0

زندگی با اراده خداوند (قسمت سوم)

زندگی با اراده خداوند
اندازه متن

رشته افکاری که در ذهن ما از کودکی ایجاد می شوند باعث شکل گیری تصویری از واقعیت وجودمان در ذهن می شود که واقعی نیست.

تصویر واقعی همان تصویری است که در کودکی درباره واقعیت وجودمان در ذهن داشتیم. تصویری که باعث آرامش، شادی و لذت بردن ما از لحظه به لحظه زندگی می شد.

تصویر فعلی که توسط بزرگترها، معلمین، رسانه ها و جامعه در ذهن ما شکل گرفته است مانند پرده ای که جلوی داخل شدن نور خورشید از پنجره را می گیرد مانع رسیدن نور حقیقت وجود واقعی ما که توسط خداوند برای ما درنظر گرفته شده است می شود.

تصویر ساختگی ما آنچنان پررنگ و واضح است که تمام توجه ما را به خود جلب کرده است و فرصتی برای توجه کردن به حقیقتی که در درون ما از بدو تولد قرار داده شده است باقی نمی گذارد.

تصویر جدید که همان منطق یا منیّت ما را شکل می دهد باعث می شود لحظات ما در زندگی روزمره سرشار از اضطراب، نگرانی، خشم یا حتی ناراحتی جسمانی باشد.

همانطور که در قسمت قبل گفته شد اراده خداوند در همه جا و همه چیز وجود دارد و جایی را نمی توان یافت که اراده خداوند در آن جا نباشد.

به طریق زندگی سایر موجودات اشاره شد که در مدت حیات خود به آفرینش خود شک نمی کنند، هرگز ارتباطشان با منبع آفرینش قطع نمی شد و در زندگی سردرگم نیستند، هرگز افسرده نمی شوند، حسرت گذشته را نمی خورند و نگران آینده نیستند.

آنها در لحظه حال زندگی می کنند.

از زمان کودکی علاقه زیادی به تماشای مستندهای حیات وحش داشتم.

بارها می دیدم حیوان درنده ای برای شکار کردن به گله حیوانات حمله می کند. آنها پراکنده می شوند اما بعد از چند دقیقه دوباره به همان محل بر می گردند و مشغول کار خود می شوند.

همیشه در ذهنم این سوال بود که چرا این حیوانات با اینکه دیدند حیوان درنده ای به آنها حمله ور شده است دوباره بدون ترس و نگرانی به محل خطر بر می گردند؟!

مدتی قبل مطلبی خواندن درباره تحقیقی که درباره رفتار گوزن هایی که مورد حمله شکارچیان قرار گرفته بودند صورت گرفته بود.

محققان به این نتیجه رسیده بودند که پس از حمله شکارچی، میزان ترس در گوزن ها به اوج خود می رسد و باعث واکنش آنها می شود که فرار کردن و پراکنده شدن است. اما تنها 7 دقیقه بعد استرس گوزن ها فروکش کرده و آن صحنه را فراموش می کنند و به همین دلیل دوباره به روال عادی زندگی خود بی می گردند.

با مقایسه رفتار گوزن ها با انسانها به وضوح می توان به تفاوتی که در اتصال و ارتباط با منبع آفرینش وجود دارد پی برد.

تصور کنید یک گوزن مورد حمله قرار می گیرد و بالاترین میزان ترس و استرس را تجربه می کند اما فقط 7 دقیقه بعد همه چیز را فراموش می کند و به شکل عادی زندگی می کند.

اما انسانها اگر یک صحنه را ببینند یا درباره آن بشنوند، بدون اینکه خودشان آن را تجربه کرده باشند تا روزی که زنده هستند آن اتفاق را در ذهن خود نگه می دارند و بارها نگران وقوع آن برای خود می شوند و حتی بارها به دیگران تذکر می دهند که مراقب فلان موضوع باشند.

این رفتار برای همه ما آشناست.

با اندکی دقت کردن در افکار خود متوجه انواع ترس هایی می شوید که خودتان اصلا تجربه نکرده اید بلکه درباره آن شنیده اید یا فیلم کوتاهی درباره آن دیده اید و آن اتفاق همیشه باعث ترس و نگرانی شما می شود که مبادا برای شما یا نزدیکانتان رخ دهد.

این میزان از ترس و نگرانی در طی زندگی روزمره و از طریق شنیده ها و دیده های ما در ذهن ما ایجاد می شوند و به مرور منطق قوی در ما ایجاد می کند که دنیا ناامن و بی سروسامان است.

به سادگی فراموش می کنیم که در عین حالی که در ظاهر و کلام اعتقاد داریم خداوند جهان هستی را خلق کرده است و هیچ برگی بدون ازن خداوند بر زمین نمی افتد اما در واقعیت و منطق باور داریم که خداوند تسلطی بر امور ندارد و این خودمان هستیم که باید اتفاقات دنیای پیرامون خود را تحت نظر بگیریم تا بتوانیم خود را از گزند بلاها و اتفاقات بد دور نگه داریم.

این درحالی است که اتفاقاتی برای انسانها رخ می دهد که خیلی از وقوع آن ترس داشته اند یا خیلی تلاش می کردند خود را از تجربه آن اتفاق دور نگه دارند.

بنابراین شکل گیری منطق یا منیّت در ما سبب بر هم خوردن آرامش، شادی و احساس خوب در زندگی روزمره می شود و اگر قصد داریم زندگی خود را تغییر داده و شرایط جدیدی را تجربه کنیم مهمترین کار ابتدا جلوگیری از تقویت افکاری است که باعث تقویت منیّت می شوند و سپس ایجاد افکاری است که به مرور تصویر واضح منیّت را کم رنگ کرده و باعث نمایان شدن تصویر خود واقعی ما می شود.

رسیدن به احساس آرامش و آسایش اولین و مهمترین دستاورد عمل کردن به این فرایند است.

از این طریق ما افکار مربوط به منیّت را رها می کنیم و به خودمان اجازه می دهیم تا به قدرت اراده خداوند دست پیدا کنیم.

سپس به این نیروی بی انتها توکل می کنیم تا ما را به سمت سرنوشتی که برای ما مقدر شده است هدایت کند.

  • چگونه به اراده خداوند دسترسی پیدا کنیم!

برای اتصال به قدرت اراده الهی باید با ماهیت واقعی خود ارتباط برقرار کنیم و این کار از طریق رها کردن معیارهایی است که منطق ما با آنها هویت انسانی ما را تعیین می کند.

از طریق انجام مراحل زیر می توانید به شکل عالی این کار را انجام دهید:

1- داشتن نظم شخصی 

ایجاد نظم شخصی در تمام ابعاد وجود، اولین قدم برای دستیابی به قدرت اراده الهی است.

همانطور که می دانید یادگیری یک هنر یا مهارت جدید مستلزم این است که جسم خود را برای اجرای کارهایی که به آن علاقه و عشق دارید پرورش (آموزش) دهید.

برای از بین بردن معیارهای تعیین کننده هویت انسانی باید نظم شخصی در زندگی خود ایجاد کنید.

نظم شخصی داشتن شامل نظم در فکر کردن، حرف زدن و عمل کردن است.

همانطور که برای برقراری نظم در محیط خارج از خود مانند خانه یا محل کار سعی می کنیم وسایل را سر جای خودش قرار دهیم تا در موقع نیاز به راحتی در دسترس ما باشند و از آنها استفاده کنیم در مورد محیط درون خود نیز باید نظم را رعایت کنیم.

نظم درونی شامل سروسامان دادن به افکار، گفتار و رفتارهایمان است.

  • افکــار

باید افکار را به دو گروه افکار سبز و افکار قرمز دسته بندی کنیم.

افکار سبز: افکاری هستند که در من احساس خوب ایجاد می کنند.

افکار قرمز: افکاری هستند که در من احساس بد ایجاد میکند.

به راحتی می توانید این دسته بندی را درباره افکاری که در ذهن تان مرور می شود اعمال کنید.

به سادگی قابل تشخیص است که چه فکری چه احساسی در شما ایجاد میکند.

افکاری که احساس ترس، نگرانی، خشم، حسرت، اندوه، عصبانیت و … ایجاد می کند را در دسته افکار قرمز قرار دهید.

افکاری که احساس مهربانی، لذت، آرامش، امنیت، شادی و … ایجاد می کند را در دسته افکار سبز قرار دهید.

از این به بعد دیگر تصمیم گیری به عهده شماست که در زندگی روزمره چه مقدار از ذهن خود را افکار قرمز و چه مقداری را با افکار سبز رنگ آمیری می کنید.

میزان رنگ قرمز تضمین کننده ادامه شرایط زندگی شما در وضعیتی است که مورد رضایت و لذت شما نخواهد شد و میزان رنگ سبز تضمین کننده ادامه شرایط زندگی شما در وضعیتی است که مورد رضایت و لذت شما خواد بود.

  • گفتــار

در مورد گفتار هم باید مانند افکار عمل کنیم. گفتار خود را به دو گروه گفتار قرمز و گفتار سبز تقسیم بندی می کنیم.

گفتاری که در ما و شنونده احساس خوب ایجاد می کند را در گروه گفتار سبز و گفتاری که در ما و شنونده احساس بد ایجاد می کند را در گروه گفتار قرمز قرار می دهیم.

از این پس باید مراقب گفتار خود باشیم که با کلام خود چه نوع رنگی را در دنیای پیرامون خود پراکنده می کنیم.

رنگی که در پیرامون خود گسترده می کنید نمایانگر تجربیاتی است که در دنیای مادی خواهید داشت.

اگر رنگ پیرامون ما متمایل به سبز باشد مطمئن باشید اتفاقات و شرایطی را در زندگی تجربه خواهید کرد که در شما احساس خوب ایجاد می کند.

اما اگر رنگ پیرامون ما متمایل به قرمز باشد بیانگر این واقعیت است که اتفاقاتی را در زندگی روزمره تجربه خواهیم کرد که شرایط احساسی نامناسبی برای ما به همراه خواهد داشت.

نکته قابل توجه اینکه در تقسیم بندی گفتار خود دقت داشته باشید. ممکن است گفتاری را بیان کنید که تصور کنید در شما احساس خوب ایجاد میکند اما مطمئن هستید در شنونده احساس بد ایجاد خواهد کرد.

مانند زمانی که من از نسبت به فردی احساس ناراحتی و خشم دارم و به دنبال فرصتی هستم تا حرفهایی که بعنوان جواب رفتار و گفتار قبلا او آماده کرده ام را به او بزنم.

در این شرایط شاید تصور کنید که من با تلافی کردن احساس راحتی می کنم و این گفتار را در دسته گفتار سبز قرار دهید.

گفتار سبز، هم در گوینده و هم در شنونده احساس خوب ایجاد می کند.

  • اعمــال

در مورد اعمال نیز باید مانند دو موضوع قبل عمل کنید و اعمال خود را به دو دسته اعمال سبز و قرمز دسته بندی کنید.

اعمال سبز رفتارهایی هستند که در شما احساس خوب ایجاد می کند.

اعمال قرمز رفتارهایی هستند که در شما احساس بد ایجاد می کند.

در مورد اعمال به این نکته توجه داشته باشید که فقط ملاک عمل کردن خودتان هستید.

به عنوان مثال شاید شما یه یک گلدان آب می دهید.

این رفتار شما از طرف گلدان واکنشی به همراه ندارد بنابراین احساس شماست که تعیین کننده سبز بودن رفتارتان است.

همچنین ممکن است شما در پاسخ به درخواست کمک فردی پاسخ منفی بدهید و پاسخ شما در فرد مقابل احساس بد ایجاد کند اما شما از اینکه توانسته اید پاسخ منفی بدهید احساس خوبی داشته باشد چرا که اگر می خواستید درخواست فرد را قبول کنید درست است که فرد مقابل به احساس خوب می رسید اما شما قطعا دچار مشکل می شدید و احساس بد در شما ایجاد می شد.

بنابراین در این مورد پاسخ منفی دادن به درخواست دیگران در عین حالی که در فرد درخواست کننده احساس بد ایجاد می کند اما در دسته اعمال سیز قرار می گیرد چون با پاسخ منفی دادن خودتان را در مشکلی که باعث استرس و نگرانی و ناراحتی خودتان می شود قرار نداده اید.

رفتارهایی که با خودتان دارید را هم باید به دو گروه رفتار سبز و قرمز تقسیم بندی کنید.

رفتاری که باعث آسیب به جسم شما می شود را باید متوقف کنید.

پرخوری کردن، عصبانی شدن، خود را سرزنش کردن و هر عملی که باعث آسیب جسمی و روحی به خودتان می شود را باید متوقف کنید و در گروه اعمال قرمز قرار دهید.

در مقابل اعمالی را درباره خود تکرار کنید که در شما احساس خوبی ایجاد می کند.

دوش گرفتن، موسیقی گوش دادن، رقصیدن، تفریح کردن، به پارک رفتن و … شامل رفتارهای سبزی هستند که در شما احساس خوب ایجاد می کند.

مطمئن هستم به خوبی منظور من را درک کرده اید و امیدوارم به همین خوبی این نگرش جدید را درباره خود اعمال کنید.

2- غذای مناسب برای روح خود تهیه کنید

باید با انتخاب آگاهی مناسب و توجه کردن به آن از طریق خواندن، شنیدن، صحبت کردن و تماشا کردن غذای مناسب در اختیار روح خود قرار دهیم.

به این صورت همزمان با ایجاد نظم شخصی که منجر به کاهش توجه به منطق و در نتیجه سنجش خود بر اساس معیارهای بیرونی می شود، روح خود که در ارتباط دائم با منبع جهان هستی است را تقویت می کنیم.

ذکر این نکته در اینجا لازم است که روح ما کامل است و نیازی به تقویت شدن ندارد و ما نمی توانیم روح خود را کاملتر کنیم چون از همان ابتدا در حالت تعالی خود قرار دارد اما با توجه به موضوعاتی که احساس خوب از جمله آرامش در ما ایجاد میکند زمان بیشتری ذهن منفی باف و منطق گرای خود را تحت کنترل در می آوریم.

پس هدف اصلی از تهیه غذای مناسب برای روح ارتقاء کیفیت روح نیست بلکه افزایش مهار و کنترل کانون توجه ذهن می باشد.

زمانی که شما صرف خواندن این نوشته و نوشته های مانند این می کنید به میزان قابل توجهی از هجوم افکار منفی در ذهن شما کاسته خواهد شد و زمانی که این کار را به عادت روزانه خود تبدیل کنید پس از مدتی به طور کلی مرور افکار منفی در ذهن شما کاهش پیدا می کند.

3- عشق ورزیدن به زندگی 

پس از آنکه نظم شخصی در زندگی خود ایجاد کردیم و دادن غذای مناسب به روح از عادت های روزمره ما شد حالا نوبت به عشق ورزیدن به زندگی است.

برای اینکه عاشق زندگی شوید کافی است این دو کار را انجام دهید.

1- هرآنچه را دوست دارید انجام دهید را حتما انجام دهید.

2- اگر کاری را انجام می دهید که دوست ندارید باید با تغییر نگرش آن کار را به گونه ای انجام دهید که دوستش داشته باشید یا حداقل انجام آن باعث احساس بد در شما نشود.

انجام این دو مرحله به تنهایی تغییر شگرفی در زندگی من ایجاد کرد.

آن زمان که تصمیم گرفتم از اراده خداوند برای تغییر زندگی استفاده کنم در شرایط بسیار بدی زندگی می کردم.

از نظر جسمی، سلامتی، روابط، مالی و کسب و کار در شرایط نامساعدی بودم و هر روز از زندگی ناامیدتر و متنفرتر می شدم.

زمانی که با این موضوع که باید عاشق زندگی شوم مواجه شدم واقعا نمی دانستم چگونه باید عاشق زندگی شوم که سراسر رنج و ناراحتی بود.

در آن شرایط نمی توانستم کاری که دوست دارم و عاشقش هستم را انجام دهم چون عملا عاشق هیچ چیز در زندگی نبودم و کارهایی که دوست داشتم انجام دهم کارهایی بود که در مراحل قبل انجام آنها را متوقف کرده بودم.

اعمالی مانند سیگار کشیدن، پرخوری کردن، پرخاشگری کردن و خیلی از کارهایی که در عمل به توصیه ایجاد نظم شخصی در زندگی آن رفتار را در گروه رفتار قرمز قرار داده بودم و مدتی بود که آن رفتار را تکرار نمی کردم.

بنابراین کار دیگری که عاشقش باشم و بتونم انجامش بدم در ذهنم وجود نداشت.

بنابراین گزینه اول که انجام کار مورد علاقه ام بود درباره من صدق نمی کرد.

اما تصمیم گرفتم برای تغییر شرایط احساسی خودم به گزینه دوم عمل کنم.

سعی کردم کارهایی که از انجام آنها متنفر بودم را به شکلی انجام دهم که در ابتدا در من احساس بد کمتری ایجاد کند.

مثلا از رفتن سر کار متنفر بودم چون احساس می کردم هیچ نتیجه ای در زندگی من نخواهد داشت.

اما سعی کردم این کار را به شکلی انجام دهم که احساس بد کمتری در من ایجاد کند.

پس از مدتی دیگر از انجام آن کار متنفر نبودم و با احساس بهتری سرکار می رفتم.

حدود یک سال بعد نه تنها از انجام کار ابزار و یراق متنفر نبودم بلکه با اشتیاق آن کار را انجام می دادم و آن زمان بود که احساس کردم می توانم کاری که مورد علاقم بود را انجام دهم.

آن کار آموزش لاغری با ذهن بود که برای اولین بار در زندگی ام احساس کردم عاشقش هستم و از انجامش لذت می برم.

اگر به روند رسیدن به شرایطی که توانستم کار مورد علقه ام را انجام دهم توجه کنید از گزینه دوم شروع کردم و به صورت خودبخود به گزینه اول رسیدم.

بنابراین در هر شرایطی هستید سعی کنید نگرش خود درباره شرایط موجود را به شکلی تغییر دهید که احساس بد کمتری در شما ایجاد کند.

پس از مدت کوتاهی می توانید در همان شرایط مواردی را پیدا می کنید که نه تنها احساس شما را بد نمی کند بلکه باعث ایجاد احساس خوب در شما می شود.

در ادامه روند یافتن شرایطی که احساس خوب در شما ایجاد می کند گسترش پیدا می کند و اتفاقاتی رخ می دهد که شما در مسیر انجام کارهای مورد علاقه تان هدایت می شوید.

هرکاری که انجام می دهید را با اشتیاق انجام دهید.

اگر فروشنده هستید کار خود را با عشق انجام دهید نه از روی اجبار و برای دریافت دستمزد برای گذران امور زندگی.

اگر در حال یادگیری مهارتی هستید با عشق و علاقه مراحل مختلف آن مهارت را بیاموزید و تکرار و تمرین کنید.

اگر کالایی را برای فروش قرار داده اید به کالای خود عشق بورزید، در اینصورت عشق و اشتیاق خود را به مشتریان خود ارائه می دهید و آنها مشتری همیشگی شما خواهند شد.

4- توکل کردن به خداوند

در کتاب های زیادی درباره رها کردن خواسته ها خوانده بودم اما درک این موضوع که چگونه هم خواسته ام را بخواهم و آن را رها کنم برایم واضح نبود.

پس از مدتها تفکر کردن درباره موضوع رها کردن و جستجو برای یافتن درک صحیح درباره رها کردن به این نتیجه رسیدم که رها کردن همان توکل کردن است.

ما خواسته خود را رها می کنم به این معنی که نگران برآورده شدن آن نیستم و با اشتیاق سعی می کنم در مسیر تجربه کردن خواسته هام هرکاری از دستم بر می آید انجام دهم و مطمئن باشم که خداوند که قادر مطلق است و قدرت اراده او بر جهان هستی گسترده است مرا به سمت تجربه آرزوهایم هدایت می کند.

وقتی توکل می کنیم در واقع مدیریت برآورده شدن خواسته ها را به خداوند واگذار می کنیم. در این مرحله ذهن و جسم به تقلا و سختی برای رسیدن به هدف نمی پردازد بلکه توسط اراده خداوند به سمت تجربه خواسته (برآورده شدن آرزو) هدایت می شود.

شما در نهایت آرامش خودتان را به همان قدرتی می سپارید که شکوفه را به سیب و قطره ذره بینی را به انسان تبدیل می کند.

وقتی خودمان را رها می کنیم، احساس سبک بالی در ما ایجاد می شود و می توانیم با روح لایتناهی خود مشورت و همکاری کنیم.

در این شرایط قدرت اراده خداوند در دسترس و خدمت ما قرار می گیرد تا ما را به جایی که مقدر شده است هدایت کند.

ممکن است خواندن این صحبت ها درباره قدرت اراده خداوند و رهاسازی سبب شود تا به قدرت اراده خود شک کنیم.

این احتمال وجود دارد که تصور کنیم در زندگی حق انتخاب یا اراده نداریم به این معنی که اگر قرار باشد خداوند ما را به سمتی که برای ما مقدر شده است هدایت کند پس نقش انتخاب و اراده انسان در زندگی دنیایی چه می شود.

در مقطعی از مسیر تغییر زندگی به این مساله برخوردم که اگر من اراده می کنم به چه خواسته ای برسم پس نقش اراده خداوند در هدایت من به سمت آرزوهایم چیست و اگر قرار است من خودم را رها کنم و اجازه دهم خداوند مرا به سمتی که برایم مقدر شده است هدایت کند نقش من در تجربه زندگی چیست.

درک این موضوع به نظر من اهیمت بسیار زیادی در تعیین نقش خود و خداوند در جریان زندگی دارد.

انشاالله در قسمت بعدی درباره این موضوع صحبت می کنیم.

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 4.39 from 92 votes

https://tanasobefekri.net/?p=29587
برچسب ها:
46 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار بانوی بهار
      1403/01/28 10:08
      مدت عضویت: 1557 روز
      امتیاز کاربر: 17928 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 939 کلمه

      سلام خدمت استاد عزیز و دوستان گرامی 

      زندگی با اراده خداوند 

      گام سوم

      چگونه به اراده خدا دسترسی پیدا کنیم؟

      برای اتصال به قدرت اراده الهی باید با ماهیت واقعی خود ارتباط برقرار کنیم

      نظم شخصی

       وقت آدم توی محیطی باشه که نظم داره هم روح و روانش در آرامش هست و هم قدرت تمرکزش بیشتر میشه و به راحتی می تونه تمام کارهاش رو انجام بده و من همیشه از بی نظمی بدم میومده و میاد .برای همین در اولین فرصتی که پیدا می کنم به اطرافم نظم و سر و سامان می دهم .

      تاقبل ازآشنایی با سایت تناسب فکری مثل بقیه آدم ها نظم رو بیرونی می دیدم و از قدرت ذهن و آثارش بی خبر بودم .برای همین 50 درصد زندگی من تحت اخبار ناگوار و احوال دیگران قرار می گرفت و ساعت ها از حال خوش من رو خراب می کرد .

      تا اینکه متوجه اشتباه هایی که این همه سال انجام می دادم شدم و از اون روز به بعد کل افکار و رفتارم عوض شد و ملاک زندگی خودم قرار دادم و فقط دنبال حال خوب بودم دیگه نه اخبار دنبال کردم نه پیگیر اتفاق و تصادف های بد دیگران شدم .

      تازه به اطرافیانمم هشدار دادم که اخبار بد دنبال نکنند و اگرم هم چیزی شنیدن حق بازگو کردن  اون رو برای من ندارند و اگر هم جایی در حال گفتن هستن فورا بحث عوض می کنم تا از اون اتفاق فاصله بگیرند . تا جایی پیش رفتم که خود به خود دیگران از اخبار برای من حرف نمی زنند . یعنی خداروشکر اینقدر الان من حالم خوب هست و به آرامش رسیدم و این حال خوب اصلا قبلا نداشتم .

      افکار

      افکار سبز: افکاری هستند که در من احساس خوب ایجاد می کنند . از وقتی راه درست فکر کردن  رو یاد گرفتم و با قدرت ذهن آشنا شدم  هر لحظه سعی و تلاشم بر این بوده که فقط  افکار مثبت رو دنبال کنم . با این کار ویژگی های مثبت شخصیتی هم در من تقویت شد . با اینکه آدم سخاوتمندی هستم ولی وقتی کسی به ناحق آزارم می داد سخت می شد که ببخشمش اما  برای حال خوب خودم ، قدرت بخششم بالا رفت و تمام کسانی که یه ذره از افکار من رو  به خودشون اختصاص داده بودن رو بخشیدم و به فراموشی سپردم و خیلی حال و روز زندگی ام بهتر شد. 

      یه متن نوشته ای هست که میگه میبخشمت نه اینکه تو لایق بخششی نه ؛ هرگز بلکه این من هستم که لایق آرامشم . 

      شاید من صدها بار این رو خونده بودم ولی توی عمل که می رسید اینقدر باورهای اشتباه می اومد و مانعم می شد تا اینکه بالاخره قدرتش رو کسب کردم و به این نتیجه رسیدم که هیچی بهتر از اساس سبک بالی برای من نیست .

      افکار قرمز: افکاری هستند که در من احساس بد ایجاد می کند قبلا که افکار زیاد بود ولی الان شاید هفته ای یک فکر چند ثانیه ای بیاد که اونم سریع مشغول کاری می شم و رفع و رجوع اش می کنم .

      گفتار باید در دو طرف احساس خوب ایجاد کنه .توی زندگی من اهل تلافی کردن نیستم که بخواهم یک نفر رو با حرف ادب کنم .اتفاقا برعکس توی اتفاق ها بیشتر سکوت اختیار می کنم و مشغول کاری می شم ویه جورایی به اون طرف توجه نمی کنم اونم که می بینه برای حرفاش دو هزار ارزش قائل نیستم سکوت می کنه  .

      من آدم رک گویی هستم و توی گفتار تمام سعی من این هست که لبخند و حال خوش رو بیان کنم و طرف مقابلم شاد بشه وبیشتر مواقع لبخند رو به دیگران هدیه می دهم .

      اعمال

      توی عمل ملاک خودم هستم از قدیم الایام عاشق باغ و گل و گیاه بودم و تقریبا تمام وقت آزادم با این ها می گذرونم و حسابی حالم خوش میشه تا اونجایی پیش رفتم که توی حیاطمون کلی بادام و گردو و گل و انگور قلمه زدم برای باغ شهری آینده ام .کلا هر کاری دوست داشته باشم و حالم خوش کنه انجام می دهم ساعت ها با بچه ها بازی میکنم  . توی مسیرحال خوشم هرکی نظر مخالف بده اصلا بهش بها نمیدم و کارم خودم انجام میدهم . 

      غذای روح خود را انتخاب کنید

      روح و ذهن ما مثل یه نوار خالی می مونه ، هر چیزی که در آن بریزیم همون آهنگ رو برای ما می خونه .پس چه بهتر هست که اطلاعات مثبت و تاثیر گذاری روی آن بریزیم که بعد خودمون لذت شنیدن اون آهنگ رو ببریم .

      اطلاعات منفی فقط آزار دهنده هست و بیشتر ما رو توی مریضی و افسردگی می بره 

      هدف اصلی از تهیه غذای مناسب برای روح ارتقاء کیفیت روح نیست بلکه افزایش مهارت و کنترل کانون توجه ذهن می باشد

      عشق ورزیدن به زندگی

      قانون 1- هرآنچه را دوست دارم حتما انجام می دهم .

      قانون 2- اگر کاری را انجام می دهید که دوست ندارید باید با تغییر نگرش آن کار را به گونه ای انجام دهید که دوستش داشته باشید یا حداقل انجام آن باعث احساس بد در شما نشود.

      من همیشه توی زندگی کارهایی که دوست دارم انجام می دهم و هرکاری هم که دوست نداشتم انجام ندادم .فقط توی شغل قبلی توی تصوراتم دوست داشتم که آزادی بیشتری داشته باشم و خداروشکر هم همین طور شد و شغلی نصیبم شد که الان با آرامش کامل و با ذوق کارهام انجام می دهم . نه فقط توی شغل بلکه توی تمام اموراتم کاری ندارم که احساس بد در من ایجاد کنه .

      توکل کن برخدا

      وقتی خودمان را رها می کنیم، احساس سبک بالی در ما ایجاد می شود و می توانیم با روح لایتناهی خود مشورت و همکاری کنیم .

      هرجای زندگی که توجه ام رو از موضوع برداشتم وبه احساس درونی ام متصل شدم و  سپردم دست خدا همیشه بهترین اتفاق ها برام افتاده . 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار negarmalekzade2377@gmail.com
      1402/06/08 13:28
      مدت عضویت: 1026 روز
      امتیاز کاربر: 3627 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 2,311 کلمه

      بهزندگی با اراده خداوند قسمت سوم

      رشته افکاری که در ذهنم از کودکی ایجاد میشن باعث شکل‌گیری تصویری از واقعیت وجودم در ذهن میشه که واقعی نیست،تصویر واقعی همون تصویریه که در کودکی درباره واقعیت وجودم در ذهن داشتم،تصویری که باعث آرامش، شادی و لذت بردنم از لحظه به لحظه زندگی میشد.

      تصویر فعلی که توسط بزرگترها، معلم‌ها، رسانه‌ها و جامعه در ذهنم شکل گرفته، مانند پرده‌ای که جلوی داخل شدن نور خورشید از پنجره رو می‌گیره،مانع رسیدن نور حقیقت وجود واقعیم که توسط خدا برام در نظر گرفته میشه،

      این تصویر ساختگی، اون چنان پررنگ و واضح شده که تمام وجودم رو به خودش جلب کرده و فرصتی برای توجه کردن به حقیقتی که در درونم از بدو تولد قرار داده شده باقی نمی‌ذاره.

      تصویر جدید که همون منطق یا منیت منو شکل میده، باعث میشه لحظاتم در زندگی روزمره سرشار از اضطراب، نگرانی، خشم، یا حتی ناراحتی جسمانی باشه.

      اراده خداوند در همه جا و همه چیز وجود داره و جایی رو نمی‌تونم پیدا کنم که اراده خداوند در اونجا نباشه،سایر موجودات هم در مدت حیات خودشون به آفرینش خودشون شک نمی‌کنن،هرگز ارتباطشون با منبع آفرینش قطع نمی‌شه و در زندگی سردرگم نیستن،هرگز افسرده نمی‌شن،حسرت گذشته رو نمی‌خورن،و نگران آینده هم نیستن،اونا در لحظه حال زندگی می‌کنن،

      تحقیقی درباره رفتار گوزن‌هایی که مورد حمله شکارچیان قرار می‌گیرن صورت گرفته که به این نتیجه رسیدن که پس از حمله شکارچی،میزان ترس در گوزن‌ها به اوج خودش میرسه و باعث واکنش اون‌ها میشه که فرار کردن و پراکنده شدن،اما تنها ۷ دقیقه بعد، استرس گوزن‌ها فروکش می‌کنه و اونا صحنه رو فراموش می‌کنن و به همین دلیل دوباره به روال عادی زندگی خودشون برمی‌گردن،با مقایسه رفتار گوزن‌ها با انسان‌ها به وضوح میتونم به تفاوتی که در اتصال و ارتباط با منبع آفرینش وجود داره پی ببرم.

      که یک گوزن مورد حمله قرار می‌گیره بالاترین میزان ترس و استرس رو تجربه میکنه،اما فقط ۷ دقیقه بعد همه چیزو فراموش می‌کنه و به شکل عادی زندگی میکنه،اما ما اگه یک صحنه ای رو ببینیم،یا درباره اون بشنویم،بدون اینکه خودمون اونو تجربه کرده باشیم،تا روزی که زنده‌ایم اون اتفاق رو در ذهنمون نگه می‌داریم و بارها نگران وقوع اون برای خودمون میشیم و حتی بارها به دیگران تذکر میدیم که مراقب فلان موضوع باش،و این رفتارها برای همه ما آشناست.

      با اندکی دقت در افکارم متوجه انواع ترس‌هایی میشم که خودم اصلاً تجربه نکردم، بلکه درباره اون شنیدم، یا فیلم کوتاهی در مورد اون دیدم و اون اتفاق همیشه باعث ترس و نگرانی من شده که مبادا برای من یا نزدیکانم هم رخ بده،و این میزان از ترس و نگرانی در زندگی، از طریق شنیده‌ها و دیده‌هام در ذهنم ایجاد میشن و به مرور منطق قوی در من ایجاد میکنه که دنیا ناامن و بی سر و سامانه.

      و به سادگی فراموش می‌کنم که در عین حالی که در ظاهر و کلام اعتقاد دارم که خدا جهان هستی رو خلق کرده و هیچ برگی بدون اذن خدا بر زمین نمیفته،اما در واقعیت و منطق باور دارم که خداوند تسلطی بر امور نداره و این خودم هستم که باید اتفاقات دنیای پیرامونم رو تحت نظر بگیرم تا بتونم خودم رو از گزند بلاها و اتفاقات بد دور نگه دارم.

      پس شکل‌گیری منطق یا منیت در من باعث برهم خوردن آرامش، شادی و احساس خوب در زندگی روزمره میشه و اگه می‌خوام زندگیم رو تغییر بدم و شرایط جدیدی رو تجربه کنم،مهم‌ترین کار اول جلوگیری از تقویت افکاریه که باعث تقویت منیتم میشن،بعد هم ایجاد افکاریه که به مرور تصویر واضح منیت رو کمرنگ کنه و باعث نمایان شدن تصویر خود واقعیم بشه،رسیدن به احساس آرامش و آسایش اولین و مهمترین دستاورد عمل کردن به این فراینده،از این طریق افکار مربوط به منیت رو رها می‌کنم و به خودم اجازه میدم تا به قدرت اراده خدا دست پیدا کنم،اون وقت به این نیروی بی‌انتها توکل می‌کنم تا منو به سمت سرنوشتی که برام مقدر شده هدایت کنه.

      چطور به اراده خدا دسترسی پیدا کنم؟؟برای اتصال به قدرت اراده خدا باید با ماهیت واقعی خودم ارتباط برقرار کنم و این کار از طریق رها کردن معیارهایی هست که منطقم با اونها هویت انسانی منو تعیین می‌کنه،با انجام مراحل زیر می‌تونم به شکل عالی این کارو انجام بدم،

      ۱_داشتن نظم شخصی،

      ایجاد نظم شخصی در تمام ابعاد وجود اولین قدم برای دستیابی به قدرت اراده الهیه،برای یادگیری یک هنر یا مهارت جدید مستلزم اینه که جسمم رو برای اجرای کارهایی که به اون علاقه و عشق دارم پرورش و آموزش بدم،برای از بین بردن معیارهای تعیین کننده هویت انسانی باید نظم شخصی در زندگیم ایجاد کنم،نظم شخصی داشتن شامل نظم در فکر کردن،حرف زدن،و عمل کردنه،

      همونطور که برای برقراری نظم در محیط خارج از خودم مثل خونه یا محل کار سعی می‌کنم وسایلم رو سر جای خودش قرار بدم تا در موقع نیاز به راحتی در دسترسم باشن و از اونا استفاده کنم،در مورد محیط درون خودم هم باید نظم رو رعایت کنم،نظم درونی شامل سر و سامان دادن به افکار، گفتار و رفتارهامه،

      باید افکار رو به دو گروه افکار سبز و افکار قرمز دسته‌بندی کنم،افکار سبز افکاری‌ان که در من احساس خوب ایجاد می‌کنن،

      افکار قرمز افکاری‌ان که در من احساس بد ایجاد می‌کنن،

      به راحتی می‌تونم این دسته‌بندی رو درباره افکاری که در ذهنم مرور میشه اعمال کنم،به سادگی قابل تشخیص که چه فکری چه احساسی در من ایجاد میکنه،افکاری که احساس ترس، نگرانی، خشم، حسرت، اندوه، عصبانیت رو ایجاد میکنه رو در دسته افکار قرمز قرار بدم،

      افکاری که احساس مهربانی، لذت، آرامش، امنیت، و شادی رو در من ایجاد می‌کنه رو در دسته افکار سبز قرار بدم.

      پس از این به بعد دیگه تصمیم گیری به عهده منه که در زندگی روزمره چه مقدار از ذهنم رو افکار قرمز و چه مقداری رو با افکار سبز رنگ آمیزی می‌کنم،میزان رنگ قرمز تضمین کننده ادامه شرایط زندگی من در وضعیتیه که مورد رضایت و لذت من نخواهد شد،و میزان رنگ سبز تضمین کننده ادامه شرایط زندگی من در وضعیتیه که مورد رضایت و لذت من خواهد بود.

      در مورد گفتار هم باید مانند افکار عمل کنم،گفتار خودم رو به دو گروه گفتار قرمز و گفتار سبز تقسیم بندی کنم،گفتاری که در من و شنونده احساس خوب ایجاد می‌کنه رو در گروه گفتار سبز،

      و گفتاری که در من و شنونده احساس بد ایجاد می‌کنه رو در گروه گفتار قرمز قرار بدم،از این پس باید مراقب گفتار خودم باشم که با کلام خودم چه نوع رنگی رو در دنیای پیرامونم پراکنده می‌کنم،رنگی که در پیرامون خود گسترده می‌کنم نمایانگر تجربیاتیه که در دنیای مادی خواهم داشت.

      اگر رنگ پیرامونم متمایل به سبز باشه مطمئن باشم اتفاقات و شرایطی رو در زندگی تجربه می‌کنم که در من احساس خوب ایجاد می‌کنه،اما اگه رنگ پیرامونم متمایل به قرمز باشه بیانگر این واقعیته که اتفاقاتی رو در زندگی روزمره تجربه خواهم کرد که شرایط احساسی نامناسبی برام به همراه خواهد داشت،نکته قابل توجه اینه که در تقسیم بندی گفتارم دقت داشته باشم،ممکنه گفتاری رو بیان کنم که فکر می‌کنم در من احساس خوب ایجاد می‌کنه،اما مطمئنم در شنونده احساس بد ایجاد خواهد کرد،مثل زمانی که من نسبت به فردی احساس ناراحتی و خشم دارم و به دنبال فرصتی‌ام تا حرف‌هایی که به عنوان جواب رفتار و گفتار قبلاً او آماده کردم رو به اون بزنم،در این شرایط شاید تصور کنم که من با تلافی کردن احساس راحتی می‌کنم،و این گفتار رو در دسته گفتار سبز قرار بدم،گفتار سبز باید هم در گوینده و هم در شنونده احساس خوب ایجاد کنه.

      در مورد اعمال هم باید مانند دو موضوع قبل عمل کنم و اعمالم رو به دو دسته اعمال سبز و قرمز دسته‌بندی کنم،اعمال سبز رفتارهایی که در من احساس خوب ایجاد می‌کنه،اعمال قرمز رفتارهایی که در من احساس بد ایجاد می‌کنه،در مورد اعمال به این نکته توجه کنم که فقط ملاک عمل کردن خودم هست.

      مثلاً شاید  من دارم به یه گلدون آب میدم، این رفتار من از طرف گلدون واکنشی به همراه نداره،بنابراین احساس منه که تعیین کننده سبز بودن رفتارمه،همچنین ممکنه من در پاسخ به درخواست کمک فردی پاسخ منفی بدم و پاسخ من در فرد مقابل احساس بد ایجاد کنه،اما خودم از اینکه تونستم پاسخ منفی بدم احساس خوبی داشته باشم،چرا که اگه می‌خواستم درخواست فرد رو قبول کنم درسته که فرد مقابل به احساس خوب می‌رسید اما من قطعاً دچار مشکل می‌شدم و احساس بدی در من ایجاد می‌شد،پس در این مورد پاسخ منفی دادن به درخواست دیگران در عین حالی که در فرد درخواست کننده احساس بد ایجاد می‌کنه اما در دسته اعمال سبز قرار می‌گیره،چون با پاسخ منفی دادن خودم رو در مشکلی که باعث استرس و نگرانی و ناراحتی خودم میشه قرار ندادم،رفتارهایی که با خودم دارم رو هم باید به دو گروه رفتار سبز و قرمز تقسیم بندی کنم.

      رفتاری که باعث آسیب به جسم من میشه رو باید متوقف کنم،پرخوری کردن، عصبانی شدن،خودم رو سرزنش کردن،و هر عملی که باعث آسیب جسمی و روحی به خودم می‌شه رو باید متوقف کنم و در گروه اعمال قرمز قرار بدم،در مقابل اعمالی رو درباره خودم تکرار کنم که در من احساس خوبی ایجاد می‌کنه،دوش گرفتن، موسیقی گوش دادن، رقصیدن، تفریح کردن، به پارک رفتن، این‌ها شامل رفتارهای سبزی هستن که در من احساس خوب ایجاد می‌کنه و سعی کنم که این نگرش جدید رو درباره خودم اعمال کنم.

      غذای مناسب برای روح خودم تهیه کنم، باید با انتخاب آگاهی مناسب و توجه کردن به اون از طریق خوندن، شنیدن، صحبت کردن و تماشا کردن، غذای مناسب در اختیار روحم قرار بدم،به این صورت همزمان با ایجاد نظم شخصی که منجر به کاهش توجه به منطق و در نتیجه سنجش خودم بر اساس معیارهای بیرونی میشه، روح خودم رو که در ارتباط دائم با منبع جهان هستی هست رو تقویت می‌کنم.

      باید بدونم که روحم کامله و نیازی به تقویت شدن نداره و من نمی‌تونم روح خودم رو کامل‌تر کنم،چون از همون ابتدا در حالت تعالی خودش قرار داره،اما با توجه کردن به موضوعاتی که احساس خوب از جمله آرامش در من ایجاد میکنه، زمان بیشتری ذهن منفی باف و منطق‌گرای خودم رو تحت کنترل در میارم،پس هدف اصلی از تهیه غذای مناسب برای روح ارتقای کیفیت روح نیست،بلکه افزایش مهار و کنترل کانون توجه ذهنه،زمان‌هایی رو که صرف خوندن و شنیدن این نوشته و نوشته‌هایی مثل این می‌کنم به میزان قابل توجهی از هجوم افکار منفی در ذهنم کم میشه و زمانی که این کار رو به عادت روزانه خودم تبدیل کنم، پس از مدتی به طور کلی مرور افکار منفی در ذهنم کم و کمتر میشه.

      پس از اینکه نظم شخصی در زندگیم ایجاد کردم و دادن غذای مناسب به روح از عادت‌های روزمره من شد،حالا نوبتِ عشق ورزیدن به زندگیه،

      برای اینکه عاشق زندگی بشم کافیه این دو کار رو انجام بدم،یک، هر آنچه را که دوست دارم انجام بدم رو حتماً انجام بدم،۲، اگه کاری رو انجام میدم که دوست ندارم، باید با تغییر نگرش اون کار رو طوری انجام بدم که دوستش داشته باشم،یا حداقل انجام اون باعث احساس بد در من نشه،انجام این دو مرحله به تنهایی تغییر شگرفی در زندگی من ایجاد می‌کنه.

      اگر هنوز نمی‌دونم چه کارهایی هست که عاشق انجام دادن اون‌ها هستم،یا چه کارهایی مورد علاقه من هستن، و اگر توی زندگی مجبور به انجام کارهایی هستم که دوسشون ندارم، سعی کنم اون کارها رو به شکلی انجام بدم که احساس بد کمتری در من ایجاد کنه،اون وقت پس از مدتی دیگه از انجام اون کار متنفر نمی‌شم و به احساس بهتری می‌رسم.

      پس در هر شرایطی که هستم سعی کنم نگرشم درباره شرایط موجود رو به شکلی تغییر بدم که احساس بد کمتری در من ایجاد کنه،پس از مدت کوتاهی می‌تونم در همون شرایط مواردی رو پیدا کنم که نه تنها احساسم رو بد نمی‌کنه، بلکه باعث ایجاد احساس خوب در من می‌شه.

      و در ادامه،روندِ یافتن شرایطی که احساس خوبی در من ایجاد می‌کنه گسترش پیدا می‌کنه و اتفاقاتی رخ میده که من در مسیر انجام کارهای مورد علاقه‌ام هدایت می‌شم، پس هر کاری که انجام میدم رو با اشتیاق انجام بدم.

      مثلاً اگر فروشنده‌ام کار خودم رو با عشق انجام بدم، نه از روی اجبار و برای دریافت دستمزد برای گذران امور زندگی،

      اگه در حال یادگیری مهارتی هستم با عشق و علاقه مراحل مختلف اون مهارت رو یاد بگیرم و تکرار و تمرین کنم،

      اگه کالایی رو برای فروش قرار دادم، به کالای خودم عشق بورزم، در این صورت عشق و اشتیاق خودم رو به مشتریان خودم ارائه میدم و اون‌ها مشتری همیشگی من خواهند بود.

      توکل کردن به خداوند،

      در کتاب‌های زیادی می‌خونیم درباره رها کردن خواسته‌ها، چگونه هم خواسته‌ام رو بخوام و  هم اونو رها کنم،؟؟رها کردن همون توکل کردنه،من خواسته خودم رو رها می‌کنم به این معنی که نگران برآورده شدن اون نیستم، و با اشتیاق سعی می‌کنم در مسیر تجربه کردن خواسته‌هام، هر کاری از دستم برمیاد انجام بدم و مطمئن باشم که خداوند که قادر مطلقه و قدرت اراده اون بر جهان هستی گسترده است، منو به سمت تجربه آرزوهام هدایت می‌کنه،وقتی توکل می‌کنم در واقع مدیریت برآورده شدن خواسته‌ها رو به خدا واگذار می‌کنم،در این مرحله ذهن و جسم به تقلا و سختی برای رسیدن به هدف نمی‌پردازه، بلکه توسط اراده خدا به سمت تجربه خواسته هدایت میشم،من در نهایت آرامش خودم رو به همون قدرتی می‌سپارم که شکوفه رو به سیب و قطره ذره بینی رو به انسان تبدیل می‌کنه، وقتی خودم رو رها کنم احساس سبکبالی در من ایجاد می‌شه و می‌تونم با روح لایتناهی خودم مشورت و همکاری کنم، در این شرایط قدرت اراده خدا در دسترس و خدمت من قرار می‌گیره تا منو به جایی که مقدر شده هدایت کنه.

      ممکنه خوندن این صحبت‌ها درباره قدرت اراده خدا و رهاسازی باعث بشه تا به قدرت اراده خودم شک کنم،این احتمال وجود داره که تصور کنم در زندگی حق انتخاب یا اراده ندارم،به این معنی که اگه قرار باشه خداوند منو به سمتی که برام مقدر شده هدایت کنه پس نقش انتخاب و اراده انسان در زندگی دنیایی چی میشه،

      و اگر این سوال برام پیش بیاد که اگه من اراده می‌کنم به چه خواسته‌ای برسم پس نقش اراده خدا در هدایت من به سمت آرزوهام چیه و اگه قراره من خودم رو رها کنم و اجازه بدم خداوند منو به سمتی که برام مقدر شده هدایت کنه، نقش من در تجربه زندگی چیه،درک این موضوع اهمیت بسیار زیادی در تعیین نقش خود و خداوند در جریان زندگی داره.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 4 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Labkhande zemestan
      1402/03/07 17:52
      مدت عضویت: 1240 روز
      امتیاز کاربر: 11372 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 2,309 کلمه

      با یاد خدا 

      چگونه ب اراده خداوند دسترسی پیدا کنیم ؟؟؟

      ما با اراده خداوند ب وجود و هستی میرسیم ، از وقتی ک یک‌ تک  سلولی هستیم ، از وقتی ک نطفه تشکیل میشه ما تمام‌و‌کمال متصل ب قدرت اراده الهی هستیم ، ولی ب مرور با اموزش های غلط و اطلاعاتی ک از اطرافیان و محیط دریافت میکنیم این اتصال کمرنگ میشه و منیت و‌منطق بوجود میاد؛

      ما چون‌تو‌خونواده بچه کوچیک‌داریم من‌ از استاد ک‌همیشه ب آیدا جان توجه میکردن ب برادرزادم ک الان حدودا  ۱۴ ماهشه خیلی توجه میکنم چ از نظر غذا خوردن و چ از اصل و طبیعیتی ک در بچه ها وجود داره ، همیشه همه میگن بچه ها معصومن‌و‌پاک و و‌توی دلشون هیچی نیست ، این کلمات رو ادم کلی میدید ولی با اگاهی از این نوشته های باور ساز ادم پی به اصل این کلمه ها میبره ، ازه بچه ها مانند یه لوح سفیدن ک هیچ‌نگرش و باور و‌فرمولی در ذهن و‌فکرشون نیست ، ما همگی اینجوری متولد شدیم ، سفید بدون هیچ منطق و منیتی ، و‌متصل ب قدرت اراده الهی ، و‌ایمان داشتیم و‌مطمئن‌بودیم ک همه ی چیزهایی ک نیاز داریم برای یک زندگی خوب رو ،در سطح بالاترین سطح خودش خدا برامون قرار داده ، برای همونم میبینیم ک بچه ها چقد با همه چیز راحت برخورد میکنن و زود یادشون میره ، وابسته هیچ چیز نیستن از هر چیزی تا وقتی ک لذت میبرن استفاده میکنن و‌بعدش خیلی راحت هر جا باشه رهاش میکنن، من ی براادر زاده دیگه هم‌دارم ک چن‌سال بزرگتر از اینه و اونم بارها شده ک‌دقت‌ کردم بهش رفته بودیم امامزاده خیلی راحت بدون اینکه دقدقه ای داشته باشه برا گم‌شدن ، کفشا و وسایلشو دم در رها کرده بود ، چون هیچ نگرش و‌ترسی در اینباره هنوز در ذهنش شکل نگرفته ؛ و خیلی راحتن و در ارامش ، بچه ها تصویر واقعی دارند و به منبع وصل هستند و نسبت ب هیچ چیز حس ترس و اضطراب و‌نبودن و‌نشدن و …. ندارند ولی ب مرور از اطراف یاد میگیرند و تصویر جدید میسازند ؛ مثلا برادر زاده ی  یک ساله ی من خیلی راحت با وسایل و عروسکهاش بازی میکرد و رهاشون میکرد بدون‌اینکه تصوری راحب گم شدن و برداشتن کسی و از دست دادن ، داشته باشه ، ولی وقتی چند بار به شوخی داداشم عروسکی ک اون باهاش بیشتر بازی میکرد رو قایم کرد و بهش گفت : کو عروسکت ، کجا رفت ، هاپو برد ؛ بچه نگاه های سر در گم داشت و هیچ تصوری از اون کلمات نداشت و این بچه تصویری راجبه از دست دادن و‌گم شدن در ذهنش نداره ، ولی با همین عمل برادرم ک چند بار هم تکرار کرد داره تصویر جدید در ذهنش پدیدار میشه ، تصویر ترس ، از دست دادن ، گم‌شدن ، و کسی برداشتن و ب دنبالش برای پس گرفتنش خشم و عصبانیت و جیغ زندهاش ک عروسکش برگردونده بشه ، درسته ک هنوز بچه است و زود هم در عرض چن دقه فراموش میکنه و بازم خیلی راحت عروسکشو رها میکنه ولی ب مرور ک همین ها تکرار میشه در ذهنش چیزای جدید ثبت میشه ، و ما هم هینجوری در شرایط مختلف اطلاعات مختلف تغییر کردیم و همیشه هم از اطراف اطلاعاتی دریافت میکنیم ک منطق و منیت رو بیشتر در ما افزایش میده وهر چقدر ک اینها بالاتر برن ، اتصال ب قدرت و اراده الهی در ما کمتر میشه ؛

      اراده و‌قدرا الهی همیشه با ما بوده  و جدا شدنی نیست این ما هستیم ک بواسطه استفاده کمتر از این قدرت ، ازش دور و دورتر میشیم ، و حالا میخوام بیینم برای اتصال ب قدرت الهی باید چیکار کنم چطوری باید با اون ماهیت واقعی خودم ارتباط برقرار کنم ، در اینجا اگاهی پیدا کردم ک اولین قدم رها کردن منطق و منیت هایی  ک‌هویت انسانی من رو تعیین میکنه ؛

      ترس ها ، اضطراب ها ، خشم‌ها 

      باید اول نظم شخصی داشته باشم ؛وقتی حرف از نظم میشه همیشه ب اطرافمون نگا میکنیم و‌فک میکنیم ک‌نظم اطراف و وسایلمون ، ولی ی نظم هایی باید در درونمون تغییر کنن، ک شامل ، فکر کردن ، حرف زدن ، و عمل کردن است ؛ همان طور ک ب نظم محیطمون اهمیت قائل هستیم باید ب نظم درونمونم اهمیت بدیم ؛ 

      ما خیلی سالها پیش رفته بودیم یزد ، و از اتشکده زرتشتیان ی تابلوی کارهای دستی خریداری کردیم ک روی تابلو ب جز تصویر اهورا مزدا ، نوشته ای وجود داره با مضمون ( اندیشه نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک )  این تابلو چندین ساله ک خونه ماست و در دیوار ورودی خونه ما قرار داره ، ما هیچوقت ب عمق این کلمات پی نبرده بودیم ، اولین بار ک من این نوشته های باور ساز رو‌خوندم تازه اومدم رو‌این‌تابلو‌و‌فهمیدم ک معنی اون‌کلمات چیه و‌چقد قابل تأمله ؛ همون موقع هم من ی تخته وایت برد  توی اتاق داشتم روی ی گوشه از اون تخته با ماژیک قرمز کلمه قرمژ رو‌نوشتم‌و‌ ی قسمتم با سبز ، و‌هر وقت چشمم براون دوتا رنگ میوفتاد در ذهنم چراغی روشن میشد ک الان در چ شرایط و‌تفکراتی هستم قرمز یا سبز ، واین خیلی برام نتیجه بخش بود و حس خوب و اون فلش مسیر ذهنیم رو‌بهم‌یاد اور میشد و‌مثل ی نشونه و علامته ؛ 

      نظم در افکار ک ایا اون افکار منفی و ازار دهنده افکاری ک منو ب حس های بد و‌ناراحت کننده و خشم‌و‌ترس میبره ، یا افکار سبز ک حس خوب و‌حال خوش و‌مثبت در من ایجاد میکنه ، هر چقدر ک افکارم سبز باشه یعنی با اون اصل و‌ماهیت خودم  در ارتباط ترم ، گفتار هم همینطور ، و البته باید دقت کنیم گاهی حرفی در ما ممکن است ک ایجاد حس بد رو‌نکنه ولی همون حرف در طرف مقابل حس بد و‌ناراحت کننده ایجاد کنه ک این گفتار هم در ردیف قرمز ها قرار میگیرند ، ما خانوم ها بارها شنیدیم ک‌یکی گفته اره رفتم ب فلانی ی حرفایی رو زدم و چزوندمش و با اینکه اون حرف در گوینده حس بد ایجاد نکرده ولی در شنونده حال بد و‌احساس بد ایجاد کرده ، اتفاقا همین دو سه روز پیش یکی از دوستان از مادرشون میگفتن ک یکی از اقوام صبی اومده خونشون و هم سر سفرشون نشسته هم چنتا حرف و تیکه انداخته ، و‌میگفت ک مادرم مدام ناراحته و اشک میریزه ، در همونجا من ب یاد این نوشته ها افتادم ک این‌ حرفها ب رنگ قرمزن ، هر چند ک خودم جز اون افرادیم ک از این مدل حرفا نمیزنم ولی بازم یاد اورم شدم ک حواسم باشه ؛

      و کردار نیک یا همون اعمال و‌نظم براعمال ، ک من اینجام خیلی مشکل داشتم ولی خب از اولین باری ک این نوشته هارو خوندم تا الان خیلی  تغییر کردم ، جز اون‌دسته افراد بودم ک‌همیشه خودشونو فدا میکنن، اصلا برنامه ریزی وکارای خودشون مهم‌نمیشه ، تا یکی ی چیزی ازشون‌میخواد« نه »نمیتونن بگن حتی اگه ب زحمت بیوفتن و براشون دردسر بشه و از کارای خودشون عقب بیوفتن، من همیشه با این مسائل درگیر بودم و کلی هم‌حس بد در من شکل میگرفت ، ناراحت و‌عصبی از کارها و برنامه ی خودم ک مونده ، و اینکه رفتم کار یکی دیگه رو را انداختم ، نه از اون‌کمک حس خوب داشتم‌ نه  از عقب افتادن کارای خودم ، و‌کلی برام ناراحتی و خشم و‌گاهی عصبانی و‌درگیری ذهنی پیش میومد، ولی الان خیلی فاصله گرفتم از اون رفتارام ، الان وقتی ک کاری پیش میاد و یا قراره عملی انجام بشه نگا میکنم ب حس و‌حال خودم ، مثلا بارها شده دوستی گفته ک باهم‌ بریم جشنی یا مهمونی ، اول نگاه کردم ببینم حال خودم با اون همراهی کردنه خوبه یا نه ، احساس خوبی پیدا میکنم یا نه ؛ قبلا هر طور شده بود اون طرف رو‌همراهی میکردم و اصلا ب خودم و حسی ک نسبت ب اون عمل دارم توجه نمیکردم و یا حتی کمک مالی ، من قبلا خودم پولمو جایی سرمایه گذاری کرده بودم ، و‌تو دستم پول نقد نداشتم داداشم ازم پول خواست و منم چون نه نمیتونسم بگم خودمو انداختم ب زحمت و یکم خودم جور کردم و یکمم از عزیزی قرض کردم و‌چون قرار بود ی ماهه برگردونه منم قول ی ماهه رو دادم ، و ی ماه شد و‌از برگردوندن داداشم خبری نشد و هم دست و بال خودم تنگ شد هم فکرم درگیر قرضی ک گرفته بودم شد ، رومم نمیشد ک ب داداشم بگم ، با هر زحمتی بود پول دوستمو با فروش سکه دادم و داداشم سر دومین ماه پول منو برگردوند من هم‌از اینطرف ک سکه قیمتش سر یکی دو ماه نزدیک دو برابر شد ضرر دیدم هم‌کلی فکر و خیال و اشفتگی ، در حالی ک میتونسم خیلی راحت همون اول اینکارو قبول نکنم ، میدونستمم ک ضرروی و‌واجب نیست ، حتی بعدش فهمیدم ک برای ثبت نام ماشین و سود دهی پولو  ازم گرفته  ، کلا اون عمل قرض دادن از اول حس خوبی بهم‌نمیداد ولی من انجامش دادم و کل اون مراحل قرمز شد ، حس و حال قرمز ، افکارو اندیشه های  قرمز ، عمل و کردار  قرمز ؛ ولی الان ب کوچکترین کارهام دقت میکنم ک این در من چ حسی رو بوجود میاره ایا اوکی و راضیم یا نه ، البته خب گاه گداری هم میشه ک ادم خلاف میلش عمل کنه ولی نسبت ب قبل خیلی تغییر کردم و ب خودمم ارزش قائل هستم و‌خودمو هم دوست دارم و همین باعث‌میشه ک خودمو اذیت نکنم ؛

      گزینه ی بعدی برای اتصال دوباره ب قدرت اراده خداوند ؛ تهیه ی غذای مناسب برای روحمون هست ؛ روح از اول در بالاترین سطح خودش قرار داره و اون سطح تغییری نمیکنه این ما هستیم ک با منطق و‌منیت همیشه جلوش مانع و  سدی میسازیم تا رسیدن ب خواسته ها همراه با کلی فشار و سختی باشه ، وگرنه روح همیشه در سطح بالا قرار داره و برای تجربه ی هر انچه ک در ذهن میگنجه اماده اس ، و ایمان داره ک‌شدنیه ، ولی ما در مسیر زندگی کلی باورهای محدود کننده و ترس ها و‌اما و اگر ها رو برای خودمون اموزش دیدیم و قرار دادیم و همین ها هم باعث شده اعتماد و‌ایمان ب رسیدن و تجربه ها در ما سخت باشه ، من با رسیدگی ب روح خودم و‌خوندن مطالبی ک دلنشینه وحاوی  اطلاعات مفید هست باعث افزایش مهارت کنترل ذهن خودم میشم ، یعنی در زمانی ک دارم یه مطلب خوب رو‌مطالعه میکنم و یا همین فایلای سایت تناسب فکری رو استفاده میکنم ذهنم در این مدت زمان ارومتره ، 

      خب قبلا من وقت خودمو با جمع های سمی و‌دوستانی ک کلی بحث‌های حاوی استرس و‌نگرانی از اینده و مشکلات بود میگذروندم و یا فیلم ها هم‌ک‌همشون پر از ناراحتی و‌دزدی و‌خیانت و‌مشکلات و‌گرفتاری هست و‌در تمام اون‌مدت زمان من ذهنم درگیر افکار منفی و‌قرمز میشد و بعد از اون هم باز ذهن درگیر و‌در تلاطم میشد و اصلا ارامش نداشت ، من صدای روحم و یا مهربانوی وجودم رو‌وقتی ک در ارامشم بیشتر درک میکنم ک همون وحی الهی در منه ، وقتی ک‌حال من اشفته است و‌پر از اطلاعات و‌اراده های انسانی و‌منیت و‌منطق دیگه در اون همه نجواهای ذهنی نمیشه صدای الهی درون رو شنید و‌همین هم باعث‌ دوری از قدرت اداره الهی میشه ، بس وقتی ک غذای مناسب برای روح باشه ذهن اروم میشه و همین ها باعث میشه بهتر و‌بیشتر نجواهای روح رو بشنویم و درک کنیم ک هدایت الهی است .

      گزینه سوم عشق ورزیدن ب زندگی‌: روزی ک من با این سایت اشنا شدم در بدترین شرایط خودم بودم ، و قتی ک‌شروع کردم و‌ادامه دادم هم همچنان اوضاع خوب و‌بهتر نشده بود ، در مسیر رسیدن ب ارزوها با قدرت ذهن یاد گرفتم ک همین لحظه حالمو دوست داشته باشم و‌بهش عشق بورزم ، همین شرایطی ک دارم ، اگه چاقی هست ، اگه اوضاع مالی نامناسب و یا روابط بد هست ، اول باهاش کنار بیام‌با همین شرایطم سعی کنم ک بهترین حالت ها رو داشته باشم و من همون موقع چون حال روحی خوبی نداشتم همیشه اطرافم شلوغ و‌نامرتب بود ، شروع کردم از سروسامون دادن ب اطرافم حتی کمدهایی ک لباس های اضافه وچیزایی ک‌

      استفاده نمیکردم همه چیو‌ مرتب میکردم حتی گوشیو خودمو چیزایی ک‌بهم ارامش میداد رو دانلو میکردم ، گوشی من پر بود از کلیپ ها و مطالب ناراحت‌کننده و جمله های شکست من همه رو یکی یکی تمیز ومرتب کردم ، کارایی ک میخواستم انجام بدم رو با حس خوب انجام میدادم و‌همین عشق ورزیذن ب زندگی با همون شرایط قبل باعث شد ک تغییرات اروم‌اروم در زندگی من نمایان بشه و‌انگاری من با پاکسازی اطرافم مانع ها رو برمیداشتم و زندگی در همه جا جریان پیدا میکرد، الانم بخوام بهتر بشه باید از همین الانی ک هستم لدت ببرم و هر کاری رو با احساس خوب انجام بدم کارهایی ک بهم حس بد رو‌میده اگه میتونم ک اصلا ‌انجام ندم ولی اگر مجبورم نگرشمو رو جوری تغییر بدم ک دوستش داشته باشم یا حس بد رو‌کم کنم .

      و‌راهکار بعدی توکل کردن به خداونده : توکل ک میگم یعنی رها کنی ب اراده خدا ، خیلی وقتا گفتم خدایا توکل میکنم بهت ولی بعدش از ترس اینکه نکنه خدا فراموش کنه یا سرش شلوغ باشه و حواسش ب خواسته من نباشه خودم چسبیدم بهش و سعی کردم خودمم دست بکار شم ، این یعنی من اراده خودمو هم وارد کردم و به اراده خدا واگذار نکردم ، در حالی ک وقتی میگیم خدایا توکل کردم بهت ، سعنی رها کن ، بدون‌نگرانی ، بدون ترس ، بدون هیچ فکری و‌منطقی ، رهااای رهااا ، جوری ک انگار انجام شده ، و مدیریت براورده شدن خواسته ها رو بخداوند واگذار کنم و خودم در ارامش بمونم و هدایت رو‌ی خدا بسپارم .

      به خدا ایمان بیاریم با تمام وجود توکل کنیم ، مانند نوزادی و‌بچه ی کوچیکی ک وقتی میندازیمش بالا دیگه ترس و‌نگرانی نداره و‌ب اطمینان دازه ک‌قراره بگیریمش واسه همون میخنده و ذوق میکنه از اون بالا انداختن ، ن‌ترسی ن اضطرابی داره 

      مثل همون بچه ب خدا اعتماد کنیم و‌در روبرو شدن با مشکل خودمونو دچار ترس و‌اضطراب نکنیم‌

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 22312 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته

      نشان های دریافت شده

      سطح مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 662 کلمه

      باسلام خدمت استاد عزیزم دوستان گرامیم 

      من خیلی شنیده بودم که بچه ها تا سن ۵ سالگی با خدا در ارتباط هستند برای همین که با یه چیز کوچیک شاد میشن و اگر هم از چیزی ناراحت بشن زود فراموش میکنن و بدنبال یه چیز دیگه میرن که شادی‌آور ادامه بدن 

      و ای کاش که همه پدر و مادرها آگاهی صحیح داشتن تا فرزندانشون به شکل صحیح بزرگ کنند تا وقتی بزرگ شد  خوب مغزش شکل گرفته باشه و یعنی اطلاعات صحیح تو ذهنش داشته باشه نیاز نداشته باشه کلاس اعتماد به نفس مثلا بره و بتونه از بچگی آینده خودشو بسازه به بهترین شکل موجود به امید اون روز 

      متوجه شدم که خداوند وقتی مارو متولد کرده همه چیز هایی که ما نیاز داشتیم برای یه زندگی خوب در اختیار ما در بالاترین حد خودش قرار داده اما ما والدین با آگاهی اشتباه جلوی دریافت اونو میگیریم نمی‌ذارم بچه ها به شکل صحیح بزرگ میشن البته اینم هست که ما هم خودمون چیزی بلد نبودیم 

      اینکه حیوانات در لحظه حال زندگی میکنن و هیچوقت نگران آینده و حسرت گذشته رو نمیخورن و هیچ وقت فکر نمیکننکه فردا چه غذایی بپزم هیچ وقت نگران آینده بچه‌شون نیستند هیچ وقت نمیگن کاش این کارو کرده بودم کاش اون کارو نکرده بودم و اینکه ما هم باید از اونها یاد بگیریم در لحطه حال زندگی کنیم به فکر گمگشته و آینده نباشیم و کارهایی انجام بدیم در طول روز که دوست داریم ازشون لذت می‌بریم اینجوری مثل اونها در لحظه زندگی می‌کنیم 

      و اینکه گوزن‌ها وقتی شکارچی بهشون حمله میکنه ترسشون به اوج میرسه و بعد از ۷ دقیقه دوباره ترسشون کلا فراموش میکنن و دوباره به همون جاییکه  شکارچی بهشون حمله کرده بود برمیگردن 

      اما ما انسانها وقتی از یه حرف کوچیک ناراحت بشین حداقل چند روز در ذهنمون نگه میداریم مدام بهش فکر می‌کنیم اینو گفت اینجوری گفت حالا فکر کنیم  یه اتفاقی برامون بیافته که خیلی بترسیم اینکه تا عمر داریم یادمون نمیره و همش بهش فکر می‌کنیم برای دیگران هم تعریف می‌کنیم و چقدر خوبه که ما هم به رفتار بد دیگران توجه نکنیم 

      نظم داشتن خیلی خوبه در تمام جنبه‌ای زندگیمون مخصوصا در افکارمون و اینکه خداوند هم در نعمتهایی که آفریده بالاترین حد نظم رعایت کرده مثلا طلوع و غروب خورشید هر روز صبح سر ساعت دقیقه ثانیه مشخصی خورشید طلوع میکنه و همین طور غروب میکنه 

      یا باریدن باران کلی فعل و انفعالات باید رعایت بشه و کلی تغییر ات جوی هوا صورت میگیره تا باران بباره و اینها همه بر روی نظم خداوند صورت میگیره 

      و اینکه افکار و گفتار اعمال ما هر کدام دونوع هستند افکار سبز و قرمز گفتار سبز و قرمز و اعمال سبز و قرمز  سبز نشانه خوبیهاست و قرمز نشانه بدیهیست و اینکه ما انتخاب میکنیم در طول روز چطور رفتار کنیم و چه نوع گفتار افکار اعمالی داشته باشیم 

      اینکه من قبلنا فکر میکردم غذای روح نماز خوندم روزه گرفتن اینهاست اما الان متوجه شدم غذای روح یعنی آگاهی صحیح به ذهنت دادن آگاهی درست درمورد افگار گفتار اعمالمون کسب کنیم غذای روح مناسبی هستند 

      اینکه عشق ورزیدن به خود اینکه کارهایی انجام بدیم که دوستش داریم 

      و یا اگر کاری دوست نداریم انجامش بدیم طوری انجام بدیم که به ما احساس خوبی دست بده دوستش داشته باشیم و خیلی خوبه که کاری دوست نداریم طوری انجام بدیم که راضی باشیم از خودمون احساس خوب ایجاد و کنیم  میشه یکم سخته مخصوصا اگر اون طرف دوست نداشته باشی از اول تا آخرش با خودت غر میزنی عجب غلطی کردم کاش اینکارو نمیکردم ولی وقتی کسی رو دوست داری ا ن کارم برات سخت باشه سعی میکنی حال خودتو خوب نگه داری منکه اینجوری هستم شما رو نمیدونم‌

      من قبلا میترسیدم خواست م رها کنم میگفتم چی میشه یعنی پن بهش نمیریم ولی الان متوجه شدم رها کردن یعنی اطمینان داشتن به خدا یعنی اینکه مطمئنی که خواستت برآورده میشه یعنی توکل میکنی به خدا از خدا میخوای که کمکت کنه موفق بشی پس خواسته‌ام رها میکنم میدونم مطمئنم یقین دارم باور دارم که خدا ند به بهترین شکل ممکن آرزو منو برآورده میکنه 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار زهره
      1402/02/04 23:14
      مدت عضویت: 380 روز
      امتیاز کاربر: 1720 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 425 کلمه

      سلام و درود ب فرمانروای جهان و جهانیان ،خداوند زمین و زمان

      سلام ب دوستان گرامی و استاد مهربان

      خدایا تو گواهی ،

      استاد از بچگی و شادی و آرامش میگوید ،که من نداشتم بدون علت ،در خانواده ای امن با پدر ی مهربان و مادری از خود گذشته،

      اما پر از ترس از مرگ از بیماری ،ترس از نگاه مردم ،از حرف،از همان بچگی از اخبار می ترسیدم و ازبلندی،از صدای بلند،از همان موقع ب خودم می گفتم چرا من اینطوریم.و هیچگاه ب کسی نگفتم وکسی نفهمید.از بچگی تلاش برای خواسته داشتن نداشتم بزرگ فکر کردن ،تلاش کردن.بی هدف.

      نور خورشید را نمیدیدم حضور خدا ،خودم را نمیدیدم،پر از درد جسمانی ،پر از اظطراب پر از خشم و اعصبانیت

      همیشه در توهم و شرک زندگی می کردم،من از اون گوزنها هم استاد یاد نگرفتم بودم و درونم پر از لرزش ،تنش، خدایا شکرت که اکنون همانظور گفتی شیطان تسلطی ب بندگانم نداره ،ب من نداره (خدایا سجده شکر میزارم)

      نه خدا را میشناختم ،نه قدرتش آگاه بودم،نه ایمانی در من وجود داشت،بی اعتماد بنفسی در من موج میزد و ترس رهبر و ملکه ذهنم بود.

      استاد از نظم نگم که فقط خانه ام نظم داشت و خانه ذهن و جسمم پریشانی و درد بود

      افکارم_هههههه فقط رنگ قرمز را میشناخت.   گفتارم را از دیگران پنهان میکردم و در ذهن با شیطان گفتار داشتم

      پس زندگی نا بسامانم ،اعمالم را معلوم می کردپر از هیچ در همه موارد زندگی

      برای دیگران خودگذشتگی بی مورد که هنوز پاشنه آرشیوم

      پس این موارد در غذا خوردن من هم مشهود بود،تند تند و داغ و بدون آرامش.

      معنی زندگی را زندگی باید کرد را تازه متوجه شدم، استاد عرفانی داشتم که ب من می گفت تو بوی مرگ میدهی ،بشکن این باور و خدارو باور کن،

      که این روز ،فقط همین روز و ب تو هدیه داده و از خیلیها گرفت و و و . ….و خدا را شاکر باش

      تازه معنی با عششق زندگی کردن ، با ذوق و شوق،با عششق ب پسرم بنگرم که هدیه بزرگ خداست،معجزه خداست،قدرت خداست ،ایمان داشتن ب 

      خداست،حضور خداست،وووووو…..همسرم ، پدرم ،مادرم همه زندگی من هستند و عششق زمینی من هستند ،خدایا بخاطرشون و ذره ذره زندگیم 

      شکرت شکرت

      و اما در آخر که خیلیها و من  باید درس پس بدهیم تا بفهمیم و بدرک آن برسیم 

      توکل= یعنی تو و کل

      توکل=یعنی تو و  خدا 

      توکل= یعنی تو و کل جهان هستی 

      توکل= یعنی تو ،خودت عششق خداوند هستی ودر فهم نمی گنجد که اگر برسد چون مولانا برقص در میاییم.

      خداوندا ،تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جووویم.

      سپااس خدا بخاطر اراده اش برای بودن  استاد مهربان در کنارمان برای 

      تغییرات

      (من ب دستان خدا خیره شدم ،معجزه کرد)

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار طاهره فروغی
      1402/01/25 22:04
      مدت عضویت: 1010 روز
      امتیاز کاربر: 35597 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 802 کلمه

      سلام خدای مهربونم 

      خداوندا زندگی با اراده خودت را به من بچشان 

      سلام استاد عزیز و دوستان خوبم 

      دنیای کودکی چه دنیای پاک و بی الایشی است و انسان کاملا با ارادهدخداوند زندگی میکند نه حریص هست و نه ناراحت و نه بی اعصاب و از تمام لحظات زندگیش لذت میبرد 

      یک کودک در لحظه زندگی میکنه 

      من وقتی بچه بودم خیلی ارامبودم و شاد و همش در حال بازی و اصلا از تنبیه ناراحت نمیشدم باز دوباره شروع به شیطنت میکردم شب که مبشد بلافاصله با ارامش با خوابی عمیق میرفتم که الان خیلی حسرت اون خوابو میخورم و نمیتونم اینقد راحت بخوابم 

      من در کودکی خانه ای بودم که سرتاسر شیشه بود و نور گرم الهی به درونم نفوذ داشت و گرمم میکرد با بزرگ شدن و دیدن اموزشهای اطرافیان لایه به لایه پرده بر روی شیشه ها کشیده شد و دیگه درونم گرم نبود و احسای بخ زدگی قلبم رو داشتم 

      و این یخ زدگی و سردی برای منطق و منیتم بود و باعث اضطراب و نگرانی در زندگیم شد 

      ولی در هر چیزی که دقت کنی اراده خداوند رو میبینی 

      مثلا عروس هلندی من الن برای خودش بدون استرس و افسردگی و غصه از کمبود ارزنش و یا جای خوابش اواز میخونه و برا خودش صحبت میکنه چون اون با اراده خداوند و نیروی لایتناهی در ارتباطه و هیچ شکی به خدا نداره و هیچ نگرانی نداره 

      وفتی میترسه دوباره بازم به همونجایی میره که صدایی شنیده و اصلا هیچی یادش نمیمونه ولی من تمام اتفاقات که برام پیش اومده و یا خودم تجربه نکردم و شنیدم و هیچ وقت یادم نمیره 

      مثلا من در زلزله طبس بودم و خواهرم حتی وقتی سرش گیج بره از ترس زلزله یک ان مکث میکنه و خیلی این ترس در یادش مونده و فراموش نمیکنه 

      و اتفاقات در ما حسی رو ایجاد میکنه که همیشه با نگرانی مواظبیم اتفاقی نیوفته ولی در زبان میگیم هیچ برگی بدون اذن خدا از درحت نمیوفته  ولی خودمون میخوایم از بروز اتفاقات جلوگیری کنیم 

      پس باید افکارمون رو تغییر بدیم و منیت رو در خودمون کمرنگ  کنیم تا به ارامش و اسایش درونی برسیم 

      پس باید 

      اول نظم شخصی داشته باشیم 

      ما همونطور که وسایلمون رو کارهامون رو منظم میکنیم باید افکار و گفتار و اعمالمون رو منظم کنیم 

      افکار شامل

       افکار سبز یعنی افکاری که در ما حس خوب ایجاد میکنه 

      مثل مهربانی و لذت و ارامش و امنیت و شادی

      افکار قرمز یعنی افکاری که در ما حس بد ایجاد میکنه 

      مثل ترس و استرس و نگرانی و عصبانیت و خشم 

      گفتار 

      گفتار سبز گفتاری که در ما حس خوب ایجاد میکنه 

      وقتی گفتارمون به این رنگ باشه رنگ سبز در دنیای پیرامونون پراکنده میشه و اتفاقات خوب برامون میوفته 

      گفتار قرمز  گفتاری که در ما حس بد ایجاد میکنه و باعث ایجاد اتفاقات بد در زندگیمون میشه 

      نکته مهم گفتار سبز هم باید در ما و هم در شنونده احساس خوب ایجاد کنه 

      نه اینکه من حسم خوب بشه که تلافی کردم و حس شنونده بد باشه 

      اعمال 

      اعمال سبز شامل رفتارهایی که که در ما احساس خوب ایجاد میکنه 

      مثل اب دادن یک گل پس فقط ملاک اعمال باید اعمال خودمون باشه  مثلا درسته که کمک کردن خوبه ولی اگر من از انجام یک کار احساس بد داشته باشم اگر به طرف مقابل نه بگم و احساس خوب از نه گفتن داشته باشم پس میشه جز اعمال سبز 

      اعمال قرمز رفتارهایی که در ما احساس بد ایجاد میکنه 

      مثل اسیب زدن به خودم  و پرخوری و عصبانی شدن 

      غذای مناسب روح 

      روح ما کامله و با قدرت لایتناهی در ارتباطه ما با توجه به احساس خوب و ارامش زمان بیشتری ذهن منفی باف و منطق گرا را تحت کنترل قرار میدیم 

      پس هدف اصلی از غذای مناسب روح ارتقا روح نیست بلکه افزایش مهارو کنترل کانون توجه ذهن میباشد 

      وقتی من بیشتر اوقاتم رو در این سایت میگذرونم باعث میشه ورودی های منفیم کم بشه و مرور افکار منفی کمتری دریافت میکنم 

      سومین راه عشق ورزیدنه 

      برای عاشق زندگی بودن باید 

      ۱_هرچی دوست داریم رو انجام بدیم 

      ۲_اگر در شرایطی و یا کاری هستیم که احساسمون بده باید نگرشمونو عوض کنیم و از انجام اون کار در خودمون احساس خوب ایجاد کنیم و به مرور حس خوبمون افزایش میابد 

      توکل کردن 

      خواستن ارزو و رها کردن ان یعنی توکل 

      یعنی من به چیز رو میخوام و دیگه نگران براورده نشدن اون نیستم و دنبال راهی برای اجرای اون نیستم 

      یعنی من میخوام و خدا راه رسیدن بهشو میزاره جلو پام و من در اون راه تلاش میکنم 

      وقتی رها میکنم احسای سبک بالی میکنم و احساس خوب این که مطمعنا به خواستم میرسم 

      توکل کردن بهم حس خوبی میده احساسی که پشتم نیرو وقدرت عظیمی ایستاده و من به هیچ قدرت و فردی نیاز ندارم 

      توکل احساس بی نیازی به دبگران رو بهم میده 

      توکل کردن بهم قدرتی میده که از قدرت خدا گرفته شده 

      توکل کردن بهم ارامشی میده که هیچ قرص ارامبخشی بهم نمیتونه بده 

      خداوندا با توکل به تو در این مسیر گام برمیدارم و میدانم که میتوانم خودم و تورا بهتر بشناسم و ارامش درونم بیشتر بشه

      خداوندت برای هدایت و حمایتت بی نهایت شکر 

      در پناه خدا باشید 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریبا فروغی
      1402/01/21 16:24
      مدت عضویت: 544 روز
      امتیاز کاربر: 14910 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 714 کلمه

      با سلام خدمت شما 

      اره این درسته که از کودکی تحت تربیت بزرگ تر ها بوده ایم و همیشه در ذهن ما زندگی واقعی را جور دیگر جلوه میدادند اما الان که این آگاهی رسیدم میبینم که اصلاً گفته ها و تربیت معلم ها بزرگتر ها و اطرافیان ما که از کودکی می خواستند به قول خودشون ما را تربیت کنند و کاری رو انجام بدیم که جلوی دیگران کار ناپسند این باشد همیشه فعل ما تحت تربیت بزرگترها بوده و در مورد جهان واقعی و خدای واقعی هم این شامل حالمان شده ،

      اگر در ذهن خودمان رفتار گفتار و اعمال سبز و رفتار و گفتار و اعمال قرمز را دسته بندی کنیم می توانیم راحت تر به این توجه کنیم که در طول روز چه رفتار گفتار و اعمالی را انجام می‌دهیم و در چه دسته بندی قرار دارند آیا کاری که می کنیم به ما احساس خوبی میدهد یا از اون احساس بدی داریم آیا با نگفتن به دیگران احساس خوبی داریم در صورتی که ممکن است درخواست کننده از ما ناراحت شود اما اینکه حال ما از نگفتن خوب است اهمیتی ندارد زیرا اگر درخواست او را قبول می‌کردیم و در عوض احساس بدی داشتیم نمی توانستیم به نحو احسن  این کار را انجام بدیم،

      همیشه باید در مورد اعمال خودمان دسته بندی برای کارهای مان قائل شویم و کاری را انجام بدیم که در دسته بندی اعمال سبز ما قرار می‌گیرد در طول روز کارهایی را انجام بدیم که احساس خوبی را به ما میدهند و از اعمال قرمز و کاری که احساس بدی به ما میدهد دوری کنیم ،

      همانطور که جسم ما برای زندگی کردن و حیات خود به غذا و آب نیاز دارد به استراحت و کارهای روزمره ما نیاز دارد روح ما هم به غذای مخصوص خودش احتیاج دارد آرامش ذهنی احساس خوب شادی و توکل می تواند غذای روح ما باشد در صورتی که با ایجاد شرایط خوب همراه باشد گاهی اوقات هم ممکن است که در شرایطی دلخواه خود نباشیم اما باید حواسمان به غذای روح خودمان باشد و از غذای درست و خوبی برای تغذیه روحمان استفاده کنیم و از اندوه و ناراحتی عصبانیت و بی حوصله بودن در شرایطی که دلخواه ما نیست بپرهیزیم تا به شرایط دلخواه خودمان برسیم اون وقت ما میتوانیم غذای روح خودمان را در هر شرایط فراهم کنیم و یک ذهن و یک روح یکسان در موقعیت های مختلف داشته باشیم ،

      این مورد که باید عاشق زندگی خودمان باشیم برای من بسیار جالب و دوست داشتنی بود و از خواندن این مورد درس خوبی گرفتم اینکه واقعاً عاشق زندگی خودمان باشیم خیلی مهم است زیرا وقتی انسان خودش و شرایط زندگی و داشته ها و نعمت های خودش را دوست دارد دیگر به انسانهای دیگر حسادت نمی کند خشم نمی ورزد و انسان های دیگر را هم با عشق دوست دارد و از بین متن های خودش استفاده خوبی می کند و دائماً در حال احساس خوب داشتن از داشته هایش است و اهداف دیگری هم که دارد با احساسی خوب و عشق فکر می کند،

      یک عشق ورزیدن دیگر هم در زندگی برای خودمان هست جسم خودمان روح خودمان و آنچه که با اراده خدا در ماه شده است چشم خودمان دست خودمان و هر چیزی که تصمیم خدا برای خلقت ما بوده وقتی که وجود خودت را دوست داشته باشی هم می توانی انسان ها و موجودات دیگر را هم دوست داشته باشی و عشق در رسیدن تو واقعی تر خواهد بود 

      اینکه درباره خواسته ها نگران نباشیم و همش دائماً برای آنها تلاش کنیم و فکر نکنیم یعنی ذهن خودمان را درگیر نکنیم این نیست که از او خواسته دست کشیده ایم بلکه معنی اش از این گفته این است که به خدا توکل کردیم و در راه رسیدن به این خواسته صبر میکنیم 

      باید خواسته هامون رو رها کنیم و هر روز خودمون رو با احساس خوب و ایمان داشتن باور داشتن به این که من با اراده ی خدا به این خواسته میرسم توکل کنیم به قدرت اراده خدا تا در زمان خودش برای ما اتفاق بیفتد ،

      در اینجا منظور از رها کردن راجب خواسته ها همون توکل داشتن به خداست و نگرانی نداشتن راجب اجابت خواسته مون ‌، 

      از خوندن و گوش دادن به این موزیک آرامش بخش خیلی لذت بردم و دوست دارم بیشتر در این مسیر باشم و همیشه احساس خوب داشته باشم 

      با تشکر از شما

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار السا فرزانه
      1401/09/16 21:25
      مدت عضویت: 558 روز
      امتیاز کاربر: 59264 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 531 کلمه

      به نام خدایی که برای بندگانش کافی ست ❣️

      عرض سلام خدمت استاد عزیز و دوستان هم مسیر در آکادمی تناسب فکری 

      زندگی شگفت انگیز است وقتی اجازه دهیم صدای منیت و منطق ما خاموش و شهود الهی در ما جریان پیدا کند، وقتی به اصل و ریشه ی خود باز میگردیم و خودمون رو در معرض خدا قرار میدیم. 

      ما خودمون رو در معرض خودمون قرار دادیم. 

      سعی میکنیم خودمون همه چیز رو کنترل کنیم. با ذهن و محدودیت بشری، به قدرت و اراده ی خدا فکر میکنیم. و با حساب دو دو تا، با تمام ویژگی های مثبت و منفی درون مون سعی در درک عظمت خداوند داریم غافل از اینکه خدا جز خیر و نور نیست. 

      اگر بتونیم تا حد امکان چشم روی بعد منفی و منطقی درون مون ببندیم، خدا در قلب و روح ما جاری میشه. اما تا وقتی با ذهن محاسبه گر بشری به جهان هستی و قوانینش بنگریم، خود به خود اراده ی خودمون مسلط و جاری بر امورمون هست و نیک میدونیم که تسلط و اراده ی خودمون نتیجه ای جز نگرانی و ناامیدی نداره. 

      مهمترین عاملی که بین ما و خدا -اصل و ریشه ی وجودمون- ، مانع شده خاموش شدن شهود الهی هست. اگر بتونیم صدای ذهن رو کنترل کنیم ، اراده ی ما با اراده ی خدا هم راستا میشه و ما میتونیم هر کاری که دوست داریم انجام بدیم، در غیر این صورت، همواره از اونچه در پیرامون مون وجود داره احساس نارضایتی میکنیم چون خدا درون ما نیست نتیجتا همیشه پر از دغدغه و نگرانی هستیم و تمام وقت و انرژی مون رو صرف میکنیم تا به چیزهایی برسیم که قابل دسترسی به نظر نمیان. 

      اما وقتی به افکارمون نظم ببخشیم، خود به خود صدای ذهن آهسته تر و آهسته تر میشه. رفته رفته توکل جای صدای ذهن رو میگیره و نور وجود ما تحت تاثیر خدا ، غلیظ میشه و هر چه نور درونمون غلیظ تر باشه بخش منفی (و تمام ویژگی های منفی مثل بخل، کینه، حسادت، و…) کمرنگ تر میشه. وقتی نگاهمون به خودمون ، بخشی و تکه ای از خداوند باشه انتخابهامون برای شادی نامتناهی میشن و سور و شور مون از تجربه های تازه و زندگی ای با رنگ خدا ریشه میگیره. خداوند ما رو موجوداتی گسترده و پیوسته و گستراننده خلق کرده . اگر اینو درک کنیم و به این ویژگی که خدا در ما نهاده اجازه نقش افرینی بدیم، اگر تقویتش کنیم، همیشه به بیشترین آرامش و شور و شعف دست داریم.

      ما با دور شدن از خدا، و از دست دادن شهود و شناخت واقعی مون نسبت به خدا، خدا رو مقابل خودمون دیدیم در حالیکه اگر توکل واقعی به خدا داشته باشیم، یعنی خدا رو منبع اعتماد و اطمینان مون بدونیم ، ایمان بیاریم فقط خداست که میتونه برای ما همه کار کنه، به لطف و مهربانی و کفایتش تکیه کنیم زندگی اعجاب انگیزی خواهیم داشت و لحظه ای آرامش رو از دست نمیدیم. 

      یادمون باشه که خدا درون ماست، نه روبروی ما. 

      همون خدایی که اراده ش با مهر و حمایت  در هر ذره ی هستی جاری هست و لحظه ای، حتی ذره ای این جریان الهی قطع نمیشه و استاپ نداره، این ماییم که باید به این جریان گرم و پر نعمت و خیر وصل باشیم. ❣️❣️❣️

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 4 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار fatmhadly85@gmail.com
      1401/01/28 02:52
      مدت عضویت: 1183 روز
      امتیاز کاربر: 5422 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,774 کلمه

      به نام خدایی که در این نزدیکیست 💖💖💖

      سلام 🖐️

      قسمت سوم : زندگی با اراده خداوند 🌷🌷

      چقدر نوشته های متن این قسمت زیبا و قشنگ و دلنشین بود من  که از خوندشون  لذت بردم   🥰🥰🥰😍😍😍🤩🤩🤩🥳🥳🥳😘😘😘

      یادمه اون زمان که کوچیک بودم و هنوز مدرسه نمی‌رفتم همیشه در حال بازی و شادی و بالا و  پایین پریدن بودم و اصلا نگران هیچ چیز نبودم نه از کسی کینه به دل داشتم نه به کسی حسادت میکردم ، نه دروغ میگفتم ، نه استراس و اظطراب ، اگه قهر میکردم خیلی زود آشتی میکردم ،  …..پاک پاک معصوم و بی‌گناه یادمه اون زمان فکر میکردم که خدا یک تکه نور خیلی خیلی بزرگ که نورش همه جا هست و اصلا فکر نمی‌کردم که خدا تو آسموناست  ولی کم کم که بزرگتر شدم و ، وارد مدرسه شدم دیگه از دوستام و معلم هام و اطرافیان چیزای جدید شنیدم و یاد گرفتم کلاس سوم چهارم بودم که توی کتاب دینی مون چیزای خیلی ترسناک در مورد خدا و جهنم و عذاب قیامت نوشته بود و معلم دینی مون با قاطعیت برامون درس میداد و از قیامت و آتش دوزخ و پل سراط حرف میزد و من کم‌کم از خداوند ترسیدم یادمه از معلم مون پرسیدم خداوند کیه؟ و کجاست ؟ بهم گفت نباید درباره خداوند زیاد کنجکاوی و پرس‌وجو کنی و خداوند تو آسموناست  معلم مون می‌گفت  دروغ گو دشمن خداست، اگه فلان کار کنی اون دنیا باید جوابگو باشی  ، این دنیا دار مکافاته ، دست از پا دراز کنی میبرند جهنم ، اونجا یک پل هست که از مو نازک تر و از شمشیر تیزتر و برنده تر که باید بتونی از روش رد شی اگه بهشتی باشی و نامه اعمالت دست راست باشه میتونی از روش رد بشی ولی اگه نامه اعمالت دست چپت باشه که دیگه خدا خودش به دادت برسه این پل شکافته میشه و مستقیم میری میوفتی تو عمیق ترین قسمت جهنم و دیگر اونجا حال و روزت معلومه با شنیدن این حرفا کم کم باورای من شکل گرفت و ترس و نگرانی های من شروع شد و دیگه از اون زمان تا همین قبل از آشنایی با این مسیر زیبا از خدا و آتش و جهنم و قیامت و عذاب شب اول قبر هراسان بودم البته هنوزم میترسم  و همیشه تصاویر جهنم و قیامت و خداوند شکنجه گر و آتش و عذاب در ذهنم مجسم میشه و این طوری شد که از خداوند دور شدم و همیشه این تو ذهنم بود که من کجا و خدا کجا چرا من باید بهش نزدیک بشم اصلا من کی باشم که بخوام بدون واسطه چیزی از خدا بخوام هر چیزی که خودش صلاح دونسته نصیب و قسمتم کرده و من باید به چیزی که خداوند برام مقدر کرده قانع باشم و اعتراضی هم نداشته باشم و اگر ناشکری کنم همونم ازم گرفته میشه واین طوری شد که منطق یا همون منیت در من شکل گرفت و من دیگه سعی کردم که کارامو خودم انجام بدم و به کم قانع باشم ، سرم به زندگی خودم باشه و به فکر آخرتم باشم و زیاد به این دنیا دل نبندم چون فانی و زودگذره. 

       حالا که خوب فکر میکنم میبینم که ما از بچگی با کلی باور و عقاید غلط و اشتباه بزرگ شدیم و اونا رو آموزش دیدیم و تقریباً نتونستیم از زندگی و زنده بودن مون لذت ببریم و تموم این باورها در زمان خودش به درستی وارد عمل میشن مثلاً درسته که میگیم خداوند صاحب قدرت و جهان و خداوند اداره می‌کنه ولی از نظر عقلی و منطقی اگه بچه مون بخواد مثلاً با دو ستش بره بیرون و یک ساعت دیرتر از اون زمانی که گفته بیاد خونه دیگه دل مون آشوب میشه و زمین و زمان و بهم میدوزیم که چی شد چرا دیر کرد ، چه اتفاقی افتاد ؟ تا اون بچه بیاد برسه خونه دل مون هزار تا راه می‌ره و دست و پا می‌زنیم و تقلا می‌کنیم که خودمون برای امنیت و سلامت بچه مون کاری انجام بدیم کاری انجام بدیم  واصلا فراموش میکنیم که خدایی هست و این  بچه امانت دست ماست خداوند اونو به ما بخشیده خودش حواسش هست و بیشتر از ما مراقبشه ولی ما چه کار می کنیم  میایم این وسط کار و خراب می‌کنیم و به بچه مونم بی اعتمادی و ترس و اظطراب داشتن و آموزش میدیم در واقع بهش زبانی میگیم که در پناه خدا ولی در عمل نشون میدیم که خداوند نمی تونه تو رو در پناه خودش حفظ کنه جهان نا امنه و خودت باید حواست به خودت باشه مثلاً همسر خود من خیلی پیگیر اخبار و حوادثه و همیشه میگه که دنیا نا امنه ، تقریباً به هیچ کس اعتماد نداره ، همیشه مضطرب و نگرانه و این ترس و اضطراب و مدام به ماهم منتقل می‌کنه ، هرچی میگم بابا اینقدر بدبین نباش این طوریام که تو فکر می‌کنی نیست ولی اصلا گوشش بدهکار نیست میگه شما تو خونه ای از دنیای بیرون اطلاع نداری بیرون پر از گرگه راستش از بس از این حرفه روا میزنه روی منم تاثیر گذاشته منم زمانی که همسرم خونه نیست حتی زمانی مامور آب و برق گاز که واسه شماره برداری میان  می ترسم که در و ،باز کنم چون سریع همون لحظه حرف همسرم که میگه دنیا نا امنه تو ذهنم دانلود میشه و من میترسم که خدایی نکرده اتفاق بدی بیوفته و در رو باز نمی‌کنم و این طوری

      و خود مونو از خالق و منبع اصلی وجود مون جدا و دور کردیم و حالا خیلی دلم میخواد که ترسام از بین برن و به آرامش برسم  

      ومن خیلی دوست دارم که  با خدا دوست بشم خدایی که وجودم از وجودش موجود شده ،خداییکه از لحظه شکل گرفتن من تا این لحظه کنارم بوده مراقبمه و هر چیزی که ازش خواستم بهم بخشیده حالا باید چه کار کنم که دوباره این ارتباط و اتصال برقرار بشه برای اینکار باید افکار مربوط به منیت و منطق مو رها کنم تا بتونم اراده مو همسو کنیم با اراده خداوند و خیلی دوست دارم که ایمان به اون درجه ای برسه که حظور خداوند در تمام لحظات زندگیم  حس کنم و ایمان داشته باشم که وقتی خداوند هست از هیچ کس و هیچ چیزی نترسم و مطمئن باشم که خداوند همیشه مراقب من و خونواده ام هست ولی متاسفانه هنوز این ترسها همراه من هست و امیدوارم که در این مسیر بتونم باورای نادرست مو از بین ببرم برای این کار باید یه نظم و سر سامانی به درونم بدم  و اینم میدونم که تا درونم تغییر نکنه در بیرون زندگیمم تغیری به وجود نمیاد والان مدتیه که دارم تمرین میکنم ان شا الله که یاد بگیرم و لذت ببرم 

      من عاشق نظم و ترتیب در زندگی هستم و همیشه سعی میکنم که خونه ام تمیز و مرتب باشه و به بچه هام تذکر میدم که داشتن نظم و انضباط خیلی خوبه و خیلی خوبه که هر چیزی سر جای خودش باشه تا زمانی که به اون وسیله نیاز داری خیلی زود بتونی پیداش کنی و اون لحظه سردر گم نشی و  همیشه افرادی رو که ظاهر تمیز و مرتب دارن تایید و در ذهنم تحسین شون می کنم اما هیچ وقت فکر نمی کردم که درون افراد هم  باید تمیز و مرتب باشه همین الان یاد این شعر افتادم که میگه صورت زیبای ظاهر هیچ نیست ای برادر سیرتی زیبا بیار این یعنی زیبایی درون خیلی مهمتر از زیبایی بیرونه خب حالا چطوری درون مونو مرتب کنیم با نظم بخشیدن و سر و سامان دادن به افکار ، گفتار و اعمال مون ۱- افکار : از این به بعد باید افکار مونو به دو دسته ی سبز و قرمز تقسیم کنیم از کجا بفهمیم که افکار سبز چه افکاریند و افکار قرمز چه افکاری هستند ؟ افکار سبز افکاری هستند که بهمون آرامش میدن  مثل فکر کردن در مورد لاغری و تناسب اندام ، سلامتی ، ثروت ، لحظه های شاد کنار عزیزامون بودن ….. افکار قرمز افکاری هستند که وقتی در ذهن مون در حال رژه و رفت و آمد هستد باعث بهم زدن آرامش مون میشن مثل فکر کردن به چاقی و اضافه وزن ، بیماری ، فقر و تنگ دستی ، لحظات ناراحت کننده در زندگی مون …. 

      گفتار : گفتارمونم باید مثل افکارمون به دو دسته ی سبز و قرمز تقسیم کنیم گفتار سبز ، گفتار قرمز در مورد دسته ی اول یعنی گفتار سبز باید حرف زدن مون طوری باشه که هم در خودمون و هم در شنونده احساس خوب ایجاد کنه .و گفتار قرمز حرفایی هستند که موقع رد و بدل شدن بین گوینده و شنونده احساس بد ایجاد می‌کنه پس تکلیف مون مشخص شد از این بعد دیگه باید حواس مون باشه که با گفتار مون چه رنگی رو در دنیا منتشر می‌کنیم . 

      ۳-اعمال : اعمال مونم باید به دو دسته تقسیم کنیم ۱_ اعمال سبز ، ۲_ اعمال قرمز و اما اعمال سبز رفتار های هستند که انجام شون در ما احساس خوب ایجاد کنه . و اعمال قرمز رفتارهایی هستند که در ما احساس بد ایجاد می‌کنه اعمال سبز مثل موسیقی گوش دادن ، کمک به دیگران در وقت نیاز ، دوش گرفتن  ،، تفریح و انجام هر کاری که باعث بشه حال مون خوب بشه .بعد از انجام این کار ها که فکر نمیکنم کا راحتیم باشه بعدش توکل کنیم به خدا و بقیه شو به خودش بسپاریم من خودم بعد از خواندن این متن خیلی حالم خوب شد و مطالب برام خیلی جالب بود چند روز که دارم تمرین میکنم که بتونم یه نظمی به درونم بدم ولی انگار خیلی نا مرتب  و آشفته ست و فکر میکنم که حالا حالا ها طول می‌کشه تا منظم بشه خب طبیعی هم هست که فعلاً نتونم درست عمل کنم و فعلا نتونم رنگ سبز از خودم منتشر کنم درست مثل لاغری که مدام به خودم یاد آوری میکنم که من یک شبه چاق نشدم که حالا بخوام یه شبه لاغر بشم و سعی میکنم که در مسیر باشم و صبور باشم و از مسیر درست خارج نشم اینجا هم همون طوره  من این همه سال با ذهن مشوش و نا مرتب زندگی کردم و این همه باور و عقاید نادرست در مورد خداوند متعال از بچگی آرام آرام در ذهنم نهادینه شده و باعث دوری من از خداوند مهربونم شده حالا تازه  من شروع کردم به مرتب و منظم کردن ذهن و درونم و به خدا توکل کردم تا در این مسیر کمکم کنه ان شا الله که بتونم این مسیر سبز و زیبا رو با آرامش طی کنم و مطمئنم که در این مسیر چیزهای زیبا و دوست داشتنی زیادی نصیبم میشه و طریقه درست زندگی کردن و زنده بودن و یاد می‌گیرم و خودمو در آغوش پر مهر خدای مهربونم حس میکنم  استاد ممنون که کمک میکنید تا حال مون خوب بشه و به آرامش برسیم و خداوند مهربان و بهتر بشناسیم .🌹🌹🌹

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار shahrbanou1346
      1400/11/01 20:53
      مدت عضویت: 1388 روز
      امتیاز کاربر: 22276 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,644 کلمه

      با سلام و درود محظر استاد گرامی  و دوستانی که  خواننده این دیدگاه هستن .

      درس این جلسه  بسیار مهم به نظرم اومد …

      تصمیم گرفتم برای یادگیری بیشتر و بهتر خلاصه اونو به شکل دیدگاه ارسال کنم .

           ●●●●●●●●●●●

      چگونه به اراده خداوند دسترسی پیدا کنیم!؟؟؟

      برای اتصال به قدرت اراده الهی باید با ماهیت واقعی خود ارتباط برقرار کنیم و این کار از طریق رها کردن معیارهایی است که منطق ما با آنها هویت انسانی ما را تعیین می کند.

      از طریق انجام مراحل زیر می تونیم به شکل عالی این کار را انجام دهیم:

      ●1- داشتن نظم شخصی 

      ایجاد نظم شخصی در تمام ابعاد وجود، اولین قدم برای دستیابی به قدرت اراده الهی است.

      برای از بین بردن معیارهای تعیین کننده هویت انسانی باید نظم شخصی در زندگی خود ایجاد کنیم….

      نظم شخصی داشتن شامل نظم در فکر کردن، حرف زدن و عمل کردن است.

      نظم درونی شامل سروسامان دادن به افکار، گفتار و رفتارهایمان است.

      ● ۱-  افکــار

      باید افکار را به دو گروه افکار سبز و  قرمز دسته بندی کنیم.

      ■افکار سبز: افکاری هستند که در ما احساس خوب ایجاد می کنند.

      ■ افکار قرمز: افکاری هستند که در ما احساس بد ایجاد میکنند.

      به راحتی می توانیم این دسته بندی را درباره افکاری که در ذهن ، مرور می شود اعمال کنیم..به سادگی قابل تشخیص است که چه فکری چه احساسی در ما ایجاد میکند؟

      ●افکاری که احساس ترس، نگرانی، خشم، حسرت، اندوه، عصبانیت و … ایجاد می کند را در دسته افکار قرمز قرار می دهیم.● افکاری که احساس مهربانی، لذت، آرامش، امنیت، شادی و … ایجاد می کند را در دسته افکار سبز قرار می  دهیم.

      ● میزان رنگ قرمز تضمین کننده ادامه شرایط زندگی ما در وضعیتی است که مورد رضایت و لذت ما نخواهد شد و میزان رنگ سبز تضمین کننده ادامه شرایط زندگی ما در وضعیتی است که مورد رضایت و لذت ما خواد بود.

      ●  ۲- گفتــار:

      در مورد گفتار هم باید مانند افکار عمل کنیم.

       گفتار خود را به دو گروه گفتار قرمز و گفتار سبز تقسیم بندی می کنیم.

      ■ گفتاری که در ما و شنونده احساس خوب ایجاد می کند را در گروه گفتار سبز و گفتاری که در ما و شنونده احساس بد ایجاد می کند را در گروه گفتار قرمز قرار می دهیم.

      از این پس باید مراقب گفتار خود باشیم که با کلام خود چه نوع رنگی را در دنیای پیرامون خود پراکنده می کنیم.

      رنگی که در پیرامون خود گسترده می کنید نمایانگر تجربیاتی است که در دنیای مادی خواهید داشت.

      اگر رنگ پیرامون ما متمایل به سبز باشد مطمئن باشید اتفاقات و شرایطی را در زندگی تجربه خواهید کرد که در شما احساس خوب ایجاد می کند.

      اما اگر رنگ پیرامون ما متمایل به قرمز باشد بیانگر این واقعیت است که اتفاقاتی را در زندگی روزمره تجربه خواهیم کرد که شرایط احساسی نامناسبی برای ما به همراه خواهد داشت.

      نکته قابل توجه اینکه در تقسیم بندی گفتار خود دقت داشته باشید. ممکن است گفتاری را بیان کنید که تصور کنید در شما احساس خوب ایجاد میکند اما اگر  مطمئن هستید در شنونده احساس بد ایجاد خواهد کرد. از به کار بردن آن گفتار خودداری کنید ….

      مانند زمانی که من  نسبت به فردی احساس ناراحتی و خشم دارم و به دنبال فرصتی هستم تا حرفهایی که بعنوان جواب رفتار و گفتار او آماده کرده ام را به او بزنم.در این شرایط شاید تصور کنید که من با تلافی کردن احساس راحتی می کنم و این گفتار را در دسته گفتار سبز قرار دهید.در صورتی که گفتار سبز،  گفتاریست  که هم در گوینده و هم در شنونده احساس خوب ایجاد می کند.

      ● ۳-  اعمــال

      در مورد اعمال نیز باید مانند دو موضوع قبل عمل کنیم و اعمال خود را به دو دسته اعمال سبز و قرمز دسته بندی کنیم.

      اعمال سبز رفتارهایی هستند که درما احساس خوب ایجاد می کند.اعمال قرمز رفتارهایی هستند که درما احساس بد ایجاد می کند.

      ● نکته مهم   :

      توجه داشته باشید که ملاک عمل کردن ،   فقط خودتان هستید.

      به عنوان مثال :

      ما به  یه یک گلدان آب می دیم .این رفتار  از طرف گلدان واکنشی به همراه نداره . بنابراین احساس ماست که تعیین کننده سبز بودن رفتار ماست .

      همچنین ممکن است شما در پاسخ به درخواست کمک فردی پاسخ منفی بدید و پاسخ شما در فرد مقابل احساس بد ایجاد کنه  اما شما از اینکه تونستید  پاسخ منفی بدید احساس خوبی پیدا کنید  چرا که اگر می خواستید درخواست فرد را قبول کنید  ممکن بود   شما دچار مشکل بشید  و احساس بد در شما ایجاد می شد….

      بنابراین در این مورد پاسخ منفی دادن به درخواست دیگران در عین حالی که در فرد درخواست کننده ، احساس بد ایجاد می کنه اما در دسته اعمال سبز قرار می گیره چون با پاسخ منفی دادن  ،خودتونو  را در مشکلی که باعث استرس و نگرانی و ناراحتی  میشه  قرار نداده اید.

      ● رفتارهایی که با خودتان دارید را هم باید به دو گروه رفتار سبز و قرمز تقسیم بندی کنید.

      .

      رفتاری که باعث آسیب به جسم شما میشه را باید متوقف کنید.

      پرخوری کردن، عصبانی شدن، خود را سرزنش کردن و هر عملی که باعث آسیب جسمی و روحی به خودتون می شه را باید متوقف کنید و در گروه اعمال قرمز قرار بدید.

      در مقابل اعمالی را درباره خود تکرار کنید که در شما احساس خوبی ایجاد می کنه .

      ● دوش گرفتن، موسیقی گوش دادن، رقصیدن، تفریح کردن، به پارک رفتن و … شامل رفتارهای سبزی هستند که در شما احساس خوب ایجاد می کند.

      ●  ۴- غذای مناسب برای روح خود تهیه کنید.

      باید با انتخاب آگاهی مناسب و توجه کردن به آن از طریق خواندن، شنیدن، صحبت کردن و تماشا کردن غذای مناسب در اختیار روح خود قرار بدهیم .

      به این صورت همزمان با ایجاد نظم شخصی که منجر به کاهش توجه به منطق و در نتیجه سنجش خود بر اساس معیارهای بیرونی می شود، روح خود که در ارتباط دائم با منبع جهان هستی است را تقویت می کنیم.

      ذکر این نکته در اینجا لازم است که روح ما کامل است و نیازی به تقویت شدن ندارد و ما نمی توانیم روح خود را کاملتر کنیم چون از همان ابتدا در حالت تعالی خود قرار دارد اما با توجه به موضوعاتی که احساس خوب از جمله آرامش در ما ایجاد میکند زمان بیشتری ذهن منفی باف و منطق گرای خود را تحت کنترل در می آوریم.

      ●  پس هدف اصلی از تهیه غذای مناسب برای روح ارتقاء کیفیت روح نیست بلکه افزایش مهار و کنترل کانون توجه ذهن می باشد.

      زمانی که ما صرف خواندن این نوشته و نوشته های مانند این می کنیم  به میزان قابل توجهی از هجوم افکار منفی در ذهن ما کاسته خواهد شد و زمانی که این کار را به عادت روزانه خود تبدیل کنیم پس از مدتی به طور کلی مرور افکار منفی در ذهن  ، کاهش پیدا می کنه .

      ●   ۵ – عشق ورزیدن به زندگی 

      پس از آنکه نظم شخصی در زندگی خود ایجاد کردیم و دادن غذای مناسب به روح از عادت های روزمره ما شد حالا نوبت به عشق ورزیدن به زندگی است.برای اینکه عاشق زندگی شویم کافی است این دو کار را انجام دهیم.● 1- هرآنچه را دوست داریم انجام دهیم را حتما انجام دهیم.● 2- اگر کاری را انجام می دیم  که دوست نداریم باید با تغییر نگرش ،  آن کار را به گونه ای انجام دهیم که دوستش داشته باشیم یا حداقل انجام آن باعث احساس بد در ما نشود.

      بنابراین در هر شرایطی هستید سعی کنید نگرش خود درباره شرایط موجود را به شکلی تغییر دهید که احساس بد کمتری در شما ایجاد کند.

      پس از مدت کوتاهی می تونید در همان شرایط ، مواردی را پیدا  کنید که نه تنها احساس شما را بد نمی کند بلکه باعث ایجاد احساس خوب در شما می شود.

      در ادامه   روند یافتن شرایطی که احساس خوب در ما ایجاد می کنه ، گسترش پیدا می کنه و اتفاقاتی رخ می دهد که ما در مسیر انجام کارهای مورد علاقه  هدایت می شویم‌.

      هرکاری که انجام می دهید را با اشتیاق انجام دهید.

      اگر فروشنده هستید کار خود را با عشق انجام دهید نه از روی اجبار و برای دریافت دستمزد برای گذران امور زندگی.

      اگر در حال یادگیری مهارتی هستید با عشق و علاقه مراحل مختلف آن مهارت را بیاموزید و تکرار و تمرین کنید.

      اگر کالایی را برای فروش قرار داده اید به کالای خود عشق بورزید، در اینصورت عشق و اشتیاق خود را به مشتریان خود ارائه می دهید و آنها مشتری همیشگی شما خواهند شد.

      ●  ۶ –  توکل کردن به خداوند

      در کتاب های زیادی درباره رها کردن خواسته ها خوانده  بودیم‌ اما درک این موضوع که چگونه هم خواسته  را بخواهیم و هم  آن را رها کنیم برایمان واضح نبود.

      اما با درک این آگاهی ها  به این نتیجه می رسیم  که رها کردن همان توکل کردن است.

      ما خواسته خود را رها می کنیم به این معنی که نگران برآورده شدن آن نیستیم و با اشتیاق سعی می کنیم در مسیر تجربه کردن خواسته ها هرکاری از دستمان بر می آید انجام دهیم و مطمئن باشیم که خداوند که قادر مطلق است و قدرت اراده او بر جهان هستی گسترده است ما را به سمت تجربه آرزوهایمان هدایت می کند.

      وقتی توکل می کنیم در واقع مدیریت برآورده شدن خواسته ها را به خداوند واگذار می کنیم. در این مرحله ذهن و جسم به تقلا و سختی برای رسیدن به هدف نمی پردازد بلکه توسط اراده خداوند به سمت تجربه خواسته (برآورده شدن آرزو) هدایت می شود.

      ما در نهایت آرامش خودمان را به همان قدرتی می سپاریم که شکوفه را به سیب و قطره ذره بینی را به انسان تبدیل می کند.

      وقتی خودمان را رها می کنیم، احساس سبک بالی در ما ایجاد می شود و می توانیم با روح لایتناهی خود مشورت و همکاری کنیم.

      در این شرایط قدرت اراده خداوند در دسترس و خدمت ما قرار می گیرد تا ما را به جایی که مقدر شده است هدایت کند.

      در اینجا این  سوال ممکنه پیش بیاد :

      اگر قرار باشه خداوند ما را به سمتی که برای ما مقدر شده است هدایت کنه پس نقش انتخاب و اراده انسان در زندگی دنیایی چه می شود.؟؟؟

      برای  دریافت پاسخ این سوال به  مطالبی که در جلسه چهارم گفته میشه به دقت توجه کنید …

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار 🤗Ꮥ-ᎷᎧᏗፚᏗᎷᎥᎩ😊
      1400/09/04 01:40
      مدت عضویت: 930 روز
      امتیاز کاربر: 62
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,086 کلمه

      ب نام خدا 

      سلام دوستان 

      همه ی ماانسانها از بدو تولد ذهنی خالی و روحی پاک و لطیف داشتیم ،مثل یک نوار خالی ک قدیما  ضبط های کوچیک بود و پدرمادرهای ماهرآهنگی رو که دوست داشتن میریختن داخل نوارهای مربعی شکل خالی و بالذت هرچ تمام تر گوش میدادن ..

      درمورد ذهن و روح ما هم ب همین شکله ک خانواده و اطرافیان ما از بدو تولد هرآنچه را ک خودشون دوست داشتن رو درواقع ب ما تحمیل کردن و این تحمیل کردنها ممکنه از حسرتهاشون باشه ک خودشون از بچگی داشتن ، میتونه از چشم وهم چشمی بقیه باشه ،وو…ووقتیک ذهن تهی باشه از هرچیزی براحتی پرمیشه از افکار ،رفتارهای تکرار شونده و باور و وعمل کردن بهشون و رقم میزنه زندگیهای آینده و حال ماهارو ،،،

      الان ک دارم دیدگاهمو راجبه این قسمت از نوشته های باورساز مینویسم ناخودآگاهم باورهایی رو تو ذهن داره جستجو میکنه وبیادم میاره و میگه بنویس ک سالهاست اصلا بهشون فکر نکرده بودم و مملو از گرد و غباری چندین و چند ساله س…

      دارم بیاد میارم ک همیشه تو ذهن من کردن ک دخترها باصدای بلند نمیخندن ، حرف نمیزنن ،بدو بدو نمیکنن ، همیشه باید حجاب داشته باشی ، فرزند اول باید زودتر ازدواج کنه ، شنیدم ک مردها گریه نمیکنن ، شنیدم ک خدا آدمهای دروغگو رو کور میکنه ،نمیگم دروغ خوبه ن ولی همیشه از طرف خدا حرفاشون و ب کُرسی نشوندن ،و ماترسیدیم از خدا ، شنیدم ک هر کس ب مسافرت های زیارتی می‌ره خداخواسته و دعوت شده ،و هرکسی ک نرفته نطلبیدش وخلوص نیت نداشته ،،بعضی از حرفا خروفاته بنظرم ومن هیچ دیدگاه و نظری راجبشون ندارم..بگذریم 

      من همیشه از مامانم میشنیدم ک خدا واسه فلانی خواسته اون از خونه زندگیش ،اون از مسافرتش ،اون از فلان چیزش و کلی حسرت و باورهای غلط و اشتباه ک راجبه خدا داشت و عنوزم دارن و ب من و ب ما تحمیل میکردن و هنوزم افراد و خانواده هایی هستن ک تحمیل میکنن.. ومن هم امثال من هم از همه جا بیخبر میگفتیم ک مادره بالاخره بزرگتره و حتما بیشتر و بهتر میدونه ،،و این داستان تحمیل کردن هم ادامه داشته برای خودمم تا پارسال و قبل از آشنایی م با مسیر لاغری من ،و من ب تکرار ومکرر ب پسرم گفتم دروغگو دشمن خداست ، این کارو کن اون کار کن نکنی خدا دوست نداره ، همیشه خدارو بد براش تعریف و توصیف کردم ،،و کودک معصوم و مظلوم من چ فکرهایی ک راجبه خدا ک نمیکنه ،،و چقدررر این نوشته های باور ساز ناب هستن و بکر، پر از درس زندگی و خداشناسیه ،،،و ماها ک اینجاییم میخونیم و مینویسم و فکر میکنیم چقدر انسانهای خوشبختیی هستیم ب معنای واقعی کلمه ،،

      مگ آدم جز این آگاهی ها ،درست زندگی کردنها،آرامش داشتن ها لذت بردن اززندگی و داشته‌ هاشون چی میخاد غیراز اینک هر لحظه خدارو بیشتر و بهتر درک کنی ،حس کنی ..،خدایا شکرت ک زنده ام و من الان اینجا ودراین سایت هستم و دارم تجربه کسب میکنم و یاد میگیرم و میفهمم من زندگی نمیکردم وقبل از هدایتم باین مسیر فقط زنده بودم ونفس میکشیدم،،با کلی حسرت ،با کلی افکار وعقاید بد ، باکی قضاوت ،،خدایا تو خدایی و من انقدر راجبت قضاوت غلط وبیجا کردم ب خاطر دیدها و شنیدهای سطح پایین .نمیگم اطرافیانم گناهکارن ،اونا رو مقصر نمیدونم هیچ وقت ب هیچ عنوان ..اونا خودشونم هنوزم ک هنوزه نمیدونن ک خدا کیه ؟! دنیاش چیه ؟! هنوز هدف از خلقتشون رو نمیدونن ،و در این باورن ک اومدن بدنیا ک همش عذاب بکشن با رنج و سختی زندگی کنن ،و بخاطر ی لقمه نون حلال صبح تاشب بدوعن ،،درحالی ک لقمه های توای خدا یک لقمه دو لقمه نیست اقیانوس نعمتهاس ب وفور ..

      از وقتیک ذهن وروح ما دست پروده  اطرافیان  ما میشه و ما کم کم بزرگ میشیم خنده های ما هم آهسته  ولی  پیوسته کم و کمرنگ تر میشه ، مثل موقع هایی ک مدرسه میرفتیمم و مثل هم کلاسی مثلا کمی سطح مالی بالاتر چیزی اضافه تر میخاستیم و ب خانواده میگفتیمم مواجه میشدیم با جواب فعلا پول نیست ،بابات نداره دیدکه اعصابش خورده ،ساکت شو ،هفته قبل فلان وسیله ،لباس ،یا خوراکی ووو خریدی ،،اونا دارن یا قسمت اونا بوده ،خدابرای ما نخاسته وازاونجا باور نداری و قانع بودن ب کم و نیست درذهن ماایجاد میشه وما همیشه چشممون ب دست باباعه یا مامانس ک کی وکجا برامون کمی خرج کنن، وگاهی خاموش میشه خواستهامون ،و حسرت میشه ودرادامه اش باورها و عقاید های دیگ بخاطر یک باور غلط ردیف میشه و ب نسلهای دیگ میرسه،،،

      خدای ما خدای خوبیهاست ،خدای آرامش و خوشی هاست ،خدا مهربان و بخشنده است ،خدای دارا و توانست ،پس این خدا نمیتونه برای خلق کردن بندش کم بزاره ،بنده هاشو تو غم و اندوه ، یاس و نامیدی ،ترس و ناراحتی بزاره و بشینه نگاهش کنه ،،غم اندوه ویاس ونامیدی مختص شیطانه ،،

      میگم شیطان ولی اگرک ما شاد وخوشحال باشیم همیشع و ب منشأ آفرینش مون متصل بشیم همسو بشیم با ذهن و روح پاک درونمون شیطان هم همسو میشه با ما ومیتونه حتی دست دوستی بده مگر ن اینک شیطان هم یک روزی یک فرشته بوده …

      پس وجود شیطان و القاب دادنهای بد ب شیطان هم از فرمول‌های غلط و اشتباه ذهن ماست ،ذهنی ک مملو هست ک باور واعتقادات دیگران ،،دیگرانی ک خوده واقعیشون نیستن ،نتونستن باشن ،نتونستن انتخاب کنن ک چی و کی باشن ،،،ذهن دیگران هی نسل ب نسل چرخیده …و رقم زده افراده جامعی رو ک همه حالشون بده ، همه افسردن ،دلخوشی ندارن ،کم میخندن ،کم ابراز عشق احساساتو محبت میکنن ، کم میبخشن ،،بیشتر طمع میکنن ، کم و ب سختی بدست میارن و زود از دست میدن واینها هیچکدوم خوده واقعیی انسانهای دست پرورده خدایی ک از روح خودش در ما دمیده نیست ک نیست …

      پس من دارم یاد میگیرم و می آموزم ک خداروبیشتر و بهتر ببینم و بشناسم ،سعی کنم ک افکار و عقاید دیگران و ک نسل ب نسل چرخیده و ب من رسیده رو شناسایی کنم و تلاش کنم ک افکار ،رفتار،و باورهای اشتباه رو شناسایی کنم وبجاش خودم انتخاب کنم ک دوست دارم چ باوری ،چ عقیده ای ،چ طرز فکر و اندیشه ای رو جایگزین اون باورها کنم برای رقم زدن آینده ای بهتر برای خودم و فرزندم …مَنی ک الان دارم فرزندمو تربیت میکنم برای آینده وجامعه ام ودراصل برای بهترین بودنه خودش .ایجاد لیاقت ها درواقع دارم بچه ی فرزندم رو هم تربیت میکنم…پس چ بهتر ک بابودنم انشاالله وادامه و استمرارم دراین زمینه وکسب مهارت کمکی باشم هرچند کوچک برای نسل آینده 

      خدایا شکرت و ممنونم ازت
      استاد عزیزم بزرگوار ازشما هم بی نهایت سپاسگزارم بابت این آگاهیی های عالی

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریده حسنی
      1400/04/17 23:24
      مدت عضویت: 1614 روز
      امتیاز کاربر: 23378 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 2,753 کلمه

      زندگی با اراده خداوند (قسمت سوم)

      سلام وقت بخیر ☘

      درون همه ما هنگام تولد پاک و تمیز بود ، سفید سفید و به مرور که بزرگتر شدیم ،با دیدن ،شنیدن و ارتباطاتمون با دنیای بیرون خود ، از رفتارها و گفتار دیگران تاثیر گرفتیم

      سالها پیش که کلاس آواز میرفتم ، استاد آوازم خیلی خوشحال بود میگفت فریده صدات خیلی تمیزه ،پاکه ،چونکه قبلا آموزشی ندیدی میتونم هر جوری دوست دارم تربیتش کنم و زمان هاییکه میرفتیم مسافرت یا مهمونی که شعر میخوندیم و شادی میکردیم ،وقتی برمیگشتم از مسافرت و کلاس میرفتم ،استادم از تن صدام میفهمید که آلودگی وارد صدام شده ،میگفت فریده رفتی مثل قدیم توی مهمونی شعر و آهنگ خوندی صدات خراب شده ،آخه اون تایمی که کلاس آواز میرفتم اجازه خوندن شعر و آهنگو به سبک قدیمو  نداشتم بدلیل اینکه استادم با تمریناتم صدای منو کوک میکرد و من با اون عادت های قبلیم تمام زحماتشو خراب میکردم 

      ما هم هنگام بدنیا اومدن مثل لوح سفیدی بودیم که اطافیانمون هر جوری دوست داشتن مارو نقاشی کردن

      مهمتربن عاملین تاثیر گذاری بر ما ،در ابتدا خانواده یا الگوهای ما و معلمان ما بودند و در ادامه  جامعه ،دین،مذهب و تلوزیون اثر گذار شدن 

      تمام دیالوگ هاییکه بین اطرافیان ما گفته شد در ناخوداگاه ما ضبط شد و بصورت یک برنامه دقیق در زندگی ما  اجرا شد 

      ما هر تصوری در مورد خودمون ،خداوند،مردم ،مدرسه،درس ، شغل ،سلامتی،بیماری، رنج،زندگی ،سختی، آسانی،پول، ازدواج، طلاق ، فقر ، مرگ ، شادی ، غم ، تفریح ،لذت ، درد وووو داریم از طریق بیرون از ما در ما ساخته شدن

      همون برنامه هاییکه در ما ضبط شدند ، کل زندگی مارو اداره کردند و اداره میکنند تا زمانیکه ما اونهارو تغییر ندیم ،تغییری در زندگی نخواهیم داشت 

      راس تمام باورهای مخرب و سالم ما ، باورهایی در مورد خداونده ، من خدارو چی تصور میکنم ؟ من خدارو همونجوری تصور میکردم که مادرم تصور میکرد ،همون شنیده هاییکه در موردش هزاران بار شنیدم که با هر بار شنیدن حسم خوب بوده یا بد بوده بستگی به اطلاعاتی داشته که بمن گفته بودن 

      پس اطرافیان ما یکبار دیگر هم در ما زندگی کردند و انتظار دارن تا آخر عمر با افکار اونها به زندگی خود ادامه بدیم و تا زمانیکه بیدار نشیم ما همچنان در کالبد خود با افکار گذشتگان در حال کلنجار رفتن خواهیم بود 

      خواهرم یه نوه پسری داره که ۷ سالشه ، پسر بسیار باهوشیه ولی متاسفانه با اموزش های اشتباه در حال ساخته شدنه ، هر وقت میاد تو اتاق من ( من عکس هایی از چیزهاییکه دوست دارم به دیوار اتاقم چسبوندم ) و وقتی عکسهارو میبینه بمن میگه خاله تو خیلی رویایی فکر میکنی ، بنظرت تو میتونی به این ماشین گرون برسی ؟ یا  مثلا بری فلان کشور زندگی کنی ؟ 

      بهش میگم آره خاله آدم میتونه به هر چیزی میخواد برسه فقط باید راهشو یاد بگیره و اینکه ما دارای مغز بسیار قدرتمند هستیم که میتونیم برنامه ریزیش کنیم ووووو و گاهی براش یه چیزایی  توضیح میدم 

      چند روز پیش که باهاش صحبت میکردم ،گفت خاله من میخوام خلبان هواپیماهای جنگی بشم ، گفتم خب خلبان هواپیماهای مسافربری بشو ، گفت ،نه خاله ،اونجوری خیلی بهم کم پول میدن ولی اگر با هواپیماهای جنگی سختی زیادی بکشم و آدمای زیادیو بکشم  پول بیشتری بهم میدن 🙄🤔

      متوجه شدم در ذهن بچه ، پول درآوردن = زجر کشیدن و سختی کشیدن تعریف شده ،با اینکه پدر این بچه ،از بازاری های لباس در تهران هستن و خانواده ضعیفی نداره و همیشه در رفاه زندگی کرده ولی بلخره این بچه داره به این شکل برنامه ریزی میشه ، دیروز اومده بود منزلمون ، گفت اجازه میدی آشپزخونتونو جارو بزنم ،فکر کنم از مدل جارومون خوشش میاد ، دیدم در حین جارو زدن داره بلند بلند با خودش تکرار میکنه  👈  من باید خیلی تلاش کنم تا به همه چیز برسم 👉

      در واقع تلاش و سختی در ذهن این بچه = یکمی موفق شدن ،تعریف شده و میدونم بزرگ میشه ،خیلی زمان میبره تا بتونه این باورهاشو که الان براحتی در خودش پذیرفته ، تغییر بده و اینکه میگن پدر و مادرها باید از این مطالب  آگاهی داشته باشن بخاطره اینه که مراقب ورودی های اشتباه بچه هاشون باشن که هر چیزیو نپذیرن و تا بچه هستن باهاشون آگاهانه تر برخورد بشه 

      و جالبه که رسانه ها  اصلا دوست ندارن ،آدم ها آگاه بشن از اینجور مطالب ، الان در پیج شخص موفقی که فالوش کردم در اینستاگرام و مطالب  ذهنی آموزش میده  ، یه کلیپی دیدم که یک‌ شبکه خبری در خارج از ایران  ، در حال کوبیدن اساتید موفقیت بود و دقیقا برعکس صحبت های اساتید موفقیت ،میگفت مقصر بدبختی آدم های کم درامد در ایران ،دولت و جامعه است نه خودشون و این نشون دهنده اینه که رئسای جهان دوست ندارن آدم ها آگاه بشن ،میدونن با آگاه شدن هر کسی ،جهان بسمت راحتر زندگی کردن میره و این براشون خوب نیست 

      و خدارو شکر میکنم که الان انقدر بیدار شدم که هر حرف و باوریو از هیچ کس نپذیرم ،حتی با اساتیدی هم که کار میکنم اون قسمت هایی از باورهاشونو میپذیرم که بنظرم صحیحه و کورکورانه هر آگاهی وارد مغزم نمیکنم ،در واقع جلوی ورودی هامو فیلتر گذاشتم 

      هدف خداوند از آفرینش ما چیزی جز ،شادی،سلامتی ،ثروت و حال خوب نبوده ولی چرا بچه هاییکه با تمام فطرت پاک خودشون بدنیا میان ،بعد از چند سالگیشون دیگه اون شادابی و طراوت و بی باکی گذشتشونو ندارن ؟ چونکه یه شکل دیگه برنامه ریزی میشن 

      ارام ارام ، غم بجای شادی ، فقر بجای ثروت ، بیماری بجای سلامتی ، چاقی بجای تناسب ، استرس بجای لذت ، اضطراب بجای طراوت وووووو جاشون عوض میشه  

      همون وقتایی که بچه بودیم و بهمون گفتن زیاد نخند ،بعدش گریه است ،در ذهن من ، جای خنده با گریه جابجا شد ،من ترسیدم که زیاد بخندم ،از غم و گریه بعدش ترسیدم

      اون زمانیکه بلند بلند بی پروا میخندیدم و بهم گفتن دختر که با صدای بلند نمیخنده ، در ذهن من خنده با صدای بلند برابر شد با یک کار اشتباه 

      همون زمان هاییکه بمن یاد دادن که لذت جو و لذت طلب نباشم و بجاش برای دیگران قصه بخورم و درگیر درد بقیه باشم ، لذت برای من خاموش و نگرانی  و اضطراب در من زنده و بیدار شد ،من فهمیدم که همیشه باید غمگین و بیمار باشم تا مورد توجه دیگران قرار بگیرم‌ چونکه هر وقت شاد بودم اطرافیانم بهم گفتن پرو نشو بچه برو سر کوچه نون بگیر و زمان هاییکه کز کردم و ناراحت بودم و ادای آدم های قربانیو در آوردم دیگران کاری باهام نداشتن و من یاد گرفتم آرامش در فربانی بودن است 

       همون زمانهاییکه بمن گفتن خدا برای تو نخواست که متناسب باشی و بین اونهمه بنده ش ، تورو ناهنجار آفرید ،در ذهن من خدا وجودی ترسناک و در تناقض با من ،تعریف شد و بذر دوری من با خدا ریخته  شد ،آخه چرا خدا هر چیز بدیو برای من خواسته بود؟

      و باور به اینکه خداوند با من لجه و با من زاویه داره و منو دوست نداره و برای من کاری انجام نمیده ،  شروع تجربه های ناخوبی بود برای من 

      در واقع فقط با داشتن همین یک باور (که خدا از من دوره و اصلا بمن حتی نگاهی هم نمیکنه ) باعث شده بود ،احساس کنم بدون تکیه گاهی هستم که حتی خدا هم منو نخواسته 

      این تصور از خدا در من ،احساس های شدیدا ،ضعیفیو بوجود آورده بود که فکر میکردم خدا منو به این دنیا آورده که رنجم بده و خوشحال نباشم ، انقدر باورهای کمی در مورد خدا داشتم که هر چقدر هم خودم آدم پری بودم ،اون باورها نابودم کرده بود ،از درون حس نخواستنی بودن داشتم 

      ولی خدا همچنان در زندگی من بود و تمام اتفاق های خوبی که تجربه میکردمو به گردن شانسم مینداختم ، فکر میکردم الان شانس آوردم که خونه خوبی خریدم ، من شانس داشتم که ماشین خریدم ، فلان اتفاق خوب بخاطر این بود که من تو اون تایم فلان جا بودم و همه کریدیتشو به شانس خودم و بقیه میدادم 

      اولین بار که در مورد انرژی قدرتمند خدا از استاد عباسمنش  شنیدم ،تا ماه ها منگ بودم ، هزاران بار اون آموزش هارو گوش میکردم و ناخوداگاه گریه میکردم ، آخه چرا من خدارو تا این سن نشناخته بودم ،تازه به اون شکل ناجور باور کرده بودم 

      بعد از ۴۰ سال که اون شکلی فکر میکردم ،حالا میخواستم دقیقا برعکس اون ها فکر کنم ، قبلا باور کرده بودم که من هیچ چیزی نیستم و حالا خدا داشت از زبان شخصی بمن میگفت توخاص ترین و مقدس ترین بنده من هستی ، میگفت تو قوی هستی ،تو اشرف مخلوقات من هستی ،جهان برای تو ساخته شده ،تو بینظیری ،تو جلوه خداوند هستی وووو

      آموزش ها در من انقلابی بوجود آورده بود ، خواب و خوراک نداشتم ، دلم میخواست خدای جدیدمو بیشتر بشناسم ، متوجه شدم که این انرژی با نگاه و انرژی  ناظر من شکل میگیره 🙄 حالا تازه رسیده بودم به جاهای سختش ، اموزش ها جالب و قشنگ ولی سنگین بود 

      از همون خدا خواستم که منو هدایت کنه به مسیرهاییکه بیشتر بشناسمش و آگاهی ها یکی پس از دیگری از طریق کتاب ،ویس ،دوره امورشی وووو بسمت من سرازیر شد 

      و الان بعد از ۴ سال از اولین شناخت من از خدا میگذره و من حتی روزی نشده که آموزشی وارد ذهنم نکرده باشم و اینو متوجه شدم که هر چقدر بیشتر با این اگاهی ها زندگی میکنم بهتر این موضوعو درک میکنم و هر چند وقت یکبار انگار پرده ای از جلوی یک پنجره نورانی کنار میره و من یه لایه دیگه به این آگاهی ها نزدیکتر میشم 

      حالا متوجه شدم که خدا برای من مقدر نکرده که غمگین ،چاق،فقیر،بیمار، ناراحت وووو باشم ،خداوند این جهان رو با این وسعتش فقط برای رضایتمندی و شادی و لذت بردن من آفرید که بیام و استفاده کنم ،اگر من از زیبایی های این جهان استفاده نکنم پس برای چی ،این دنیا با اینهمه تنوع آفریده شده ؟ برای استفاده نکردن آفریده شده ؟ و ما برای حسرت خوردن به این دنیا اومدیم ؟ آیا هدف از  خلقت ما این بوده ؟

      مغز اولیه انسان ها یا همون مغز خزنده ، بخاطر شرایط شکارچی بودن انسان های اولیه  ،در بدنشون  بوجود اومده ، زمان های قدیم وقتی  به انسان ها حمله میشده ، حالت مغزی انسان روی حالت بتای شدید میرفته ،در اون لحظه ، هورمونی در بدن تولید میشده که به انسان فرمان فرار میداده ،در حیوانات هم این هورمون برای فرار از شکار شدن تولید میشه ولی حیوانات لحظاتی بعد از شکار به حالت عادی خودشون برمیگردن و انسان ها روزها ،ماه ها و سالها از یک جریانی میترسن و مدام برای خودشون یادآوریش میکنن

      در تحقیقات علمی که دکتر جودیسپانزا در کتابش نوشته ، ثابت شده که ،این  هورمون اضطرار  وقتیکه انسان  در معرض خطر باشه تولید میشه و  مغز میره  روی حالت بتای بالا  و   تولید این هورمون شیمیایی بعد از ۱۵ دقیقه در  بدن متوقف  میشه ، ولی چرا انسان ها تا مدتها اون حالت اضطراب را در خودشون حفظ میکنن؟ 

      دلیلش اینه که وقتی آدم ها در موقعیت استرس و اضطراب قرار میگیرن ،اون هورمون ترشح میشه ،فرمان های دفاع کردن به سلولها میرسه ، مغز به حالت بتای بالا در میاد ،بدن در حالت فرار و اضطرار قرار میگیره  و چونکه انسان ها در طول مدت عمرشون به مراتب از این هورمون استفاده میکنن ،بدن در  حالت اعتیاد به این هورمون ها قرار میگیره و بعد از اون خودش بصورت خودکار اون هورمونهارو تولید میکنه و در پی اون همه حالت استرس ، اتفاقات اضطراب زا هم در پی داشتن اون حس ها ،بوجود میاد

      حیوانات تونستن این هورمونو هدایت کنن ولی انسان ها هنوز نتونستن‌

      چندین سال پیش که کتاب های دکترجودیسپانزارو میخوندم به این اطلاعات دست پیدا کردم و هر زمان که بدون دلیل احساس اضطراب دارم میدونم یک جریان تکراری در من داره اجرا میشه که باید آگاهانه جلوی وسعت گرفتنشو بگیرم 

      برای داشتن زندگی پر بار تر باید به حقیقت درونی خود نزدیکتر بشیم و از آلودی هاییکه در ما تزریق کردن پاک بشیم 

       یکی از راههای رهایی از منیت ها ، داشتن نظم در افکار ماست ،چه افکاری در من احساس خوب یا بد تولید میکند ؟

       احساس آرامش ،شادی،سلامتی،ثروت،خنده،رقص، خوشحالی ، مهربانی در دسته افکار سبز و زیبا هستن و برعکس اینها در دسته افکار قرمز

      مثل زمان جنگ که وقتی آژیر قرمز زده میشد میرفتیم تو پناهگاهها و زمانیکه آژیر سبز زده میشد میفهمیدیم از پناهگاهها خارج میشدیم و اوضاع درست شده بود

      همینطور گفتار ها هم در دوسته قرمز و سبز قرار میگیرن ،اینکه از چه نوع کلامی استفاده کنیم بستگی به انتخاب ما داره ،دوست داریم تجربه های خوشایندو داشته باشیم یا نارحت کننده ؟

      عملکردهای ما هم بسیار موثره در کیفیت زندگی ما که بسمت سبز در حرکته یا قرمز ،آیا کارهایو انجام میدیم که در ما احساسات خوب بوجود میاره ؟

      انجام تمام این تمرینات غذای مقویه برای روح ما ،هر چقدر ما به ذهنمون گوش نکنیم میتونیم صدای معنوی روحمونو بشنویم 

      برای اینکه عاشق زندگی بشیم باید کارهایو انجام بدیم که دوسشون داریم وبهشون علاقه داریم  و اگر هم کاریو دوست نداریم انجام بدیم ،جوری اون کارو انجام بدیم که حسمون بد نشه

      و دقیقا من این تجربه رو بعد از عید داشتم ، دلم نمیخواست ورزش انعطافو انجام بدم بدلیل اینکه برام سخت بود ، ولی چونکه مکمل کلاس رقصمه و باید انجامش بدم ، دوست داشتم برای خودم لذت بخشش کنم 

      پس خودم آگاهانه تمریناتمو برای خودم لذت بخششون کردم ،مثلا وقتی دارم تمرین میکنم و حتی نفس کشیدن هم برام سخت میشه  ،به خودم میگم آفرین فریده بزودی انقدر بدنت منعطف میشه که میتونی کارهای خارق العاده ای انجام بدی که هر کسی نمیتونه انجامشون بده و این به من حس خوبی میده و از این مدل تمرین ها برای خودم درست میکنم زمان هاییکه کاری برام لذت بخش نیست

      مثلا الان دلم بشدت میخواد برم بیرون و یکمی با خودم صحبت کنم ولی هوای امروز تهران خیلی گرمه ،حتی نتونستم توی تراس بشینم ، ولی دارم برای خودم لذت بخشش میکنم که تا پارک نزدیک خونه برم تا بتونم هم هوایی بخورم هم بازی کردن بچه هارو تو پارک نگاه کنم هم با خودم خلوت کنم 

      عشق دادن به هر چیزی باعث میشه ،انعکاس اون عشق در زندگی خودمون جاری بشه ،عشق که بدی عشق دریافت خواهی کرد ،منکه هر کاریو انجام میدم با تمام قوا و حال خوب انجام میدم 

      غذا میپزم با لذت و عشق میپزم  ،کارهای منزلمو انجام میدم با وسایلم ارتباط انرژیکی میگیرم ، من ماشینمو سال ۸۹ خریدم ،اولا که خیلی  سالم و تمیزه ،  من ۱۱ ساله هر روزیکه توی ماشینم نشستم بهش انرژی خوب دادم ،ماشینم اسم داره و هر زمان میشینم اول اسمشو صدا میزنم و قربون صدقش میرم ،میدونم ماشینم انرژی منو دریافت میکنه و از روز اول بهش گفتم که ماشینم همیشه باید  تو مسیرهای لذت و شادی رفت و آمد کنه  ،واسه همین ماشینم ،قبلا که مدام در حال سفر کردن بود ،الان هم در حال رفتن به کلاس رقص و شادیه 😊

      جالبه افرادی که در این‌ جنس مسیرها قرار میگیرن ،تجربیات مشتری داشتن و دارن ، سالها شنیده بودم که باید  به خدا توکل کنیم ، هر چند برای منکه خدارو جور دیگه ای شناخته بودم ، توکل کردن معنا نداشت 

      تو تمام آموزش ها و کتاب ها ،خونده بودم و شنیده بودم که خواستتو بگو و رها کن ،توکل کن ولی برای من قابل فهم نبود ، از یه طرف یاد گرفته بودم که باید مرتب هدف هاتو بنویسی و تکرار کنی 

      برام سئوال پیش میومد که حالا چکار کنم آیا هدف هامو هر روز بنویسم یا یک بار بنویسم و رها کنم ، کتابی از استرهیکس خوندم که میگفت خواسته ها با برخورد با تضادها بوجود میان و همون لحظه موشک خواسته به جهان پرتاپ میشه ، جهان هم در لحظه جواب مثبت میده ،ما موقع دریافت اون خواستمون گاهی آمادگیشو نداریم اونم بخاطر مموری ذهن ناخوداگاهمونه 

      هر چقدر فرمول های مخرب در ما سیو شده باشه ،رسیدن به خواسته ها دیر تر اتفاق میفته ،پس در کنار توکل و رها کردن ، تمیز کردن محتویات ذهن هم کمک میکنه که زودتر خواسته هامونو داشته باشیم 

      توکل یعنی اعتماد به رب ،به این انرژی قدرتمند ،یعنی خیالم راحته 

      اگر انقدر که ما به خلبان ها اعتماد داریم به خدا اعتماد داشتیم الان در آرامش بیشتری زندگی میکردیم ، وقتی سوار هواپیما میشیم ،مدام نگران سقوط نیستیم، مدام نمیریم تو کابین خلبانو چک کنیم ، مرتب از خلبان نمیپرسیم کی میرسیم ؟ آیا میرسیم ؟ با خیال راحت تو هواپیما میخوابیم و در مقصد پیاده میشیم ،این یعنی اعتماد 

      پس بهترین مسیر برای داشتن آرامش ،زندگی با کیفیتر ، حال خوب ،ثروت و شادی ، تغییر زاویه دید ما نسبت به انرژی قدرتمنده جهانه ، که میتونیم با کانون توجه خودمون این انرژیو به هر آنچه دوست داریم تبدیل کنیم  منکه دلم میخواد این انرژی بصورت آرامش،  عشق ، شادی، تناسب اندام ،سلامتی ، حال خوب و  ثروت در زندگیم تجربه کنم‌😊. 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 55 از 11 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فرشته مهربانF.s
      1400/04/03 13:33
      مدت عضویت: 1352 روز
      امتیاز کاربر: 7576 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 716 کلمه

      با سلام خدمت استاد گرامی وهمه دوستان عزیزم

      چقدر نوشته فوق العاده عالی بود گرچه تشکر بی انتهای من از استاد عطار روشن از صمیم قلب اما چیزی که خاصش کرده بود این نوشته رو تک تک کلماتش از سوی خدابودنش بود

      من بعضی این چیزا رو میدونستم اما مجموعشون باهم خیلی شگفت انگیز بود

      همیشه بهم گفته بودن که نظم انسان موفق میکنه اما همیشه ازش بیزار بودم چرا که واژه نظم برای من اینقدر شگفت انگیز بیان نشده بود همیشه منظم بودن همراه رنج وعذاب ومساوی با از خود زدن خستگی مفرط وسواسی بودن وکلفت وبدبخت بودن تعریف شده بود هیچ وقت درزندگی من نظم چیز خوبی نبود با این حال سالها برای داشتنش تلاش کردم اما امروز متوجه شدم که دراصل نظم این نیست درست مثل واژه خداوند که حالا درک وتصور وشناخت دیگری ازش دارم 

      نظم واقعی نظمیست بسیار لذت بخش وبسیار شگفت انگیز که درجهت موفقیت سلامتی ثروت آرامش راحتی ونشاط من 

      من متوجه شدم که درافکارم باید نظم داشته باشم 

      در رفتار ودر گفتارم نظم داشته باشم 

      باید هم رفتار هم گفتار وهم عملمو به سبز وقرمز تقسیم کنم افکار سبز مثبت وباعث آرامش شادی واحساس خوب درمن میشن وافکار قرمز هم همون منفیان که حالمو میگیرن 

      گفتارمم باید از حرفام احساسم خوب بشه واگه حرفی احساس نگرانی تنش استرس یا باعث ناراحتی بقیه میشه سبز نیست وقرمز 

      عملمم باید سبز باشه یعنی کارایی که انجام میدم یا عاشقشون باشم وانجامشون بدم یا اگه متنفرم ازشون تمام سعیمو کنم که رفته رفته احساس تنفرم وکم وبهش علاقه مند بشم اگه نمیتونم ترک کنم اون رفتار یا کار وهیچ کاری که بهم صدمه بزنه وحالمو بد کنه رو انجامش ندم تا نور قرمز تشعشعش زندگی منو فرا نگیره 

      خیلی جالبها رفتارهای من کارهای من تشعشع دارن از خودشون نور ساطع میکنن اگه مثبت وخوب واحساس راحتی کنم ودوستشون داشته باشم زندگیم سرشار از نور سبز میشه وگرنه تشعشع قرمز میزنه زندگیمو خراب مسکنه 

      گفتارمم همین طور وقتی هی نق میزنم وغر میزنم وبد میگم زندگیمو پراز تشعشع قرمز میکنم که مخرب ولی برعکس وقتی خوب میگم زندگیمو پر از نور سبز میکنم

      حالا افکارمم فهمیدم که دارای نور سبز وقرمزن  دراصل افکارمم حرف زدن با خودمه دیگه پس همون اثر داره 

      حالا یکم که دقت کنیم میبینم که زندگیای ما چرا داغونن چون سبز وقرمز باهم ترکیب میشن وقهوه ای میشن ومیشن ترکیب دوچیز نه میگذاریم سبز عمل کنه ومارو خوشبخت کنه ونه قرمز نابودمون کنه واینجوریه که حالا یه چیزیم میگن زندگیمون اینجوری درست میگن چون کج دارو مریض داریم پیش میریم 

      گاهی اوقات باید به حال شیطان غبطه خورد میدونید چرا چون تکلیفشو میدونه از اول خودش سراسر تشعشع قرمز کرد وکوتاهم نیومد الانم که میبینید پدر همو رو درآورده با استمرار ومصمم بودنش اما ما انسان ها میخواییم سراسر سبز بدرخشیم وخوب وخوش بخت باشیم اون وقت هی یکی به در میزنیم ویکی به تخته 

      پس بهتره اول کاری تکلیفمو با خودم مشخص کنم 

      من میخوام زندگیم سراسر سبز باشه پراز نور سبز سلامتی خوشبختی ثروت رفاه آرامش عشق زیبایی تناسب اندام همیشگی موفقیت وشادی ونشاط این هدف من پس باید یک خط قرمز ویک ورود ممنوع بزرگ نسب کنم دم درخونم هر چی میخوادپیش بیاد بیاد من میخوام دیگه نگذارم افکار وگفتار ورفتارم غیر از نور سبز داشته باشن  

      بعد از همه اینا باید عاشق زندگی بشیم وتوکل کنیم به خدا 

      خب اینا یعنی چی یعنی هر کاری رو دوست دارم انجامش بدمو حتما انجامش بدم این نکته به من یاد آوری میکنه که باید لیستی از علایقم تهیه کنم وحتما انجامشون بدم 

      درثانی باید کارهایی که احساس خوبی ندارم یا متنفرمو یا ترک کنم وانجامشون ندم یا اگرم باید انجامشون بدم  کم کم احساس تنفرمو کم کنم وبا احساس بهتری انجامشون بدم ودر نهایتم عاشق اون کار بشم وبا شور وشوق انجامش بدم این درمن مصداق کار خونه است 

      من قبلا متنفر بودم از انجام دادنش اما الان سعی کردم احساسمو نسبت بهش بهتر کنم ودلم میخوادبا شور واشتیاق وعلاقه انجامش بدم یعنی باید جوری انجامش بدم که احساس بد کمتری داشته باشم درش تا علاقه مند بشم بهش این به نظرم بهتره یعنی درهر کاری باید کاری کنم که احساس بد کمترس رو تجربه کنم تا خوشم بیاد ازش این خیلی زندگی رو برای من دلچسب تر میکنه  ممنونم استاد که این حرف ها رو گفتین به بهمون گاهی وقتا آدم کار درست میدونه ولی وقتی یک نفر دیگه دوباره میگه بهمون تازه اثر خودش میگذاره ممنونم ومدیون تک تک کلماتتونم موفق وپیروز باشید 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 14 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار اشرف مخلوقات
      1400/04/02 02:47
      مدت عضویت: 1686 روز
      امتیاز کاربر: 2472 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 914 کلمه

      بنام یگانه خالق هستی 

      سلام به استاد عزیزم 

      با اینکه این جلسه رو چندین بار خوندم اما نیاز دارم که بیشتر بخونمش تا بیشتر درکش کنم 

      ذهن من درباره ی خدا وتصاویر ساخته درباره ی یگانه نیرو چندتا سوال دوباره از خودم پرسیدم که خدا چیه وچه شکلیه واراده ی خدا یعنی چی وچه جوری ازش در زندگیم می تونم استفاده کنم .

      میخوام اون صندوقچه هایی که مربوط به این نیرو هست را باز کنم 

      خدا خدا خدا 

      همه میگیم خدا ومنتظریم که او بیاد که کمکمان کنه اما این نیرو میگه خود آ 

      چقدر بین این دو واژه ومفهوم فرق هست خدا وخودآ

      فرقش در اینه از کودکی برای من تصویری ساختند که خدا قابل دسترسی نیست وبین تو وخدا فاصله است او در آسمانهاست ومن در زمین .برای همین وقتی صداش میزنم ناخودآگاه سر و چشم و دستام میره رو به بالا به سمت آسمان یعنی اون بالا بالاست ولی کلمه ی دوم میگه به خودت بیا نیرو در درون خودت هست دنبالش نگرد خودت وخودت اونجا برو درون خودت 

      بیشتر این تصاویر رو دیگران داشتند وبه من هم منتقل شد یادم هست یکی از معلمان دینی مون می گفت حتی پیامبر هم وقتی می‌خواست به ملاقات خدا بره سوار بر بال فرشته جبرئیل شد و تا نیمه راه با جبرئیل رفت وبقیه اش رو جبرئیل گفت بقیه شو خودت برو من دیگه نمی تونم برم واز اونجا به بعد خودش رفت و وقتی رسید پیش خدا پشت یک پرده بود که با پیامبر حرف زد و وقتی خدا خواست غذا بخوره با پیامبر دستش شبیه دست امام علی بود که همون شکل انگشتر دستش بود وپیامبر موقع برگشتن دوتا میوه ی بهشتی با خودش آورد به زمین که یک دونه اش رو به علی ودومی رو به فاطمه داد که فرزندان آنها بدنیا آمدند برای همین اونها هرگز گناه نمی کنند وپاک ومعصوم هستند ولی ما انسانیم با اونها فرق می کنیم 

      اولین باوری که اینجا پیدا می کنم اینه که خدا انسانه اما شکلش رو کسی ندیده وقابل دسترسی نیست حتی پیامبر هم با سختی فراوانی به دیدن خدا رفته حتی پیامبر هم اونو ندیده ولی این خدا دست داره وپیامبران وامامان همه متفاوت هستد با ما .خدا در آسمانهاست که همیشه بهش دسترسی پیدا کنی و……….کلی چیزهای دیگه 

      قصدم مقایسه نیست ونمیخوام چیزی رو ثابت کنم ودیگران را مقصر بدانم اما اگر میخوام خدا رو برای خودم درست بسازم باید بدونم این خدای من چه شکلی هست وچه ویژگی هایی داره .

      اما خدای واقعی انسان نیست یک نیرویی که در همه چیز هست وشکل نداره چون نیرو وانرژی از شکلی به شکل دیگه تغییر می کنه چقدر ما این رو در مدرسه خوندیم ویکی از سوالهام بوده وهست که این انرژی چیه که همه چی میشه .

      من نمی تونم بنویسمش فقط می تونم درکش کنم چون این نوشته ی من هم همین انرژی هست اگر خدا نیرو و انرژی هست پس شکل نداره من شکل بهش میدم واز قدرت وتوان وانرژی در هرجا به هر صورتی که بخوام می تونم درش بیارم .

      واما درباره تفاوت انسان وبقیه موجودات 

      هر وقت اسم بقیه ی موجودات می اومد می گفتن اونها از غریزه شون استفاده می کنن اما انسان از عقلش 

      حالا غریزه کارهایی بود که ذاتی انجام می‌دادند ولی انسانها آگاهانه کارهاشو انجام میده اصل ماجرا اینه که از نگاه ودرک من اینه که اونها براساس اون نیرو وانرژی که در وجودشان هست استفاده می کنند وچون توانایی این رو ندارند یه جور دیگه ایی ازش استفاده کنند همیشه در تعادل هستند 

      ولی ما چون قدرتی داریم که می تونیم این انرژی رو به شکل‌های مختلف در بیاریم وازش استفاده کنیم وبرای همین ما انسانها همیشه درحال پیشرفت هستیم اگر به زندگی تکاملی خودمون در مکان زندگی کردنمون بکنیم بهتر میشه فهمید که ما از این انرژی چطوری استفاده کردیم .

      من یکی از سوال‌هایی که همیشه در ذهنم بود وخیلی می پرسیدم این بود که قضا وقدر چیه واینکه ما تصمیم می گیریم چیه که هر کدوم از این دوکلمه اون یکی رو کامل نقض می‌کرد هیچ وقت جواب درستی نگرفتم چون می گفتند سرنوشتت اینه و قضا وقدر برای تو این رو تعیین کرده ولی از طرفی تا تصمیم من نبود اون کار انجام نمیشد مثلا در باره بحث ازدواج اصلا قضا وقدر مفهومی نداره تا من قبول نکنم .

      وقتی این صندوقچه وجعبه سیاه ذهنم رو باز می کنم و توش میگردم می بینم عجب چیزهایی داخلش هست ‌که قبلا همین جوری قبول کردم با اینکه سوالم بوده .

      اما اراده همه چیز اونه تا اراده خدا نباشه خورشید طلوع نمی کنه البته این اراده به معنای تصمیمی که ما می گیریم نیست بلکه این اراده ی خداوند قوانین ثابتی هستند که هرگز تغییر نمی کنند مثلا یک سگ نمی تونه پرواز کنه خورشید هیچ وقت نمیگه من حوصله ندارم طلوع کنم و…..مگه میشه خدا انسانی وجهانی رو با این عظمت خلق کنه بعد بگه نه انسانها قوانین زندگی نمی‌خوان  قطعا یک چیزی هست ما اونها رو استفاده نمی کنیم چون از وقتی که فهمیدم که بدنم هم یکسری قوانین داره که اگر اجراشون کنم خود به خود به حالت اولیه ی خودش برمیگرده باید برنامه های قبلی رو عوض کنم برنامه های جدید ودرست بهش بدم .

      اما تمرینات عملی خیلی عالین من که لذت بردم چون تا یک فکر یا حرف ویا حتی کار قرمزی رو انجام بدم به خودم میگم این قرمز حالا چطور سبزش کنم که برای خودم مشخص کردم اینکار خیلی خوبه درسته سخته اما خیلی به من کمک می کنه هر بار باز بهتر عمل کنم سپاسگزارم استاد بازهم از تجربیات خودم وصندوقچه هام باید بنویسم تا پیدا کنم اون خدای واقعی رو ودرست بسازمش سپاس فراوان سپاس 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 20 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم