0

زندگی با اراده خداوند (قسمت دوم)

زندگی با اراده خداوند
اندازه متن

از زمانی که به لطف خدا در مسیر اصلاح نگرش درباره خداوند قرار گرفتم با موضوع اراده خداوند آشنا شدم.

همیشه در ذهنم این سوال مطرح بود که: اراده خدا دقیقا در کجا قرار دارد؟

چگونه می توانم اراده خدا را ببینم یا تجربه کنم؟

  • اراده خداوند کجاست!

من به این طریق سعی کردم اراده خدا را درک کنم.

سعی کنید نیرویی را تصور کنید که در همه جا حضور دارد. جایی را نمی توان پیدا کرد که اراده خداوند در آنجا نباشد.

اراده خداوند در هر چیزی که می بینید وجود دارد.

در حرکت باد، باران، پرواز یک پرنده، گریه نوزاد و حتی در خشم یک انسان اراده خدا را می توان دید.

اراده خداوند در ابتدایی ترین لحظه تولد انسان در دنیای مادی حضور دارد و نقش ایفا می کند.

در لحظه ای که نطفه انسان بسته می شود اراده خداوند به جریان می افتد و تعیین می کند که ظاهر جسمانی و مراحل رشد و زندگی انسان چگونه باید باشد.

اراده خداوند در همه جنبه های مادی و غیرمادی انسان حضور دارد. تمام فعالیت های جسمی مانند ضربان قلب، تنفس کردن، پلک زدن، هضم کردن و … جضور دارد و در تمام فعالیت های ذهنی ما مانند فکر کردن، برنامه ریزی کردن، خواب دیدن و … نیز حضور دائمی دارد.

از آنجاکه اراده خداوند در همه جا حضور دارد بنابراین به محض ورود ما به جهان مادی این نیرو در دسترس ما قرار می گیرد.

اما زمانی که اعتقاد داریم از این نیروی نهفته در جهان جدا هستیم، دسترسی خود به این نیروی عظیم را محدود می کنیم.

نه اینکه نیروی اراده خداوند در زندگی ما متوقف می شود بلکه ما به آن بی توجه هستیم و از آن استفاده نمی کنیم.

هر زمان که تصمیم بگیریم از این امکان خدادادی استفاده کنیم به سطحی از آگاهی دسترسی پیدا می کنیم که انچه در گذشته برای ما غیرممکن و باورنکردنی بوده است را اکنون در دسترس و امکان پذیر می دانیم.

من زمانی که حضور این نیرو در لحظه لحظه زندگی مادی و غیرمادی خود را باور کردم به مرور آنچه در گذشته برای من باورنکردنی بود به تجربه های زندگی من تبدیل شدند.

تصور کنیم 35 سال تصور می کردم لاغر شدن ممکن نیست و نمی توانم رویای لاغری خود را به حقیقت تبدیل کنم اما زمانی که تصمیم گرفتم از اراده خدا برای رسیدن به آرزوهایم استفاده کنم، به لطف خدا سال هاست در بهترین شرایط جسمی زندگی خود هستم.

سال ها در کسب و کار شرایط مطلوبی نداشتم و هرچه دست و پا می زدم مانند همچون فردی که در باتلاق گرفتار شده است پایین تر می رفتم. اما زمانی که تصمیم گرفتم از اراده خداوند برای تغییر شرایط کسب و کارم استفاده کنم، به لطف خدا سال هاست در شرایط بسیار متفاوتی مشغول کار کردن و لذت بردن از زندگی هستم.

اراده خداوند، منبع و منشاء پیشرفت های معنوی و دنیایی است. این نیرو هم اکنون در این جا و در دسترس ما قرار دارد.

وقتی تصمیم می گیریم از این نیروی لایتناهی استفاده کنیم و آن را در زندگی خود فعال می کنیم، احساس هدفمند بودن در زندگی ما آغاز می شود. و اینجا نقطه شروع دریافت هدایت خداوند برای تجربه آرزوهاست.

برای باور کردن وجود داشتن میدان اراده خداوند و تصمیم گرفتن برای بهره برداری از آن و متصل شدن دوباره به اراده خداوند باید بدانیم چرا و چگونه ارتباط ما با اراده خداوند قطع شده است.

  • چرا و چگونه از اراده خداوند جدا شدیم!

اولین سوالی که بعد از آشنایی با نیروی اراده خداوند در ذهنم ایجاد شد این بود که اگر این نیرو در همه جا حضور دارد و در درون و بیرون از من حضور دارد پس چرا و چگونه از آن نیرو دور افتاده ام و احساس دوری از خداوند می کنم.

از کودکی بارها از اطرافیانم شنیده بودم که اگر خدا بخواهد همه چیز درست خواهد شد و اگر خدا نخواهد هرچه آنها تلاش کنند فایده ای ندارد. با این طرز فکر قدم در مسیر زندگی گذاشته بودم و از آنجا که سال ها برای تغییر شرایط زندگی ام تلاش کرده و هیچ نتیجه ای کسب نکرده بودم باور کرده بودم که خداوند برای من نمی خواهد.

خداوند سرنوشت و زندگی مرا از قبل مشخص کرده و به همین دلیل در خانواده ای متوسط متولد شده ام.

حتی چاق بودن و عینکی بودن خودم را انتخاب خداوند می دانستم. از این رو نمی توانستم قبول کنم من هم به اراده خداوند دسترسی دارم بنابراین خیلی مشتاق بودم تا اول دلیل جدا شدن و احساس ترد شدن از سمت خداوند را پیدا کنم.

با نگاهی به دنیای پیرامون خود می بینیم که حیوانات، پرندگان، ماهی ها و … همواره در حال زندگی کردن هستند. هر روز برای زنده بودن تلاش می کنند و هر ساله تعدادی از نسل خود را به جهان اضافه می کنند.

آنها هرگز از میدان اراده خداوند جدا نمی شوند.

آنها هرگز ارتباط و اتصال با منبع آفرینش خود را از دست نمی دهند.

آنها هرگز به هدف آفرینش خود شک نمی کنند.

اما انسان ها به واسطه برخوردار بودن از قدرت تفکر و اندیشیدن می تواند تصورات و تصویرسازی های ذهنی انجام دهد و زمانی که به صورت مداوم این کار را انجام دهد، نگرش و عقیده ای در او شکل می گیرد، پس از آن اعمال و رفتار انسان بر اساس عقیده و نگرشی که دارد تغییر پیدا می کند و در نهایت زندگی او بر اساس عقیده و نگرش او خواهد شد.

تصور کنید یک شیر در مدت حیات خود در دنیا چه دیدگاهی درباره خداوند و اراده او دارد؟

آیا درباره خداوند فکر میکند، توصیفی می شنود، مطلبی می خواند یا به سخنان شیر دیگری درباره خداوند گوش می دهد؟

هرگز این مسائل را تجربه نمی کند بنابراین نگرش و تفکری درباره خداوند در او شکل نمی گیرد بنابراین همواره در اتصال دائمی با منبع آفرینش خود که از زمان بسته شدن نطفه اش در اولین سلول شیر حضور داشته است باقی می ماند.

برای انسان این فرایند چگونه است؟

به روند ایجاد نگرش و دیدگاهتان دباره خداوند فکر کنید.

شما خداوند را از کجا می شناسید؟

تعریف شما درباره خداوند چیست؟

به نظر شما اگر تعریف شما درباره خداوند با والدین و جامعه خود تفاوت داشته باشد چه اتفاقی برای شما رخ می دهد؟

آنچه انسان درباره خداوند می شنود سبب می شود نگرش و انتظار فرد از خداوند در ذهنش به صورت مجموع های از دستورالعمل ها و بایدها و نبایدها ایجاد شود.

دستورالعمل هایی که برخی از آنها در تعامل با خداوند هستند.

به عنوان مثال باید 40 شب هر شب فلان کار را انجام دهید یا فلان نوشته را بخوانید که خداوند فلان کار را برای شما انجام دهد.

آنچه در سال های زندگی درباره خداوند شنیده ایم و باور کرده ایم در مجموع باعث شکل گیری “منطق یا منیّت” در ما می شود.

هرچه قدرت منطق یا منیّت در ما بیشتر باشد، قدرت اراده خداوند در ما کمتر خواهد بود.

قدرت منیّت یا منطق سبب می شود تا ما به جای اینکه خود را به عنوان موجودی که در ارتباط و اتصال دائمی با اراده خداوند است توصیف کنیم، تعریف های متفاوتی از خود و شرایط وجودمان داشته باشم.

قدرت منطق سبب می شود خود را اینگونه بشناسیم:

1- من با آنچه دارم شناخته میشوم. دارایی های من ماهیت وجود مرا تعیین می کند.

2- من با آنچه انجام می دهم شناخته می شوم. اعمال من و موفقیت هایم مشخص کننده ماهیت وجود من هستند.

3- من همان کسی هستم که دیگران درباره ام فکر می کنند. شهرت من و اعتبارم نزد دیگران ماهیت مرا مشخص می کند.

4- من جدا از دیگر انسانها هستمو ملیت و فرهنگ کشورم ماهیت مرا مشخص می کند.

5- من از آرزوها و خواسته هایم فاصله دارم و هرگز در زندگی نمی توانم آنگونه که می خواهم زندگی کنم. شرایط زندگی ام ارتباطی با آرزوها و خواسته های من ندارد.

6- من از خداوند جدا هستم. زندگی من به ارزیابی و دیدگاه خداوند از شایستگی من بستگی دارد.

همانطور که ملاحظه کردید شکل گیری منیّت در ما سبب می شود ابتدا خود را با معیارهای دنیایی ارزیابی کنیم و در نهایت باعث ایجاد باور جدایی ما از خداوند می شود.

این سنجش به مرور که بزرگتر می شویم دامنه وسیع تری پیدا می کند. به این صورت که در سنین کودکی نه تنها وجود خود را بر اساس معیارهای دنیایی ارزیابی نمی کنیم بلکه درباره ارتباط خود با خداوند یا دیدگاه خداوند درباره خود هیچ نظری نداریم.

به همین دلیل همه ما عقیده داریم کودکان معصوم، بی گناه، بی خیال و آرامش دارند چون دیدگاهی درباره خود ندارند. همانطور که یک درخت یا پرنده یا هر موجود دیگری دیدگاهی درباره خود ندارد.

یعنی همه ما در کودکی مانند دیگر موجودات در ارتباط دائم با منشاء وجود خود هستیم و خود را پیوسته با خداوند و کل جهان می دانیم به همین دلیل در کودکی کینه، حسرت، افسوس و … در ما وجود ندارد.

همیشه شاد بودیم، راضی بودیم، لذت می بردیم و نگران هیچ چیز نبودیم.

هرچه بزرگتر می شویم به واسطه شنیدن معیارهای شکل دهنده منطق به مرور بخش منطق یا منیّت در ما ایجاد شده و قدرت پیدا می کند و این شروع فراموش کردن ماهیت اصلی خود و ایجاد اختلال در ارتباط با منبع آفرینش است.

هرچه بزرگتر می شویم احساس خوب در ما کمتر و در مقابل احساس بد در ما بیشتر می شود.

به دلیل ارزیابی خود با معیارهای دنیایی احساس بی لیاقتی و ناقص بودن می کنیم و به دلیل نگران شدن به خاطر ارزیابی خداوند از خودمان دچار احساس گناه می شویم.

این نگرش تا آنجا در وجود ما گسترش می یابد که نه تنها درباره خود بلکه درباره دیگران اظهار نظر می کنیم.

فلانی انسان خوشبختی است، انسان موفقی است، انسان باخدایی است، انسان بی خدایی است، خدا براش خواسته، خدا براش نخواسته و ….

به مرور زندگی دنیایی و معنوی ما بر اساس افکار و باورهای ما ارزیابی می شود.

در ابتدای این نوشته درباره حضور خداوند در تمام جنبه های زندگی مادی و معنوی توضیح داده شد و همانطور که ملاحظه می کنید در انتهای این نوشته به عدم حضور خداوند در تمام جنبه های مادی و معنوی زندگی خود رسیده ایم.

اینگونه ما از خداوند و منبع آفرینش خود دور شدیم.

زمانی که به این درک از چرایی و چگونگی دور شدنم از خداوند و از دست دادن اراده خدا رسیدم برایم واضح شد که چرا هرچه تلاش می کردم زندگی خود را تغییر دهم موفقیتی کسب نمی کردم.

تمام تلاش من بر مبنای افکاری بود که منیّت من را شکل داده بودند و هرچه بیشتر تلاش می کردم در واقع قدرت منیت خود را افزایش می دادم و در این صورت واضح است که دسترسی من به قدرت اراده خداوند کم و کمتر می شده است و از آنجا که اراده خداوند در همه جا و همه چیز حضور و نقش دارد وقتی اراده من بر مبنای منیّت باشد و توجهی به اراده خدا نداشته باشم موفقیتی و تغییری در زندگی حاصل نخواهد شد.

مهم نیست چقدر برای تغییر زندگی خود تلاش می کند، به هر حال چون تلاش شما بر اساس منطق و منیّت تان است، اراده خداوند در دسترس شما قرار نمی گیرد.

بنابراین اگر قصد تغییر کردن و تجربه زندگی متفاوت را دارید باید افکار مربوط به منیّت خود را تغییر دهید.

باید افکار مربوط به منطق را که سبب اختلال در ارتباط با اراده خداوند می شوند را شناسایی و با منطقی کردن بی اهمیت بودن آنها اعتبار آنها را در ذهن خود کمتر کنیم.

به این شکل به مرور ارتباط ما با قدرت اراده خداوند قوی تر می شود و این شروع تقویت استعدادهای ما برای تجربه زندگی متفاوت خواهد بود.

نوشته های باورساز مسیری است که من برای تغییر افکاری که باعث قدرت گرفتن منطق و منیّت من شده بود طی کرده ام و البته همچنان در حال ادامه دادن هستم.

از طریق خواندن نوشته های باورساز به مرور با افکار تقویت کننده منطق خود آشنا می شوید و راهکارهای بی اهمیت کردن آنها و در مقابل طریقه ایجاد افکاری که ارتباط شما با قدرت اراده خدا را تقویت می کند را می آموزید.

به این صورت شما به منبع آفرینش خود متصل می شوید و قدرت خلق کردن خود را به دست می آورید و زندگی را به شکلی که دوست دارید تجربه کنید می توانید خلق کنید.

منتظر خواندن نوشته های شما هستم

همراه همیشگی شما: رضا عطارروشن

با دادن ستاره به این مطلب امتیاز بگیرید.

Rating 4.40 from 91 votes

https://tanasobefekri.net/?p=29579
برچسب ها:
62 نظر توسط کاربران ثبت شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

اندازه متن دیدگاه ها
      آواتار بانوی بهار
      1403/01/16 12:51
      مدت عضویت: 1566 روز
      امتیاز کاربر: 18063 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 735 کلمه

      سلام خدمت استاد عزیز و دوستان گرامی 

      زندگی با اراده خداوند 

      گام دوم

      وقتی فایل دوم زندگی با اراده خدا مطالعه کردم مدام ذهنم دنبال سرنخ هایی بود که نمایانگر وضوح زندگی با اراده خدا هست تا اینکه شب داشتم قرآن می خوندم به یه سوره ای رسیدم که قشنگ و واضح از اراده خدا گفته بود که این اراده خدا هست که از میان خون ، شیری صاف و گوارا برای ما خلق کرده . ازخاک انسان رو خلق کرد و از روح خودش در اون دمید و برای ادامه نسل از یک آبی پست انسان رو خلق کرد .و این اراده خدا هست که برخی صاحب دختر و برخی پسر و برخی دوقولو و برخی نازا باشند .این اراده خدا هست که کشتی ها در دریا ها در حرکت هست .این اراده خداست که هسته ها رو می شکافد و درختان رشد می کند و این اراده خدا هست که حیوانات رو به صورت جفت خلق کرده که ما از آن ها نفع ببریم چه خوراک و پوشاک و چه وسیله حمل و نقل .و برتر از این ها،  این اراده خداوند هست که جهان رو در 6 روز خلق کرد.

      وقتی به این آیات رسیدم اصلا آرامش عجیبی کسب کردم که اراده خدا فراتر از اون چیزی هست  که ما اراده تصور می کنیم و تمام حرکات و رفتار ما تحت اراده خدا هست چون خدا علم و آگاهی داره که چی به صلاح بنده هاش هست ولی ما عقل مون به صلاح بنده ها قد نمیده .

      اراده خدایی که جهان رو بدون هیچ گونه مشکلی  از نیستی به هستی در 6 روز تبدیل کرد کجا و اراده  انسانی که برای خلق یه چیز کوچک  صدها بار خطا می کنه و سال ها و ماه ها درگیرش هست کجا .

      اراده ما اندازه اندازه سوراخ جوراب پای مورچه هم نیست.

      خودم رو با دیگران  که مقایسه کردم دیدم اگر اراده خدا نبود من اصلا قدرت حرکت کردن رو نداشتم و مثل دختر دوستم فلج بودم اگر اراده خدا نبود من قدرت حرف زدن و نوشتن رو نداشتم و مثل پسر همسایه مون لکنت زبون داشتم اگر اراده خدا نبود من کور بودم و نمیتونستم کارهام رو به راحتی انجام بدهم و هزاران نعمت دیگری که فقط اراده خدا حاکم بوده که قسمت من بشود .

      سال های قبل مستندی از زندگی پسری دیدم که به خاطر عدم سرفه کردن کل گوشت های بدنش از دست داده بود و فقط استخوان بود و با یه روکش پوستی و قدرت حرکتی هم نداشت ولی با این وجود کارهای کامپیوتری انجام می داد .فکر کنم برنامه نویس بود .

      یعنی اینقدر این پسر مشکلات داشت که آدم رغبت نمی کرد نگاهش کنه بس که رنج آور بود وجالب این بود که دکترها هم نتونسته بودن کاری براش انجام بدهند . یه سرفه کردن که خیلی به چشم هم نمیاد اینقدر در صحت و سلامتی تاثیر گذاره و باعث میشه مردم رغبت کنند حداقل نگاهمون کنند و رخ از ما برنتابند و این کاملا حاکی از اراده خداست .

      این ها نمونه خیلی ریز از قدرت و اراده بی نهایت خداست .

       امروز با یه حال خوب از خونه زدم بیرون وتوی این فکر بودم که تمرین گام دوم زندگی با اراده خدا بنویسم که یه دفعه چشمم به یه ماشینی خورد که پشتش نوشته بود آنگه که به درگه خدا روکردی   از نام او کسب آبرو کردی . خیلی جمله قشنگ و با مفهومی بود .

      این جمله رو با زندگی آدم ها تطابق دادم  دیدم هر جا با خدا بودیم پادشاهی کردیم و هر جا بی خدا بودیم هر کاری دلمون خواسته انجام دادیم و چوبش هم خوردیم  .

      یه کلیپی توی فضای مجازی هست که میگه به عزت و جلالم قطع میکنم امید بنده ای که غیر از من امید داشته باشه و وقتی از همه جا نا امید شدی بدون کارت درست میشه خدا خدا خدا .همین هم نشان از اراده خدا ست که در زمان و مکان خاصی اون اتفاق بیافته .

      خدا کل جهان رو برای ما خلق کرده که بهتر زندگی کنیم اگر ما شغل و نسبت طایفه ای و مهارتی داریم همه از اراده خداست و آرامش وجودی من ناشی از قوت قلبی هست که به خدا دارم و شکر گذار نعمت هاش هستم که باعث میشه بتونم از نعمت هاش استفاده کنم .

      اراده خدا یعنی وقتی اون کاری بخاد انجام بشه فقط کافیه بگه باش پس می شود (اذا اراد شی ان یقول کن فیکون) حتی اگر همه ی اهل جهان نخواهند و هر وقت نخاد نمیشه حتی اگر کل جهان بخواهند. 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Reza
      1403/01/02 23:39
      مدت عضویت: 430 روز
      امتیاز کاربر: 17846 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 774 کلمه

      خدا رو هزاران مرتبه شکرش که لطفش هر لحظه شامل حال من هست

      بزرگترین فاصله ای که بین من و خدا وجود داره و امروز با خوندن کامنتهای دوستان در نوشته های باورساز بهش رسیدم این بود که هر جا مشکلی هست پای خدا در میان هست 

      اما چطور 

      چون در ذهن من خدا،خدای مشکل و سختی تعریف شده بود

       داشتم کامنت یکی از دوستان را میخوندم که داشت از لطف الهی و اراده خداوند برای اتفاقاتی که با هدایت خدا به خوشی ختم شده تعریف میکرد و همزمان که داشتم متنشان را میخوندم مقاومت شدیدی در من شروع به واکنش نشان دادن کرد که ببین برای همه همینه هر جا مشکلی ایجاد شده هر جا دردسری هست خدا خودشو میرسونه و لحظه اخری یک کاری میکنه که بگه دیدی من هستم

       و یا این ضرب المثل که به مو میرسه ولی پاره نمیشه 

      و اینقدر برای من گفته شده بود که از خدایم متنفر شده بودم و همیشه به خودم میگفتم این چه خدایی است خدای بزنگاه هست 

      خدای لحظه اخریه 

      خدای دقیقه نودی هست 

      اصلا بیخیال ما شو بذار ما تو حال خودمون باشیم تو هم به بقیه بنده هات برس چیکار به ما داری 

      یه اتفاقی برای من میوفته بعد میای درستش میکنی با کلی التماس و زاری که بخوای بگی منم هستم خوب همون اول جلوش را میگرفتی منم بیشتر بهت ایمان میاوردم

       و اعتراف میکنم از کمبود آگاهی هام بود 

      چون خدا را جور دیگری به من معرفی کرده بودند همیشه در ذهنم منتظر اتفاقی بودم و اون اتفاق مصادف بود با ناراحتی ولی آخرش اون خدا خودش را میرسوند و بخاطر همین همیشه سعی میکردم کاری نکنم که نیاز به چنین خدای داشته باشم 

      به قول معروف آهسته برو آهسته بیا و یا سرم تو لاک خودم بود که کسی کارم نداشته باشه یه گوشه که خدا هم مرا نبینه و کاری به کارم نداشته باشه

      ولی چشم منو به تموم اتفاقات عالی و معجزه واری که از اولش خدا بوده و چطوری هم چیز را برایم‌ محیا کرده که نه تنها خودم بلکه هر کی در اطرافم بوده انگشت به دهان مونده که چطوری اینقدر قشنگ همه چیز را مدیریت کرده

      این داستان بسیار طولانی هست ولی این قسمتش را میگم که برای همه آشناست

       من از یک خانواده مذهبی و چه از طرف پدری و چه از طرف مادری همه خونواده چادری اهل نماز و روزه و اینکه در مراسمات رعایت شئونات انجام بشه مراسم جداگونه زنونه و مردونه باشد

      و از طرف خانواده همسرم با تیپ امروزی و عقاید خودشان فارغ از اینکه چگونه ظاهری دارند ولی ذهنیتی متفاوت 

      و خود من هم در این میان با افکاری کاملا متفاوت از هر دو خانواده که به قول تموم کسانی که مرا میشناسند افکاری متفاوت چون در محیط بازار حضور پیدا کردم و دیدم فرق کرد و از سن ۱۷ سالگی افکارم یواش یواش متفاوت شد تا زمانی که خواستم ازدواج کنم و همه جا در خانواده پدری و مادری اعلام کردم برای حضور در مراسم ازدواج ما مراسم ما مختلط هست دو خانواده از دو سبک متفاوت و عقاید بسیار متفاوت در اعماق وجودم به خدای خودم ایمان داشتم ولی اطرافیان کمی ترس و دلهره که اتفاقی نیوفته و تموم افکاری که ممکنه به ذهن شماها بیاد 

      ولی میتونم بگم که اراده خداوند برای من فرای هر فکری بود

       مراسمی که الان بعد از گذشت ۷ سال زبانزد خاص و عام هست هر کسی یه گوشه مجلس برای من مدیریت میکرد همه تلاش میکردند بهشون خوش بگذره 

      به موقعیتی رسید از طرف خانواده من که رقصیدن در حضور چشم نامحرم را عیب میدونستن همه در استیج جمع بودند و هر کسی از دیگری سبقت میگرفت که بیشتر لذت ببرد 

      از مراسماتی که هر کسی اخرش و بعدها منتطر بودند بگویند شامش کج بود و چی راست ،این کم بود و زیاد، فلانی چپ نگاه گرد من نارحت شدم، فلانی راست نگاه کرد

       هیچکدوم از اینها نبود که حرفی زده باشند و هر بار میشنیدم همه و همه میگفتند بهترین عروسی ای بود که در عمرمان شرکت کردیم 

      آیا بجز اراده خداوند چیز دیگری دخیل بود 

      هرگز

       چون اراده من و خداوند همراستا بود و در یک مسیر بودیم و الان که فکر میکنم بسیار از این اتفاقات که از اول خدا حضور داشته تا اخر و همیشه هست

       ولی این باورهای من بوده که فکر میکردم فرق میکند و الان این همه همزمانی های مختلف که اراده خدایم با من یکی شده و تلاش برای نزدیکی به خدایم و اینکه خدا،خدای لطف و مرحمت هست 

      خدا،خدایی هست که از اولی که من چشم در این جهان گشودم همه چیز را برایم محیا کرده و مرا لایق دونسته

       لایق تر این که افتخار حضور در این جهان مادی را دارم ‌که میتوانم قدرت خداوند را تجربه کنم

      هر روز هر لحظه تلاش میکنم تا بیشتر خدایم را بشناسم بهش نزدیک تر بشوم و سدهای ذهنی ام را بشکنم

      خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار negarmalekzade2377@gmail.com
      1402/06/04 16:18
      مدت عضویت: 1035 روز
      امتیاز کاربر: 3627 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,486 کلمه

      زندگی با اراده خداوند قسمت دوم

      اراده خداوند دقیقاً در کجا قرار داره،چطور میتونم اراده خدا رو ببینم، یا تجربه کنم،  سعی کنم به این طریق اراده خدا رو درک کنم،نیرویی رو تصور کنم که در همه جا حضور داره، جایی رو نمیتونم پیدا کنم که اراده خدا در اونجا نباشه،اراده خدا در هر چیزی که میبینم وجود داره،در حرکت باد، باران، پرواز یک پرنده،گریه نوزاد، و حتی در خشم یک انسان اراده خدا رو میتونم ببینم،اراده خدا در ابتدایی‌ترین لحظه تولد انسان در دنیای مادی حضور داره و نقش ایفا میکنه،در لحظه‌ای که نطفه انسان بسته میشه، اراده خدا به جریان میفته و تعیین میکنه که ظاهر جسمانی و مراحل رشد و زندگی انسان چه جوری باید باشه،اراده خدا در همه جنبه‌های مادی و غیر مادی انسان حضور داره،تمام فعالیت‌های جسمی، مانند ضربان قلب، تنفس کردن، پلک زدن، هضم کردن، حضور داره و در تمام فعالیت‌های ذهنی من،مانند فکر کردن، برنامه‌ریزی کردن، خواب دیدن،  حضور دائمی داره،از اونجایی که اراده خدا در همه جا حضور داره،پس به محض ورودم به جهان مادی این نیرو در دسترسم قرار میگیره،اما وقتی که اعتقادم این باشه که از این نیروی نهفته در جهان جدا هستم، دسترسی من به این نیروی عظیم رو محدود می‌کنم،نه اینکه نیروی اراده خدا در زندگیم متوقف میشه،بلکه من به اون بی‌توجه هستم و از اون استفاده نمی‌کنم،هر زمان که تصمیم بگیرم از این امکان خدادادی استفاده کنم، به سطحی از آگاهی دسترسی پیدا می‌کنم که اونچه در گذشته برام غیر ممکن و باورنکردنی بوده اونوقت در دسترس و امکان‌پذیر میدونم، وقتی که حضور این نیرو رو در لحظه لحظه زندگی مادی و غیر مادیم باور کنم، به مرور آنچه در گذشته برام باورنکردنی باشن، به تجربه‌های زندگیم تبدیل میشن

      اراده خداوند منبع و منشا پیشرفت‌های معنوی و دنیاییه،این نیرو هم اکنون در اینجا و در دسترس من قرار داره،وقتی تصمیم بگیرم از این نیروی لایتناهی استفاده کنم و اونو در زندگیم فعال کنم، احساس هدفمند بودن در زندگیم آغاز میشه،و اینجا نقطه شروع دریافت هدایت خداوند برای تجربه آرزوهاست،برای باور کردنِ وجود داشتن میدان اراده خداوند و تصمیم گرفتن برای بهره‌برداری از اون و متصل شدن دوباره به اراده خداوند،باید بدونم چرا و چگونه ارتباطم با اراده خدا قطع شده،

      اگر این نیرو در همه جا حضور داره و در درون و بیرون از من حضور داره،پس چرا و چگونه از این نیرو دور افتادم و احساس دوری از خدا رو می‌کنم.

      از کودکی بارها از اطرافیانم شنیدم که اگه خدا بخواد همه چیز درست خواهد شد و اگرم نخواد هر چقدر که  تلاش کنی فایده‌ای نداره،و من با این طرز فکر،قدم در مسیر زندگی گذاشتم و از اونجا که سال‌ها برای تغییر شرایط زندگی تلاش کردم و هیچ نتیجه‌ای کسب نکردم،باور کردم که خدا برای من نمی‌خواد،باور کردم که سرنوشت و زندگی من از قبل مشخص شده،برای همین نتونستم قبول کنم که منم به اراده خدا دسترسی دارم

      با نگاهی به دنیای پیرامون می‌تونم بفهمم که حیوانات، پرندگان، ماهی‌ها، همواره در حال زندگی کردن هستن،هر روز برای زنده بودن تلاش می‌کنن و هر ساله تعدادی از نسل خود رو به جهان اضافه می‌کنن،اونا هرگز از میدان اراده خدا جدا نمی‌شن،اونا هرگز ارتباط و اتصال با منبع آفرینش خودشون رو از دست نمیدن،اونا هرگز به هدف آفرینش خودشون شک نمیکنن،ولی ما به خاطر برخوردار بودن از قدرت فکر و اندیشیدن میتونیم تصورات و تصویرسازی‌های ذهنی انجام بدیم،و وقتی که به صورت مداوم این کارو انجام بدیم،نگرش و عقیده‌ای در ما شکل می‌گیره، پس از اون اعمال و رفتار ما بر اساس عقیده و نگرشی که داریم تغییر میکنه و در نهایت زندگیمون بر اساس عقیده و نگرشمون میشه.

      تصور کنم یک شیر در مدت حیات خودش در دنیا چه دیدگاهی درباره خداوند و اراده اون داره،آیا درباره خدا فکر میکنه،توصیفی میشنوه،مطلبی میخونه،یا به سخن شیر دیگه‌ای درباره خدا گوش میده،هرگز این مسائل رو تجربه نمیکنه، بنابراین نگرش و تفکری درباره خدا در اون شکل نمیگیره،و همواره در اتصال دائمی با منبع آفرینش خود که از زمان بسته شدن نطفه‌اش در اولین سلول شیر حضور داشته، باقی می‌مونه.

      برای من این فرایند چگونه است؟؟به روند ایجاد نگرش و دیدگاهم درباره خدا فکر کنم،خداوند رو از کجا می‌شناسم،تعریفم درباره خدا چیه،اونچه که  درباره خداوند میشنوم باعث میشه که نگرش و انتظارم از خدا در ذهنم به صورت مجموعه‌هایی از دستورالعمل‌ها و بایدها و نبایدها ایجاد بشه، دستورالعمل‌هایی که برخی از اونا در تعامل با خداونده،مثلاً باید ۴۰ شب هر شب فلان کارو انجام بدی،یا فلان نوشته رو بخونی که خدا فلان کارو برات انجام بده،آنچه که در سال‌های زندگی درباره خداوند شنیدم و باور کردم،در مجموع باعث شکل‌گیری منطق یا منیت در من شده.

      هر چقدر منطق یا منیت در من بیشتر باشه،قدرت اراده خدا هم در من کمتر میشه،قدرت منیت یا منطق باعث میشه تا من به جای اینکه خودم رو به عنوان موجودی که در ارتباط و اتصال دائمی با اراده خداوند هست توصیف کنم،تعریف‌های متفاوتی از خودم و شرایط وجودم داشته باشم،قدرت منطق باعث میشه که خودم رو اینطوری بشناسم ،من با اون  که دارم شناخته میشم، دارایی‌های من ماهیت وجودم رو تعیین می‌کنه،من با اونچه انجام میدم شناخته میشم، اعمال من و موفقیت‌هام مشخص کننده ماهیت وجود منن،من همون کسی‌ام که دیگران درباره‌ام فکر می‌کنن،شهرت من و اعتبارم نزد دیگران ماهیت منو مشخص میکنه،من جدا از دیگر انسان‌ها هستم و ملیت و فرهنگ، و کشورم ماهیت منو مشخص می‌کنه،من از آرزوها و خواسته‌هام فاصله دارم و هرگز در زندگی نمی‌تونم اون طور که می‌خوام زندگی کنم ،شرایط زندگیم ارتباطی با آرزوها و خواسته‌های من نداره،

      من از خدا جداام،زندگی من به ارزیابی و دیدگاه خدا از شایستگی من بستگی داره،

      شکل‌گیری منیت در من باعث میشه که اول خودم رو با معیارهای دنیایی ارزیابی کنم و بعد هم باعث ایجاد باور جدایی من از خداوند میشه،این سنجش به مرور که بزرگتر میشم دامنه وسیع‌تری پیدا می‌کنه،به این صورت که در سن کودکی نه تنها وجودم رو بر اساس معیارهای دنیای ارزیابی نمی‌کنم،بلکه درباره ارتباط خودم با خدا یا دیدگاه خداوند درباره خودم هیچ نظری ندارم

      برای همینه که عقیده داریم کودکان معصوم، بی‌گناه، بی‌خیال و در آرامشن،  چون دیدگاهی درباره خدا ندارن،همونطور که یک درخت یا پرنده، یا هر موجود دیگه‌ای دیدگاهی درباره خدا نداره

      یعنی منم در کودکی مثل دیگر موجودات در ارتباط دائم با منشا وجودم بودم و خودم رو پیوسته با خدا و کل جهان میدونستم، برای همین  در کودکی کینه، حسرت و افسوس، در من وجود نداشت، همیشه شاد بودم، راضی بودم، لذت می‌بردم و نگران هیچ چیزی نبودم،هر چقدر بزرگتر شدم به خاطر شنیدن معیارهای شکل دهنده منطق،به مرور بخش منطق یا منیت در من ایجاد شد و قدرت پیدا کردو این شروع فراموش کردن ماهیت اصلی من و ایجاد اختلال در ارتباط با منبع آفرینش شدهر چقدر بزرگتر شدم، احساس خوب در من کمتر و در مقابل احساس بد در من بیشتر شد،به دلیل ارزیابی خودم با معیارهای دنیایی احساس بی‌لیاقتی و ناقص بودن کردم و به خاطر نگران شدن به خاطر ارزیابی خداوند از خودم دچار احساس گناه شدم ،این نگرش تا اونجا در وجودم گسترش پیدا کرد که نه تنها درباره خودم، بلکه درباره دیگران هم اظهار نظر میکردم که فلانی انسان خوشبختیه،انسان موفقیه،انسان با خداییِ،انسان بی‌خدایی،خدا براش خواسته،خدا براش نخواسته،و به مرور زندگی دنیایی و معنوی من بر اساس افکار و باورهای من ارزیابی شد،

      در ابتدای این نوشته درباره حضور خداوند در تموم جنبه‌های زندگی مادی و معنویم فهمیدم ،ولی در انتهای این نوشته به عدم حضور خدا در تمام جنبه‌های مادی و معنوی زندگیم رسیدم،اینطوری  از خداوند و منبع آفرینش خودم دور شدم.

      زمانی که به این درک از چرایی و چگونگی دور شدنم از خدا و از دست دادن اراده خدا برسم،برامون واضح میشه که چرا هر چقدر تلاش می‌کنم زندگیم رو تغییر بدم، موفقیتی کسب نمی‌کنم،چون تمام تلاش‌های من بر مبنای افکاری بود که منیتم رو شکل داده بودن، و هر چقدر که بیشتر تلاش می‌کردم در واقع قدرت منیت خودم رو افزایش می‌دادم و در این صورت واضحه که دسترسیم به قدرت اراده خدا کم و کمتر میشد،و از اونجا که اراده خدا در همه جا و همه چیز حضور و نقش داره،وقتی اراده من بر مبنای منیت باشه و توجهی به اراده خدا نداشته باشم، موفقیت و تغییری در زندگیم حاصل نمی‌شه،مهم نیست که چقدر برای تغییر زندگیم تلاش می‌کنم،به هر حال چون تلاشم بر اساس منطق و منیتمه،اراده خدا در دسترسم قرار نمی‌گیره.

      پس اگه قصد تغییر کردن و تجربه زندگی متفاوت رو دارم،باید افکار مربوط به منیتم رو تغییر بدم، باید افکار مربوط به منطق رو که باعث اختلال در ارتباطم با اراده خدا می‌شن رو شناسایی و با منطقی کردن بی‌اهمیت بودن اون‌ها،اعتبار اونا رو در ذهنم کمتر کنم،به این شکل به مرور ارتباطم با قدرت اراده خدا قوی‌تر می‌شه و این شروع تقویت استعدادهای من برای تجربه زندگی متفاوت خواهد بود،از طریق خوندن نوشته‌های باورساز به مرور با افکار تقویت کننده منطق خودم آشنا می‌شم و راهکارهای بی‌اهمیت کردن اون‌ها و در مقابل طریقه ایجاد افکاری که ارتباطم با قدرت اراده خدا رو تقویت می‌کنه رو یاد می‌گیرم،به این صورت به منبع آفرینش خودم متصل می‌شم،و قدرت خلق کردن خودم رو به دست میارم و زندگی رو به شکلی که دوست دارم تجربه کنم می‌تونم خلق کنم.

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار Labkhande zemestan
      1402/03/06 08:51
      مدت عضویت: 1248 روز
      امتیاز کاربر: 11372 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,079 کلمه

      با یاد خدا 

      اراده خدا کجاست ؟

      دستکاری کردن من باعث شده ذهنم از اون‌حالت اصلش دور بشه و از حالت طبیعش خارج بشه و حتی منطق بوجود بیاد، آموزش های خوداگاه و ناخوداگاه طی سالیان عمر باعث میشن ک خدا در حد یک انسان پایین بیاریم و به چشم معامله گر و یا زورگو و غضب آلود نگاه کنیم و همین باعث ترس از خدا میشه و خیلی جاها بخاطر خدایی ک به ما شناسوندن اعتماد و اطمینان بهش نمی کنیم و بهش توکل کامل رو نداریم ، ازش میخواییم ولی باورمون میگه که من خوب نبودم ، من نمازمو ب موقع نخوندم ، من فلان اعمال رو انجام ندادم ، پس خدا هم خواستمو بهم نمیده یا سخت میده و پیرمو در میاره تا خواستمو بده ؛ برای همین در زبان میگم خدایا به تو توکل کردم ولی در ضمیرم ترس و نرسیدن ها و نشدن ها هست ، و همین هام باعث میشه ک خودمم شروع کنم ب دست پا زدن و توکل کامل رو نکنم و اراده خدا برام این وسط گم میشه ، بارها شده ک در امورات مالی گفتم خدایا توکل به خودت برم جلو ، ولی پشت بندش میگم بزا فلان کارم انجام بدم بزا ب فلانیم رو بندازم و یا منطق شروع میکنه ک ، از کجا ، چطوری ؟ نیست ، خدا میخواد چطوری بده و درستش کنه ؟ اوضاع همه خرابه ، و کلی از این شک و تردید ها نسبت ب اراده خدا پیش میاد و دیگه اونوقته ک اراده خدا در بین اراده خودم گم میشه و دچار مشکل و سختی  میشم ،؛و اینها از سالها اطلاعاتی ک از اطرافم و اطرافیانم دریافت کردم در مغز و ذهنم برای خودم منطق بوجود اوردم و باورها‌و فرمول هایی ساختم ک نمیزارن طبق اصل خودم رفتار کنم ، در حالی ک اراده خدا برتمام جهانه و اون از راههایی منو میتونه ببره ب مقصد هدفم ک اصلا در ذهن من نمیگنجه ، مثل همین تناسب و لاغری و یا رسیدن ب رابطه ی خوب ، ک سالها خودم تقلا میکردم دست و‌پا میزدم ، برای لاغر شدن اون همه راه های مختلف میرفتم و امتحان میکردم و یا برای درست شدن رابطم مدام تلاش میکردم و نمیشد ک نمیشد ، چون همش راه زمینی و انسانی بود و کای اما و اگر داشت ، وقتی رها شدم وقتی دیگه ب جایی رسیدم ک با تمام وجودم ب این نتیجه رسیدم ک کاری از دستم برنمیاد و دیگه دست برداشتم از همه چی ، ب نظرم اونجا من کامل سپردم ب خدا ، چون یادم میاد در زبان و‌با تمام وجودم میگفتم ک‌خدایا من هر‌چی بلد بودمو انجام دادم نشد رابطم خوب نشد اوضاع خودم‌اینه و دیگه کاری از من برنمیاد، و اونجا بود ک فقط همه چی سپرده شد ب خدا ، و اراده خدا کارشو شروع کرد چون‌دیگه در ذهن و‌مغز و‌منطق من راهکاری وجود نداشت ، و‌رها شدن بود ، و‌خدا هم‌ب بهترین شکل هدایم کرد و‌الان با همون اراده خدا و‌هدایتش و رهایی من ، تو این سایت فهمیدم ک چیا باعث شده بود ک این همه موانع سر راهم باشه و هر چی ادامه دادم موانع برام شناخته شدن و‌هر چ ک اونهارو میشناسم از سرراهم کنار میرن ، اراده خدارو شناختم و با خدایی جدید اشنا شدم ، خوای قبلی من خیلی ترسناک و غصب الود بود و چیزی رو‌نمیداد مگر اینکه چیزی رو ازم بگیره، من فک کنم حدود یکسالو نیم پیش یا دوسال پیش هم این مطالب رو خوندم ، اونوقتا استاد قسمت ب قسمت اینها رو‌توی سایت میزاشتن و من منتظر تا قسمت بعدی هم‌توی سایت قرار بگیره و بخونم ، اینها رو باید بارها خوند تا درک عمیق رو بدست بیاریم ، ولی همون موقع هم ک من اینها رو‌حوندم و اگاهی پیدا کردم خیلی تاثیرات شگفت انگیری و‌تحولات بزرگی رو‌ در خودم و زندگیم داشتم ، نفس میکشیم ، و‌ریه هامونو پر از اکسیژن میکنیم ، مگه میبینیمش ؟؟؟ نه ، ولی مطمئنیم ک هست ، و وقتی تنفس میکنم مطمئنیم ک اعضای داخلی بدنمون کارشونو بلدن و انجام میدن و اون اکسیژن ک داخل ریه هست میره و رسالتشو انجام میده ، بس چطوری ب اراده خدا ایمان نمیاریم ، اراده ای ک ما رو از یه تک سلولی بوجود اورده از نطفه تا نوزاد و بعد این همه رشد ، ما چیکار کردیم برای این‌مراحل ، ما چیکاری از دستمون بر اومده برای اندام های داخلیمون و کار کردش ، همه با اراده خدا بوده ،تا وقتی ک ما منطقمون شروع ب کار کرده حتی بیماری هایی ک در ما بوجود میاد از همین منطق و اطلاعاتی هست ک ما در طی زندگی یاد میگیرم ، ک اگه فلان کارو انجام بدم و یا فلان خوراکیو بخورم باعث بوجود اومدن فلان مریضی میشه و همین فرمول هارو ک خودمون ساختیم و با اراده خودمون بوده مسیر زندگیمونو میسازیم و بعد میگیم چون اینجا ایرانه دارو نیست دکتر خوب نیست و کلی از این حرفا ، پس میگیم مریضیام قابل درمان نیست ، 

      ما نمیبینیم اراده خدا رو وقتی ک جنگلی اتیش میگیره و همه‌چی میسوزه و بعدش از دل همون سوخته و خاک باز هم گیاهان رشد میکنن، چقد در طبیعت دیدیم ک درختی بریده شده و بازم از گوشه و‌کنارش جوانه زده ، اینها یعنی اراده خدا ، 

      دعای باران میخونیم ولی هیچوقت چنری ب همراه نمیبریم چون هیچوقت اعتماد و اطمینان کامل نداریم ؛ 

      اراده خدا همینجاس و همیشه با منه ، وقتی ک ارامش دارم، وقتی ک ایمان و‌اطمینات دارم ، بارها خدا بهم گفته ک راه کار چیه همون فکر اول ، ولی در صدمی از ثانیه هزارتا فکر دیگه ک همه از نشانه های اراده ی انسان میان در ذهنم مرور شده و اون اراده و‌فکر اولی ک از خدا بود در بینش گم شده ؛ 

      بارها بچه هارو دیدیم ک یه چیزیو با جدیدت میخوان ، و پافشهری میکنین ، در ذهن اونها نبودن و نشدن ها نیست ، اگه براشون نمیشه بخاطر ما بزرگترهاست ک کلی دلیل براشون میاریم ، ولی در ذهن اونها هنوز اراده خداست و بودن ها و شدن ها در همون لحظه و آن ؛ برای همونه ک هیچوقت ب اسونی قبول نمیکنن ک اون‌ خواستشون نیست و الان نمیشه ؛ 

      ب اراده خدا باید ایمان داشت و اعتماد کرد ، همین جور ک یه بچه هیچوقت نسب به یه لحظه بعد نگرانی و ترس نداره ، فکر خوراک‌و پوشاک و …..غیره نیست و هیچ نگرانی نداره ، چون طبق اصل خودش ک سپردن کامل خود به اراده خداست رفتار میکنه ، و هنوز اموزش و نگرشی در ذهنش نداره ؛

      خدایا یاریم کن 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      امتیاز کاربر: 23782 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته

      نشان های دریافت شده

      سطح مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,010 کلمه

      باسلام خدمت استاد عزیزم و دوستان گرامیم 

      چگونه می‌توان قدرت اراده خدا رو ببینیم یا تجربه کنیم 

      به نظر من    میدونیم که پرنده‌ ها حرف نمیزنن وقتی می‌بینیم یه پرنده مثِ انسان حرف میزنه مثل انسان عشقشو بیان میکنه درسته حرفای تو رو تکرار میکنه ولی بخدا درک داره یه پرنده که تازه چند وقت اومده تو خونت هنوز با تو انس نگرفته میبینه تو بیمار هستی بی‌حال و بیرون افتادی روی زمین به زور میتونی تکون بخوری اون میاد روی متکا تو ساعتها میشینه به تو نگاه میکنه این موقعها هست که میتونی قدرت اراده خدا رو ببینی 

      وقتی تو باغت هستی حالت خوب نیست دراز کشیدی یه روباه بچه داره میاد به طرف غذای تو در همون لحطه کلاقها  آنقدر سروصدا میکنن دسته جمعی که تو بلند بشی روباه بترسه بره یه جوری به تو میگن که خطر این قدرت اراده خداوند 

      یا اینکه چند تا مواد غذایی با هم مخلوط میکنی یه غذای خوشمزه درست میشه  یا یک پارچه رو برمیداری قسمت‌هایی از ا ن میبری جدا میکنی قسمت‌هایی هم میدونی یه لباس زیبا درست میشه  یا چند تا تکه چوب بهم وصل میکنی یه کمد درست میشه یا با کاموا میل بهم میبافی یهلباس زیبا برمیاد و خیلی چیزهای دیگه اینها همه قدرت اراده خداوند می‌بینیم تجربه می‌کنیم 

      یا وقتی بیمار هستی و از آگاهی‌ها استفاده میکنی  هر روز حالت بهتر و بهتر میشه به شفا الهی میرسی قدرت اردها خدا رو تجربه کردی  وقتی آب میخوری که قرص بخوری میگی خدایا میخوام که این قرص تو بدنم به سلامتی  تندرستی شفا تبدیل بشه قدرت ارده خداوند که اونو به شفا تبدیل میکنه 

      یا وقتی دستت میبری بدنت خودش شروع میکنه به ترمیم سلول سازی میکنه بافت‌ها به هم جوش میخورن و…تو اصلا متوجه هم نمیشی کی خوب شد این قدرت اراده خداست که تجربش کردی و خدایا شکرت 

      من ارده خدا رو میتونم ببینم تو رودخونه ای که از نزدیکی باغ من رد میشه  و صدای آبی که به من آرامش میده صدای پرندگانی که به من احساس خوب میدن و به آتیشی که روشن میکنم تا یه چای دوی و یه غذای نیرومند کننده درست کنم من ارده خداوند میبینم 

      ارده خدا رو میبینم در مبلی که روی اون میشینم  در آسیای که ازش استفاده میکنم یه چیز خیلی سفتی مثل زردچوبه رو به آرد نرم و لطیفی تبدیل میکنه به نو ر لامپ که نمیدونم چجوری تبدیل به نو میشی و در هر چیزی که بهش فکر کنم قدرت ارده خدا رو میبینم خدایا شکرت 

      منم زمانی که قدرت ارده خدا رو باور کردم که هر چیزی که من میبینم از انرژی پاک بینهایت هر چیزی که لمس کنم از انرژی پاک بینهایت حضورش در زندگیم احساس میکنم البته اگر توجه کنم اگر هواسم نباشه روزها شب میشه شبها هم به روز میرسه فقط زمانم میگذره 

      من خیلی خیلی دوست دارم که اینو درک کنم از اعماق وجودم تجربه کنم که خدا برای بنده‌اش کافی و با خدا باش پادشاهی کن آرزو دارم که اینجوری زندگی کنم بیشتر به این نیت که خداوندم احساس کنم با خدای خودم ارتباط برقرار کنم و البته از نعمتهای بیشتری در زندگی برخوردار باشم 

      همه فکر میکنن مخصوصا انسانهای چاق و انسان‌هایی که مشکلات زیاد دارن این فکر دارن که ار خدا جدا شدن 

      ولی دیگه خداروشکر این عقیده رو ندارم که از خدا جدا هستم اینو میدونم مطمئنم ایمان دارم باور دارم یقین دارم که من از اولش پیش خدا بودم بعد خدا از روح خودش در من دمید منو وارد دنیای مادی کرد و زمانیکه فرصت زندگی کردن من ت  دنیای مادی تموم بشه بازم من میرم پیش خدا پس از اول تا آخرش من از خدا جدا نبودم نمیتونستم باشم اما آگاهی‌های اشتباه باعث شده که ما این فکرها رو داشته باشیم بیمار شدیم گفتن که خدابیامرز میده تا آنقدر درد رنج بکشی و پاک بشی که اگر بهشتی شدی گناهی نداشته باشی که اون دنیا عذاب بشی مشکلات داریم میگن خدا داده تا صبرت بیشتر بشه خدا داده تا امتحانت کنه ببینه چقدر تحمل میکنی و باورهای اشتباه دیگه 

      و خداروشکر خدارو صد هزار بار شکر خدارو کرور کرور شکر که من عضو این سایت الهی شگفت انگیز معجزه آسا بینهایت و …کلماتی که به ذهنم نمیاد هستم که میدونم مطمئنم یاد گرفتم که اینجوری نیست خداوند بدی نداره به کسی بده خداوند فقط خیر و خوبی داره  خداوند بیماری نداره که به کسی بده 

      و یاد گرفتم که سرنوشتم خودم می‌سازم با فکر م با نگاهم به خداوند با باورم متوجه شدم که هر فکری که الان دارم و هر تغییر احساسی که پیدا میکنم زندگی آینده منو می‌سازه 

      شما خداوند از کجا میشناسی 

      باید بگم که ظاهرا از بچگی خداوند می‌شناختم  که به صورت یه سری باید و نبایدها بود که خدا اینو دوست داره خدا اونو دوست نداره این کار کنی میری بهشت اون کار کنی میری جهنم و خلاصه خدا رو به گونه ای می‌شناختم که اسم خدا روز قیامت که میشد بدنم به لرزه در میومد 

      ولی خدا رو شکر الان به گونه‌ای میشناسمش که وقتی اسم خدا رو می‌شنوم عشق میکنم لدت میبرم از این خدایی که آنقدر بزرگه آنقدر مهربون  که به من از طریقهای مختلف کمک میکنه تا حالم خوب بشه تا بتونم از زندگیم لذت ببرم تا بتونم شاد باشم تا بتونم احساس خوبی داشته باشم این احساس خوب به دیگران هم به اشتراک بذارم آنقدر بزرگه که خداوند گفته  آیا خداوند برای بنده‌اش کافی نیست چرا  اگر من بتونم از خدا استفاده کنم خدا رو در زندگیم مهمترین واولین مسئله بدونم چرا کافی من خیلی سعی کردم ولی هنوز به این درک نرسیدم اما مطمئنم که میرسم 

      اینکه خداوند برای انسان ارزش قائل بوده که بین اون و حیوانات تفاوت ایجاد کرده که انسان اشرف مخلوقات نام برده که به انسان فکر و ذهن داده و این امر باعث شده انسان حق انتخاب داشته باشه اما حیوان بر اساس غریزه زندگی کنه و خداروشکر که من انسان خلق شدم 

      خوب به ما از بچگی گفتن که انسانها رو از طریق مختلف میشه شناخت که اینها چه جور آدمهایی هستند از طریق لباس پوشیدن حرف زدن راه رفتن غذا خوردن و ما هم اینجوری بزرگ شدیم خدایی پدران و مادران ما هم چیزی در این باره نمیدونستن که به ما یاد بدن 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 0 از 0 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فریبا فروغی
      1402/01/18 22:27
      مدت عضویت: 553 روز
      امتیاز کاربر: 15040 سطح ۵: هنرجوی متوسطه
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 558 کلمه

      با سلام خدمت شما 

      درست است و این قدرت اراده خداوند است که به انسانها داده است تا در مسیر رشد زندگی خود از این آگاهی استفاده کنند و برای انسان هایی که رویای تغییر کردن دارند و دوست دارند که انسان های متفاوتی با دیگران باشد زمانی که من هم به این باور و آگاهی در رابطه با قدرت اراده خداوند در زندگی خودم و فقط خودم در جهان هستی پی بردم دانستم که خداوند در تمام زیبایی هایش دیده می شود در جسم سالمی من در پلک زدن های من در حرف زدن های من و طبیعت زیبای جهان زیبای نفس کشیدن منظم و تپش قلبی که دائماً با اراده خداوند می زنند ان قدرت خدایی است که از او نا آگاه بوده ایم و غافل بوده ایم و گله و شکایت داشته‌ایم او خدایی است که گیاهان به موجودات و تمام کره زمین نور مهر و محبت خودش را می تاباند و با عشق و عظمت بر سرزمین خاکی حکومت میکند این اراده خداوند است که تصمیم می گیرد هر روز من را از خواب زیبا بلند کند و یک روز دیگر را برای شروع دوباره من رقم بزند این اراده خداوند است که تصمیم می گیرد که در طول روز من چه کاری را انجام می دهم و به سمت چه کاری می روم این اراده خداوند است که با چه احساسی دوست دارم و انتخاب می کنم که به شناخت فکر کنم تمام این چیزها اراده خداوند است،،

      خیلی زیباست خیلی لذت بخش است این که خودت را همانند خدا دوست داشته باشی و عاشق خودت باشی زیرا که از روح او در ماه دمیده شده است و باید خودمان را دوست داشته باشیم تا بتوانیم خالق خودمان را دوست داشته باشیم و این برای خودمان مفید است و آرامش درونی و قلبی خودمان را نسبت به خدا زیاد میکند و به ایمان واقعی می رساند،

      خداوند اراده خود را برای این قرار داده است که انسان می تواند انتخاب کند که چگونه دوست دارد زندگی کند و یا چگونه عمر خود را سپری کند در راستای عشق و محبت و علاقه به طعم های قشنگ جهان در کنار خداوند و با افکاری مثبت زندگی کند یا برعکس دائماً گله و شکایت غیبت و مریضی ها را به خود جذب کند و افکار منفی داشته باشد،

      من از این موضوع بسیار خوشحال هستم که در این مسیر خوب و همراه شما دوستان عزیز قرار دارم و به این آگاهی در رابطه با اراده خداوند در زندگی خودم رسیده ام خیلی خوشحالم که با اراده خداوند به خواست خودم برای تغییر کردند و آدمی بهتر و بهتر از دیروز شدن جلو میروم و در مسیر پیشرفت می‌کننم بسیار خوشحالم و لذت میبرم از فعالیت خودم در سایت و هم کلام شدن با انسان های مفید و مثبت همانند شما دوستان عزیزم خیلی خوشحالم و به آینده ای امیدوارم که همه انسانها خدا رو اونطوری بشناسند که واقعاً هست و به ایمان واقعی و آرامش درونی به توانند برسند و یک انسان شاد و یک انسان یکنواخت در طول زندگی خودشان باشند ،

      قطعا از  اراده خدا در تغییرات خودم خوشحالم که برای من رقم زد و انتخاب کرد که من هم جزو این دسته از انسانهای باشم که با دیدگاهی نو و افکاری مثبت او را بشناسم و به آرزوهای قشنگت برسم و ایمان واقعی را پیدا کنم و او را در دلم تقویت کنم ،

      با تشکر از شما

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار فهيمه
      1401/12/27 09:34
      مدت عضویت: 438 روز
      امتیاز کاربر: 6215 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 357 کلمه

      با سلامي گرم به استاد عزيز عطار روشن

      “وقتی تصمیم می گیریم از این نیروی لایتناهی استفاده کنیم و آن را در زندگی خود فعال می کنیم، احساس هدفمند بودن در زندگی ما آغاز می شود. و اینجا نقطه شروع دریافت هدایت خداوند برای تجربه آرزوهاست.”

      چند بار اين جمله رو خوندم تا فهميدم…گشتم توي زندگيم و ديدم كجاها اين جمله مثل يك تير ميخوره به هدف…پيدا كردم …جاهايي رو كه بي هدف بودم و جاهايي رو كه هدفي در من شكل گرفته..

      من بايد زرنگ باشم و به محض اينكه يك بي هدفي به هدفمند بودن تبديل ميشه ، اين كرديدت رو به خدا بدم تا اين جريان هدايت ادامه داشته باشه…

      اگر كرديتش رو به خودم بدم …ميشه همون چسبيدن به منيت و جريان هدايت رو قطع ميكنم….و ميشم نقل اون آدمي كه بعدا تعريف ميكنه…” اولش خيلي خوب شروع شد ولي نميدونم چرا خوب پيش نرفت”

      “اما انسان ها به واسطه برخوردار بودن از قدرت تفکر و اندیشیدن می تواند تصورات و تصویرسازی های ذهنی انجام دهد و زمانی که به صورت مداوم این کار را انجام دهد، نگرش و عقیده ای در او شکل می گیرد، پس از آن اعمال و رفتار انسان بر اساس عقیده و نگرشی که دارد تغییر پیدا می کند و در نهایت زندگی او بر اساس عقیده و نگرش او خواهد شد.”

      به زيبايي تمام داستان تصوير سازي رو و هدايت رو در اين متن گنجانديد..

      در واقع ما وقتي تصوير سازي ميكنيم قبلش بايد ايمان داشته باشيم كه خداوند اين قدرت رو در اختيار ما قرار داده كه هر چي كه ميتونيم تصويرش  رو بسازيم  ، خواهيم توانست در دنياي مادي داشته باشيمش…

      با اين ايمان شروع ميكنيم به تصوير سازي و اين ايمان اراده خداوند رو وارد عمل ميكنه چيزي كه در فايل قبل توضيح داديد…و يك زنجيره اي شكل ميگيره از شروع رسيدن ما به هدفمون…قدم به قدم هر چقدر ايمان نشون بديم…اراده وارد ميشه …وارد شدن اراده به شكل الهامات خودش رو نشون ميده…هر چقدر به الهامات توجه كنيم و انجامش بديم…بندهاي منيت پاره ميشه…و بالن زندگيمون سبك و سبك تر هي اوج ميگيره…

      و اين كار اصلا راحت نيست ولي به غايت شيرينه

      خواهم رسيد به جايگاهي كه ميفهمم چرا اشرف مخلوقاتم

      يا حق

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 5 از 1 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار طاهره فروغی
      1401/12/09 20:08
      مدت عضویت: 1018 روز
      امتیاز کاربر: 35817 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,006 کلمه

      سلام خدای مهربونم

      خداوندا زندگی با اراده خود را به من بچشان که بهترین طعم زندگیم خواهد بود 

      سلام استاد عزیز و دوستان خوبم 

      ما چطور میتونیم اراده خدا رو در زندگیمون تجربه کنیم 

      اراده خداوند در همه چیز و همه جا هست در باد و باران و صدای پرندگان شکفته شدن گلها 

      ما از زمانی که مقدر شد به این دنیا پا بگذاریم اراده خداوند در زندگی ما بود در شکل گیری یک قطره به یک انسان کامل 

      اراده خداوند در تمام زندگی ما هست و بود ولی ما بهش توجه نمیکردیم 

      پس چرا از این اراده احساس جدایی داریم 

      از زمان کودکی بهمون اموزش دادن که اگر خدا بخواد کاری انجام میشه و اگر نخواد هر چی تلاش کنیم به خواستمون نمیرسیم 

      من باور کردم که خدا برام ثروت و تناسب و شادی رو نمیخواد  و شاید من اینطور مقرب تر هستم چون میگفتن هر کس رو خدا دوست داره همش بهش خواسته هاشو نمیده که بگه خدا خدا و خدا صداشو دوست داره و میخواد بشنوه و خدا چون دوست نداره صدای بعضی ها رو بشنوه بهشون همه چی میده تا دیگه خدا رو صدا نکنن 

      ولی باز از طرفی بهم میگفتن انسان مختاره 

      پس اگر اختیار دارم چرا نمیتونستم سرنوشتم رو حودم بنویسم ولی بهم میگفتن خداوند سرنوشت تو رو از قبل نوشته پس این یک نوع اجباره من به دنیا اومدم با سرنوشت معلوم پس اختیار اینجا کجا ست یعنی فقط کارهای جزعی خوردن و خوابیدن و بیدار شدن به اختیارم بود  این باور و گفته های ضد و نقیض منو گیج کرده بود 

      یعنی من بدنیا اومدم با یک سرنوشت از پیش تعیین شده و فقط خدا میدونه و یک مدت زندگی کنم و بعد هم بمیرم و نباید از این سرنوشت گله مند باشم چون برنامه ریزیش با خداست

      من اگر چاقم برای اینه که او خواسته و اونی که متناسبه بازم خدا خواسته 

      من اگر فقیرم خدا خواسته و اگر کسی اونور دنیا تو قصر زندگی میکنه بازم خدا خواسته 

      ولی در این دوره با ارادهدشخصی و اراده خدا اشنا شدم و مطمعنم من به لطف خداست که اینجام چون اراده خدا رو طلب کرده بودم و از ۱۰۰درصد ۹۹درصد به ایندحس نرسیدن 

      تمام اموزشهای قبل و والدینم بر اساس اراده شخصی بوده در صورتی که باور مون اینه که ما با یک سری اعمال داریم دستورات خداوند رو انجام میدیم و بهمون حس خوب میده 

      ولی منوحسم خوب نمیشد و فقط گریه میکردم و التماس میکردم تا خدا حال خوب بهم بده  هیچ وقت در نمازم به حسی که دوست داشتم رو نرسیدم و در اصل لیاقت این حس رو در خودم نمیدیدم و همیشه خودم رو گنه کار میدیدم و حال خوب ارتباط با خدا رو لایق خودم نمیدیدم 

      این عقاید و باورها و نگرشها زندگی منو ترسیم کرد و زتدگی سراسر حال بد و عصبی بودن زندگی با تنفر از خودم و طلبکارانه از خدا که چرا من باید این سرنوشت رو داشته باشم و زندگی که به معنای واقعی زندگی نبود بلکه جهنمی بود در این دنیا 

      چون خداوند رو از خودم دور میدیدم و همش در درونم درگیری داشتم که ایا من در نظر خدا چجور بنده ای هستم و گاهی تصور میکردم که خدا منو رها کرده نه اینطور نبود اگر اون منو رها کرده بود الان اینجا نبودم الان با این حال نبودم خدایا شکرت 

      شما خداوند رو از کجا میشناسید 

      من خداوند رو با گفته های اطرافیان شناختم 

      از طرفی میگفتن خداوند مهربونه و از طرفی اگر یک لاخ موی من دیده بشه خداوند منو از یک مو اویزون میکنه 

      من شنیده بودم خداوند روزی دهنده است و از طرفی همش میگفتن تا تو بشدت تلاش نکنی نمیتونی روزیتو دریافت کنی 

      از طرفی میگفتن خدا عادله ولی میشنیدم در سختی ها میگفتن خدایا پس کو عدالتت 

      من گیج شده بودم که خدا رحمانه یا جبار 

      خدا عادله یا نه 

      و همش از تعریف های خدا ضد و نقیض در ذهنم داشتم و به جوابی نمیرسیدم و راهی دبگه رو نمیدونستم 

      همیشه نذرهای سنگین میکردم و فکر میکردم مثلا اگر یک سال نماز شب هر شب بخونم و هر وعده ۱۰ رکفت نماز اضافی حتما به خواستم میرسم و بعد از چند وقت که نمیتونستم بخونم خودم رو مدیون خدا میدونستم و حقم میدونستم که دیگه خدا جواب دعاهامو نده و همش التماس خدا میکردم و گریه میکروم منو ببخشه و منو بنده خوبش بدونه 

      این افکار باعث شکل گیری منطق و منیت من بود و باعث شد من با اعمالی که انجام میدم میزان تشخیص ماهیتم قرار بدم 

      همیشه فکر میکردم خدا منتظره یک اشتباه از من سر میزنه و باید در شبهای خاص گریه و التماس کنم تا خدا منو ببخشه 

      این به این خاطر بود چون من خدا رو با معیارهای دنیایی میسنجیدم و مثل ما ادما که برای بخشیده شدن باید کلی للتماس کنیم تا فردی دیگه ما رو ببخشه من هم همینطور تصور میکردم 

      ولی داره نگرشم با گذشته فرق میکنه من در این مدت کوتاه به حس و حالی رسیدم که در طول عمرموبهش نرسیدم من دیگه برای بدست اوردن خدا و نظرش گریه نمیکنم و التماس نمیکنم من از خدا دور نیستم بلکه او در کنارمه و بوده و دارم حسش  میکنم و این حس به من قوت قلب و ارامش میدهد

      ما وقتی کودکیم در این دنیایم و شادیم و راضی و بدون کینه و حسرت قهر میکنیم و سریع اشتی میکنیم هر چی داریم با بقیه تقسیم میکنیم حال درونیم خوبه 

      ولی هرچی بزرگتر میشیم با اموزشها ماهیت اصلیمونو از دست میدیم و اردهدشخصی پر رنگ تر از اراده خداوند میشهد

      این که ما خودمون و دبگران رو قضاوت میکنیم اینکه ما از جانب خدا میگیم کی با ایمانه و کی بیایمان  و حکم صادر میکنیم 

      همه به خاطر ایجاد افکار و باورهایی است که در اثر اموزشهای اشتباه در ما شکل گرفته 

      هر چی احساس منیت من بیشتر شد احساس دوری من از خدا بیشتر شد  و مفقیت هام کمتر شد حال خوبم کمتر شد 

      پس من قصد کردم از این پس اراده خدا در زندگیم باشد به جای منطق و منیتم 

      پس حالا گام دوم باید افکار و باورهامو که مربوط به منطقه تغییر بدم 

      با این دو گام میتونم به منبع افرینش خودم متصل بشم و زندگی رو جوری که دوست دارم تجربه کنم 

      زندگی با اراده خدا رو خیلی دوست دارم تجربه کنم 

      خداوندا برای بودنت ممنونم 

      در پناه خدا باشید 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 20 از 4 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار السا فرزانه
      1401/09/14 23:09
      مدت عضویت: 567 روز
      امتیاز کاربر: 60624 سطح ۶: هنرجوی پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 818 کلمه

      به نام خدایی که بی کران بخشنده و مهربان است 

      عرض سلام خدمت استاد عزیز و دوستان هم مسیر در آکادمی تناسب فکری 

      */ اراده خداوند کجاست و چگونه به منبع آفرینش خود متصل شویم؟ 

      همه ی ما، موجودات و هستی، در ابتدا از یک انرژی یا نور واحد خلق شدیم، همه ی ما یکی هستیم: وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت. اما ما انسانها تحت تاثیر ذهن و منطق کم کم از نور واحدی که ریشه ی وجود ماست دور شدیم. و نور وجودمون تحت تاثیر زندگی و باورها و شناخت ناکافی از خداوند سرشار از زنگار شدیم. تصور کنید: 

      گوهری چشم نوازیم. زمردی سبزآبی مانند اقیانوس. کم کم در مراحل رشد و استقلال مون در معرض محیط قرار میگیریم (اطرافیان و فراز و فرود زندگی)، و لایه ی نازک گرد و غبار و آب آلوده، زیبایی آن واقعیتی که هستیم رو کمرنگ میکنه. حالا به دلیل اون لایه ی غیرطبیعی (زنگارها و بخش تاریک وجودمون) جلوه نمیکنیم. و همه ی اینها بازی ذهن و منطق ماست. ما هیچ کودکی نمی بینیم که وجودش بخش تاریک داشته باشه. نگران اینده ش باشه. و غم گذشته شو بخوره. چون زنگاری بر قلب و روحشون نیست و به منبع آفرینش شون وصل هستن و ذهن منطقی شون خاموشه. در واقع کودکان، تماما شهود هستن و وجودشون کاملا شفاف و زلاله.

      ما در مسیر رشد، و با تقویت قوه منطق تحت تاثیر سن کم کم یاد میگیریم در قبال شرایط واکنش نشون بدیم. اگر اوضاع و احوال مثبت و نیکی در پیرامون مون داشته باشیم حالمون هم خوب میشه. و هر وقت شرایط بهم بریزه و حال ما هم بهم میریزه. تصور ما  اینه که باید اول شرایط دلخواه داشته باشیم و بعد میتونیم خوشحال و خشنود باشیم اما….

      چرا این تصور برای ما ناامیدی به دنبال داره…؟! 

      چون از خدا دور هستیم، دور شدیم، تمرکز ما بر اراده ی خدا نیست بر اوضاع و احوال پیرامون مون هست و نتیجه ی این دوری از ذات حق باعث شده توکل مون رو از دست بدیم. با از دست دادن توکل مون تلاش کردیم که کنترل اوضاع رو بدست بگیریم اما واقعیت اینه كه : 

      ما هرگز نمیتونیم بر اوضاع مسلط باشیم و مهار و افسار اون رو در دست بگیریم. 

      در واقع ما وقتی سعی میکنیم تسلط و درک بر اوضاع و احوال پیرامون مون داشته باشیم ، همه چی رو برای خودمون بغرنج تر میکنیم. چون مدام در تلاشیم بفهمیم که هر اتفاقی چرا افتاده ا چه شرایطی درست و چه شرایطی نادرست هستن! در نتیجه همه چیز پیچیده تر و ما گیج تر و پراسترس تر میشیم. 

      اما وقتی توجه مون رو بگذاریم روی اتصال به منبع الهی آفرینش مون زندگی شاد و ساده ای خواهیم داشت.  در هر لحظه در وجود و روح ما انرژی خالص و مثبتی جاری هست. مثل جریان فشار اب در مسیر لوله کشی منزل مون. این فشار و جریان همیشه وجود داره. و وقتی ما نیاز به اب داشته باشیم شیر اب رو باز میکنیم و اجازه جاری شدن بهش میدیم. اما وقتی شیر اب بسته باشه اب جاری نمیشه. پس وظیفه ی ما اینه که شیر منتهی به جریان الهی و منبع افرینش مون رو باز نگه داریم تا در ما جاری بشه و با ذهن مون جلوی اونو نگیریم. جریانی که همیشه وجود داره و جاریه و ما میتونیم ازش بی پایان بهره ببریم و زندگی شاد و رهایی تجربه کنیم 

      نکته مهم اینه که وقتی به, این جریان همیشگی و بی پایان که در تمام هستی در جوشش و خروش هست، وصل بشیم نه تنها اتفاقات در شرف وقوع کنونی رو دستخوش تغییر میکنه بلکه رویدادهای فردا و فرداهامون رو تحت تاثیر قرار میده. بنابراین هر چه امروزهای بیشتری پشت سر بگذاریم که به این منبع وصل هستیم، و از احساس خوب و توکل و عشق به خدا سرشار تر باشیم، هر چه امروزهای بیشتری رو نزدیک خدا و در مسیر خدا باشیم، اوضاع فردا و فرداهامون رضایت بخش تر میشه. 

      پس حالا که این آگاهی ها رو داریم، و داریم از استاد عزیزمون این چنین آگاهی های ارزشمندی می آموزیم، برای عملی کردن و نهادینه این دانسته ها و اگاهی ها درون مون، تصمیم بگیریم: 

      که باور کنیم هیچ اوضاع و احوالی صرف نظر از میزان سختی و نادلخواه بودنش در اون لحظه، انقدر ارزشمند نیس که باعث بسته شدن جریان ذات الهی و منبع افرینش در وجود ما بشه. 

      عهد ببندیم مهمترین مساله مون ، وصل بودن و اتصال این جریان در قلب و روح مون باشه. 

      وقتی تمام موجودات، حتی حیوانات، کهکشان ها، ستاره ها و … در هر لحظه -رها و بی ذهن- به جریان الهی وصل هستن، ما که اشرف مخلوقاتیم ، خدا هنگام افرینش ما گفت فتبارک الله احسن الخالقین پس در ازا این تمایزی که خدا بین ما و بقیه موجودات  قائل شده و به شکرانه ی این موهبت، به ذات حق ش وصل باشیم و خدا رو هر روز در قلب و روح و زندگی مون پررنگ تر از قبل کنیم. 

      لحظه هاتون سرشار از بی کرانگی خدای بی نهایت مهربان و عزیز ❣️❣️❣️ 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 10 از 2 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار 🤗Ꮥ-ᎷᎧᏗፚᏗᎷᎥᎩ😊
      1400/08/29 16:18
      مدت عضویت: 939 روز
      امتیاز کاربر: 62
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,004 کلمه

      ب نام خدا

      سلام دوستان عزیز

      اراده خداوند کجاست! من تا ب امروز فکر میکردم ک اراده فقط مختص ب انسان است و همیشه شنیدم ک اگر آدم اراده کنه میتونه رتبه اول کنکور باشه ، اراده کنه میتونه لاغر بشه ، میتونه تو شغلش موفق باشه و حتی میتونه کوه رو جا ب جا کنه ‌.

      دروغ چرا راستش من همیشه شنیدم خدا بزرگه و همه جا هست و بدون اجازه خدا برگی از درخت نمی افته ، ولی نشنیدم ک بگن اگ خدا اراده کنه خیلی از کارهای غیر ممکن از نظر ما ممکن میشه ، ک این ممکن شدن اتصال الهی ما ب اون میشه . 

      این روزا ک لحظاتم داره توی نوشته های باور ساز میگذره فکرم بیشتراز هروزی ک ب کارهای بیهوده و افکار منفی میرفت مشغول کندو کاشت درمورد چرایی های خودمو و خداست ،! 

      اینک خدا کیست و هدفش از خلق کردن من چی بوده ، اینک چرا از ی جایی ب بعد دور میفتیم از خدا ، ازینک چرا میترسیم ازش ،…

      خدا ، خداست هرچی فکر کردم نتونستم بگم نوره ، آدمه ، ستاره س ،آسمونه ، زمینه ، خدا واقعا خداست وقتیک درهر شرایطی بدون حرفی نگاه ب آسمون میکنم آرامشی میگیرم ک توصیفی نیست ، ، ی وقتایی تو سرما ، یوقتایی تو چله تابستون و گرما وقتیک صورتم و نگاهم ب آسمونه انگار صورتم نوازش میشه ،،روحم نوازش میشه و ناخودآگاه لبخندی میاد روی لبانم ، ک امروز با خواندن این متن و نوشتها باور دارم ک تنها نوازشهای پراز مهرو محبت خداست ♥️

      قطعا هدف خدا از خلق کردن من ، ما،  این نبوده ک مارو بفرسته ب دنیاش بگه برو حالا زجر بکش ، عذاب بکش ،گناه کن ، تحقیر شو ،سرزنش شو ،هدفش این نبوده ک بگه برو ب زمین من امابدون انقدر بهت مسائل و مشکلات بدم ک کاسه چکنم چکنم دستت بگیری و مثل چی التماس مو کنی ، قطعا هدفش از آفرینش من ، ما ،این نبوده ک مارو انقدر چاق کنه ک ما ترس و یا حسرت از نعمتهاشو داشته باشیم ، وووووو 

      بنظر من هدف خدا از آفرینش ما این بود ک ی زندگی سراسر از عشق و خوشبختی ابدی رو تجریه کنیم ،از همه نعمتهاش استفاده کنیم ،و لذتشو ببریم ،،هدف خدا شادی و شور و شعف بوده ، و خدا هم از خوشحالی و خوشبختی ما خوشحال می بوده ، ولی زندگیهای حال ما نتیجه باور ها و نگرش های خودماست نسبت ب زندگی و دنیا و کلن جهان هستی..

      خدا علارقم همه ی موجودات و گل و گیاه های دیگ ب منه انسان قدرت تفکر و قدرت انتخاب دادع ،،،منو اشرف مخلوقاتش کرده ،از روح خودش در من دمیده ک از نعمتهای خوب خدا بهترینهاشو انتخاب کنم ، اینک الان فردی ضغیف ، و فردی ثروت منده خدا نگفته بیا ثروتم برای تو ینده ،،نداری و بدبختیمم برای این یکی بنده،،

      در حالی ک خدای من ، خدای ما بی نیاز ترین بینیاز هاست ،خدای من فقیر نیست ،ضعیف نیست ،بدبخت و بیچاره نیست ،،،انقدررر ثروت و قدرت داره ک اگ من هزاران هزار ازش خواسته های بزرگ بزرگ داشته باشم در مقابل اقیانوس داشته های خدا جزیی ترینه ،،،،

      مااز خدا دور افتادیم چون ذهن و روح پاک ما آلوده دیده و شنیده های اطرافیانمان شده ،،اطرافیانی ک خودشون هم قربانی ی سری دیده ها و شنیده ها و باور ها هستن ،،،

      باین وجود ک ما خدارو بد شناختیم و تعریفه درستی حداقل من فعلا برای خدا ندارم ولی بازم خدا ارحمن الراحمین ،بازم دستمون و میگیره ،باوجود گله شکایتها ،باوجود تهمت هایی ک ما ب خدا میزنیم تهمتهای مثل اینک خدا تو منو خلق کردی برای بدبختی کشیدن ،تهمتهای مثل ثروتت برای فلان بنده اته ،،تهمتهای مثل تو خدای دیگرانی وووو….خدا بازم انقدرررر مهربونه ک من هرموقع برم سراغش با آغوش بازش ازم استقبال میکنه ،چ با گناه برم ،چ با خشم برم ،چ با تندی برم ،چ طلبکارانه برم هرموقع هر زمان از شبانه روز ک برم خدا میگه بیا بنده ی من ،اگر بدونی چقدر انتظارتو کشیدم ،ک ب آغوش بکشمت و دست نوازشم و بکشم ب سرت، میدونم ک خدا میگ من نخاستم تو انقدر تو مزیقه باشی ،،من نخاستم ناراحت و عبوس و ناراحت باشی ،،این یاس و نامیدی نتیجه افکار و ورودیهای ذهنی خودته ،نتیجه اعمال و انتخاب های اشتباه خودته ،،ولی بازم نگران نباش من هستم ،کنارتم ،کافیه دلتو بسپاری ب من ،توکل کنی ب من از اعماق قلبت ،،بهم اعتماد کن ،و مطمئن باش ک همه چی و برات درست میکنم اگر ک فقط خودت بخای ،،ولی ما همچنان ساز خودمون و میزنیم و کاره خودمون و میکنیم و این یعنی ایمان و توکل واقعی نداشتن ،

      استاد جان بغض گلومو گرفته و دوست دارم انقدررر گریه کنم واز خوبیهای خدا بگم ،خوبیهایی ک یادمون میره ک خدا کی وکجا دستمو گرفته و دریغ از ی خدایا شکر ک دستم و گرفتی ،،وقتیک مشکلی داریم و حل میشه فکر نمیکنیم ک خدا بوده و کمک داده و ما فکر میکنیم ک این مابودیم ک حلش کردیم ،،خدا هیچ نیازی ب نماز و روزهای من نداره ،حتی از حق خودشم گذشته پس ما چ ها داریم میکنیم باین خدا ،،،

      همیشه خدا رو ب بدی ها خواستیم اگ ک کسی اذیتمون میکرد و دلمون میشکست فقط اونجا میگفتیم ک خدا خودش جوابتو بده ،ب زمین گرمت بزنه ،خدا تقاصمو ازت بگیره و چوب خدا صدا نداره وووووخدارو چوماقی کردیم واسه زدن روی سر بقیه …

      همیشه کارهایی کردیم ک مورد رضایت دیگران و بندهاش باشه دریغ ازینک بگیم خدا راضی باشه 

      خدایا بابت همه ی بدیها و تهمت های ک بهت زدم و میدونم بازم شاید ی جاهایی یادم بره و فراموش کنم ک تو چ خدایی هستی بزنم منو ببخش،،،و کمکم کن اینجور ک هدایتم کردی ب سرزمینی ک هیچ نوع شناخت ودرکی ازش نداشتم ک بیشتر و بهتر بشناسمت ،واقعیتتو ببینم و درک کنم ک برنگردم ب روزهای بیکسی و تنهایی بدون تو ،،خدایا شکرت ک چاقم ،چاقمو نعمت چاق بودنت باعث شد تسلیم بشم و خودت خوده خودت ن بنده های کوته فکرت با دادن رژیمهای طاقت فرساو زجر اورشون خودت دستمو گرفتی اوردی ب این سرزمین ..

      خدایا شکرت و سپاس بینهایت از استاد عزیزم

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 14 از 3 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار razieemohammadi
      1400/05/06 10:22
      مدت عضویت: 1504 روز
      امتیاز کاربر: 8313 سطح ۴: هنرجوی مبتدی
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 653 کلمه

      سلام استاد و دوستان عزیزم

      دیروز مثل روال همیشه پسرم رو آماده بردن به ورزشگاه کردم،طبق معمول هندزفری برداشتم و وقتی یه ورزشگاه رسیدیم و پسرم رو راهی فوتبال کردم خودم یه جای خلوت نشستم و مشغول مطالعه این متن‌های باورساز شدم ،(وقتی این متن‌ها رو میخونم آرامش پیدا میکنم) بعد از تمام شدم فوتبال پسرم ،تاکسی گرفتیم تا به خانه برویم،توی مسیر آهنگی توجه منو به خودش جلب کرد که محتوای اون اهنگ 

      یه جورایی مصداق همین حرفها بود:شعر از مولاناست،(بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید ، در این عشق چو مردید همه روح پذیرید ، بمیرید بمیرید از این مرگ نترسید، کز این خاک برآیید سماوات بگیرید، بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید،که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید …) 

      با خودم گفتم این منیت یا این نفس ،خواهشهای نفسانی،مث بند میمونه که ما را گفتار کرده و از خدا دور کرده و باید پا روی اون گذاشت تا به آزادی رسید تا به سماوات به خدا رسید ، در اینجا مردن منظور کشتن نفس هست و رسیدن به اون جایگاه اصلی ،که الان فراموش شده و فقط با علیه بر نفس هست که میشه دوباره به اون اصل برگشت جایی که سعادت واقعی ما اونجاست

      این آهنگ رو قبلا هم گوشش دادا بودم ولی تا این حد خوب درکش نکرده بودم 

      این ماجرا برام جالب بود و خواستم با شما هم به اشتراک بزارم

      تنها یک قدرت در جهان هست و ادن قدرت خداست

      تنها یک نیرو در جریانه که اونهم خیره،و اون خداست

      دستکاری کردن‌های ما توی هر چیزی،حتی وقتی میریم طبیعت و مثلا آلاچیق میسازیم،پله می‌سازیم سنگفرش میکنیم ،اینها همه باعث شدن ار اون حالت طبیعی خارجشون کنیم ،ذهنمون هم همینطوره،با دستکاری کردنش زدیم از حالت طبیعی خرابش کردیم 

      همین دستکاریها،منیت ها رو هم شکل داده،منطق رو شکل داده،میدان رو برای شیطان و افکار منفی وسیعتر کرده و خب معلومه که دیگه جایی برای مسیر صحیح و اون اصل باقی نمیمونه

      من بارها باید با خودم تکرار کنم ،تنها یک قدرت در جهانه،و اون قدرت خداست ،اون قدرت همه چیز رو تحت کنترل خودش داره،پس دیگه چه لزومی داره وقتی توکلم به خداست نگران باشم نگرانی نتیجه نداشتن ایمان به این نیروست،نتیجه نداشتن اعتماد به این نیروست 

      من هر موقه میگم به خدا توکل کرده ام،آروم میشم و بعدش بلافاصله به خودم تاکید می‌کنم که همه چیز به نفع من پیش خواهد رفت من خدا رو همراه دارم

      توحیدی بودن چقد خوبه،اینکه دربه در دنبال بقیه آدمها یا چشم امیدی به اونها نداشته باشیم چقد حس خوبیه

      انگار عزت پیدا میکنم وقتی تکیه ام فقط به خداست

      فقط یک نیرو در جهان هست اونهم خداست و من به این نیرو توکل کرده ام و این توکل من باعث شده تمام اتفاقات به نفع من رخ بدهند و من در آرامش باقی بمونم 

      خدا میخواد من تو جاده اصلی باقی بمونم،سیستم من اینجوری تعبیه شده که تو جاده اصلی حرکت کنم و یکی یکی به خواسته هام برسم ، من با این دیدگاه اومدم به این دنیا 

      حالا چیشد که یهو دیدگاه اشتباه اومد که این دنیا دار مکافاته، هر چی خدا بخواد همونه هر چی من بخوام نه اونه،من باید تو این دنیا سختی بکشم ریاضت بکشم تا خدا ازم راضی باشه و…

      اصل من خوب بودنه من و خوب ماندن منه

      نه رهروی این فکر و اون فکر شدن

      جای من اینجاست،تو همین جاده اصلی 

      کار من تنها تکیه و توکل به این نیرویه،که وقتی سوار امواج بشم منو با خودش میبره و هر جا هم که برد ساحل همونجاست

      نگرانی و دنبال چطور و چگونه بودن معنایی نداره در این مسیر

      کاش بشه خدا رو به خاطر خودش بخوام نه بخاطر رسیدن به خواسته هام 

      تمام تلاش‌های فیزیکی،برای جبران خسارت‌ها یا کمبودهای زندگیم،چون از اون قسمت اشتباه وجودم تصمیم‌گیری شده و اراده شده،منو به هدفم نمیرسونه

      اول باید جایگاهمو ،دیدگاهم درست کنم ،بقیه ش کار این نیروست 

      من به این نیرو اعتماد دارم بارها تجربه کردم که چقد راسته😅

      استاد بارها سعیم بر این بوده که گله و شکایت و تمیز بر ناخواسته های زندگیم نکنم متاسفانه خیلی زود فراموش میکنم و میرم جاده خاکی

      ولی ادامه میدم،ادامه میدم ،ادامه میدم…

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 24 از 5 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم
      آواتار اشرف مخلوقات
      1400/03/31 02:14
      مدت عضویت: 1695 روز
      امتیاز کاربر: 2472 سطح ۳: کاربر پیشرفته
      دیدگاه فنی
      محتوای دیدگاه: 1,284 کلمه

      به نام یگانه ی خالق هستی 

      سلام به استاد عزیزم وهمه ی دوستان بزرگوارم 

      همه ی ما می‌دانیم که از جایی اومدیم که فقط خدا بوده همونجایی که همه ی ما روح بودیم واز یکجا واز یک نیروی خلق شدیم واین نیرو وقدرت، همیشه همراه ما بوده وهست وخواهد بود .با اراده وبا وجود همین نیرو وارد جهان مادی شدم جهانی که  قرار بود با اراده وقدرت خداوند پیشرفت کنه با تنوع های زیادش تجربه های بی نظیری را من تجربه واز آنها لذت ببرم ..

      از  جهان های قبل هیچ چیزی را به یاد ندارم ونمی دانم آنجا چه تجربه های را کسب کردم اما از آنجایی که یک مادر هستم وتجربه پروش یک انسان را در خودم دارم اون عشق و نیرویی که بین من وفرزندم بودم همون اجازه داد تا یک نوازد در شکم در جایی بسیار تنگ وتاریک( البته از منظر من شاید اونجا خود بهشتی بوده نمی دونم با اینکه تجربه اش کردم ولی چیزی رو به خاطر ندارم)رشد کنه در تمام این مدت نقطه اتصال ما فقط یک نیرو بود نیرویی که همیشه همراهم بود .

      هیچ من فکر نکردم وبه یاد ندارم که چگونه بدن این کودک ساخته شد هیچ وقت نگران نبودم که چی میخوره هیچ وقت نمی ترسیدم که نکنه بچه ام مریض بشه هیچ وقت فکر نکردم قلبش کدوم طرف باشه بهتره هیچ وقت نترسیدم من میخوابم اون معلوم نیست خوابه یا بیدار و…….

      وقتی بچه ام بدنیا آمدم خودم را فراموش کردم فقط میخواستم ببینمش واون رو در آغوش بگیرم دوست نداشتم لحظه ایی از خودم دورش کنم .

      بدون اراده ی من غذاش مهیا بود بدون خواست من خودش درخواست غذا می‌کرد ودر لحظه براش آماده بود حتی مواقعی بوده بچه ام خواب بوده اما شیر من ناخودآگاه جاری میشد می دونستم الان وقت شیر خوردنش هست بیرون میرفتم اگر بچه ام خواب بود در بین راه حس میکردم بچه ام بیدارشده وگرسنه اش هست وشیر خود به خود جاری بوده ومن قدرت وتوانایی کنترلش را نداشتم تا میرسیدم خونه به بچه ام شیر دادم .تمام این اتفاقات وهر آنچه در این جهان هست همه وهمه در مسیر قدرت وهدایت خداوند در حال حرکت هستند ما اراده ی از خود نداریم

       قدرت فقط خداست 

      اراده فقط اراده ی خداست 

      اما ماجرا از اینجا شروع می شود که ما خدا رو برای خودمان یک موجودی مادی ساختیم واجازه دادیم دیگران برای ما بسازنش

      مثل یک گلی که می تونی با ورز دادن به هر شکلی بسازی اما واقعا خدا شکل نداره خدا همه چیزه خدا برای من وتو همونی میشه که میسازیمش 

      نمی دونم چطوری بنویسم وچطوری بگم چون خدا فراتر کلمه وجمله است همیشه یک نیرویی به بنام خدا همراه من بود ولی از وقتی که کمی بزرگتر شد نوزادم براش ترسها رو تعریف کردم وهر کاری را که می‌خواست انجام بده کلمه بد همراهش بود ودنبالش ترس رو بهش یاد دادم نکن میسوزی نکن می افتی نرو پات زخمی میشه هیچ وقت واقعا که الان فکر می کنم اجازه ندادم خودش تجربه کنه هر وقت حرفی یا کاری باب میل من نبود انجام می‌داد بهش می گفتم خدا دیگه دوستت نداره خدا کورت می کنه خدا ازت دور میشه خدا می بره تو رو جهنم خدا عذابت میده و………..

      من برای فرزندم خدایی ساختم به اشکال مختلف ولی حتی یکبار بهش نگفتم ببین خدا چقدر تو رو دوست داره که همیشه مواظبت هست 

      من این خدا رو ساختم برای فرزندم چون خدایی که برای من ساخته شده بود همین شکلی بود .

      هر کسی از راه رسید یک تصویری از خدا برام ساخت وبین من واون نیرو فاصله ها انداخت وبه من گفت که برای جبران این فاصله ها باید این اعمال رو انجام بده با فلان عمل فیزیکی تو به خدا نزدیک میشی از شب تا صبح نماز بخوان ودعا استغفار وصلوات و……خیلی از کارهای فیزیکی که همه ی ما انجام دادیم تا شاید خدا از ما راضی باشه همه ی ما به دنبال کم کردن فاصله ها بودیم در صورتی که فاصله ایی نبود 

      درد جدایی بین ما وخدا از اونجا شروع شد که نیرو وقدرت واراده را از خدا گرفتیم و دادیم به شیطان وبرای خودمان نیروی ساختیم بنام شر .و اون رو بزرگ کریم وخودمان پشت ترس ها قائم کردیم وبرای خودمون فاصله ها ساختیم نیروی جسمم را گرفتم دادم به مواد غذایی که اساس آفرینش آنها لذت بود بدنی که همه کارهاش توسط یک سیستمی داره اداره میشه ومن نمی تونم هیچگونه دخل و تصرفی در اون داشته باشم.  

      از کجای این نیرو بگم 

      قدرت خلق زندگی مو گرفتم دادم دست کلمه ایی بنام سرنوشت .

      چه سرنوشتی ؟

      سرنوشتی که خدا هرگز آنرا ننوشته بود وقدرت نوشتنش را به خودم داده بود که هر طور میخوام در لحظه بنویسمش اما خدا را متهم کردم که تو آنرا نوشتی ومن توانایی ندارم که تغییرش بدم 

      وسیله  وحربه ی  شر شدم تسلیم شیطان وآن نیروی درونی ام فراموشش کردم وقدرت را از او گرفتم .ودر تمام روزهای عمرم در لحظه لحظه و ثانیه ثانیه با من بود واز من مواظبت کرد هرجا بهش قدرت دادم در ثانیه کارم انجام می شد هر جا می گفتم که خدا ما رو فراموش کرده دیگه اون نیرو قدرتی نداشت که به من کمک کنه 

      چندتا مثال میخوام بزنم تا برای خودم یاد آوری کنم که خدا هیچ وقت منو تنها نذاشته وبرای من دیر نکرده من درها را بستم فقط کافیه که درهایی که در ذهنم ساختم واونها رو بستم باز کنم 

      یک شب من در یکی از روستاها با بچه هام در یک اتاقی خواب بودیم این اتاق پنجره ایی داشت به سمت باغچه حیاط پشتی ومن اونجا مهمان بودم نیمه های شب بود انگار کسی من بیدار کرد وبهم گفت که برو لامپ رو روشن کن و منم همین کار رو انجام دادم وقتی لامپ را روشن کردم با صحنه ایی عجیب و ترسناک روبرو شدم ،چی می بینم یک عقرب روی بالشتم که آماده ی نیش زدن هست اونجا خدا تمام مراحل رو بهم گفت چون بچه هام خواب بودن با آرامش تمام تشک بچه ام رو آرام کشیدم پایین پسرم نه ماهه بود بقیه بچه ها بزرگتر بودند به این بچه ام خیلی نزدیک بود بعد یک دمپایی که در کنار اتاق گوشه در بود را برداشتم و بدون هیچ سر و صدایی عقرب رو کشتم اون شب  وروزهای بعدش من فقط تو این فکر بودم که کی جز خدا می تونسته منو وخانواده ام رو نجات بده به هر کسی که صبح گفتم از تعجب باورش نمیشد مگه میشه .

      یک تجربه دیگه بعد از سالها دوباره تجربش کردم مشابه همین هست من تمام شب را تا صبح خوابیدم سرم روی بالشتی  بود ویک عقرب به بزرگی کف دست زیر بالشت بود که صبح وقتی پتویی که زیرم بود رو جمع کردم وبالشتم را برداشتم نزدیک بود همونجا سکته کنم از ترس وقتی همسرم از سرکار اومد نشونش دادم می گفت نه باور ندارم .اما من باور دارم تنها فقط همان یگانه نیرو بود که از من در برابر هر گزندی محافظت کرد چقدر من از این مثال‌ها دارم نجات جان بچه هام با در زدن و وقتی رفتن در را باز کردند تکه سنگ بزرگی که از گوشته ی ستون خونه ی قدیمی مون افتاد پایین وحتی دویدن یک روباه در جاده که توجهمون جلب شدبه اون وسرعت را کم کردیم دیدیم با گله ایی از شتر روبرو شدیم اونم نیمه شب که در مسیر برگشت خونه در شب .

      هر چی نگاه می کنم در همه جا فقط همین نیرو واراده خداوند بوده تا الان منو به اینجا رسوند من واقعا چی دارم از خودم 

      قدرتی که هیچ توانایی ندارم به جز اراده ی او. 

      اگر اینها قدرت ونیرو خدا نیست پس چی می تونه باشه همیشه این نیرو همرام بوده وکارها را برام انجام داده 

      کافیه شکلش رو عوض کنم کافیه به شکلی بسازمش که به من قدرت میده قدرتش رو بهش بدم واجازه بدم خودش همه چیز رو برام مهیا کنه به سادگی مهیا شدن شیر مادر 

      برای ثبت امتیاز ، روی ستاره موردنظر کلیک کنید. ثبت امتیاز
      امتیاز: 60 از 12 رأی
      افزودن به علاقه مندی این دیدگاه را خواندم