رژیم و روش‌های لاغری – قسمت ۴

سلام به دوستان عزیزم..امیدوارم حال تون خوب باشه.

اموز جلسه سه و چهار این مستند خیلیی عالی رو دیدم و احساسی که الان،در پایان قسمت چهارم دارم اینه که…

از صبح امروز یکم احساسم ناجالب بود و میدونستم هروقت اینطوری باشم در برای ورود منفی باف باز میشه و طبق انتظارم زمزمه هاش شروع شدن…که پس کی میخوای لاغر بشی..امسال هم که تموم شد…مگه نمیگفتی میخوام/دوست دارم تا آخر پاییز 5-6 کیلو کم کنم..اگر با ابن وزن باردار بشی خطرناکه و ….

و خودم میدونستم که این احساس بدم داره از کجا میاد…

داستان ار این قراره که من دو روز پیش برادرمو (که خودشو با رژیم های سخت و ورزش های شدید تونسته لاغر کنه و لاغر نگه داره و همیشششه در حال مراقبت هست) رو ببینم..دیروز وقتی باهم داشتیم میگفتیم و میخندیدیم شوخی جدی بهم گفت خواهر به نظرم رژیم و ورزشو شروع کن…بهش گفتم یه برنامه هایی دارم برای خودم….گفت در موردت یه ترسی دارم..بذار بهت بگم.میترسم برسه روزیکه اونقدر چاق بشی که با ویلچر جابجات کنن..

و این تصویر،اولین قفل در اتاقی که منفی باف مدت ها توش مونده بود رو باز کرد..احساس بد در من شروع شد و تا آخر شب ادامه داشت و قفل دوم هم باز شد…آخر شب قبل خواب یک مستندی دیدم که جالب نبود یعنی وسطاش فهمیدم که جالب نیست ولی ذهنم درگیرش شده بود و نمیتونستم بیخیالش بشم و احساس بدی که در من شدت گرفته بود باعث شد آخرین قفل در هم باز بشه و منفی باف آزاد بشه..

امروز رو هم که براتون تعریف کردم..از صبح آزادانه در ذهنم جولان میداد و حرف میزد…

تصمیم گرفتم حواسمو پرت کنم..نشستم پای لپ تاب و وارد سایت شدم و مستند های رژیم ها رو دانلود کردم…در حینی که داشت دانلود میشد رفتم در قسمت آلبوم شگفتی سازها…صدای منفی باف می اومد اما محلش نمیدادم و فقط به تصاویر نگاه میکردم…و به خودم میگفتم ببین..این آدما هم یه روزی مثل من بودن ببین اینا تونستن پس من هم میتونم..

مسندها دانلود شدن و من با همه ی حواسم شروع به دیدن کردم…

چقدرر بعضی تصاویر و گفتگوها آشنا بودن..مثلا اونجاییکه خانمه میگفت وقتی در ظرف بیسکوست باز میشه خودبه خود دستام میره توی ظرف و…و بعد رسید به قسمت رژیم هایی که شرکت کننده ها باید میگرفتند…چقدرر زجر آور!!!!

همش از خودم میپرسیدم اخه چراااا…ماهی و گوشت نپخته رو چطوری میشه خورد؟؟

تا کی میتونی سرکه سیب و گریپ فوروت بخوری؟؟!!!

مگه میشه توی مهمونی و مسافرت کالری شماری کرد!!!

دلم میخواست به اون دوست کالری شمارمون بگم خیلی  از کاهش وزنت خوشحال نباش..اینا موقتیه…منم کم کرردم..یادمه حتی توی عروسی ها باخودم ترازوی دیجیتال میبردم و تکه های جوجه کباب و هرچیزی که میخواستم بخورمو وزن میکردم..یعنی تا این حد متعهد بودم..یک عالمه دمنوش گیاهی بدمزه میخوردم..بعضیاشون یه جوری بود که فشارمو مینداخت و سر درد و سرگیجه ی بدی میگرفتم اما ادامه میدادم..حدود 20 کیلو هم کم کردم..اما چی شد؟؟!توی کمتر از یک سال برگشت ..حتی بیشتر هم شدم…

این کارا جواب نیست…حداقل برای بلند مدت جواب نیست…

الان که دارم دیدگاهمو مینویسم ساعت 1.15 ظهره و منفی باف برگشته سرجاش..توی همون اتاق و دیگه صداش نمیاد..و من هم مطمعن تر و مومن تر به این روش هستم..تازه که یکی از مصاحبه های استاد با زوجی که قبلا از محصولات استفاده کردند و لاغر شدند رو دانلود کردم و ندیدم..مطمعنم که وقتی اونو ببینم دوباره موشک میشم…

امروز یاد گرفتم که هرگز نباید با منفی باف بحث کنم..باید به کار خودم ادامه بدم باید نتایج دیگران رو ببینم و مطمعن تر بشم…با هربار دیدن این مستند ها از خودم میپرسم متین حاضری یکی از  اینا رو امتحان کنی؟و به خودم میگم هرگزززززز

من تصمیم گرفتم بجای رژیم های عجیب و غریب در مورد توانایی های شگفت انگیز بدنم تحقیق کنم…بدنی که از یک تک سلول جنین ایجاد شده و اینقدرررر هوشمنده…

توی یک فایلی در سایت دیدم که استاد گفتند طی تحقیقاتی که در اروپا انجام شده هر فرد اروپایی در هر سال حدود یک تن مواد غذایی مصرف میکنه..یعنی یک فرد 35-36 ساله حدود 35-36 تن مواد غذایی خورده..تازه در اروپا که مصرف غذا زیاد نیست و مثل ما ایرانی ها چلو خورشت ندارن…خانم برادرم که در اروپا زندگی میکنه میگفت یه بار ما تولد دعوت شدیم..فکر کردیم مثل تولدهای ایرانه…گرسنه رفتیم و گرسنه برگشتیم..اونها اصلا عادت پرخوری و زیاده خوری  ندارن…یعنی اگر این تحقیق میخواست در ایران صورت بگیره قطعا هر ایرانی در طول سال بیش از یک تن موارد غذایی استفاده میکرد…با این حال این بدن اینقدررر هوشمنده که از اون 35-36 تن مواد غذایی همه رو دفع یا تبدیل به انرژی کرده و مونده همین 35-36 کیلو(در مورد خودم)…

خوب این عدد خیلییی مسخره هست…من فرمول های غلط رو پیدا میکنم و این 35-36 کیلو رو هم از دست میدم…یعنی بدن فوق هوشمندم این مقدار رو هم دفع میکنه…این چه کار داره به تنقیه با قهوه…خیلی مسخره ست…

من تصمیم گرفتم به بدنم..به هوش و طبیعتی که خداوند در بدنم گذاشته اعتماد کنم چون هیچ فرقی بین خودم و یک بچه ی یک ساله نمیبینم..بدن هامون همون هست فقط من با باورهای غلطی که داشتم به بدنم دستور دادم چند کیلو چربی رو نگه داره..فقط همین…

این بدن کارشو خیلیی خوب بلده..فقط باید بهش اعتماد کرد..باید از زندگی لذت برد..باید حال مونو خوب نگه داریم..همین و همین

و اونوقته که معجزات رخ میدن…