جریان می افتد و تعیین می کند که ظاهر جسمانی و مراحل رشد و زندگی انسان چگونه باید باشد.
اراده خداوند در همه جنبه های مادی و غیرمادی انسان حضور دارد. تمام فعالیت های جسمی مانند ضربان قلب، تنفس کردن، پلک زدن، هضم کردن و … جضور دارد و در تمام فعالیت های ذهنی ما مانند فکر کردن، برنامه ریزی کردن، خواب دیدن و … نیز حضور دائمی دارد.
از آنجاکه اراده خداوند در همه جا حضور دارد بنابراین به محض ورود ما به جهان مادی این نیرو در دسترس ما قرار می گیرد.
اما زمانی که اعتقاد داریم از این نیروی نهفته در جهان جدا هستیم، دسترسی خود به این نیروی عظیم را محدود می کنیم.
نه اینکه نیروی اراده خداوند در زندگی ما متوقف می شود بلکه ما به آن بی توجه هستیم و از آن استفاده نمی کنیم.
هر زمان که تصمیم بگیریم از این امکان خدادادی استفاده کنیم به سطحی از آگاهی دسترسی پیدا می کنیم که انچه در گذشته برای ما غیرممکن و باورنکردنی بوده است را اکنون در دسترس و امکان پذیر می دانیم.
من زمانی که حضور این نیرو در لحظه لحظه زندگی مادی و غیرمادی خود را باور کردم به مرور آنچه در گذشته برای من باورنکردنی بود به تجربه های زندگی من تبدیل شدند.
تصور کنیم 35 سال تصور می کردم لاغر شدن ممکن نیست و نمی توانم رویای لاغری خود را به حقیقت تبدیل کنم اما زمانی که تصمیم گرفتم از اراده خدا برای رسیدن به آرزوهایم استفاده کنم، به لطف خدا سال هاست در بهترین شرایط جسمی زندگی خود هستم.
سال ها در کسب و کار شرایط مطلوبی نداشتم و هرچه دست و پا می زدم مانند همچون فردی که در باتلاق گرفتار شده است پایین تر می رفتم. اما زمانی که تصمیم گرفتم از اراده خداوند برای تغییر شرایط کسب و کارم استفاده کنم، به لطف خدا سال هاست در شرایط بسیار متفاوتی مشغول کار کردن و لذت بردن از زندگی هستم.
اراده خداوند، منبع و منشاء پیشرفت های معنوی و دنیایی است. این نیرو هم اکنون در این جا و در دسترس ما قرار دارد.
وقتی تصمیم می گیریم از این نیروی لایتناهی استفاده کنیم و آن را در زندگی خود فعال می کنیم، احساس هدفمند بودن در زندگی ما آغاز می شود. و اینجا نقطه شروع دریافت هدایت خداوند برای تجربه آرزوهاست.
برای باور کردن وجود داشتن میدان اراده خداوند و تصمیم گرفتن برای بهره برداری از آن و متصل شدن دوباره به اراده خداوند باید بدانیم چرا و چگونه ارتباط ما با اراده خداوند قطع شده است.
چرا و چگونه از اراده خداوند جدا شدیم!
اولین سوالی که بعد از آشنایی با نیروی اراده خداوند در ذهنم ایجاد شد این بود که اگر این نیرو در همه جا حضور دارد و در درون و بیرون از من حضور دارد پس چرا و چگونه از آن نیرو دور افتاده ام و احساس دوری از خداوند می کنم.
از کودکی بارها از اطرافیانم شنیده بودم که اگر خدا بخواهد همه چیز درست خواهد شد و اگر خدا نخواهد هرچه آنها تلاش کنند فایده ای ندارد. با این طرز فکر قدم در مسیر زندگی گذاشته بودم و از آنجا که سال ها برای تغییر شرایط زندگی ام تلاش کرده و هیچ نتیجه ای کسب نکرده بودم باور کرده بودم که خداوند برای من نمی خواهد.
خداوند سرنوشت و زندگی مرا از قبل مشخص کرده و به همین دلیل در خانواده ای متوسط متولد شده ام.
حتی چاق بودن و عینکی بودن خودم را انتخاب خداوند می دانستم. از این رو نمی توانستم قبول کنم من هم به اراده خداوند دسترسی دارم بنابراین خیلی مشتاق بودم تا اول دلیل جدا شدن و احساس ترد شدن از سمت خداوند را پیدا کنم.
با نگاهی به دنیای پیرامون خود می بینیم که حیوانات، پرندگان، ماهی ها و … همواره در حال زندگی کردن هستند. هر روز برای زنده بودن تلاش می کنند و هر ساله تعدادی از نسل خود را به جهان اضافه می کنند.
آنها هرگز از میدان اراده خداوند جدا نمی شوند.
آنها هرگز ارتباط و اتصال با منبع آفرینش خود را از دست نمی دهند.
آنها هرگز به هدف آفرینش خود شک نمی کنند.
اما انسان ها به واسطه برخوردار بودن از قدرت تفکر و اندیشیدن می تواند تصورات و تصویرسازی های ذهنی انجام دهد و زمانی که به صورت مداوم این کار را انجام دهد، نگرش و عقیده ای در او شکل می گیرد، پس از آن اعمال و رفتار انسان بر اساس عقیده و نگرشی که دارد تغییر پیدا می کند و در نهایت زندگی او بر اساس عقیده و نگرش او خواهد شد.
تصور کنید یک شیر در مدت حیات خود در دنیا چه دیدگاهی درباره خداوند و اراده او دارد؟
آیا درباره خداوند فکر میکند، توصیفی می شنود، مطلبی می خواند یا به سخنان شیر دیگری درباره خداوند گوش می دهد؟
هرگز این مسائل را تجربه نمی کند بنابراین نگرش و تفکری درباره خداوند در او شکل نمی گیرد بنابراین همواره در اتصال دائمی با منبع آفرینش خود که از زمان بسته شدن نطفه اش در اولین سلول شیر حضور داشته است باقی می ماند.
برای انسان این فرایند چگونه است؟
به روند ایجاد نگرش و دیدگاهتان دباره خداوند فکر کنید.
شما خداوند را از کجا می شناسید؟
تعریف شما درباره خداوند چیست؟
به نظر شما اگر تعریف شما درباره خداوند با والدین و جامعه خود تفاوت داشته باشد چه اتفاقی برای شما رخ می دهد؟
آنچه انسان درباره خداوند می شنود سبب می شود نگرش و انتظار فرد از خداوند در ذهنش به صورت مجموع های از دستورالعمل ها و بایدها و نبایدها ایجاد شود.
دستورالعمل هایی که برخی از آنها در تعامل با خداوند هستند.
به عنوان مثال باید 40 شب هر شب فلان کار را انجام دهید یا فلان نوشته را بخوانید که خداوند فلان کار را برای شما انجام دهد.
آنچه در سال های زندگی درباره خداوند شنیده ایم و باور کرده ایم در مجموع باعث شکل گیری “منطق یا منیّت” در ما می شود.
هرچه قدرت منطق یا منیّت در ما بیشتر باشد، قدرت اراده خداوند در ما کمتر خواهد بود.
قدرت منیّت یا منطق سبب می شود تا ما به جای اینکه خود را به عنوان موجودی که در ارتباط و اتصال دائمی با اراده خداوند است توصیف کنیم، تعریف های متفاوتی از خود و شرایط وجودمان داشته باشم.
قدرت منطق سبب می شود خود را اینگونه بشناسیم:
1- من با آنچه دارم شناخته میشوم. دارایی های من ماهیت وجود مرا تعیین می کند.
2- من با آنچه انجام می دهم شناخته می شوم. اعمال من و موفقیت هایم مشخص کننده ماهیت وجود من هستند.
3- من همان کسی هستم که دیگران درباره ام فکر می کنند. شهرت من و اعتبارم نزد دیگران ماهیت مرا مشخص می کند.
4- من جدا از دیگر انسانها هستمو ملیت و فرهنگ کشورم ماهیت مرا مشخص می کند.
5- من از آرزوها و خواسته هایم فاصله دارم و هرگز در زندگی نمی توانم آنگونه که می خواهم زندگی کنم. شرایط زندگی ام ارتباطی با آرزوها و خواسته های من ندارد.
6- من از خداوند جدا هستم. زندگی من به ارزیابی و دیدگاه خداوند از شایستگی من بستگی دارد.
همانطور که ملاحظه کردید شکل گیری منیّت در ما سبب می شود ابتدا خود را با معیارهای دنیایی ارزیابی کنیم و در نهایت باعث ایجاد باور جدایی ما از خداوند می شود.
این سنجش به مرور که بزرگتر می شویم دامنه وسیع تری پیدا می کند. به این صورت که در سنین کودکی نه تنها وجود خود را بر اساس معیارهای دنیایی ارزیابی نمی کنیم بلکه درباره ارتباط خود با خداوند یا دیدگاه خداوند درباره خود هیچ نظری نداریم.
به همین دلیل همه ما عقیده داریم کودکان معصوم، بی گناه، بی خیال و آرامش دارند چون دیدگاهی درباره خود ندارند. همانطور که یک درخت یا پرنده یا هر موجود دیگری دیدگاهی درباره خود ندارد.
یعنی همه ما در کودکی مانند دیگر موجودات در ارتباط دائم با منشاء وجود خود هستیم و خود را پیوسته با خداوند و کل جهان می دانیم به همین دلیل در کودکی کینه، حسرت، افسوس و … در ما وجود ندارد.
همیشه شاد بودیم، راضی بودیم، لذت می بردیم و نگران هیچ چیز نبودیم.
هرچه بزرگتر می شویم به واسطه شنیدن معیارهای شکل دهنده منطق به مرور بخش منطق یا منیّت در ما ایجاد شده و قدرت پیدا می کند و این شروع فراموش کردن ماهیت اصلی خود و ایجاد اختلال در ارتباط با منبع آفرینش است.
هرچه بزرگتر می شویم احساس خوب در ما کمتر و در مقابل احساس بد در ما بیشتر می شود.
به دلیل ارزیابی خود با معیارهای دنیایی احساس بی لیاقتی و ناقص بودن می کنیم و به دلیل نگران شدن به خاطر ارزیابی خداوند از خودمان دچار احساس گناه می شویم.
این نگرش تا آنجا در وجود ما گسترش می یابد که نه تنها درباره خود بلکه درباره دیگران اظهار نظر می کنیم.
فلانی انسان خوشبختی است، انسان موفقی است، انسان باخدایی است، انسان بی خدایی است، خدا براش خواسته، خدا براش نخواسته و ….
به مرور زندگی دنیایی و معنوی ما بر اساس افکار و باورهای ما ارزیابی می شود.
در ابتدای این نوشته درباره حضور خداوند در تمام جنبه های زندگی مادی و معنوی توضیح داده شد و همانطور که ملاحظه می کنید در انتهای این نوشته به عدم حضور خداوند در تمام جنبه های مادی و معنوی زندگی خود رسیده ایم.
اینگونه ما از خداوند و منبع آفرینش خود دور شدیم.
زمانی که به این درک از چرایی و چگونگی دور شدنم از خداوند و از دست دادن اراده خدا رسیدم برایم واضح شد که چرا هرچه تلاش می کردم زندگی خود را تغییر دهم موفقیتی کسب نمی کردم.
تمام تلاش من بر مبنای افکاری بود که منیّت من را شکل داده بودند و هرچه بیشتر تلاش می کردم در واقع قدرت منیت خود را افزایش می دادم و در این صورت واضح است که دسترسی من به قدرت اراده خداوند کم و کمتر می شده است و از آنجا که اراده خداوند در همه جا و همه چیز حضور و نقش دارد وقتی اراده من بر مبنای منیّت باشد و توجهی به اراده خدا نداشته باشم موفقیتی و تغییری در زندگی حاصل نخواهد شد.
مهم نیست چقدر برای تغییر زندگی خود تلاش می کند، به هر حال چون تلاش شما بر اساس منطق و منیّت تان است، اراده خداوند در دسترس شما قرار نمی گیرد.
بنابراین اگر قصد تغییر کردن و تجربه زندگی متفاوت را دارید باید افکار مربوط به منیّت خود را تغییر دهید.
باید افکار مربوط به منطق را که سبب اختلال در ارتباط با اراده خداوند می شوند را شناسایی و با منطقی کردن بی اهمیت بودن آنها اعتبار آنها را در ذهن خود کمتر کنیم.
به این شکل به مرور ارتباط ما با قدرت اراده خداوند قوی تر می شود و این شروع تقویت استعدادهای ما برای تجربه زندگی متفاوت خواهد بود.
نوشته های باورساز مسیری است که من برای تغییر افکاری که باعث قدرت گرفتن منطق و منیّت من شده بود طی کرده ام و البته همچنان در حال ادامه دادن هستم.
از طریق خواندن نوشته های باورساز به مرور با افکار تقویت کننده منطق خود آشنا می شوید و راهکارهای بی اهمیت کردن آنها و در مقابل طریقه ایجاد افکاری که ارتباط شما با قدرت اراده خدا را تقویت می کند را می آموزید.
به این صورت شما به منبع آفرینش خود متصل می شوید و قدرت خلق کردن خود را به دست می آورید و زندگی را به شکلی که دوست دارید تجربه کنید می توانید خلق کنید.
منتظر خواندن نوشته های شما هستم
همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن
امتیاز 4.33 از 104 رای
با دیگران به اشتراک بگذارید تا امتیاز بگیرید!
زندگی با اراده خداوند قسمت دوم
اراده خداوند دقیقاً در کجا قرار داره،چطور میتونم اراده خدا رو ببینم، یا تجربه کنم، سعی کنم به این طریق اراده خدا رو درک کنم،نیرویی رو تصور کنم که در همه جا حضور داره، جایی رو نمیتونم پیدا کنم که اراده خدا در اونجا نباشه،اراده خدا در هر چیزی که میبینم وجود داره،در حرکت باد، باران، پرواز یک پرنده،گریه نوزاد، و حتی در خشم یک انسان اراده خدا رو میتونم ببینم،اراده خدا در ابتداییترین لحظه تولد انسان در دنیای مادی حضور داره و نقش ایفا میکنه،در لحظهای که نطفه انسان بسته میشه، اراده خدا به جریان میفته و تعیین میکنه که ظاهر جسمانی و مراحل رشد و زندگی انسان چه جوری باید باشه،اراده خدا در همه جنبههای مادی و غیر مادی انسان حضور داره،تمام فعالیتهای جسمی، مانند ضربان قلب، تنفس کردن، پلک زدن، هضم کردن، حضور داره و در تمام فعالیتهای ذهنی من،مانند فکر کردن، برنامهریزی کردن، خواب دیدن، حضور دائمی داره،از اونجایی که اراده خدا در همه جا حضور داره،پس به محض ورودم به جهان مادی این نیرو در دسترسم قرار میگیره،اما وقتی که اعتقادم این باشه که از این نیروی نهفته در جهان جدا هستم، دسترسی من به این نیروی عظیم رو محدود میکنم،نه اینکه نیروی اراده خدا در زندگیم متوقف میشه،بلکه من به اون بیتوجه هستم و از اون استفاده نمیکنم،هر زمان که تصمیم بگیرم از این امکان خدادادی استفاده کنم، به سطحی از آگاهی دسترسی پیدا میکنم که اونچه در گذشته برام غیر ممکن و باورنکردنی بوده اونوقت در دسترس و امکانپذیر میدونم، وقتی که حضور این نیرو رو در لحظه لحظه زندگی مادی و غیر مادیم باور کنم، به مرور آنچه در گذشته برام باورنکردنی باشن، به تجربههای زندگیم تبدیل میشن
اراده خداوند منبع و منشا پیشرفتهای معنوی و دنیاییه،این نیرو هم اکنون در اینجا و در دسترس من قرار داره،وقتی تصمیم بگیرم از این نیروی لایتناهی استفاده کنم و اونو در زندگیم فعال کنم، احساس هدفمند بودن در زندگیم آغاز میشه،و اینجا نقطه شروع دریافت هدایت خداوند برای تجربه آرزوهاست،برای باور کردنِ وجود داشتن میدان اراده خداوند و تصمیم گرفتن برای بهرهبرداری از اون و متصل شدن دوباره به اراده خداوند،باید بدونم چرا و چگونه ارتباطم با اراده خدا قطع شده،
اگر این نیرو در همه جا حضور داره و در درون و بیرون از من حضور داره،پس چرا و چگونه از این نیرو دور افتادم و احساس دوری از خدا رو میکنم.
از کودکی بارها از اطرافیانم شنیدم که اگه خدا بخواد همه چیز درست خواهد شد و اگرم نخواد هر چقدر که تلاش کنی فایدهای نداره،و من با این طرز فکر،قدم در مسیر زندگی گذاشتم و از اونجا که سالها برای تغییر شرایط زندگی تلاش کردم و هیچ نتیجهای کسب نکردم،باور کردم که خدا برای من نمیخواد،باور کردم که سرنوشت و زندگی من از قبل مشخص شده،برای همین نتونستم قبول کنم که منم به اراده خدا دسترسی دارم
با نگاهی به دنیای پیرامون میتونم بفهمم که حیوانات، پرندگان، ماهیها، همواره در حال زندگی کردن هستن،هر روز برای زنده بودن تلاش میکنن و هر ساله تعدادی از نسل خود رو به جهان اضافه میکنن،اونا هرگز از میدان اراده خدا جدا نمیشن،اونا هرگز ارتباط و اتصال با منبع آفرینش خودشون رو از دست نمیدن،اونا هرگز به هدف آفرینش خودشون شک نمیکنن،ولی ما به خاطر برخوردار بودن از قدرت فکر و اندیشیدن میتونیم تصورات و تصویرسازیهای ذهنی انجام بدیم،و وقتی که به صورت مداوم این کارو انجام بدیم،نگرش و عقیدهای در ما شکل میگیره، پس از اون اعمال و رفتار ما بر اساس عقیده و نگرشی که داریم تغییر میکنه و در نهایت زندگیمون بر اساس عقیده و نگرشمون میشه.
تصور کنم یک شیر در مدت حیات خودش در دنیا چه دیدگاهی درباره خداوند و اراده اون داره،آیا درباره خدا فکر میکنه،توصیفی میشنوه،مطلبی میخونه،یا به سخن شیر دیگهای درباره خدا گوش میده،هرگز این مسائل رو تجربه نمیکنه، بنابراین نگرش و تفکری درباره خدا در اون شکل نمیگیره،و همواره در اتصال دائمی با منبع آفرینش خود که از زمان بسته شدن نطفهاش در اولین سلول شیر حضور داشته، باقی میمونه.
برای من این فرایند چگونه است؟؟به روند ایجاد نگرش و دیدگاهم درباره خدا فکر کنم،خداوند رو از کجا میشناسم،تعریفم درباره خدا چیه،اونچه که درباره خداوند میشنوم باعث میشه که نگرش و انتظارم از خدا در ذهنم به صورت مجموعههایی از دستورالعملها و بایدها و نبایدها ایجاد بشه، دستورالعملهایی که برخی از اونا در تعامل با خداونده،مثلاً باید ۴۰ شب هر شب فلان کارو انجام بدی،یا فلان نوشته رو بخونی که خدا فلان کارو برات انجام بده،آنچه که در سالهای زندگی درباره خداوند شنیدم و باور کردم،در مجموع باعث شکلگیری منطق یا منیت در من شده.
هر چقدر منطق یا منیت در من بیشتر باشه،قدرت اراده خدا هم در من کمتر میشه،قدرت منیت یا منطق باعث میشه تا من به جای اینکه خودم رو به عنوان موجودی که در ارتباط و اتصال دائمی با اراده خداوند هست توصیف کنم،تعریفهای متفاوتی از خودم و شرایط وجودم داشته باشم،قدرت منطق باعث میشه که خودم رو اینطوری بشناسم ،من با اون که دارم شناخته میشم، داراییهای من ماهیت وجودم رو تعیین میکنه،من با اونچه انجام میدم شناخته میشم، اعمال من و موفقیتهام مشخص کننده ماهیت وجود منن،من همون کسیام که دیگران دربارهام فکر میکنن،شهرت من و اعتبارم نزد دیگران ماهیت منو مشخص میکنه،من جدا از دیگر انسانها هستم و ملیت و فرهنگ، و کشورم ماهیت منو مشخص میکنه،من از آرزوها و خواستههام فاصله دارم و هرگز در زندگی نمیتونم اون طور که میخوام زندگی کنم ،شرایط زندگیم ارتباطی با آرزوها و خواستههای من نداره،
من از خدا جداام،زندگی من به ارزیابی و دیدگاه خدا از شایستگی من بستگی داره،
شکلگیری منیت در من باعث میشه که اول خودم رو با معیارهای دنیایی ارزیابی کنم و بعد هم باعث ایجاد باور جدایی من از خداوند میشه،این سنجش به مرور که بزرگتر میشم دامنه وسیعتری پیدا میکنه،به این صورت که در سن کودکی نه تنها وجودم رو بر اساس معیارهای دنیای ارزیابی نمیکنم،بلکه درباره ارتباط خودم با خدا یا دیدگاه خداوند درباره خودم هیچ نظری ندارم
برای همینه که عقیده داریم کودکان معصوم، بیگناه، بیخیال و در آرامشن، چون دیدگاهی درباره خدا ندارن،همونطور که یک درخت یا پرنده، یا هر موجود دیگهای دیدگاهی درباره خدا نداره
یعنی منم در کودکی مثل دیگر موجودات در ارتباط دائم با منشا وجودم بودم و خودم رو پیوسته با خدا و کل جهان میدونستم، برای همین در کودکی کینه، حسرت و افسوس، در من وجود نداشت، همیشه شاد بودم، راضی بودم، لذت میبردم و نگران هیچ چیزی نبودم،هر چقدر بزرگتر شدم به خاطر شنیدن معیارهای شکل دهنده منطق،به مرور بخش منطق یا منیت در من ایجاد شد و قدرت پیدا کردو این شروع فراموش کردن ماهیت اصلی من و ایجاد اختلال در ارتباط با منبع آفرینش شدهر چقدر بزرگتر شدم، احساس خوب در من کمتر و در مقابل احساس بد در من بیشتر شد،به دلیل ارزیابی خودم با معیارهای دنیایی احساس بیلیاقتی و ناقص بودن کردم و به خاطر نگران شدن به خاطر ارزیابی خداوند از خودم دچار احساس گناه شدم ،این نگرش تا اونجا در وجودم گسترش پیدا کرد که نه تنها درباره خودم، بلکه درباره دیگران هم اظهار نظر میکردم که فلانی انسان خوشبختیه،انسان موفقیه،انسان با خداییِ،انسان بیخدایی،خدا براش خواسته،خدا براش نخواسته،و به مرور زندگی دنیایی و معنوی من بر اساس افکار و باورهای من ارزیابی شد،
در ابتدای این نوشته درباره حضور خداوند در تموم جنبههای زندگی مادی و معنویم فهمیدم ،ولی در انتهای این نوشته به عدم حضور خدا در تمام جنبههای مادی و معنوی زندگیم رسیدم،اینطوری از خداوند و منبع آفرینش خودم دور شدم.
زمانی که به این درک از چرایی و چگونگی دور شدنم از خدا و از دست دادن اراده خدا برسم،برامون واضح میشه که چرا هر چقدر تلاش میکنم زندگیم رو تغییر بدم، موفقیتی کسب نمیکنم،چون تمام تلاشهای من بر مبنای افکاری بود که منیتم رو شکل داده بودن، و هر چقدر که بیشتر تلاش میکردم در واقع قدرت منیت خودم رو افزایش میدادم و در این صورت واضحه که دسترسیم به قدرت اراده خدا کم و کمتر میشد،و از اونجا که اراده خدا در همه جا و همه چیز حضور و نقش داره،وقتی اراده من بر مبنای منیت باشه و توجهی به اراده خدا نداشته باشم، موفقیت و تغییری در زندگیم حاصل نمیشه،مهم نیست که چقدر برای تغییر زندگیم تلاش میکنم،به هر حال چون تلاشم بر اساس منطق و منیتمه،اراده خدا در دسترسم قرار نمیگیره.
پس اگه قصد تغییر کردن و تجربه زندگی متفاوت رو دارم،باید افکار مربوط به منیتم رو تغییر بدم، باید افکار مربوط به منطق رو که باعث اختلال در ارتباطم با اراده خدا میشن رو شناسایی و با منطقی کردن بیاهمیت بودن اونها،اعتبار اونا رو در ذهنم کمتر کنم،به این شکل به مرور ارتباطم با قدرت اراده خدا قویتر میشه و این شروع تقویت استعدادهای من برای تجربه زندگی متفاوت خواهد بود،از طریق خوندن نوشتههای باورساز به مرور با افکار تقویت کننده منطق خودم آشنا میشم و راهکارهای بیاهمیت کردن اونها و در مقابل طریقه ایجاد افکاری که ارتباطم با قدرت اراده خدا رو تقویت میکنه رو یاد میگیرم،به این صورت به منبع آفرینش خودم متصل میشم،و قدرت خلق کردن خودم رو به دست میارم و زندگی رو به شکلی که دوست دارم تجربه کنم میتونم خلق کنم.
سلام دوست عزیز
خواستم تشکر کنم از شما بابت دیدگاهها وکامنت های عالی که میزارین
واقعا خیلی آموزنده اس دیدگاههای شما.
هرموقع نوشته هاتون رو در مورد خدا میخوندم گریم میگرفت چقدر زیبا نوشته بودین واقعا سپاسگزارم🌹🌹🌹💖💖💖
ازاستاد عزیزآقای عطارروشن هم بینهایت سپاسگزارم بابت این قسمت ازسایت که باعث میشه باورمون نسبت به خدا بهتربشه.🌹🌹🌹💖💖💖