0

زندگی با طعم خدا (جلسه هشتم)

لاغر شدن نیاز به شجاعت دارد
اندازه متن

انسان مخلوق خداوند است اما راه ارتباط با خالق خود را گم کرده است. از این رو سالهاست به دنبال راه های مختلف برای برقراری ارتباط با خداوند می باشد.

ارائه راهکار برای ارتباط با خداوند یکی از مهمترین دلایل شکل گیری ادیان در نقاط مختلف جهان می باشد.

خدا چیست یا کیست؟!

ارتباط با خداوند

چه تعریفی درباره خداوند در ذهن خود دارید؟!

اگر از شما سوال شود که خداوند کیست یا چیست؟ چه پاسخی برای این سوال دارید.

تعریف انسانها درباره خداوند به این دلیل به هم شباهت دارد که از منابع مشابه اطلاعات خود درباره خداوند را دریافت کرده اند. به همین دلیل افراد دیدگاه و نگرش تقریبا یکسانی درباره خداوند دارند.

علت این است که درباره خداوند تحت تعلیم و آموزش قرار گرفته ایم.

خداوند انسان و همه نعمت های جهان مادی را خلق کرده است اما شناخت و درک مناسبی از او نداریم.

اگر از شما درباره سیب سوال کنند توضیح شما بر اساس تجربه و درک تان از دیدن، لمس کردن و خوردن سیب خواهد بود بنابراین آنچه درباره سیب شرح می دهید منطبق بر واقعیت می باشد چون آنچه درباره او توضیح می دهید موجود است و هر انسانی می تواند آن را درک و تجربه کند.

درباره هر موضوع مادی از شما سوال شود به اندازه ای که آن را درک کرده باشید می توانید درباره آن توضیح دهید.

بنابراین درک کردن و تجربه کردن نقش مهمی در ارائه توضیح و شرح هر موضوعی دارد.

چرا درباره هر موضوع مادی که توسط خداوند خلق شده است می توانیم از طریق درک و تجربه کردن شرح دهیم اما درباره خود خداوند که خالق آن موضوع است نمی توانیم با اطمینان و وضوح کامل شرح دهیم؟!

تنها دلیل آن قابل درک و لمس نبودن خداوند است.

اگر خداوند مانند مخلوقاتش خاصیت مادی داشت و قابل روئیت و لمس کردن بود درک و شرح ما درباره خداوند قطعا صحیح و بسیار منطبق با واقعیت بود اما از آنجا که خداوند نه دیده و شنیده می شود و نه قابل لمس کردن است شرح و درک ما درباره او می تواند بسیار شبیه و منطبق بر واقعیت یا بسیار متفاوت و غیرمنطبق بر واقعیت باشد و این به دلیل آموزش های ما درباره خداوند است.

در هر دینی به شکل متفاوت درباره خداوند توضیح داده شده است و این به دلیل عقیده و نگرش متولیان آن دین است اما آنچه مسلم است خداوند بر اساس شرح و توصیف ادیان درباره خودش تغییر نمی کند بلکه خداوند همیشه ثابت و بدون تغییر است.

بنابراین آنچه درباره خداوند می دانیم در واقع چیزی است که دیگران درباره خداوند درک و شرح داده اند و نگرش ما درباره خداوند بر اساس درک و منطق خودمان نیست بلکه بر اساس سلیقه و نظر دیگران در وجود ما بنا نهاده شده است.

به همین دلیل درک و تجربه ما درباره خداوند در موارد زیادی در تناقض با چیزی است که درباره خداوند شنیده ایم.

ارتباط با خداوند

موضوع ارتباط با خداوند یکی از مهمترین موضوعات در همه ادیان است.

از آنجه که ادیان توسط اشخاص ایجاد شده اند بنابراین نحوه ارتباط با خداوند در هر دین متفاوت از دین دیگر است.

فردی که در هندوستان زندگی می کند و پیرو یکی از ادیان هندو می باشد به شکل خاص خودش با خداوند ارتباط برقرار می کند و فردی که در ایران زندگی می کند و پیرو دین شیعه است به شکل خاص خود با خداوند ارتباط برقرار می کند و هر انسانی در هر نقطه از جهان که پیرو دینی باشد به شکل و شمایل مرسوم آن آیين با خداوند ارتباط برقرار می کند.

آنچه اهمیت دارد این است که نحوه ارتباط ما با خداوند بر اساس علاقه و خواست خودمان نمی باشد بلکه بر اساس الگوهایی است که در ادیان شکل گرفته و ارائه شده است به همین دلیل است که همه ما وقتی می خواهیم با خداوند صحبت کنیم یا از او درخواست کنیم به دنبال روشی برای انتقال درخواست خود هستیم.

به دنبال دعایی به زبان عربی هستیم یا خواسته خود را به خداوند عرضه کنیم.

به دنبال انجام مراسمی خاص یا تکرار عبارت هایی هستیم تا به واسطه آن خواسته خود را به خداوند منتقل کنیم.

حتی در برخی موارد شرط و شروطی معین می کنیم که باید ۴۰ روز یک حرکت خاص را انجام داده یا عبارت هایی را تکرار کنیم تا خداوند خواسته ما را اجابت کند.

در جستجوی هر روشی برای ارتباط با خداوند هستید باید بدانید که آن روش فقط عقیده یک یا عده ای از انسان هاست که تصور کرده اند به این شکل باید از خداوند درخواست کرد.

اما آنچه مسلم است شما به هر طریقی که دوست دارید می توانید با خداوند صحبت کرده و از او درخواست کنید یا با او ارتباط داشته باشید.

خداوند روشی خاص یا عبارت هایی مشخص را برای برقراری ارتباط با خودش معرفی نکرده است چون در این صورت خود را محدود و از بی نهایت بودن خارج می کند.

بنابراین ارتباط با خداوند به بی نهایت طریق می تواند انجام شود مهم این است که چه احساسی از ارتباط با خداوند در وجود فرد شکل می گیرد.

خدا سواد ندارد احساس دارد

یادمه مدرسه که میرفتم سرصف صبحگاهی ناظم خیلی تاکید میکرد که صلوات رو خوب تلفظ کنیم، “ص” رو خوب بگیم “س” نگیم

نمیدونم زبانم چه جوری حرکت بدیم که خوب تلفظ کنیم. اگر اشتباه بگیم یعنی خدا رو دشنام دادیم.

از همونجا یه جرقه خورد تو ذهنم که خدا چقدر سخت گیره حتی از ترسش باید حروف رو خوب تلفظ کنیم همیشه با ترس و لرز چند خط قرآن میخوندم که نکنه اشتباه عربی رو بخونم و خدا با من دشمن بشه که نتونستم قرآنشو خوب بخونم.

برای همین از قرآن خوندن فاصله گرفتم یادمه یه دوست داشتم تو خوابگاه قرآن صوتیشو گوش میداد میگفت من خودم میترسم قران بخونم که نکنه خوب تلفظ نکنم و خطا کنم چون گناه بزرگیه.

همیشه برام سوال بود چرا خدا اینقدر به عربی خوندن قرآن تاکید کرده مگه زبان خودمون چشه که فقط باید نماز عربی، قران عربی، حرف زدن با خدا عربی و این زبان دیگر باعث شد از خدا هم فاصله بگیرم چون حس میکردم منو و خدا زبون همدیگرو نمی فهمیم.

هیچ وقت بهمون تو مدرسه و دانشگاه نگفتن خدا به زبانمون کاری نداره به احساسی که داریم توجه میکنه.

یه بار به یکی گفتم چرا باید نماز و عربی بخونیم درصورتی که فقط داریم حفظ چندتا خط رو میگیم اما خودمون خیلی خوب معنیشو متوجه نمی شیم؟

بهم گفت خدا که متوجه میشه ما چی میگیم مهم خداست که خودش عربیو رو میفهمه ما فقط بخاطر وظایف نماز خوندن این تکلیفو انجام بدیم.

با خودم گفتم پس چرا خدا ما انسانها رو عقل و تفکر و انتخاب داده مگه اون لحظه که عربی میخونیم اما خودمون درک نمی کنیم چی میگیم این وسط ما چی مهم نیستیم فقط از رو ترس و لرز این تکالیف رو انجام بدیم.

از بچگی بهمون یاد دادن درسهاتو حفظ کن نگفتن درسهاتو یادبگیر و مفهومشو  درک کن.

حتی قرآن رو گفتن مهم اینه که بخونی نگفتن ریشه کلمات رو درک کن و تفکر کن بااینکه خدا تو قرآن میگه تفکرکنید، به نشانه ها توجه کنید، تعقل کنید.

تو یه دوره سنیم خیلی علاقه پیدا کردم که آدم مذهبی بشم که همش در حال نماز و قرآن و ذکر باشم اما بعد چندماه چون از بس از خدا و سخت گیریاش و عذابهاش و غضبهاش گفتن بهم ترسیدم و گذاشتم کنار و نمازمو از رو عادت و تکلیف میخوندم.

همیشه دنبال یه آرامش از طرف خدا بودم و بلاخره خدا هدایتم کرد و تو مسیری قرارم داد که با شناخت خدای قبل خیلی فرق داشت.

تازه انگار متولد شدم، وقتی به این اگاهی رسیدم که خدا یه انرژیه و تو همه ذرات عالم وجود داره و خدا رو همونجور باور کنی به همون شکل برات درمیاد تصمیم گرفتم خدا رو مهربون و بخشنده و عشق باور کنم که تو همه لحظات کنارمه و یاریم میکنه تا از لحظاتم که روی زمینم لذت ببرم.

درک کردم خودم هستم که دارم زندگیمو خلق میکنم دیگه خدای نیست که سرنوشتتو از قبل تعیین کرده دیگه خدای نیست که بهت اجبار کنه که چیکار کنی بلکه خدا به تصمیماتم احترام میزاره و دیگه خدای نیست که عربی خوندن قرآن که چی جوری تلفظ کنم گیر بده.

الان خدای دارم که میگه هر جا نور هست اونجا منم، هرجا شادی هست اونجا منم، در آرامش و احساس خوب خدا هم هست.

الان که فهمیدم خدا به زبانم کار نداره خیلی با خدای خودم صمیمی شدم و راحت باهاش حرف میزنم، قربون صدقه اش میرم بهش عشق میدم با شادی و خنده باهاش حرف میزنم.

الان بیشتر دوست دارم با خدای خودم صحبت کنم الان بیشتر دلم میخواد بیشتر با خدای خودم وقت بزارم در صورتی که قبلا به زور و از رو ترس بلند میشدم به صورت سریع نماز میخوندم که دیگه خدا بامن کاری نداشته باشه.

الان که فکر میکنم میبینم من همون آدم قبلی ام، خدا هم همون خداست، فقط با اگاهی جدید، با تفکر بیشتر، با نگرش جدید کل نگاهم به خدا و زندگیم تغییر کرده.

چقدر زیباست که باتغییر نگرشمون بتونیم یه زندگی بسازیم که خودمون دوستش داریم.

الان حس میکنم و میفهمم خدای من سخت گیر نیس و بهم همش گیر نمیده بلکه خدایی دارم که با تغییر زاویه دیدم چقدر راحت تونستم تا این حد ارامش بگیرم، چقدر لذت ببرم از زندگی کردنم و چقدر عاشق خدام بشم فقط با تغییر نگاهم.

بخدا فقط شناخت خدام همه سرنوشتی که یه روزی فکر میکردم هیچی دست خودم نیس و سرنوشتم تغییر نمیکنه الان میفهمم چقدر خوب هم تغییر میکنه و دارم با فرکانسهای خودم خلق میکنم.

حتی متوجه شدم روزی که حالم خیلی خوبه با خدای خودم بیشتر میگم و میخندم و شادم و سپاسگزارشم، همون روز بهم پاداش این احساس خوب رو میده.

چند روز قبل از صبح تا شبش خیلی آرامش داشتم خیلی حس و حالم عالی بود و از لحظاتم لذت میبردم، شب دیدم بدون اینکه به داداشم بگم هنذفرین بلوتوثی که دوست داشتم برام خریده بود.

همون لحظه قلبم بهم گفت این هدیه امروزت، بخاطر احساس خوب امروزته و فهمیدم اگه هر چقدر من آرامش داشته باشم همونقدر نتایج تو زندگیم میبینم.

این سایت، استاد و این دوره زندگی باطعم خدا هم هدیه خدا بخاطر اون حس خوبی بوده که داشتم و خدای خودم، رب درونم رو باتمام عشقم سپاسگزارم که منو تو این مسیر الهی هدایت کرد تا بیشتر از زندگیم، از زمینی بودم و از تجربیاتم لذت ببرم و باخدای خودم بیشتر صمیمی بشم و خدا رو هرلحظه احساس کنم. خدایا عاشقتم 

(دیدگاه افسانه عزیز در بخش نظرات)


دستور کار اجرای جلسه هشتم:

۱- تماشای فایل ویدیویی توضیحات جلسه هشتم

۲- تکرار ۵ مرتبه فایل جلسه هشتم (تصویری یا صوتی) تا قبل از ارائه قسمت بعدی

۳- انجام تمرینات مربوط به جلسه هشتم در قسمت نظرات

(مشتاق خواندن نظرات ارزشمند شما هستم)

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 4.51 from 78 votes

https://tanasobefekri.net/?p=12372
برچسب ها:
144 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار صالحه
      1402/12/01 22:18
      مدت عضویت: 462 روز
      امتیاز کاربر: 50365 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 940 کلمه

      سلام خدایی بی‌همتا وفرمانده کلی هستی 

      سلام. بر استاد عطارروشن وکل دوستان هم‌ مسبر 

      من‌ کلی مشکل داشتم به همه چیزه همه کس اون ربط دادم به جز خداوند و شناخت خود.از خالقم  مهربانم وبا ورد به ابن‌ مسیر کلی تغییر پیدا کرد متوجه شدم  اول اشتباه بزرگ‌ زندگیم که این همه مشکل داشتن رو نقص ارتباط با خدایی خودم بوده من‌ اون ایمان که توهربخش زندگیم حضوز رخداوند بسیار کارآمد هست رو هیج زمان به شکل ابن زمان حس نکردم حس میکردم یی بخش عبادت یی بخش بیماری مربوط به خداوند هست اگه روز بخوای اونم  دردستان خداوند هست اون زمان بابد از خودش بخوام  یی بخشهای فقط  کاره  خودم‌  هست  اون بخش نباید هواسم به یی نیرویی قویی وبا انرژی  خداوند  باشه اون باید تو بخش خودم باشه کاره خودم باشه بازم زمانی از  خداوند بخواهم‌  ولی کاره  خودم در ردیف اول  هست  کمک هم میرسه  چون دارم  تلاش میکنم حتی تو بخش بیماری به من‌ گفته شده بود ا گه  خداوند کسی رو دوست داشته باشه بهش  بیماری رو عطا میکنه که او نبنده با این عطا  زیاد خدا بیرون  نباشه و همیشه هواسش به خداوند  باشه و این‌ افکار  اشتباه حتی من به این تشویق میکرده چون  من  مشکلم داره بیشتر میشه درجه دوست داشتن داره بالاتر میره جون درد دارم ابن همه اون دیده شدن در نزد خداوند رو پر رنک میکنه پس خداوند هواسش  به من هست وطمع  زندگیم به درد راه نرفتن مشکل حرکتم  رقم زدم  حتی نگاه به شفا  که باید اون خداوند به من بده  شرایط  اون برای خودم فبول نداشتم که فردی کاملا متفاوت به امروز باید باشم‌ که شفا قسمت بشه تو افکار خودم  لایق شفا نمی دیدیم‌

      فردی که شفا گرفته که اون  فردی  بسیار  با ایمان بی‌ هیچ گناهی بوده که خداوند بهش  نظر  کرده  شامل  شفای خداوند شدن واین یعنی فردی بسیار مومن بی هیچ کاره اشتباه تو پرونده اون فرد هست که شفا به اون فرد  رسیده چون من هرروز این‌ شنیده بودم که دومامور هر روز لیستی از کارهای کرده نکرده من آمده میکنن این لیست در روز قیامت روبه من نشون خواهند  داد که من هر روز چه کاری رو انجام دادم‌ که ثواب بوده و چه کاری انجام دادم‌ که  اون گناه به حساب می امد من که خوب طبق  زندکیم‌  بازم زمانی اون طوری که  که باید باشه  حرفی زدم کاری کردم‌که تونگاهم اون شاید ایراد داشته خوب پس بی کناه کاملا نبودم واین شفا الهی هیج زمان من نخواهد رسید 

      یادم هست یی خانمی توشهر قم مشکلی بیماری داشتن اون بنده خدا شفا گرفته بود همه  می گفتم این خانم بعداز شفا از ائمه یی بوی عطری همیشه میده که ازبوی  که  آدم حس خیلی خوبی میگره   باره دلم‌ میخواست ی جوری می شد این  خانم من  میدیم بینم  چطوری انسانی بوده که خداوند اون لایق شفا دیده بهش این نعمت داد وشفا شامل حال اون بنده خدا شده  

      نبا یدهای که من‌  اگه انجام  میدادم برای  باورهای  که در من ایحاد کرد همیشه خودم  ازخدای  خودن خیلی دور میدیم  حتی  خواندن  قرآن هم‌  مشکل شما  رو  داشتم حتی دوفتی کلاس آموزش  قرآن رو  داشتم‌ طی می کردم‌ هر کاری می کردم‌ که اون کلمه  روبه شکل عربی  بخوان بهتر هست  ولی برام‌ تلفظ  اون کلمات هنوزدهم سخت هست حتی این زمان همر این باوره هنوز نتواستم اون  برطرف کنم‌  حتی این زمان هم‌ اون افکارم رو به شکل خوب کم درنک نکردم و رفتن به طرف قرآن برام‌ کمی سخت شده که بازم‌ اگه اشتباه کتاب خدا رو بخوانم‌ این باوره داره  ولی باید این  باوره رو از بین ببرم که ابن‌ درست نبوده من با شناختی که از خداوند به‌ دست آوردند اصلا خداوند با زبان ما کاری نداره داون‌ فقط حس رو بهتر می گیرده  اگه حسم‌ خوب هست از همون مدل به میده  اگه حسم بد هست بازم از همون به من برکشت میدهد تو مدلهای مختلف با همون حس اصلا خدا سواد نداره اون فقط حس رو بهتر  بیشتر بهش بها میده خدای نامحدود هست خدای همه زبانه هست هم  رو  متوجه میشه  با کلمات اصلا کاری نداره 

      خدا به کلمات ما کاری نداره حرف که بین‌ من  و خلق او تو حس خوب رو به من بده آنرژی که  گرفتم  احساس زمانی که بد هست وفتی حتی زمانی نماز خواندم سر روی مهر میزاشتم‌ و  اشک‌ می‌ ریختم  وبه جای بهترشدن حسم‌ وحل شدن مشکل تو نگاهم  اون‌ مشکل داشت هی بزرگ.بزرکتر میشد ولی حالا  چون با  حس خوب با خدا وند ارتباط  دارم اون حسم که باید خوب  باشه و هست هر زمانی که باهش هستم حال دلم خوب هست  دیگه میدنم‌ هر خواسته من رو اول اون مرحله  رشد رو بایدطی کنیم‌ که اول من اون رشت انجام بدم  و بعد دریافت همیشه  آماده هست فقط بخش خودم رو به شکل بهتری انجام بدم اون  زمان که به شکل طبیعی من‌ تو اون بخش رشد کردیم  هدیه با کیفت خیلی بالا ودر شکلی که من‌ اون‌ اصلا توذهنم‌ نمیدونم له چه شکل به من‌ میرسه اون‌ آسون راحت  راه خدادند بی نهایت مسیر وراه درست برای دادن‌خواسته درنزد خداوند هست که تو زمانش از. همون راه در خواست ما رو  جواب میده مشکل ما انسانها این‌ هست‌که احساس می کنم‌ زمانی که ما در خواست می‌ فرستیم سریع باید به ما جواب داد بشه ولی این دقت نداریم‌ وفتی توبخش طبیعی باشیم‌ اول مراحل به شکل پله به پله هست اول رشد پله به پله دریافت کوچک  بعد بازم‌ رشد دریافت کمی بزرکتر ودرپله بعدی جتی اون دریافت ابعادش بزرکترمیشه جیزهای که تو فکر ما نیست با ابعاد خیلی بیشتر به ما داده میشه فقط باید صبر داشت عجله نکرد توجه توبخش خداوند باشه با احساس خوب  

      خدا  پشت  وپنا هتون  یا حق. حق. نگه دارتون

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سحر
      1402/06/26 16:38
      مدت عضویت: 256 روز
      امتیاز کاربر: 5975 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 749 کلمه

      به نام آنکه اول و آخر است❤️❤️❤️

      با سلام خدمت استاد مهربانم و دوستان همراهم🌹

      ازبچگی ارتباط گرفتن با خدا رو برای من سختش کردندو خدا را برایم یک انسان با قد و قوارهٔ بزرگتر که حساسیتش ازمهر وگذشتش بیشتره معرفی کردندکه برای راضی کردنش باید یکسری کارهارو مثل عبادت های سخت و طولانی رو انجام میدادم وهمیشه حسِ یه آدمه گناهکارو به من دادند که برای پاک کردن گناهانم  بایدزجر بکشم وبا گریه و زاری و التماس و دعاخوندن از خدا طلب بخشش کنم تا شاید خدا منو ببخشه. تازه زبانِ ارتباطی هم برایم تعیین کرده بودند و میگفتند چون قرآن به زبانِ عربی نازل شده بنابراین اگه عربی نخونی به خدا بی احترامی کردی و من هم تحت فشارِ این باید و نبایدها از خدا فاصله گرفتم چون فکرمیکردم انسان خوبی نیستم و نمیتونم خدارو اونجوری که خواسته عبادت کنم حتی نمیتوانم زبان عربی رو درست تلفظ کنم وبا غلط خوندن به جای ثواب به خدا توهین هم میکنم و همیشه فکر میکردم من آدمِ ضعیف و سست ایمانی هستم وحتماً خدا منو میبره جهنم.

      وهمین نگرش اشتباهم باعث شده بود ارتباطم با خدا کمرنگ بشه چون اعمال و عبادت و ارتباط با خدا به این شکل برای من مشکل بود،برای همین ذهنم اونو نمی پذیرفت و  بدلیل اینکه ذهن از رنج و سختی کشیدن فراریه وفقط آسانی و راحتی رو میپذیره برای همین موقع عبادت کردن حس و حال خوبی نداشتم و طوطی وار یکسری عبادت‌ها رو که هیچ سودی برای من نداشت رو انجام میدادم وبا حسِ بد از انجام آنها بین خودم و خداوند فاصله ایجاد میکردم چون نگاهم به خداوند اشتباه بود

      من خدای نامحدود رو در خودم محدود کرده بودم و نمیدونستم که خدا سواد نداره احساس داره اونم نه به شکل احساس های انسانی… 

      خدا انرژیه نامحدودیه که در احساس ما جاری میشه. و وقتی ما در یک احساس باقی میمونیم با تمرکز و توجه کردن انرژی خدا در اون احساس ما جریان پیدا میکنه و با استمرار ما آنقدر این انرژی زیاد میشه و گسترش پیدا میکنه که در آخر به شکلِ انرژیِ فشرده (فیزیکی) درجهان مادی ما خلق و وارد تجربهٔ زندگیِ ما میشه پس احساس ما پل ارتباطیه ما با خداوند است.

      مورد دیگه اینه که ما در انتخاب احساس خوب یا بد آزاد هستیم و خدا هیچوقت انتخاب‌های مارو قضاوت نمیکنه و فقط به احساس ما واکنش میده.

      و نکتهٔ مهمی که استاد عزیز اشاره کردند اینه که ما در گرفتنِ درخواست هایمان از خداوند عجله میکنیم در صورتی که سیستم خدا به شکلی نیست که ما رو یهویی و جهشی به خواسته هامون برسونه و بین در خواست ما وخلقِ آن در زندگی ما یه مقدار وقفه وجود داره.

      چون زمان میبره تا انرژیی که ازطریق خداوند در احساس ما جاری میشه زیاد وفشرده بشه و به شکل فیزیکی در زندگیمون خلق بشه پس باید صبور باشیم و با آرامش ادامه دهیم.

      به نظر من تنها راهی که به این مراحل سرعت میده شکرگزاری با احساسِ خوبه و اینکه ما فکر کنیم که اون خواسته رو همین الان داریم و بابت داشتنش با ذوق و شوق سپاسگزاری کنیم و اینکه شکرگزاری برای سایر نعمت هایی که در حالِ حاظر داریم و همچنین شکر زیبایی‌های خودمون و جهان بیرون از خودمون هم خیلی در خوب شدنِ احساسمون ودریافت بیشترِ انرژی از خداوند تاثیرگذاره.

      نکتهٔ مهمه دیگه اینه که خداوند همیشه در لحظهٔ حال حضور داره و گذشته و آینده یک توهم و بازیه ذهنِ ماست برای اینکه حواسِ مارو از ماندن در لحظه پرت کنه وقدرتمند ترین وسیله ای که میتونه مارو در زمانِ حال نگه داره، شکرگزاری با احساسِ خوبه چون وقتی ما با احساسِ خوب و رضایت در لحظهٔ حال حضور ذهن داریم از طریقِ قلبمون با خدا ارتباط برقرار میکنیم برای همین به ذهن مان که بینِ ما و روح مان قرار داره مجال نمیدهیم که ما رو ببره به زمانِ گذشته یا آینده و این زمانها توهمِ ذهن ماست ودر لحظهٔ حال وجود ندارند و تنها زمانی که ما همیشه به آن دسترسی داریم وقابل لمس کردنه زمان حاله و تنها زمانی است که ما بودن و حضورمون رو احساس میکنیم وتنها زمانی است که می‌توانیم با انرژیه خداوند همسو شویم 

      پس من با شکرگزاری و حضور داشتن در لحظهٔ حال دستِ خدارو باز میزارم تا هرآنچه را که می‌خواهم وارد زندگیم کند و به همین راحتی و خوشمزه گی طعم های خوبِ خدارو جذب میکنم

      حرف زدن وارتباط گرفتن با خالقِ مهربانم خیلی راحت و  آسونه ومن به راحتی وبا زبان فارسی از خدای خوش طعمم سپاسگزاری میکنم که اشتیاقِ منو برای ادامه دادن در این مسیر دل انگیز گسترش می‌دهد.❤️

      خدایا عاشقانه سپاسگزارم ❤️

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 24 از 5 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریبا فروغی
      1402/05/24 18:09
      مدت عضویت: 547 روز
      امتیاز کاربر: 14960 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 593 کلمه

      باسلام خدمت شما استاد عزیز،

      سلام خدای مهربونم امروز هم یک روز عالی هست برای من و خیلی احساس  خوبی دارم در شروع روزم  و دوستدارم که تا پایان امروز حالم خوب باشه،

      دیدگاه من در زندگی قبل از این اگاهی ها چطور بوده، خوب منم در بین همین مردم بزرگ شدم و رشد کردم منم با باور ها و رفتارشون راجب خدا دیدم و شنیدم ،

      جای تعجب نیست که منم یک نگاه انسانی به خدا داشتم و اون رو مسعول اتفاق های زندگیم میدونستم ،

      همیشه می‌شنیدم از بزرگتر ها که خدای مهربان بخشنده و رحمان است ،

      اما در رفتار خودشون باز تضاد میدیدم و میگفتن که اگر کار بدی کنی که مورد علاقه خدا نیست و خدا در جهنم میسوزی و در این دنیا هم به شکل اتفاق های بد قرار میگیرین ،خوب پس چی شد شما که میگفتین خدا مهربان و بخشنده است و انسان های خوب رو دوست داره،

      یا همیشه یادم میاد که برای خوندن نمازم شک داشتم که نکنه درست نباشه یا بد بخونم و از کلماتش اگاهی نداشته باشم پس اشتباه کنم و مورد قبول واقع نشه و بیشتر موجب گناهم بشه، یا در خوندن قران که عربی من هم ضعیف بود و تمایلی به درس عربی نداشتم چرا باید به یک زبان دیگه با خدای خودم که از پوست و خونم و رحم هست حرف بزنم ، مگه اونی که المانی هست با زبان دیگری با خدای خودش حرف میزنه و مدت ها با این موضوع ها من هم نماز خوندم و کار های که گفتن با تریدی که ایا این اصل هست یا درسته انجام دادم،

      همیشه تصوری که از خدا برای من ساخته بودن این بود که خدای بزرگ از نظر قدرت و جسم و همه چی یک تخت پادشاهی داره توی اسمون که بالای سر ماست و ما رو از اون بالا میبینه و ما نمیتونیم ببینیمش ولی اون تمام اعمال و کار های مارو میبینه پس باید قشنگ باهاش حرف بزنیم و هرکی درست عربی نخونه یا قران بلد نباشه خدا دوستش نداره ، نماز که دیگه جاش جهنمه 

      اووووه در چه خواب غفلتی بودم و خبر نداشتم وای از این عمری که سال ها با حرف های دیگران راجب خدا پر شد نه شناخت واقعی خدایی که وجود دارد و در احساس ماست،

      با هدایتم به این سایت عالی تونستم یکم درباره خدای واقعی جهان هستی و انسان ها شناخت پیدا کنم و درباره ی دریافت نعمت های خوبی که دوست دارم که تازه فهمیدم با توجه به خوبی های جهان و احساس خوب هم میشه با خدا حرف زد میشه درخواست کرد میشه خوبی کرد میشه که با زبان فارسی و حتی در ذهن با خدا در تمام لحظات عبادت کرد و حرف زد و حتما لازم نیست در ساعات خاصی شکر گذار باشی و در بقیه ساعات روز احساس بدی نسبت به خودمون و زندگی داشته باشم ، ،

      من تصمیم گرفتم که دیدگاه واقعی رو نسبت به انچه هست داشته باشم درباره همه چی خوب فکر کنم و سعی کنم که در جهان با افکاری مثبت از زندگی لذت ببرم و شادی رو تجربه کنم و در قران هم گفته شده انسانی که مومن است حزن و اندوه ندارد و با احساس خوب از نعمت های خودش سپاسگزار هست،

      منم میخواهم که یک انسان با ایمان و توکل به خدای حقیقی باشم نه خدای که انسان ها برای ما گفتن،میخواهم با باور های خوبی که از این فایل و این سایت و این دوره های زندگی با طعم خدا بدست آوردم هنوزم بالاتر و به درجات بالایی برسم، خدایا شکرت از این انسان متفاوت و ارام و شادی که هستم، و امروزم میخوام بهترین خودم باشم،

      باتشکرازشما

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار السا فرزانه
      1402/01/31 05:34
      مدت عضویت: 561 روز
      امتیاز کاربر: 59904 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 934 کلمه

      🌹به نام بی نهایت ترین و مهربان ترین خدایی که تا کنون شناختم…🌹

      درود و احترام خدمت استاد عزیز و دوستان هم مسیر 💮

      سپاس خدای لایتناهی رو که هر روزم سرشار از اگاهی های تازه و طلاییه که به من شور درست زندگی کردن و لذت بردن از لحظه هام رو به قلبم میریزه 💜

      در تمام مرتبه هایی که این فایل رو گوش کردم، با دریافتن این راز شگفت زده شدم… و هربار پاز زدم و اندیشیدم به اینکه چی فکر میکردم و اصل حقیقت چی بوده …

      💎در هر جنبه ای از  زندگی، از شرایطمون راضی نیستیم، بخاطر اینه که ایمان، شناخت و توکل کافی به خدا در اون حوزه نداریم….

      همین یک راز، اگر به درستی درباره ش تامل کنیم، تمام خداشناسی مون رو به مسیر درست هدایت میکنه..و من با برزسی حوزه های مختلف زندگیم به این فکر میکنم که سالها فکر میکردم عاشق خدام، متوکلم و ایمان دارم در حالی که اصلا این گونه نبوده…

      واقعا ما بسیاردر بحث خداشناسی ضعف داریم که اگر این ضعفها رو با اگاهی های درست به نقاط قوت تبدیل کنیم ، تمام مشکلات زندگی مون حل میشه.

      من تا همین دو سه ماه پیش ، قبل از اینکه از طریق دوره ها به اگاهی برسم، چقدر در مساله خدا دچار باورهای اشتباه و سردرگمی بودم…و تازه دارم تجربه میکنم که زندگی با خدای جدید، بدون نگرانی، آزاد و رها از نوع صحبت کردن، انتخاب واژگان و جمله بندی در ارتباط با خدا چقدر میتونه لذت بخش و دلربا باشه. 

      جز بدیهی ترین باورهای ما هست که تنها روش صحبت با خدا رو قران خوندن و انواع دعاها میدونیم. در حالیکه خداوند فراتر از همه ی اینهاست، و اینجاست که راز دوم ما رو به خودمون میاره: 

      💎اگر زبان خداوند لایتناهی و بی نهایت رو زبان خاصی بدونیم، در واقع اون قدرت و عظمت بی نهایتش رو در اون زبان محدود کنیم، و محدود کردن خداوند، چه در زبان و چ در صفات و ویژگی هاش، عین شرک هست. 

      وقتی که خداوند، خود خالق همه جهان و آنچه در آن است هست، حتی خالق خود زبانها، چرا ما خدامون به زبان عربی محدود باشه؟ 

      من اینو در یک دیدگاه دیگه م نوشتم، از یک استادی پرسیدم چرا باید به زبان عربی نماز خوند؟ ایشون گفتن چون زبان عربی دارای قوی ارتعاشه بین زبان های دنیا و وقتی به زبان عربی نماز و دعا میخونی ارتعاش خودت افزایش پیدا میکنه 😲

      در حالی که من هرگز با اون نماز و دعاهایی که میخوندم که ارتعاشم بالا نمیرفت! چون از معناش هیچی متوجه نمیشدم و بدون شک ، صرفا روخونی یه سری جمله هیچ تاثیری در ادراک و درونیات ما نداره. این معناها هستن که باعث افزایش یا افت احساس ما میشن. نه زبان ها. مگه اینکه کسی به زبانی دیگر در کنار زبان مادرش مسلط باشه که ارتعاش اون زبان روی احساسش تاثیر بگذاره. 

      و همین محدودیت های فکری، و ساختن خدایی انسان واران در ذهن و ضمیر ما، باعث شده با همین محدودیت ها به خداوند بی نهایت بنگریم و طبیعیه که الهام خداوند رو دریافت نکنیم. طبیعیه که صدای خدا رو نشنویم و راهنماییهاش رو متوجه نشیم وگرنه که خدا هر لحظه از ما آگاه، و درون ما جاری و حاضره. 

       من دیروز به واضح ترین شکل ممکن، این تجربه ی شیرین رو داشتم. خیلی زیاد پیش امده که نشانه ای دریافت کردم اما دیروز خیلی شگفت انگیز تر بود چون احساس من بهتر بود. و الان که در مسیر زندگی با طعم خدا هستم نگاهم به خدا هر روز داره عمق بیشتری میگیره.

      دیروز حین تایم استراحتم داشتم به زبان خودم با خدا راز و نیاز میکردم درباره اینکه موضوعی در زندگیم بشود/ یا نشود. 

      بعد یه مرتبه با خودم گفتم اصلا مهم نیست ,من فرض رو میگذارم به اینکه نمی شود، و کلا از ذهنم شیفت دیلیتش میکنم فعلا این موضوع رو. چون داشت تو ذهنم یکم استرس برانگیز میشد.

      در عوض توجهم رو به دوره هام، شغلم، هنرم، و جنبه های دیگه ی زندگیم میگذارم، با لحظه هام شاد و خوش هستم، زندگی ایده الی دارم، به تناسب دلخواهم رسیدم، هزاران هزار دلیل برای شکرگزاری و شادی دارم , که کیفیت شادی رو در زندگیم افزایش بدم. و تصمیم گرفتم فولدر اون موضوع رو در ذهنم ببندم. و دلایل خوشبختیم رو تو ذهنم پررنگ تر داشته باشم. 

      دقیقا در همون لحظه که با خودم اون افکار رو داشتم، استوری یکی از دوستان رو دیدم که بخشی از شعر قیصر عزیز رو نوشته بود: ☆گاهی گمان نمیکنی، ولی خوب می شود….☆

      از تمام شعر، همین چند کلمه رو نوشته بود…🥺❣️

      به قدری من خوشحال شدم از شدت شوق اشک در چشمانم جمع شده بود. در چهل سال عمرم خدا رو تا به این حد حاضر و اگاه و جاری در وجودم نیافته بودم. من هرگز تا به این حد، خودم و خدا رو یکی ندیده بودم…

      پاسخی انقدر آشکار و بی درنگ ، پیامی انقدر دلگرم کننده و دقیق، فقط از یک خالق بی نهایت میتونه بیاد.و چنین قدرتی فقط از خداوند میتونه باشه.

      از دیروز که این ماجرا پیش امد، با اون شدت خوشحالی که داشتم، خیلی بیش از این برام مهم شد که خدواند واقعی رو بشناسم فارغ از تمام محدودیت ها و مرزهایی که در تعریف و تشریح صفات خداوند و شیوه ارتباط باهاش رو به ما یاد دادن.

      و خیلی بیش از قبل به ارتباط ازادانه و رها فارغ از نگاه انسانی به خداوند مشتاق هستم. 

      خدایا بی نهایت سپاس بابت مسیر زیبای شناخت تو🌹

      بابت زندگی با طعم تو🌺

      بابت روشنی و نوری که با شناخت تو به زندگی ما می تابه💮

      بابت استاد عزیزمون که پیامبری هستن در زندگی ما که اعجاز اگاهی شون چشم دل ما رو بینا نگه میداره 🌸

      استاد عزیزم سپاسگزارم 🌱💮

      الهی سایه تون مستدام ، نور به راه تون و همت نیکان بدرقه ی زندگی تون 🌈

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 18 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فهيمه
      1401/12/23 00:31
      مدت عضویت: 432 روز
      امتیاز کاربر: 6215 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 353 کلمه

      سلام خدمت استادم

      من مدتی هست که متوجه شدم خداوند با کلام خودم باهام حرف میزنه 

      چطور؟ 

      اینطور که هر کاری رو که باید انجام بدم در جهت رسیدن به اهدافم رو،، من در مکالمه ای که با یک شخص دبگری دارم به اون شخص میگم 

      بعدش که حرفام رو با اون شخص مرور میکنم میبینم عههه این که جواب سوال خودم …یا میگم عههه خودم اگر این چیزی که به فلانی پیشنهاد دادم رو انجام بدم چه نتایج شگفت انگیزی میگیرم 

      .

      چند وقت پیش هی به مامانم میگفنم اینو بخور اینو نخور اینطوری رژیم بگیر …پیاده روی کن و غیره …بعدش به خودم گفتم خوب تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره …و هی دوباره از خدا سوال کردم ‌که چطوری این همه نعمت آفریدی حالا میگی نخور تا لاغر بشی…چرا فلانی انقدر میخوره لاغر نمیشه …مگه بدن ما رو هوشمند نیافریدی 

      .

      .درگیر این سوالات بودم و در مانده که به این سایت هدایت شدم 

      و بعد متوجه شدم خداوند به هر کی هر چی بخواد میده 

      .

      شاید الان دوستی که این فایل شما رو دیده و متن من رو بخونه ،با خودش بگه استاد میگه خدا با حرف کاری انجام نمیده و با احساس انجام میده ولی اینجا نوشته فلان چیزو به خدا گفتم و فلان جور شد

      باید بگم ،اون حرفایی که به خدا میزنیم شکل کلامیه احساس ماست 

      اگر مثلا من میگم خدایا تو که بدن منو هوشمند آفریدی ،حالا میگی نخور تا لاغر بشی!!

      در واقع حس من داره به خدا میگه ،خدایا من تورو خیلی بزرگتر از اینا قبول دارم که با یه بخور نخور چاق و لاغر بشم ولی کلامم داره اون حس رو به اون صورت میگه

      .

      .و خوب ما میدونیم خداوند در قرآن هم اشاره کرده شیطان به هر طریقی شده سعی میکنه کلام خدا رو پایین بیاره و کلام خودش رو بالا ببره 

      و خداوند به حضرت محمد هم میگه حتی در پیغام هایی که من برای تو میفرستم شیطان دست از تلاش بر نمیداره 

      ولی خداوند میگه، اگر بندگان من به من ایمان داشته باشن، متوجه این بالا و پایین هایی که شیطان کرده میشن و کلام حق بر اونها روشن میشه

      .

      .خواستم برداشتم رو از اینکه با خدا چه جوری حرف بزنیم رو بگم 

      ممنون که خوندید

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 400 کلمه

      سلام خدمت آقای عطار روشن استاد گرامی و دوستان هم مداری 

      در این جلسه سوالاتی را که استاد مطرح کردند من از خودم پرسیدم و اینطور جواب شنیدم :

           با چه احساسی با خدا حرف بزنم؟ 

      هر احساسی رو که میخوای تجربه کنی ،با اون احساس با خدا حرف بزن 

      اگه میخواهی تجربه‌هایی با طعم شیرین و جذب و دریافت کنی ،باهمان احساس با خدا حرف بزن 

      با احساس رضایتمندی ازش تشکر کن ، از چیزهایی که در اختیارت قرار داده ،خوب استفاده کن ، بهشون احساس خوب داشته باش

      وقتی خدا ببینه تو به چیزهایی که بهت داده توجه میکنی ، ازشون لذت میبری و شکرگزار هستی و قدردانی میکنی ، از همون احساس  بیشتر و بیشتر بهت میده .

      با احساس تعریف و تمجید از نعمتهایی که خدا بهت داده. 

      با احساس لطیف ، دما دم و هر لحظه با خدا حرف بزن. 

              احساس های خوب کدامند ؟

      احساس در لحظه ی حال بودن ، احساس رضایت،  احساس شادی،  احساس ذوق و شوق، اشتیاق، احساس خوش بینی ، تحسین کردن ،احساس مثبت اندیشی، توکل ، امیدواری …..

      اینها احساس های خوبی هستند که با فرستادن ارتعاش و فرکانس این احساسات،  چیزهای بیشتر و بهتری به تو داده می شود . و با جذب و دریافت خواسته هایت این احساس ها با طعم و رنگ بهتر در تو نمایان تر ، با شکوه و جلوه ی بهتری ظهور می کنند و تو بیشتر این احساسات ناب الهی رو جذب و دریافت میکنی و در جهان هستی پراکنده میکنی .

      وقتی اعمالی را با احساس خوب انجام میدهی از تو انرژی  و ارتعاشی با احساس خوب در جهان هستی ساطع میشه که تمام احساس های خوب خدا و کائنات را به سوی خودت می کشانی 

      لحظاتی را که با افکار خوب سپری میکنی ،انرژی و ارتعاشات مثبت به جهان هستی می فرستی و تماما به همان مقدار هم انرژی و جذبهای مثبت وارد زندگیت میکنی .

      وقتی تو با احساس خوب با خدا ارتباط بگیری، میتوانی جهان و موجودات آن را مسخر خودت کنی ، یعنی خدا در تمام ابعاد به خدمت تو در می آید .

      پس همه چیز از من آغاز میشود ، خوشبختی،  سعادت،  پیروزی ، موفقیت، جذب روابط عالی ، جذب پول و ثروت ، جذب سلامتی ، اتصال به منبع الهی ….همگی از خودم شروع میشود. 

      خداوند همیشه همراه منه و به احساسات من پاسخ میده .                      با تشکر 

      در پناه نور و عشق الهی باشید. 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار سولیکا
      1401/10/19 19:00
      مدت عضویت: 1161 روز
      امتیاز کاربر: 10935 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 459 کلمه

      سلام به استاد عزیزم و همه دوستای پر انرژیم.

      جلسه هشتم زندگی با طعم خدا:اول از همه می‌خوام بگم امروز دومین روزی هست که دارم طعم هایی که می‌خوام رو میبینم و شکرگذاری میکنم از خدا امروز که بیرون بودم کلی شکر خدا رو کردم و چون برای تمدید گواهینامه رفته بودم کلی آدم خوب باهام رو برو میشدن و خودم متعجب بودم و یادم افتاد که بله من امروز حسم خوب بود و حال دلم عالی بود و رابطه ام با خدا خوب شده اینم نتیجه حال خوب داشتن هر طرف که نگاه میکردم کلی از طعم هایی که دلم میخواست رو می‌دیدم و وقتی میگفتم خدایا شکرت که زندگی با داشتن پول خیلی خوشمزه و لذیذ میشه حسم بهتر و بهتر میشد و این اولین باری بود که همچین حسی داشتم انگار خدا چسبیده بود به من و من داشتم خواسته هام رو از طریق احساسم بهش میگفتم و لازم نبود که حالا محدود به مکان خاصی باشم یا کار خاصی انجام بدم برای حرف زدن با خدا یا کلام خاصی داشته باشم خیلی راحت با حال خوب بهش میگفتم که این طعم رو می‌خوام و استاد درست میگن اگه در زندگی مسئله ای دارید بدونید که ایمانتون در اون مسئله نسبت به خدا ضعیفه و من الان فهمیدم که آرامشم با خدا عالی شده و حرف زدنم هم با خدا عالی شده البته با حرف دل و فعلا مسئله ای که دارم نداشتن استقلال مالی و نداشتن کار مورد علاقه ام هست که دارم سعی میکنم به خدا بسپرمش و ایمانم رو در مورد رزاق بودن خدا هم قوی کنم و این فاصله بین درخواستم و دریافت خواسته ام باعث نمیشه تا ناامید باشم بلکه احساسم بهتر و بهتر میشه و اون خواسته هم در زمان مناسبش بهم داده میشه و من به خدا شکی ندارم از وقتی وارد این دوره شدم البته بهم الهام شد و یه حسی بهم گفت برو تو این دوره تا زندگیت تغییر کنه حالم خوبه خدارو بهتر شناختم حتی خودم و زندگی رو هم دارم بهتر میشناسم میدونم که اول راهم ولی خوشحالم که در مسیر درست هستم مسیری که خدا بهم معرفی کرده و من مطمئنم که به هدفهام میرسم اما به صورت تکاملی.الان احساس میکنم خدا هر لحظه منو در آغوش خودش گرفته و این حس برام تازگی داره و خیلی لذت بخش و شیرینه.خیلی دوسش دارم.فهمیدم که خدا سواد نداره ولی احساس داره یعنی با احساس ما کار داره و همسو میشه با احساس ما من قبلاً با یه حس بد و از روی ناراحتی خدا رو صدا میزدم مخصوصا با گله و شکایت و خوب مسلما همون احساس هم در زندگیم جاری می‌شد.صدای ما به جهان نمی‌رسه اما احساس ما که مثل انرژی هست بهش میرسه پس بیاییم با خوب کردن حالمون ازش طعم خوشبختی رو بخوایم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 0
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 315 کلمه

      سلام ب دوستان خوبم و جناب استادگرانقدر،،
      بنظرمن2تاخداوجودداره،،یکی خدایی ک خودمون درذهنمون ساختیم ودیگران بهمون قبولوندن ک خیلی ترسناک وسختگیر و انتقام گیره ک فقط هم بایدباهاش عربی حرف بزنیم و ب هرزبون دیگه ای باشه ازمون قبول نمیکنه ویامتوجه نمیشه،،،
      وخدای دیگه اینه ک خالق و افریننده ماست وعالم ب همه ی فرهنگهاوزبانهاست وچیزی دردنیاوجودنداره ک اون ازش بیخبرباشه وندونه،چ دراسمونها و چ درزمین و چ در دریاها و اقیانوسها..
      خداوندی ک از روح خودش برانسان دمیدو از یک مجسمه ی خاکی موجودی زنده و اشرف مخلوقات و صاحب عقل وشعور و اراده و اختیارافرید،،،ومابرای خدامون حکم بچه ایی دو سه ساله داریم ک هرجورباهاش حرف بزنیم متوجه میشه و خوشش میاد مثل بچه های خودمون ک ناقص حرف میزنند وتپق میزنن و مثلا ب سیب زمینی میگن دیب دمینی ،،مامتوجه میشیم وناراحت نمیشیم وحتی خوشمون هم میاد،چون واقعا ازش انتظارنداریم مثل ادم بزرگا صحبت کنن،اونا ن تحصیلاتی دارن و ن تجربه ایی مثل ما وبادنیای بزرگابیگانه انند مثل خودمون دربرابرخداوند ک عالم وحکیم و دانا ب همه ی اموره،،ماهرطور وباحرزبونی باهاش صحبت و رازونیازکنیم میفهمه و کاملا درک میکنه،لازم نیست حروف و کلمه های یک کشور بیگانه ایی رو ک هیچ درک وفهم واشنایی باهاش نداریم اونم بشکلی ک کل دهن و وحلقوم وزبونمونو بایدپیچ وتاب بدیم و زبون بکام بگیریم و درحلقوم بچرخونیم و زبونمونو دولا کنیم و زوربزنیم ک میخوایم درست ادا کنیم بعدتمام هواسمون خب بایدب همین باشه وازاصل مطلب ومفهومش دورمیشیم،،من نمیفهمم این چکاریه خب،،مثال اون چوپانی ک توی بیابون باخدا بازبون ساده ی خودش حرف میزدو دردودل میکرد وبعد حضرت موسی بهش گفت چرااینجوری باخداصحبت میکنی و دلشو شکست،،وبعدش خداوند ب موسی گفت چرا دل بنده موشکستی من همینجوری قبولش داشتم ودوس داشتم برو دلشوبدست بیار،،(شعر دیدموسی یک شبانی را براه…)ثس بنابراین خدای دومی ک خدای واقعییست شیرین ترودوست داشتنی تره ومن بازبان شیرین فارسی میگم خدایاخیلی دوست دارم،هواموداشته باش بزرگوار،باتشکرازهمگی ک وقت باارزشتونو برای خوندن مطالبم گذاشتین.فدای همگی،روزو شبتون خوش

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 22977 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته

      نشان های دریافت شده

      سطح مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,437 کلمه
      • با سلام به استاد عزیزم ودوستان 
      • استاد من خیلی فکر کردم که من واقعا ایمان به خدا نداشتم اصلا باور نداشتم به خدا چرا چون از بچگی بهم میگفتن اینکارو کنی خدا دوستت نداره وهیچ چیزی هم نمی‌گفتند این کارو کنی خدا دوستت داره فقط میگفتن این کارو کنی خدا گناهانتو  میبخشه 
      • من فقط داشتم هی کارهایی رو انجام می‌دادم که خدا حاجتم بهم بده مثلا تو ماه رمضان روزه میگرفتن سحرها بیدار میشدم تا صب نمیخوابیدم کلی دعای سحر کلی هم به این واون دعا میکردم چون به من گفته بودند که اگه خودت دعا نکنی ودیگران دعا کنی خدا دعای تو رو هم برآورده میکنه شبهای قدرم که نگو کلی کار انجام می‌دادم از غسل کردن برای شب قدر گرفته تا بیدار ماندن تا صبح تا خوندم دعای خوشن کبیر وصغیر  چقدر گریه وزاری میکردم که خدا منو ببخشه وهر روزم یه جز قرآن میخوندم وهیچ نتیجه ای نمیگرفتم آخر ماه رمضان مونده بودم که بالاخره خدا منو بخشید یا نه بالاخره دعاهام برآورده شد یا نه برای خودم نبود که بفهمم 
      • برای همین به خدا ایمان نداشتم 
      • فکر نمیکردم که خدا بتونه مشکل منو حل کنه بتونه یه رابطه خوب بین من و همسرم ایجاد کنه بتونه روزی بده ولی خدارو شکر میکنم که به این درک رسیدن الان که خدا میتونه یهویی بدون دلیل منو شفا بده یهویی بتونه به من یه شغل بده 
      • همین طور که در این آخرین بیماری منو شفا داد باور نداشتم امروز داشتم برای دخترم لباس میبافتم با خدا حرف میزدم وخواسته هام میگفتم مشکلاتم میگفتم ویدویی یه حسی بهم گفت که واشاره کرد که بافت من وگفت این شغل توعه من خیلی خوشحال شدم وپدیرفتم بعنوان شغلم وکلی خدا رو شکر کردم که قدم اول برای داشتن شغل برداشتم به لطف خدای مهربونم من خدارو شکر دوره‌ای رسیدن به آرزوها رو گذروندم ومیدونستم قدم بعدی چیه برای من قدم اول مهمترین قدمی بود که برداشتم وبالاخره یکی یکی قدمها رو برمیدارم تا یه کسب وکار عالی راه بندازم خدایا شکرت خدایا ممنونم خدایا سپاسگزارم 
      • اینو گفتم که بگم به خدا ایمان نداشتم وبخاطر اینکه تا حالا نتونسته بودم باهاش ارتباط برقرار کنم واون جوریکه دوست دارم باورش کنم ایمان بهش بیارم از وقتی که ایمان بهش آوردم یواش یواش مشکلاتم رو به بهبودی میره 
      • من موقعیکه بیمار بودم این 
      • ایمان پیدا کردم یاد گرفتن بودم که خدا همه جا هست همیشه با منه همیشه منو حمایت وهدایت میکنه پس چرا من آنقدر مشکل داشتم اونقدر بیمار بودم شروع کردم درسهایی که از استادم گرفته بودم با گوش دادن با فایلها رو روی خودم پیاده کنم گفتم دکتر نمیرم چون عقیده داشتم دکتر رفتن من برای همسرم هدر رفتن پول به همراه داره من یاد گرفته بودم خودم بتونم خودم درمان کنم با کمک گرفتن از خدای مهربانم وهمین کار و کردم دفعه قبل که همین بیماری گرفته بودم سه ماه طول کشید تا خوب بشم کلی دکتر رفتم حداقل ۵ بار رفتم دکتر هم درد زیاد داشتم هم بیماری‌های دیگه اصافه میشد ولی این دفعه به لطف خدای مهربانم وبا کمک استاد عزیزم بیماریم ده روز طول کشید واینم بگم که معجزه نوشتنم دیدم که هر چیزی که میخواستم حتی از خدا کمک میخواستم عمل دفعه بخوبی انجام بشه هر مشکلی که داشتم در موردش می‌نوشتم وخدا هم کمکم کرد وتوزیع میکنم شما هم بنویسید معجزه رو می‌بینید با چشمانتون وایمان میارید به خدا اگر مثل من هستید ومن دارم روی مشکلاتم کار میکنم تا اون مشکلات یکی یکی برطرف کنم ویه زندگی سرشار از آرامش واحساس خوب تجربه کنم خدایا شکرت خدایا سپاس 
      • این بهترین راه که از خدا استفاده کنیم برای هر مشکلی که داریم برای هر خواستهای که داریم وبعدش از خدا سپاسگزاری می‌کنیم بخاطر مشکلی که حل شد چرا استفاده نکنیم ما از خدا هستین خداوند از روح خودش در ما دمیده ما به خدا چسبیده هستینم پس چرا باید آنقدر مشکل داشته باشین اگر بتونیم این کارو انجام بدیم در هر کاری خدا رو شریک کنیم اون زمان ما طعم زندگی با طعم خدا رو با تمام وجودمون با تمام جونمون  با تمام گوشت واستخوانمون زندگی با طعم خدا رو احساس وتجربه می‌کنیم 
      • زمانی که بیمار بودم از خدا سلامتی میخواستم از خدا میخ استم دردم تموم بشه وهر جا می‌نوشتم هر چیزی که میخواستم ساده وروان بی ریا خدایا دردم تموم کن خدایا کمکم کن  بیماری که داشتم میگفتم زودتر تموم بشه حتی من در دستشویی هم یادم می‌افتاد بلافاصله می‌نوشتم روی پاهام روی دیوار واز خدا کمک میخواستم بعد میدیدم که خدا پاسخ میده ومنو حمایت وهدایت میکنه به سمت سلامتی وکمک می‌کرد تا دردم تموم بشه بعدش میدیدم که خدا چطور یهویی بدون دلیل شفا میده 
      • طوری خوب شدم که گفتم دیگه نیاز ندارم دارو مصرف کنم خدایا شکرت خدایا سپاسگزارم 
      • من دوره خدا هرگز دیر نمی‌کند یکبار گذروندم واین دوره هم اون زمانیکه عصو سایت شدم دوسال پیش گذروندم ولی این دفعه که دارم میگذرونم درکی که الان از شنیدن این آگاهی‌ها پیدا کردم اون زمان پیدا نکردم ولی از حق نگذریم خیلی خوب کار کرده بودم چون تا الان بعضی از تمریناتش یادم بود 
      • واقعا نگاه به ما به خداوند مشکل داره که آنقدر تو عذاب رنجو سختی بودیم وقتی نگاهتو به خدا تغییر بدی دیگه از اون رنج وسختی خبری نیست دنیا با خداوند گلستان میشه ودلم خوب روابط عالی با خدای خودتو تجربه میکنی ودر کنار اون به طعم‌های دیگه هم میرسی مثل طعم سلامتی آرامش احساس خوب خیال راحت عشق ومحبت خدایا متشکرم خدایا بینهایت سپاسگزارم خدایا ممنونم 
      • به نطر من برای همین که ما به خدا ایمان نداریم باور نداریم اطمینان نداریم که خدا میتونه یهویی بدون دلیل منو شفا بده یا میتونه یهویی بدون دلیل از زیر سنگم شده برای من کاری پیدا کنه یا یهویی وبدون دلیل ….
      • چون از بچگی شنیدیم ما رو ترسوندن از خدا گفتن خدا اینه خدا اونه اگر نماز نخونی خدا میبره مستقیم تو جهنم اگر موهات بیرون باشه روز قیامت سرب داغ میریزن تو حلقت اگر نماز سبک بشماری یعنی تند تند بخونی خداوند از روزیکه بمیری تا روز ی که قیامت بشه هی تو رو عذاب میدن تو میمیری وزنده میشه تا روز قیامت بشه 
      • اونوقت من حق دارم نتونم بیا جرات اجازه دادن به خودم نداشته باشم یا بترسم که از خدا چیزی بخوام در صورتیکه اصلا اینجوری نیست اونا هم خودشون خدا رو نمی‌شناختم ویه چیزی شنیده بودند به ما گفتن 
      • خدا آنقدر مهربون آنقدر رحیم که سیستمی رو خلق کرده که هر کس هر طوری بخواد دوست داشته باشه زندگی کنه اگه افکار منفی داشته باشی خوب اونو  هدایت میکنه به افکار منفی ومنفی تر بیشتر اگر افکار مثبت داشته باشی که تو رو هدایت میکنه به افکار مثبت اتفاقات مثبت مثبت تر پس خودت انتخاب میکنی میخوای خوشبخت زندگی کنی یا میخوای بدبخت زندگی کنی 
      • من هم قبل از اینکه عضو سایت بشم بلد نبودم دعا کنم یا مثلا اگر کسی رو میدیدم که به نظرم با خدایا میگفتم محتاجم به دعا یا از روی کتابی که داشتم دعا میکردم ولی فایده نداشت اما وقتی دوره خدا هرگز دیر نمی‌کند وزندگی با طعم خدا رو گذروندم دیگه یاد گرفتم که با خدا فارسی صحبت کنم با خدا راحت باشم نخوام دنبال کلماتی بگردم که خدا بودن رو ثابت کنم یاد گرفتن خودم دعا کنم برای خودم برای بچه ام که میره سر کار و با این کار به آرامش رسیدن  وتازه هم به این درک رسیدم که خدا میتونه یهویی وبدون دلیل مشکل منو حل کنه داره اطمینان به خدا پیدا میکنم داره ایمان به خدا پیدا میکنم وادامه بدم دیگه کاملا واز از اعماق وجودم به خدا ایمان پیدا میکنم 
      • استاد چقدر از عمرم اینجوری فکر میکردم امشب شب آرزوهاست هر که دعا کنه رد خور نداره ولی یادم نمیاد آرزوم برآورده شده باشه الان خسوف شده دعا کنید برآورده میشه الان موقع سحر دعا کنید برآورده میشهدو….
      • ومنشستم کلی دعا میکردم که بیشترش مال دیگران بود والان خدارو شکر میکنم که کلی آگاهی کسب کردم کلی چیز یاد گرفتم ودیگه محدودیتی ندارم هر جا باشم من تو بیمارستان گیر کرده بودم همون جا کف دستم نوشتم از خدا کمک گرفتم امروز ساعت ۵ صبح یهویی از خواب بیدار شدم همون جا شروع کردن با خدا صحبت کردم و وزن با نام خدا شروع کردم با اون خواب آلودگی که داشتم وسطش یهو خوابم می‌برد دوباره که بیدار میشدم ادامه می‌دادم وخیلی خوشحالم وخیلی سپاسگزارم که دارم یاد میگیرم زندگی کردن با طعم خدا رو خیلی برام سخته چون خیلی جاها یادم میره از خدا کمک بگیرم یا خدا رو شریک کنم اما ناراحت نیستم بیشتر تمرین میکنم بیشتر مینویسم بالاخره مهارت زندگی با طعم خدا رو پیدا میکنم خدایا شکرت زندگی با طعم تو چه لذتی داره چه طعم دلنشینی داره 
      • وخدا رو شکر میکنم که خدایا شکرت خدایا ممنونم خدایا سپاسگزارم که منو هدایت کردی به سمت این دوره تا با تو بهتر وبیشتر وراحت ارتباط برقرار کنم 
      •  
      •  
      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Laleh
      1401/07/17 04:12
      مدت عضویت: 1366 روز
      امتیاز کاربر: 18387 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,973 کلمه

      زندگی با طعم خدا (جلسه هشتم):

      سلام به همه هم مسیرانم

      نمی‌دونم این فایل را چند بار گوش دادم، ولی مطمین هستم که بالای ۱۰ بار بوده است. باانکه این فایل حدود ۲۰ دقیقه است؛ ولی نکات آن خیلی عمیق است. حتی من فایل صوتی را دانلود کرده و سر کارم با هدفون توی گوشم به مطالب آن، بارها گوش دادم. من با انکه به مراتب زیاد این فایل تصویری و صوتی را مشاهده کردم و گوش کردم، بازهم مطلبی برای نوشتن راجع بهش نداشتم؛ ولی خیلی عجیب بود که با این فایل خیلی به تعمق و تفکر در دنیای اطرافم پرداختم. من حدود دو ماهی هست که در شغل جدیدی که قبلا اصلا تجربه ای راجع به آن نداشتم، ولی خوب زمینه مساعدی برای آن داشتم و در همین زمینه و رشته هم مدرک لیسانس ام را گرفته ام  ،مشغول به کارهستم. توی این مدتی که با این فایل عجین شده ام؛ ذهنم ناخودآگاه متوجه رفتار یکی از همکارانم شد.

      در این شرکتی که من مشغول کار در آن هستم، رییسم که صاحب شرکت آست، یک آقایی است که با خانمش این شرکت را تاسیس کرده است و کار این شرکت، رسیدگی به حساب‌های شرکت‌های دیگر و بخصوص تمرکز آن روی پر کردن فرمهای مالیاتی سالیانه شرکت‌های دیگر است. البته اینجا این شغل آنقدر پیچیده است و باید مسلط بر جزییات حساب‌های بانکی باشی که کل سال، مخصوصا ۴ تا ۵ ماه بالای ۵۰ ساعت در هفته باید مشغول کار باشی. این را توضیح دادم برای دوستانی که ساکن امریکا نیستند، چون مطابق این چنین شغلی را ما در ایران نداریم و این  شرکت CPA Firm نامیده میشود. برای زدن این شرکت بایست فوق لیسانس داشته باشی و علاوه بر آن حتما مدرک مجزای CPA را هم داشته باشی. این زن و شوهرکه صاحب شرکت هستند، هر دو تمامی ویژگیهای فوق را دارند؛ ولی این آقا بسیار فرد با حوصله ای است، و لی خانمش کلا بی حوصله است و زود عصبانی میشود. البته من اعتقاد دارم که بین زن و مرد تساوی حقوق وجود دارد و هیچ تبعیض و تفاوتی بین آنها نیست. سوتفاهم نشود، ولی من دارم روایت واقعیت و حقیقت ماجرا را اینجا نقل میکنم. من بعد از دریافت این فایل، ناخودآگاه متوجه رفتارهای این خانم شدم. متوجه شدم که این خانم ۱/۵ همسرش با شرکت‌ها قرارداد میبندد و همیشه شرکتهای مورد نظرش، بیشتر او را اذیت  می‌کنند و حتی برای آوردن مدارکشان، بیشتر او را معطل می‌کنند و خلاصه به قول خودشون، مشتریهای این آقا نسبت به خانمش؛ بسیار منطقی تر و با کلاس تر هستند.

      با این پیش زمینه بگذارید، بروم سر موضوع اصلی این فایل و رفتارهای این خانم که مصداق درستی از حرفهای استاد در این فایل است: 

      چند روزی تمرکزم رفت روی رفتارهای این خانم. صبحها که وارد محیط کار میشدم، بلند و با لبخند بهش صبح بخیر میگفتم و او فقط بانگاهی معمولی و صدایی ارام و بی حوصله، گاهی جوابم را میداد و گاهی هم نمیداد. بعد از چند دقیقه یک موسیقی جاز با صدایی تقریبا متوسط رو به کم، در اتاق کارش روشن می‌کرد. بعد هم چند تلفن از همان شرکت‌های که مراجعه کننده خودش بودندو با هاشون قرارداد داشت میگرفت، که اصولا همه ان مکالمه ها  را با گفتگو و بحث و ناملایماتی تمام می‌کرد.

      بعد صدایش میامد که راجع به هر کدام بلند گله می‌کرد. مثلا میرفت اطراف شرکت چند دقیقه ای راه برود و هوای تازه تنفس کند. وقتی برمیگشت میگفت :« وای چقدر هوا گرم است. »یا میگفت :« اه، امروز هوا ابری است. »یا تامیرفت بیرون، باران میگرفت بعد از چنددقیقه میامد و میگفت:« شانس را ببین، من امروز چتر نیاوردم و باران حسابی خیسم کرد. » خلاصه از هر چیزی که فکر میکنید گله وشکایت می‌کرد. برایم خیلی جالب بود که وقتی میرفت بیرون و با همسرش، ناهار میخورد باز هم با قیافه ای ناراحتی وارد شرکت میشد وبابت معطل شدن در صف سفارش غذا، گله می‌کرد. گاهی هم از سگش میگفت که چقدر توی خونه از دوری آو، غصه میخورد. واقعا دوست دارم اینجا بگویم که برعکس این خانم، همسرش باهر شرکتی تماس میگرفت و حتی جواب تماسش را نمیدادند، جوری با مهربانی پیغام میگذاشت که وقتی آنها بهش تلفن میزدند؛ صدای بلند خنده این آقا در کل شرکت میپیچید. من متوجه شدم که این زن و شوهر که با هم ازدواج کرده اند و به قول خودشون ۱۹ ساله که باهم  زندگی می‌کنند؛ چقدر دید و نگرش متفاوتی راجع به خداوند دارند.

      این زن و شوهر حتی در یک شغل یکسان،  حدود ۱۵ ساله شرکت خودشون را تاسیس کرده اند و همیشه با هم هستند، ولی در همین موفقیت شرکت که review بسیار خوبی هم در اینترنت دارند( در امریکا این مساله خیلی مهم است و باعث پیشرفت میشود و امتیاز به حساب میاید.) چقدر متفاوت عمل می‌کنند. من الان متوجه شدم که این خانم  در ارتباط با دیگران مشکل دارد، و دلیلش هم به خاطر این است که این خانم برعکس همسرش، ایمان به خدا در محبت و مودت و عشق ندارد. این خانم سردردهای میگرنی دارد، با اینکه تازه کل خونه شون را هم که خیلی بزرگ است، هم امکانات خیلی خوبی مثل استخر، فضای سبز مجزا و غیره دارد، را تازه بازسازی کردند؛ ولی این خانم برعکس همسرش، ایمان به خدا در سلامتی ندارد، باانکه کاملا متناسب است. جالب است این را هم بدونید که چند روز پیش یک مراجعه کننده  وارد شرکت ما شد و خواست که ما کار حساب و کتاب مالیاتی او وهمسرش را انجام بدهیم. مدارکی که با خودش آورده بود را کپی کرده بود و به هم با چسب چسبانده بود و آنقدر این مدارک بزرگ شده بود که اگر میخواستی،  آنها را دنبال کنی مجبور بودی که این برگه را که مثل یک طومار بزرگ بود را، بالا بگیری و باز خیلی خواندن آنهاسخت بود. این خانم از من خواست که کل اینها را در Excel روی یک فایل ذخیره کنم و همین طور که داشت به من توضیح میداد با گله وشکایت و قر زدن نسبت به مراجعه کننده اش به من میگفت که مثلا :« اخه این چه وضع مدرک آوردن است دیگر؟ ما توی قرن ۲۱ زندگی میکنیم، چقدر باید بابت خنگی آدم‌ها رنج بکشم؟و غیره. » بعد رو کرد به من و گفت :« لاله من وقت ندارم، بریزشون روی فایل و وقتی تمام شدی، بهم بگو. » خلاصه، من یک ساعت آخر کارم روی آن وقت گذاشتم و روز بعد هم که آمدم با آنکه، گردنم هم درد گرفته بود؛ چون خیلی مدارک به طور عجیبی به هم چسب زده شده بود که هم قابل جدا کردن نبود و هم تایپ آنها خیلی سخت بود؛ از بس مجبور بودم که برگه به آن بزرگی را بالا و‌پایین کنم تا به همه اطلاعات دسترسی پیدا کنم.روز بعد، اول صبح بعد از دو ساعتی که وقت گذاشتم، آن پروژه را تما م کردم و وقتی خواستم به این خانم، تحویل بدهم بلند داد زد که :« من با یک سری احمق طرف هستم، اخه من چه جوری این برگه عجیب را مرور کنم. »

      البته منظورش از فرد احمق، مراجعه کننده ما بود نه من. دوستان  خوبم، باورتون نمیشه که دو ساعت بعد از آن، فرد مراجعه کننده به اوتلفن زد و گفت که رفته و با جایی دیگری قرارداد بسته است و حتی از او خواست  که مدارکش را به صورت کامپیوتر  برایش مجانی بفرستیم. من آنجا متوجه شدم این خانم،  برعکس همسرش، ایمان به خدا در اعتماد به دیگران و تشخیص سطح سواد و تحصیل انسانها ندارد، چون مراجع کننده ما افراد ۸۰ ساله ای بودند که اصلا با چگونگی آوردن مدارک به صورت الکترونیکی  آشنا نبودند. من که واقعا گردنم بابت این  پروژه درد گرفت، خوشحال بودم چون تجربه عالی برای من بود که توانستم به  خودم افرین بگویم چطور درعرض دو تا ۳ ساعت ان مدارک به آن طولانی در طوماری که مراجعه کننده ما آورد را در یک فایل Excel جا بدهم. دو ستان من متوجه شدم، درک کردم و مشاهده کردم که چطور هر روز این خانم با این احساس خودش باعث سردرد های میگرنی میشد، غذاهای بدی که درصبحانه، شام و ناهار در رستوران‌ها میخورد، تغییر هوا مثل باران و آفتاب که اذیتش می‌کرد، مراجعه کننده هایی که همه از نظر آو، افرادی نادان و احمق بودند،  چطور وقتش را میگرفتند و او مجبور بود برای آنها مجانی و رایگان وقت بگذارد و آنها نهایتا ترکش می‌کردند.

      دوستان من متوجه شدم که در شرایطی کاملا یکسان همسر این  خانم، با لبخند وارد محیط کار میشود، حداقل ۵ برابر این  خانم مراجعه کننده می‌گیرد و با آنها قرارداد میبندد. ماها همه بیشتر دوست داریم با همسر او حرف بزنیم و بهش احترام بگذاریم تا خود این خانم . آو بیشترین درآمد را دارد، حتی مراجعه کننده هایش او را تنها به ناهار دعوت میکنند و آو ارام و صبور، هرروز رابطه آش را با خدا بهتر وبیشتر میکند و خدا هم برکت بیشتری را برایش در زندگی میاورد تا برای خانمش. دوستان عزیزم؛ داشتن راهنما در زندگی خیلی مهم است، ولی واقعا ارتباط با خدا داشتن، بهترین راهنمای ما در زندگی است؛ حداقل توی این ۲ سالی که ساکن این سایت هستم،  این راعمیقا درک کرده ام. رفتارهای این  خانم در محیط کارم، شاید ۱۰ درصد باعث نارضایتی من است؛ ولی  چون صدمه ای به من نمیزند و بیشترین صدمه راخودش میبیند، خیلی برایم اهمیتی ندارد. من ۹۰ درصد راضی هستم، چون همسر این خانم بسیار با خدا، سالم و صبور است. هرموقعی پیشرفتی در کار دارم، با من با لبخند حرف میزند و تشویقم میکند. البته بگویم که من همه اینها را  مدیون استاد هستم که با یک جمله در وسط راه که داشتم آز پیدا نکردن شغلم ناامید میشدم،  برایم دادند و آن این بود:« در مورد یافتن کار مناسب این دیدگاه رو بررسی کنید و اگه به شما احساس خوبی داد برای خودت منطقی اش کن.
      (خدایا من أماده هستم تا به رشد و گسترش جهان تو کمک کنم.
      مرا به سمت مکان و شغلی که بتوانم تجربه بهتری از خودم در کنار تو داشته باشم هدایت کن.) »

      دوستان خوبم این خانم متناسب است. با همکاری شوهرش، شرکت بسیار خوبی دارند. حدود ۱۰۰ تا قرارداد با شرکت‌های مختلف و ۹۰۰ مراجعه کننده دیگر موقع زمان تحویل مالیاتها در سال دارند. کارمندهای خوبی مثل من دارند، بهترین شرایط مالی، خونه و ماشین دارند. این خانم، همسر به این صبوری دارد، یک دختر دانشگاهی و یک پسرنوجوان دارد که مرتب با پدرش، هفتگی فوتبال بازی میکند امابا همه اینها؛  او « احساس  خوبی » ندارد. او رابطه خوبی با خدا ندارد. من نمیتوانم کمکش کنم،  چون تا زمانیکه یک فرد نخواهد؛ هیچکسی نمیتواند آو را وادار کند که احساسش را بهتر کند. من دوست  دارم که هر کدام از شما که این نوشته را میخوانید، برایم بنویسید که این خانم در چه چیزهایی دیگری؛ از نظر شما نسبت به خدا ایمان ندارد، بااینکه مرتب عنوان میکند که هر یکشنبه صبح زود، در کلیسا مشغول دعا است. اما به قول استاد، اگر فقط خودت را در یک فضا مومن بدونی و به محض بیرون امدن از آن مکان، دوباره ببینی که تاثیری آن دعا در تو نگذاشته، آن دعا اصلا به درد نمیخورد. دعایی که من در این ۲ سال خوانده ام؛ با آنکه فارسی بوده است، آنقدر باعث آرامشم میشود که حتی افراد دور و برم، همه بهم میگویند:« تو که قلبت پاک است، برای ما دعا بخوان.» 

      دوستان، ممنونم که همراهم بودید و به تمامی این حرف‌ها تا الان گوش دادید. خواستم این داستان و روایت را به اشتراک بگذارم که به دوستانی که دنبال لاغری هستند؛ بگویم حتی این خانم که لاغر و متناسب هستند را من با این « احساس بد » هرروز میبینم، ولی خیلی قلبا دوست ندارمش، چون احساس خوبی ندارد، واقعا  نمیتوانم قلبا دوستش داشته باشم. او برایم یک فرد معمولی است که فقط همکاراست و همکارهم میماند. الان کاملا برای خودم در ذهنم حک شده که « احساس خوب داشتن بسیار مهمتر از هیکل عالی و متناسب داشتن است. » واین باعث میشود که من رابطه بهتر و عمیق تری با خدای عزیزم داشته باشم.

      خدایا بابت همه چیز سپاسگزارم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریده حسنی
      1400/09/20 00:33
      مدت عضویت: 1616 روز
      امتیاز کاربر: 23378 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,323 کلمه

      روز ۵۶ تکرار 

      جلسه ۸ زندگی با طعم خدا

      سلام وقت دوستانم و استاد گرامی بخیر و شادی و در پناه خداوند بخشنده مهربان

      سپاسگذار خداوندم که یک روز دیگه در مسیر شناخت بیشترش قرار گرفتم که میدونم بودنم در این مسیرها اتفاقی نیست ،من خواستم و او اجابت کرد ،برای بودنم سپاس

      من اعتراف میکنم که فرد با خدایی نبودم ،شناختی به خدا نداشتم ،وقتی نمیشناختمش چجوری میتونستم بهش ایمان بیارم و بهش اعتماد کنم ،وقتی ازش تصویر وحشتناکی در مغزم بود و ازش میترسیدم چطور میتونستم بهش فکر کنم یا باهاش ارتباط بگیرم 

      من بشدت ازش فراری بودم حتی به ذهنمم نمیرسید که یه روزی بخوام برم بسمتش و در موردش تحقیق کنم ،سالها شنیده بودم به خدا وصل بشید یا عاشق خدا باشید یا خدا عاشق بنده هاشه  وووو

      ولی من متوجه نمیشدم خدا کیه و کجاست ،آخه چجوری میشه دیدش ؟ و چونکه نمیتونستم ببینمش نمیتونستم باورش کنم ،اطلاعاتی هم  که در موردش در من سیو بود افتصاح بود

      خلاصه من بودم و یک عالمه احساس بد و ترسی که به فرمانروای جهان داشتم و خودمو ازش دور میدیدم ،داشتن باورهای مخربی که منو مدام در مسیرهای ضعیفی قرار میداد و نمیدونستم که باید خدارو بشناسم و اگر بتونم باورهای قدرتمندکننده در موردش بسازم در مسیرهای عالی قرار میگیرم 

      از ۴ سال پیش که در مسیرهای آموزش های ذهنی قرار گرفتم و با این انرژی قدرتمند آشنا شدم شوکه شدم ،من چه چیزهایی شنیده و باور کرده بودم و این چه انرژی خوب و مهربانیه که اصلا شبیه به خدایی که بمن معرفی کرده بودن نبود

      خلاصه بعد از ماه ها گیج بودن رفتم تو مسیر شناختش و تا الان در حال تحقیق هستم و هر روز تشنه تر میشم برای بودن و درکش ،حتی درک کردنش هم تکامل میخواد ،قبلا وقتی جمله خدایا تنها تورو میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم رو تکرار میکردم هیچ حسی ازش نمیگرفتم 

      این تمریناتو تو این مدت تا حدودی انجام میدادم تا اینکه ۱ ماه پیش به تضاد بزرگ و بدون راه و چاره ای برخورد کردم که تنها راه بیرون اومدنم از اون مسئله نزدیک شدن و اعتمادم به خداوند بود 

      و خدارو شکر دیدم و شاهد تغییرات درونی و آرامشی م بصورت خیلی نرم و آرام شدم ،منیکه هیچ وقت با گفتن جملاتی در مورد خداوند هیچ حسی نمیگرفتم الان با ولع ساعتها در روز با خدا صحبت میکنم و میفهمم که داره اون نگرانی هام کمترو کمتر میشه 

      میدونم با ساختن انرژی قدرتمند خدا اون شکلی که دارم یاد میگیرم  میتونم در مسیرهای عالیتر هدایت بشم ،مسیری که به تضادهای کمتری برخورد کنم و راحتر زندگی کنم

      و جالبه این ۱ ماهی که تو دل این تضادم ،یک باورهای گنده و مخربی از مغزم زده بیرون که خودم هم تعجب میکنم ،البته که خیلی سریع میگیرمشون و باهاشون کار میکنم و نقضشون میکنم ،یعنی اینهمه فرمول های داغون در مغز من برنامه ریزی شده و من نااگاهانه اون مموریو سالها روشن کردم و داره در زندگیم تکرار میشه 

      خدارو شکر دارم تمرین میکنم که خدارو در هر جنبه ای از زندگیم‌ به نفع خودم گسترش بدم ،یعنی اول اون کدهای مخربی که در مغزم ساختمو شناسایی و رفعشون میکنم ،وقتی باورهای من در مورد خدا درست بشه مسیر زندگی من هم میره تو ریل درست قرار میگیره

      قبلا من خدارو نامهربان ،بدجنس، اذیت کن ووو میدونستم که با من لجه و دوستم نداره که فقط یه عده از بنده هاشو پولدار میکنه و اصلا با پول و ثروت مخالفه ووو بعد از این خدا ی با این آپشن های داغون ،انتظار داشتم زندگیم گل و بلبل بشه 

      بازم خدارو شکر میکنم که زندگی کاملا نرمال  و خیلی  سختیو نگذروندم ، ولی با اون برچسب هایی که به خدا زدم بیشتر از اونهم انتظار نمیرفت 

      میخوام خدای خودم رو خدای قوی،قدرتمند برای من ،مهربان برای من ،(چون قبلا بهم گفتن مهربان و قدرتمند هست ولی نه برای تو ) بخشنده ،روزی رسان ،حمایت کننده،هدایت کننده ،هادی ،کمک کننده ،خدای سلامتی و بینهایت عاشق من، بسازم 

      مادرم نماز خون بود و زیاد به ما توصیه میکرد به نماز خوندن و ما ۵ تا خواهر هیچ وقت به  مسیر دینی مادرم علاقه نداشتیم گاهی که روزه ای میگرفتیم نماز میخوندیم که خود من اصلا با حس نمیخوندم و بیشتر به اجبار ، مثل ماه رمضان 

      قران که یکی از دروس مدرسه بود و من همیشه سر کلاس عربی و قران خواب بودم ،پدر بزرگم علاقه زیادی داشت که یکی براش قران بخونه و گاهی که پدرم میگفت فریده براش قران بخون ،مجبورن چند صفحه تند تند میخوندم اونم خوابش میبرد 

      به دلیل نداشتن علاقه به مطالب مذهبی و دینی زیاد تو مسیرش قرار نمیگرفتم ،الان هم که اصلا قرار ندارم بنابراین بهش فکر هم نمیکنم ،ولی تمام صحبت های استاد رو قبلا شنیدم اینکه تلفظ قران باید صحیح باشه ،نوع حرف زدن با خدا فقط نماز خوندنه منم که نماز خون نبودم پس خودمو طرد شده از درگاه خداوند میدونستم 

      جمله ای که مادرم  تا همین چند سال پیش به ما میزد این بود که شما بی نمازید و خدا نگاهتون نمیکنه ،منم که لجبازی خاصی با خدای اونها داشتم بهش میگفتم همون تو با خدایی برای ما کافیه که اینهمه زجرت میده و دلم نمیخواست ارتباطی با خدای معرفی شده کتاب ها و معلم ها داشته باشم 

      یک خاطره یا حتی یک باوری که من از خدا داشتم این بود که خدا به هر  بنده ای پاسخ درست نمیده ،باید خیلی زجه بزنی ،رنج ببری ،گریه کنی ،التماس کنی و درد بکشی تازه خدا باز هم نگات نمیکنه ،همیشه فکر میکردم خب چرا آدم ها این خدارو انقدر عبادت میکنن ،خدایی که اشگشونو در میاره ولی تورو به خواستت نمیرسونه چه خداییه؟

      چندین بار تو مراسماتی دیده بودم که یه عده برای شفای بیماران طلب شفا میکنن از خدا ،زجه میزنن و در انتها متوجه میشدم خدا شفاشون نداد و این باور در من ساخته شد که حتی اگر گریه و ناله هم کنی خدا کسیو شفا نمیده تازه بیشتر اذیتت میکنه 

      که این روزها دارم روی این باورم هم کار میکنم میخوام به خدا اعتماد کنم و ایمان بیارم که خدا تواناست به هر ناممکنی بشرط پذیرش من ،بشرط ایمان و اطمینان من ،باید اعتقادشو بسازم تا برام‌ کار کنه 

      حالا متوجه شدم با ساختن هر اعتقادی نسبت به خواستم ، میتونم بهش برسم ،قبلا اعتقادشو نساخته بودم ،میرفتم تو مسیر ولی جواب نمیگرفتم ، میخوام انقدر به خدا ایمان بیارم که هر زمان هر چیزی ازش خواستم مطمئن باشم حتما منو به خواستم میرسونه و این روزها در حال تمرین ساختن خدای جدید و مهربانی هستم 

      همین الان رفتم توی تراس یه خواسته مهم داشتم با حس خوب به خدا گفتم ، ۵ دقیقه هم عاشقانه باهاش صحبت کردم ، دلیل صحبت کردنم با خدا در  تراس بخاطر این بود که من با خدا بلند بلند  صحبت میکنم و نمیخواستم مادرم و خواهرم صدامو بشنون ،کلا وقتی میخوام با خدا حرف بزنم دوست دارم تو فضای باز بدون سقف باشم ،حس بهتری دارم و ارتباط قویتری باهاش میگیرم و میدونم اون همه جا هست حتی در خودم

      خدایا کمکم کن بتونم هر روز بیشترو بیشتر باهات آشنا بشم ،خدایا هدایتم کن،  حمایتم  کن مثل همیشه ،یه مدتیه دارم هر روز با خدا به دفعات صحبت میکنم و چنان آرامشی در من بوجود میاد ،قبلا سپاسگذاری میکردم حسی در من تولید نمیشد الان که میگم خدایا شکرت راضی م که همه چیز عالیه ،احساس میکنم درونم یه جوری میشه که قبلا تجربش نکردم

      جدیدا زمان هاییکه با خدا در مورد هر موضوعی صحبت میکنم ( کانون توجه)  احساسم ،حس اطمینان میشه و حالم خوب میشه و این روزها بشدت دارم این حسو تجربه میکنم و زمان هاییکه به صداهای ذهنم گوش کردم و ریموتم دست شیطان بوده حالم بشدت اضطراب زا و غمگین شده

      باید  آگاهانه توجهمو میبرم بسمت خدا با همون حرف زدن درونیم باهاش با همون حسی که باهاش میگیرم‌ متوجه میشم‌ کلی از استرس هام کمتر شده و با همین نشانه ها متوجه میشم در مسیر صحیح قرار دارم و از خودم بسیار راضی هستم که تونستم از یک شخصیت کاملا زاویه دار و پر خصومت با خدا به یک فرد دنبال کننده خدا تبدیل  بشم 

      خدایا تنها تورو میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 21 از 5 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Afsaneh
      1400/06/27 08:56
      مدت عضویت: 1109 روز
      امتیاز کاربر: 2005 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 885 کلمه

      بنام خداوند ثروت و فراوانی و عشق و آرامش 

      سلام به دوستان زیبانگرشم

      خدا سواد ندارد احساس دارد

      یادمه مدرسه که میرفتم سرصف صبحگاهی ناظم خیلی تاکید میکرد که صلوات رو خوب تلفظ کنیم ص رو خوب بگیم س نگیم نمیدونم زبانم چه جوری حرکت بدیم که خوب تلفظ کنیم اگر اشتباه بگیم یعنی خدا رو دشنام دادیم از همونجا یه جرقه خورد تو ذهنم که خدا چقدر سخت گیره حتی از ترسش باید حروف رو خوب تلفظ کنیم همیشه با ترس و لرز چند خط قرآن میخوندم که نکنه اشتباه عربی رو بخونم و خدا با من دشمن بشه که نتونستم قرآنشو خوب بخونم برای همین از قرآن خوندن فاصله گرفتم یادمه یه دوست داشتم تو خوابگاه قران صوتیشو گوش میداد میگفت من خودم میترسم قران بخونم که نکنه خوب تلفظ نکنم و خطا کنم چون گناه بزرگیه همیشه برام سوال بود چرا خدا اینقدر به عربی خوندن قران تاکید کرده مگه زبان خودمون چشه که فقط باید نماز عربی قران عربی حرف زدن باخدا عربی و این زبان دیگر باعث شد از خدا هم فاصله بگیرم چون حس میکردم منو و خدا زبون همدیگرو نمیفهمیم هیچ وقت بهمون تو مدرسه و دانشگاه نگفتن خدا به زبانمون کاری نداره به احساسی که داریم توجه میکنه یه بار به یکی گفتم چرا باید نماز و عربی بخونیم درصورتی که فقط داریم حفظ چندتا خط رو میگیم اما خودمون خیلی خوب معنیشو متوجه نمیشیم بهم خوب گفت خدا که متوجه میشه ما چی میگیم مهم خداست که خودش عربیو رو میفهمه ما فقط بخاطر وظایف نمازخوندن این تکلیفو انجام بدیم باخودم گفتم پس چرا خدا ما انسانها رو عقل و تفکر و انتخاب داده مگه اون لحظه که عربی میخونیم اما خودمون درک نمیکنیم چی میگیم این وسط ما چی مهم نیستیم فقط از رو ترس و لرز این تکالیف رو انجام بدیم از بچگی بهمون یاددادن درسهاتو حفظ کن نگفتن درسهاتو یادبگیر و مفهمومشو  درک کن حتی قرآن رو گفتن مهم اینه که بخونی نگفتن ریشه کلمات رو درک کن و تفکر کن بااینکه خدا تو قرآن میگه تفکرکنیدبه نشانه ها توجه کنید تعقل کنید تو یه دوره سنیم خیلی علاقه پیدا کردم که آدم مذهبی بشم که همش در حال نماز و قران و ذکر باشم اما بعدچندماه چون ازبس از خدا و سخت گیریاش و عذابهاش وغصبهاش گفتن بهم ترسیدم و گذاشتم کنار و نمازمو از رو عادت و تکلیف میخوندم همیشه دنبال یه آرامش از طرف خدا بودم و بلاخره خدا هدایتم کرد و تو مسیری قرارم داد که با شناخت خدای قبل خیلی فرق داشت تازه انگار متولد شدم وقتی به این اگاهی رسیدم که خدا یه انرژیه و تو همه ذرات عالم وجود داره و خدا رو همونجور باور کنی به همون شکل برات درمیاد تصمیم گرفتم خدا رو مهربون و بخشنده و عشق باور کنم که تو همه لحظات کنارمه و یاریم میکنه تا از لحظاتم که روی زمینم لذت ببرم و درک کردم خودم هستم که دارم زندگیمو خلق میکنم دیگه خدای نیست که سرنوشتتو از قبل تعیین کرده دیگه خدای نیس که بهت اجبار کنه که چیکارکنی بلکه خدا به تصمیماتم احترام میزاره و دیگه خدای نیس که عربی خوندن قران که چی جوری تلفظ کنم گیر بده الان خدای دارم که میگه هر جا نور هست اونجا منم هرجا شادی هست منم هستم وارامش و احساس خوب خدا هم هست الان که فهمیدم خدا به زبانم کار نداره خیلی باخدای خودم  صمیمی شدم و راحت باهاش حرف میزنم قربون صدقه اش میرم بهش عشق میدم با شادی و خنده باهاش حرف میزنم الان بیشتر دوست دارم با خدای خودم صحبت کنم الان بیشتر دلم میخواد بیشتر با خدای خودم وقت بزارم در صورتی که قبلا به زور و از رو ترس بلندمیشدم به صورت سریع نماز میخوندم که دیگه خدا بامن کاری نداشته باشه الان که فکر میکنم میبینم من همون آدم قبلیم خدا هم خداست فقط با اگاهی جدید با تفکر بیشتر با نگرش جدید کل نگاهم به خدا و زندگیم تغییر کرده چقدر زیباست که باتغییر نگرشمون بتونیم یه زندگی بسازیم که خودمون دوستش داریم الان حس میکنم و میفهمم خدای من سخت گیر نیس و بهم همش گیر نمیده بلکه خدای دارم که تغییر زاویه دیدم چقدر راحت تونستم چقدر ارامش بگیرم چقدر لذت ببرم از زندگی کردنم و چقدر عاشق خدام بشم فقط با تغییر نگاهم بخدا فقط شناخت خدام همه سرنوشتی که یه روزی فکرمیکردم هیچی دست خودم نیس و سرنوشتم تغییر نمیکنه الان میفهمم چقدر خوب هم تغییرمیکنه و دارم با فرکانسهای خودم خلق میکنم حتی متوجه شدم روزی که حالم خیلی خوبه با خدای خودم بیشترمیگم و میخندم و شادم و سپاسگزارشم همون روز بهم پاداش این احساس خوب رو میده چند روز قبل از صبح تاشبش خیلی ارامش داشتم خیلی حس و حالم عالی بود و از لحظاتم لذت میبردم شب دیدم بدون اینکه به داداشم بگم هنذفرین بلوتوثی که دوست داشتم برام خریدبود همون لحظه قلبم بهم گفت این هدیه امروزت بخاطر احساس خوب امروزته و فهمیدم اگه هرچقدر من ارامش داشته باشم همونقدر نتایج تو زندگیم میبینم و این سایت استاد و این دوره زندگی باطعم خدا هم هدیه خدا بخاطر اون حس خوبی بوده که داشتم و خدای خودم رب درونم رو باتمام عشقم سپاسگزارم که منو تو این مسیر الهی هدایت کرد تا بیشتر از زندگیم از زمینی بودم و از تجربیاتم لذت ببرم و باخدای خودم بیشتر صمیمی بشم و خدا رو هرلحظه احساس کنم خدایاعاشقتم 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 5410 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,040 کلمه

      به نام خدای بخشنده مهربان

      روز 151: روز 55 تکرار ، شنبه 1400/6/20

      سلام

      در کودکی به کتابخانه پدرم علاقه زیادی داشتم و یادمه یکی از کتابها طب الرضا بود یک روز که سرماخورده بودم به سراغ این کتاب رفتم تا قبل از اینکه مجبور به آمپول زدن بشم خودم را درمان کنم و یادمه در این کتاب نوشته بود علت اصلی بیماری خصوصا سرماخوردگی ناسپاسی و کمبود شکرگزاری است. اون موقع زیاد نفهمیدم ولی الان کاملا باور دارم یجورایی با درد و بیماری بیشتر به یاد خدا و به یاد خودمون می افتیم و ارتباطمون با خدا و خودمون تقویت میشه. روزهای زیادی در زندگیم بوده که به همه فکر می کردم جز به خودم همش در حال دویدن و توجه به درآمد ، کار، خانواده ، همکار و البته عبادتهای روتین بوده ام و به استراحت و ارامش و تغذیه خودم توجهی نداشتم و به محض از پادرآمدن یادم می اومد که باید برای خودم هم وقت بگذارم و باید جاهایی هم با خدای خودم خلوت کنم و بخشی از بار سنگین زندگی را به خدای توانا و قادر و دانا بسپارم. پس بیماری هم یک فرصت است که خداوند برایم رقم می زد تا به خودم و روح الهی ام بیشتر رسیدگی کنم.

      در هر جنبه ای از زندگی که ناراضی هستیم، در آن زمینه ارتباطمان با خدای بزرگ مشکل دارد و باید برای ترمیم آن بخش زندگی تلاش کنیم.

      واقعا آگاهی بسیار لذت بخش است. اینکه دوباره به تو یادآوری می شود که خودت خالق زندگی خودت هستی و اگر از سازه دست خودت راضی نیستی می توانی آن را اصلاح کنی و دوباره به شکلی که می خواهی آن را خلق کنی.

      خیلی قشنگه که ایمان بیاری دولت و محیط و مدیر و ….. زمام زندگی مرا بدست ندارد و خودم خالق زندگی خودم هستم با تغییر نگرش و افکارم می توانم هر آنچه می خواهم را بیافرینم.

      مدتهاست هر روز صبح که بیدار می شوم اولین جمله ام این است : سلام خدای مهربان من، سلام فرشتگان الهی 

      سلام خدای مهربان من از فایل های صبحگاهی خیلی به من می چسبید و الان آغاز روز خودم شده است.

      چقدر قشنگه که درک کنیم خدای بزرگ و توانا بسیار مشتاق است که برگردیم و با توجه به حضور قدرتمند او حال خوب را در زندگی مان تجربه کنیم. چگونه می توان خدای توانا و قدرتمند را در کنار خود و در درون خود ببینم و از رویارویی با آینده بترسم. وقتی باور کنم خدای قادر متعال در هر لحظه حضور دارد و مرا می بیند و مرا می فهمد و احساس مرا درک می کند و حامی و پشتیبان من است و نگهبان من است و مرا رها نمی کند و همه چیز جز نعمت حیات و زندگی یک بازیچه بیش نیست و ابزاری برای افزایش لذت ما از زندگیست، پس برای هیچ چیز به هم نخواهم ریخت و آرامش و آسایش بی نظیری را تجربه خواهم کرد.

      بهترین زبان صحبت با خدای مهربان زبان شکرگزاری است که بقول معروف دیدن نیمه پر لیوان هست وقتی بتوانم برای همه نعمتهای بی شمار زندگیم شکرگزار باشم درهای فراوانی را بسوی خود می گشایم به قول یک بزرگ :

      غرق نعمتیم الحمدالله  حالیمون نیست استغفرالله

      خداوند ما را قدرتمند آفریده و به هر چیزی توجه کنیم در زندگیمان بیشتر و بیشترش می کند. با تمرکز بر داشته ها و شکرگزاری و احساس خوب ظرفیت خود را افزایش می دهیم تا بتوانیم از نعمات بی نهایت خداوند بهره بیشتری ببریم.

      زندگی در دنیا و استفاده از امکانات اون مثل دعوت شدن به یک مهمانی بسیار مجلل است و هر کس کاسه ای برای برداشتن غذا در اختیار دارد، همه به مهمانی دعوت شده ایم حال اگر من کاسه ام را برعکس بگیرم و نتوانم غذایی بخورم و گرسنه مجلس را ترک کنم گناه صاحبخانه چیست؟ بله اول ظرفیت وجود خود را افزایش بدهم و خودم را لایق خواسته هایم کنم و باور کنم آن خواسته هر چقدر برای من بزرگ باشد، برای پروردگارم هیچ نیست و خدایم از آن خیلی بزرگتر است.

      حقیقت ماجرا اینکه اون جلسه زندگی با طعم خدا که استاد می گفتن اصل زندگی حیات و زنده بودن و فرصت بندگی است و بقیه خواسته هامون برای افزایش لذت زندگی هست خیلی به من چسبید و سعی می کنم برای چیزی بیش از ارزشش وقت و انرژی نذارم. یادمه وقتی قرار بود برای منزلمان حفاظ سفارش بدهیم من روی طرح آن خیلی حساس بودم و شاکی بودم که آهنگر نابلد بوده و فرم بعضی از آنها را بد درآورده و روی رنگش هم خیلی حساس بودم الان می تونم به جرات بگم اصلا اونها رو نمی بینم مگر اینکه خودم بخوام بهشون توجه کنم. یه روزی برای داشتن اتومبیل دلخواهم پرپر می زدم ولی الان وقتی در حال رانندگی هستم باید به خودم یادآوری کنم این همونه که خیلی می خواستیش پس حالشو ببر. میخوام بگم خداوند ما را طوری آفریده که فقط و فقط با یاد خودش و درک حضور خودش ارامش می یابیم و ارام می شویم ولی چون این رو نمی دونیم فکر می کنیم اگر به فلان ماشین یا خونه یا ویلا یا مدرک یا رقم حساب بانکی ….. برسیم دیگه خوشبخت می شیم و می تونیم طعم ارامش و خوشحالی را تجربه کنیم غافل از اینکه اینها برای مدت کوتاهی ما را راضی می کند و دوباره در می یابیم گمگشته ای داریم و در پی جستجوی آن هدف دیگری برای خود تعریف می کنیم و دوباره بدنبال آن می دویم و در نهایت عمر نازنین به سر می آید و در آن لحظه کسی که هست ، کسی که می توانست باشد را ملاقات می کند.

      اگر درست زندگی کرده باشیم و از فرصتها بهره برده باشیم و هدف زندگی را فهمیده و رسالت الهی خود را به انجام رسانده باشیم که خوشا به حال ما و اگر فرصت سوزی کرده باشیم این ملاقات و حسرت جهنم واقعی زندگی ما خواهد بود.

      خیلی قشنگه که بری مثلا نان بخری و تصادفی در مسیر گردنبند زیبایی هم ببینی و بخری و چون براش برنامه ریزی نکرده بودی شگفتانه زندگیت میشه. من با ورود به سرزمین لاغرها و این سایت به دنبال تناسب اندام بودم ولی نخست با خودم اشتی کردم و با خودم دوست شدم و حالا غبارروبی در ارتباطم با خدای مهربانم در حال انجام است این هم از شگفتی های این مسیر زیباست. خدایا شکرت 

      دوستان عزیز الماس تابناک نور الهی در زندگیتان همیشه تابنده

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 15 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار faribadeghani1371@gmail.com
      1400/05/16 11:29
      مدت عضویت: 1039 روز
      امتیاز کاربر: 1306 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 546 کلمه

      سلام
      چن وقت پیش مهمون بودم تو این مهمونی یکی گف من قران نمیخونم چن میگن اگه اشتباه بخونی انگار ک بخدا دشنمام میدی واقعا ازشنیدن این حرف اصلا نمیتونم بکم ک چ حسی دلشتم
      من خانواده همسرم ی جوری خدا رو تعریف کردن منک با خدا دوس بودم وقت و بی وقت حرف میزدم از خدای خودم دور شدم
      اگه نماز نخونی خدا بهت روزی نمیده اگه فلان نکنی خلاصه باعث شدن من همش دور دور بشم
      خدا تو چشم ما یجوری کردن ک انگار اون محتاج ماست ن ما محتا ج او
      خودم از کوچکی ی حرف اشتباه زدم گفتن اینطور نگو خدا غضب میکنه
      خدا رو مثل انسان تعریف میکنیم خدا اگه بزرگ نبود اگه بخشنده نبود اگر مثل ما ان سان بود الان هیچ کدوم ما اینجا نبودیم چن مادر با تمام محبتش ب یجایی میرسه ک میگه کاش این بچه رو نداشتم کاش فلان از مادر مهربونتد نیس
      خدا خیلی مهربونه ما برا انتخابهای اشتباه خودمون خدارو مقصر میدونیم مصلحت قسمت فلان
      مهربونی خدا رو نمیبینیم فقط اشتباه های خودمون ب خدا نسبت میدیم تا وجدانمون راحت بشه این مردم با عقاید و چرت و پرتها باعث شدن ۸ سال از خدای خودم دور باشم ۸ سال زنده مانی کنم ن زندگانی ۸سال عین ی زنده مرده رفتار کنم عین ی مجسمه
      منی ک شب ها و روزها در هر مسئله ای باخدای خودم حرف میزدم فک میکردم فقط تو نماز خوندن باید با خدا حرف زد مادرشوهرم ی جوری میگف بیا مسجد بیا فلان و نماز بخون منواز همه اینها زده شدم منی ک حجاب داشتم اونقدر درمورد حجابم گیر دادن منواز حجاب خسته شدم اونقدر از ادمهای اطرافم خستم ک اگه دخترم نبود همین الان ارزو میکردم میرفتم پیش خدای مهربونم حیف نیس ادم اصل ول کنه بچسبه ب فرع
      من اصل ول کردم منبع انرزی ول کردم فک کردم خدا مثل من انسانه نمیبخشه نمیده نمیشنوه کینه بدل میگیره فقیر میکنه بیمار میکنه
      ی عمر پدر شوهرم هر کی مریض میشه سرطان میگیره و فلان میگه میدونی اون چی بود چکارها کرده
      خستم خدا از تموم حاجی های ب ظاهر حاجی از تموم فامیلهای ب ظاهر فامیل از تموم انسانهای بظاهر انسان
      خدایا من تموم تلاشمو میکنم قوی بشم خودت بیشتر هدایتم کن کاری کن جز زیبایی چیزی نبینم کاری کن کنترل چشمم و گوشم دست خودم باشه وقتی میخوام نشنونم وقتی نمیخوام نبیبنم وقتتی نمیخوام نرم
      تموم لحظاتم حست کردم تو بودی بهترین دوستم حرفاهمو شنیدی الانم ب کمکت بیشتر و بیشتر احتیاج دارم کمکم کن
      ی جوری یادم دادن امیدم ب خاق روزگار باشه ن ب خدا
      از بیسوادهای اطرافم خستم
      از تموم زنهای اطرافم ک همه چیو تو بشور و بساب و غیبت و ظاهر بینی و کلفتی میبیینن خستم
      از تموم مردهایی ک مردانگی تو غرش میبینن خستم
      ب خدا ماها انسان نیستیم این حیون ها بیشنر از ما انسانها شرف دارن انسانیت دارن اصلا بیشنر از ماها حالیشونه ما انسانها ب طاهر دوستیم از هزاران دشمن دشمنتر
      ما خدا رو انسان میدونیم خدای ک در جای حای فران گقته بیا میبخشمت بیا
      شکر کن بندم بدم ازم بخواه بدم ولی ما طلب نکردیم چن گفتن نمبخشه تمومه گناه کبیرس
      شکر نکردیم چن اصلا یادمون ندادن حس قدردانی بهمون یاد ندادن خواستن از خودش رو بهمون نگفتن از همه خواستیم الا اون

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم